در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با مهرداد مصطفوی کارگردان نمایش «فیل در تاریکی»

قهرمان همیشه پیراهن شماره یک یا ده می‌پوشد

ایران تئاتر: ادبیات از جمله شاخص‌های فرهنگی است که می‌تواند آینه‌ای تمام نما برای بازتاب مسائل مربوط به جهان انسان‌ها و جهان هستی باشد. عنصری که بسیاری از مردم کره زمین از طریق آن نسبت به آداب و رسوم، قهرمان‌ سایر کشورهای جهان و مسائل دیگر آگاهی پیدا می‌کنند. اهمیتی که این روزها می‌توان نمونه‌هایی از این داشته را در اقتباس‌های آثار نمایشی مشاهده کرد.

مهرداد مصطفوی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد بازیگری به اتمام رسانده است. او برای ورود به دنیای نمایش و جهان بازیگری سعی کرده است که با دقت به بررسی مسائل و موضوعات پیرامون خود بپردازد تا بتواند تجربه‌های مناسبی را جهت پرورش نقش در خود کسب کند. نمایش‌های «آدم آدم است»، «مرغ دریایی»، «گفتگوی فراریان»، «هدیه جشن سالگرد»، «محفل بی عاری»، «چشم بر هم زدن»، «ابلوموف» و... از جمله آثاری هستند که مصطفوی در آنها به عنوان بازیگر حضور داشته است. این بازیگر در مقام کارگردان تاکنون نمایش‌های «باغ وحش شیشه‌ای»، «خروج اضطراری» و «فیل در تاریکی» را روی صحنه برده است.حال به بهانه اجرای نمایش‌«فیل در تاریکی» با وی بعنوان کارگردان گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

مقوله اقتباس از جمله مواردی است که بسیار به کارکرد یک اثر کمک می‌کند تا موفقیت کسب کند. نظرتان درباره این موضوع در جهان نمایش چیست؟

زمانی که به معنای لغوی واژه اقتباس رجوع می‌کنیم به ترکیبی از سازش پذیری و خلق اثری جدید با تکیه بر اثر اولیه خواهیم رسید. در واقع کارکرد اقتباس را می‌توان این‌گونه تفسیر کرد که خالق با خواندن یک اثر در ذهنش دچار موقعیتی می‌شود و دست به خلق یک اثر دلخواه می‌زند.حال این قاعده بر نمایشنامه ما نیز حکم می‌کند. در واقع من با خواندن یک رمان شاخص، از یک نویسنده دغدغه مند خواستم تا با تکیه بر این رمان نمایشنامه‌ای را بنویسم. کما اینکه مشکلات زیادی بر سر راه شما قرار می‌گیرد اما در مجموع هنگام کارگردانی این نمایشنامه فرصت داشتم تا برای ساختن اتمسفر موجود در دهه پنجاه شمسی با ارجاع بازیگران به رمان بانک اطلاعاتی خوبی در اختیار آنها قرار بدهم. البته که باید به این نکته اشاره کرد که موضوع اقتباس در هر حال صاحبان اصلی اثر را هیچ‌گاه به درجه رضایت صددرصد نخواهد رساند.لذااین موضوع یکی از مشکلات اساسی اقتباس است که گریبان ما را نیز گرفت.بنابراین که باید بگویم صاحبان اثر فقط منظورم وارثان نویسنده ارجمند رمان، زنده یاد قاسم‌هاشمی‌نژاد نیست. در واقع خوانندگان رمان نیز از لحظه‌ای که اعلام می‌کنی اقتباسی از رمان فوق صورت داده‌ای آماده می‌شوند تا با چوب‌های نقدشان به سوی تو بیایند و تو را مورد نقد قرار دهند که چرا تصویر ذهنی آنها را خراب کرده‌ای. البته به نظر من در این‌گونه موارد مخاطب به عنوان یک خواننده صرف رمان یا اصلا نباید به دیدن این اثر بیاید یا آنکه آن‌قدر این جنبه را در خودش پرورش بدهد که قرار نیست همان چیزی که در ذهن او وجود دارد را روی صحنه ببیند، زیرا طبیعت اقتباس این را دلیل را می‌طلبد.البته که در پایان صحبت به این نکته اشاره کنم اقتباس چالش جالبی برای خود من بود و به نظر من نویسنده نمایشنامه ما، محمد زارعی دست به اقتباس موفقی از این رمان مهم زده است و خوشحالم که یک متخصص دست به این کار زده است.

