نقد نمایش تهوع به کارگردانی مریم برزگر
روایت انسان سرخورده، استحاله شده و از خودبیگانه
ایران تئاتر-سید علی تدین صدوقی : تهوع داستان انسان امروز نیز هست؛ انسان مدرن در زندگی مدرن امروز، انسانی که سر خورده شده، استحاله گردیده و به نوعی از خود بیگانگی رسیده است. روکانتین در این متن سئوالات اساسی و بنیادینی را مطرح میکند.
در بروشور نمایش «تهوع» آمده است: تهوع داستان زندگی مردی تنها و منزوی به نام آنتوان روکانتین است که در انزوای خود به پرسشهای بنیادی در خصوص هستیشناسی بر میخورد و به این ترتیب در برخورد با آدمیان و اشیاء و محیط اطرافش دچار حالت تهوع میشود.
در واقع باید گفت تهوع داستان انسان امروز نیز هست؛ انسان مدرن در زندگی مدرن امروز، انسانی که سر خورده شده، استحاله گردیده و به نوعی از خود بیگانگی رسیده است. روکانتین در این متن سئوالات اساسی و بنیادینی را مطرح میکند. او دچار شک شده؛ شکی که او را وا میدارد تا حتی در چیستی و هستی وجود خویش نیز تردید داشته باشد، هرچند اساساً شک دو نوع است؛ شک مقدس وشک مخرب که البته این مبحثی طولانی است و در این مقال نمی گنجد.
روکانتین مانند هملت که به پرسش بنیادین " بودن یا نبودن " رسیده، ابتدا به بودن خود شک دارد. پس بودن را قبول میکند چون میفهمد که وجود دارد. او در نهایت به اینجا میرسد که او میاندیشد و چون میاندیشد پس وجود دارد؛ " من میاندیشم پس هستم ". اما چرایی وجود او با چرایی وجود عالم هستی گره خورده و حالا روکانتی میخواهد بداند چرا باید باشد، چرا این هستی باید باشد و چون ساعت به کارش ادامه دهد؛ نکند همه اینها درذهن من اتفاق میافتد. شاید خوابی بیش نباشد، شاید ما در خواب کس دیگری هستیم؛ هرآنگاه که او از خواب بپرد ما نیز پریدهایم ودیگر وجود خارجی نداریم و نخواهیم داشت. آیا اشیا نیز این چیستی وجودی خویش را در حد خود درک میکنند؟ آیا اصلاً وجود دارند و یا من در ذهن خویش آنها را هست میبینم ؟ نکند همه اینها عدم باشد و...
این پرسشها روکانتین را روزها و ساعتها به خود مشغول میدارد . او ساعتها فکر میکند وفکر میکند، با خود و با محیط پیرامون حرف میزند، وجود خویش را در محیط میسنجد وحال بر سر وجود و ماهیت نیز با خویش درگیر است. سارتر در نهایت در فلسفهاش " وجود را بر ماهیت مقدم میدند واساس را بر اصالت وجود میگذارد" .
در واقع رو کانتین خود سارتر است ؛ او در جایی مینویسد: " کاملا صادقانه میگویم، میتوانید حرفم را باور کنید ، زندگی بیجهت و ناخوشایند همنوعانم را نوشتم ، از آن برای نشان دادن طرح زندگی خود بدون خود پسندی استفاده کردم، درعین حال خودم بودم ، برگزیده ، وقایعنگار، جهنم فتومیکروسکوپ شیشهای و فولادی ،خم شده روی شربتهای پرتو پلاسمایی خودش ".
سارتردر کتاب " اگزیستانسیالیسم و اصالت وجود " مینویسد:" اگزیستانسیالیسم میگوید که وجود مقدم برماهیت است. این بدان معنا است که بشر ابتدا وجود مییابد ، متوجه خود میشود ، در جهان برمیکشد وسپس خود را میشناسد؛ یعنی تعریفی از خود میدهد".
سارتر معتقد است که انسان ابتدا هیچ ماهیتی ازخود ندارد ، بلکه فقط وجود دارد. انسان به وسیله اعمال خود ماهیت خویش را میآفریند ، به عبارتی دیگر بشرهیچ نیست مگر آنچه از خود میسازد. پس برای شناخت هر انسان نا گزیریم به اعمال او دقت کنیم ؛ ماهیت انسان مجموعه اعمال اوست".
اما باید گفت اعمال انسان موقعی شکل کامل به خود میگیرد که انسان از آن شناخت کافی و وافی داشته باشد. در واقع باید ابتدا به ماهیت محیط ، اشیا و نوع برخورد وارتباطش با آنها وانسانهای دیگر پی ببرد و این چیزی فراتر از اعمال را میطلبد.
فراموش نکنیم اگر مراد از وجود همین فیزیک انسانی ما باشد، وجود را محدود کردهایم. حال آنکه میدانیم چنین نیست و هوشیاری و اندیشه فراتر از وجود فیزیکی است.