 

دلیل آنکه از این ضرورت مهم در عرصه نمایش این روزها آنچنان استفاده نمی‌شود چیست؟ مشکل از نویسندگان و کارگردان‌ها است و یا در شکل کلی مشکل وجود دارد؟

در واقع نمی‌توان برای این سوال جوابی پیدا کرد. زیرا هر کس رویکردی دارد و هر رویکردی در جای خود محترم است. قطعا برای خود من همواره یک جرقه لازم است که اثری را روی صحنه ببرم. حال در این مجال جرقه ذهنم از یک رمان بوده است. نکته دیگری که شاید بتواند جواب سوال شما باشد تا حدودی شاید سختی این امر مهم و از طرفی نبود تخصص کافی در این زمینه است. من به تازگی در نمایشی از سیاوش بهادری به اسم «ابلوموف» که اقتباس خوبی از این رمان بود بازی کردم. به یاد دارم کارگردان این نمایش برای نوشتن نمایشنامه خود دوسال وقت گذاشت. حال این سختی در روزگار عجیب تئاتر کمی غیر قابل تامل است با این توضیح که بیشتر از آن که خود اثر و عمق آن مهم باشد فقط در جریان کار بودن و کار کردن مهم است.

 

نمایش «فیل در تاریکی» تا چه اندازه تحت تاثیر رمانی با این نام به قلم قاسم هاشمی‌نژاد قرار گرفته است؟

نمایش «فیل در تاریکی» به طور حتم تحت تاثیر بوده زیرا اقتباس از این رمان صورت گرفته است. اما اینکه منظورتان پایبند بودن به رمان است می‌توان گفت سی درصد. در واقع اتمسفر و ژانر دو نکته است که در رمان و هم در نمایش ما مشترک است، اما در مورد قصه می‌توان گفت خیر و ماجرا چیز دیگری است. حال جالب است تعداد اندکی از نقدهای اشتباه از نمایش ما در مورد این امر است که به طور مثال شخصیتی در رمان آن گونه است و در نمایش این این‌گونه. لذا یک جواب ساده  چنین نقد اشتباهی این است که  نویسنده رمان زنده یاد قاسم هاشمی‌نژاد است و نویسنده نمایشنامه محمد زارعی.

 

تصور می‌کنید جهان این نمایش باتوجه به اینکه رمان مربوط به چند دهه قبل است چه مقدار توانسته اهمیت بازتاب شرایط آن دوره را در این روزگار همسان سازد و مخاطب را ترغیب کند؟

این سوالی است که باید از مخاطبان نمایش پرسید، اما دغدغه اصلی من اصلا صرف دهه موجود در نمایش نبوده است. بلکه بیشتر این ژانر اثر است که مورد استقبال من قرار گرفت و تصور می‌کنم تا حدود زیادی نیز تماشاگران را علاقه‌مند نگه داشته است. حال از نگاه من شرایط آن دوره شرایط دست نیافتنی است و پرداخت صرف به این موضوع اصلا دغدغه من نبوده است.

 

شخصیت پردازی‌ها در نمایش شناسنامه‌دار هستند و برای هر کنش خود نسبت به شرایط پیرامون دلیل موجه‌ای دارند. آیا این موضوع را می‌توان جزو مزیت‌های درامی که فرم مدرنی به خود گرفته دانست؟

قطعا فرم و محتوا در راستای یکدیگر حرکت می‌کنند. حال برای این ادعایم به نظر جان لوک گدار اشاره دارم که گفت فرم و محتوا همچون نامه و پاکت آن هستند و در هم تنیده نبودن این دو باعث عدم ارسال صحیح می‌شود. لذا در این اثر فرم نمایشنامه که در خود نمایش نیز موجود است تا حد زیادی کمک اصلی را بر روند کنش‌ شخصیت‌ها و بخصوص قهرمان اثر کرده است.

 

جهان اثر با طراحی داستانی که گیرایی مناسب همراه با جزئیات دارد این امکان را فراهم آورده تا شخصیت‌های اصلی و فرعی هر کدام اثر خود را در جریان اثر داشته باشند. آیا موضوع برگرفته از خاصیت شخصیت‌های رمان است و یا تلفیق ذهن نویسنده نمایش یا نویسنده رمان؟

شاید تلفیق واژه درستی باشد اما در همه لحظات کاربرد ندارد. شخصیت جلال امین همان جلال امین رمان نیست. البته این جلال قطعا اشتراک‌هایی با جلال رمان دارد اما در لحظاتی و مخصوصا در اوج بحران تصمیمات متفاوتی می‌گیرد با این توضیح که آنها در یک نکته مشترک هستند و آن تنهایی قهرمان است. قهرمان هم در رمان و هم در نمایشنامه در نهایت تنها می‌ماند و خود به دنبال حقیقت است. در واقع او برای رسیدن به حقیقت بها میدهد و باید طبیعت درونی‌اش باعث می‌شود این کار را انجام بدهد هرچند که بها به سنگینی از دست دادن برادرش باشد. اما در مورد شخصیت‌های دیگر نمایشنامه این تلفیق تا حدی کمرنگ تر است. به طور مثال شخصیت «نیکلا» در رمان انسان خوبی است اصلا از لحاظ سنی نیز با نیکلای نمایشنامه متفاوت است. حال در نمایشنامه این شخصیت در بخش‌هایی منفور داستان است و این دقیقا کارکرد اقتباس درستی است که شخصیت‌های رمان در زیر دست نویسنده نمایش به سمت دیگری در جهت پیشبرد داستان جدید حرکت کنند.

 

طراحی‌های دقیق در عنوان‌های لباس، موسیقی و البته صحنه تا اندازه زیادی مخاطب را به موقعیت مکانی و زمانی در دهه پنجاه شمسی برده است. آیا تصمیم به جهت رعایت مسائل دراماتیک بوده و یا باورپذیری مخاطب؟

قطعا هر دو را شامل می‌شود. هنگامی که همه چیز به صورت مینی‌مال در حرکت است این تخیل مخاطب است که کار می‌کند. شما برای روشن کردن موتور تخیل مخاطب نیاز به محرک داری و این موارد از محرک‌های درستی هستند که به مخاطب کمک می‌کنند. موسیقی نمایش نیز در تمامی موارد در راستای درام حرکت می‌کند. حال برای روشن شدن موضوع استفاده موسیقی در این نمایش باید بگویم که ما چهار قطعه پخش می‌کنیم که جزو مهمترین لحظات کار هستند و در راستای پیشبرد قصه و ساخت فضا قرار دارند که همه آنها توجیه منبع تولید را نیز تامین می‌کنند، یعنی این قطعه‌ها یا از کلوب‌هادر آن دوره شنیده می‌شوند و یا از داخل ضبط ماشین به گوش می‌رسند. اما در مورد طراحی صحنه باید گفت دقیقا طراحی آن نقطه مقابل لباس قرار می‌گیرد. در واقع صحنه در مینی‌مال ترین شکل ممکن تخیل مخاطب را به کار می‌اندازد و اینجا هنر امید اکبری کاملا مشهود است. شاید داشتن یک تیم همراه مخصوصا در عناصری مهمی همچون لباس و صحنه از هر چیزی مهم‌تر است و بسیار خوشحالم از همکاری با طراحان این دو عنوان.

 

آیا تصور می‌کنید با این داشته‌ها در درام توانسته‌اید به فضاهای سیاسی، اجتماعی شهر تهران در آن دوره اشاره داشته باشید و یا این تصمیم‌ها تنها به جهت موقعیت و زمینه داستان برایتان مهم بوده است؟

درباره این سوال نیز باید بگویم این موضوع هم جزو مواردی است که ذهن مخاطب شروع به ساختن آن می‌کند. اما پرداخت به شرایط سیاسی اصلا در لایه ظاهری اثر پدیدار نمی‌شود و به نظر من آنقدر قصه ذهن مخاطب را درگیر می‌کند که این اشاره را حس نمی‌کند. البته تماشاگر کمی باهوش قطعا متوجه حرف اصلی اثر می‌شود.

 

نمایش فضایی پلیسی جنایی نوآر ایرانی دارد که شخصیت‌ها بر اساس موقعیت محور بودن اثر در داستان پیش می‌روند. حال باتوجه به این موضوع که مخاطبان امروز نمونه‌های بسیاری از این فضا را در قالب فیلم‌های روز جهان می‌بینند آیا فکر می‌کنید توانسته‌اید یک شکل موفق ایرانی از این ژانر را به مخاطب نشان بدهید؟

تصور می‌کنم نمونه این جنس از نمایش در روی صحنه کمتر دیده شده و نکته‌ای دیگر آنکه فیلم و تئاتر فرسنگ‌ها با هم فاصله دارند. حال اینکه سینما با همه امکاناتش در مجموع نمی‌تواند صدرصد ذهن مخاطب با خود همراه سازد. کما اینکه هدف دیگر ما شکستن مرز سینما و تئاتر است. در واقع دقیقا نقطه مقابل سینما در اثر ما آن است که مخاطب فیلمی را  با تصور و تخیل خودش می‌بیند. با این توضیح که در آن اثر همان رنگ دلخواهش را می‌بیند، همان ماشین که خودش دوست دارد را نگاه می‌کند و... لذا این دلیلی است که می‌گویم تلاشمان بر شکست مرز سینما در تئاتر بوده است.

 

رازآمیز بودن فضای نمایش در برآورده کردن معرفی شخصیت‌ها و موقعیت‌های حادثه‌ای طراحی شده مخاطب را ترغیب می‌کند تا با شخصیت‌ها پیش برود اما در این میان ریتم کلی در اثر کمی نوسان پیدا می‌کند. آیا در این تصمیم تعمدی بوده است؟

بله، قطعا تعمدی بوده است. در یک سوم پایانی ما فصل عوض می‌کنیم و در مقابل ریتم نیز تغییر شکل می‌دهد. حال هر چه رو به پایان می‌رویم ریتم کندتر می‌شود و در مقابل تمپو قوت می‌گیرد تا مخاطب در سکوت و ریتمی آرام‌تر دچار بحران شود. شاید بتوان گفت وقتی شما مجموعه‌ای را دنبال می‌کنید با عوض شدن هر بخش با ریتم جدیدی روبرو می‌شوید و زمانی طول می‌کشد که دوباره با آن ریتم مناسب همراه شوید.

 

آیا تولید این نمایش را می‌توان تا اندازه‌ای ادای دین به سینمای فیلم فارسی دانست و یا دلیل این موضوع به آشنایی مخاطب با ژانر پلیسی جنایی در ایران و تغییر ذائقه مربوط است؟

درباره این موضوع باید اشاره داشته باشم که به هیچ وجه این نمایش ادای دین به فیلم فارسی نبوده و نیست. من در کل این اثر را یک کمیک می‌بینم. یک کمیک که اگر بشود در سینما از آن مثالی زد آثار تارانتینو باشد. فیلم فارسی هدفش مشخص است. زیرا ملودرامی است که در نهایت اشکی از غم یا از شوق بر چشمانت جاری می‌کند، اما در همان دوره فریدون گله نیز با شکستن تمام ساختارهای فیلم فارسی در فیلم «کندو» جنس دیگری را برای مخاطب بر ملا می‌سازد. لذا این اولین برداشت است که هر اثری که در حال حاضر با رویکرد دهه پنجاه به روی صحنه برود ادای دین به فیلم فارسی قلمداد شود. حال باید بگویم همچنان که خود رمان هم شامل این برداشت اشتباه می‌شود. رمان یه نوشته نوآر است که سعی در فرار از کلیشه‌های رایج زمانه خود را داشته است.

 

آن طور که از پایان بندی نمایش به نظر می‌رسد مخاطب با پایان بازی روبرو است که می‌تواند مسائل جاری در نمایش ادامه پیدا کند. درست است؟

بله. از این شکل می‌توان به آن نگاه کرد. در واقع نمایش تمام می‌شود و مخاطب می‌تواند این را تشخیص دهد که تمام شد، زیرا با یک اتفاق مهم تمام می‍شود. اما مخاطب پیگیر که همیشه نگران قهرمان خود است با این سوال بیرون خواهد رفت که چه اتفاقی برای شخصیت جلال خواهد افتاد.

 

در مقام کارگردان چه نکاتی برایتان در روی صحنه آوردن این اثر حائز اهمیت بوده است؟ چرا؟

تصورم بر این است که پاسخ این سوال را داده‌ام. اما شاید نکته باقی مانده این باشد که مردانگی این اثر از نکات حائز اهمیت برای من بوده است. در واقع نمایش «فیل در تاریکی» یک نمایش مردانه است که برای هر قشری و هر جنسی ارائه می‌شود. شاید بتوان گفت اثرات مردانه بودن بالای این اثر از ابتدا به سمت مخاطب پرتاب می‌شود. حال برای تکمیل حرفم دیالوگی از متن را در اینجا می‌آورم، این زنجیر که می‌بینی چندتا حلقه آهن نیست... این زنجیری که تو دلمونه. گرفته،تو زندگیمون... ترس آخرین زنجیر.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی

 




نظرات کاربران