مولانا میفرماید: ای برادر تو همه اندیشهای ما بقی خود استخوان و ریشهای
پس این روح است که از " موجود " حاصل شده و به مشیت و خواست " حضرت حق جل و اعلا " درانسان جای گرفته و مقدم بر همه چیز اوست. اگرچنین نباشد باید پرسید که ماهیت وجودی نوترونها وکوچکترین ذرات که با مشاهدات دقیق توسط دانشمندان کشف شده که هوشیارند درچیست؟ عمل آنها کجاست که ماهیتشان را مشخص کند؟ آنها بدون عملی که منظور نظر سارتر است ماهیت دارند وهوشیارند. فکر کنم این شعر مولانا پا سخ کاملی است به اصالت وجود .
تا شما سوی جمادی میروید واقف جان جمادان کی شوید
از جمادی در جهانِ جان رَوید غلغل ذرات عالم بشنوید
با شما گویند روزان و شبان جملهی ذرات عالم بیزبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
نطق آب و نطق باد و نطق گِل هست محسوسِ حواسِ اهل دل
آدمی غافل ز تسبیح جماد و آن جماد اندر عبادت اوستاد
روکانتین نمونه انسانی است که با خویش و با خویشتن خویش در گیر است تا در نهایت سارتر او را بر مدار اصالت وجود میایستاند. شاید منظور سارتر از اینکه روکانتین را به تهوع میاندازد به نوعی همین مطلب است؛ یعنی میخواهد بگوید " رسیدن به آگاهی و به خویشتن خویش در واقع باید با تهوع همراه باشد ."
از منظر سارتر شخص میباید تمام باورهای غلط و ناقص را از درونش و از اندیشه و تفکرش بزداید و بیرون بریزد و تهی شود. باید همه را " استفراغ کند " واین اتفاق نمیافتد مگر با طرح پرسشهایی که روکانتین مطرح میکند؛ و البته بیرونریزی همه اینها ، تا پس از آن به دید و بینش و آگاهی ای روشن ودیگرگونه دست یابد تا بفهمد که " چون میاندیشد پس هست ". درواقع از نظر او اندیشهای که با اصالت وجود همراه باشد مقدم بر همه چیز است.
روکانتین با یک اعوجاج ذهنی شروع میکند وهمین اعوجاج موجب میگردد که در هر مرحله از آگاهی و دانایی و درک جدید از پیرامون به تهوع بیفتد و آنقدر این تهوع ادامه دارد که درونش ازافکار و باورها و خرافات اعتقادی پاک و برای اندیشه نو آماده شود. وجودی که دیگر از خود بیگانه نیست و حال می تواند به درکی تازه از اشیا ، محیط و خویشتن خویش دست پیدا کند . حالا روکانتین فهمیده است که وجودش مقدم بر ماهیت است چون درک کرده و متوجه شده که "هست وهستیاش وابسته به خودش واندیشهاش وهمه چیزهایی است که او را روکانتین کرده.
این انسان مدرن اگر نیندیشد، اگر اینگونه که سارتر میگوید به تهوع نیفتد، درنهایت در چنبره عقاید و خرافات و باورهای غلط رایج که از گذشتگان به او رسیده ودر لابهلای چرخدندههای زندگی مدرن امروز له خواهد شد . او باید به یک شناخت کامل از خویش و ماهیت خود برسد و آن همان اندیشیدن است؛ این که بفهمد "چون می اندیشد پس هست ".
در واقع سارتر میخواهد انسان را با خویش آشنا کند والبته در این میان مسئله اعتقادات پیش میآید. او میخوا هد به انسان یک هویت جدید ببخشد؛ هویتی در حد " انسان خدایی " و همین موضع است که سارتر را از باورمندان به اصالت موجود و اصالت ماهیت جدا میکند؛ و این مبنای مباحثی در فلسفه میشود که هنوز هم ادامه دارد. ما دراینجا سر آن نداریم که در خصوص درستی یا نادرستی این فلسفه صحبت کنیم چرا که مجالمان اندک است .
اما مختصر باید گفت این نظریه سارتر است و هر نظریهای در نهایت قابل اغماض است و نقاط ضعف خود را دارد. باید گفت اصالت وجودی ابتدا بر اصالت موجود وابسته است، همان طور که میوه به درخت . میوه نمیتواند خود را جدای از درخت فرض کند و وجودی جدای از درخت برای خویش داشته باشد . هرچند که میوه درخت نیست اما تا درخت موجود نباشد، میوهای در کار نخواهد بود.در واقع میوه ماحصل فرایندهای شیمایی وفیزیک وطبیعی و... در درخت است . وجود میوه نمیتواند قائم به ذات باشد و موجودیتش وابسته به وجود درخت است. همانطور که آگاهی از ازل تا به ابد بوده و هست و بر وجود ارجح است و به آن وابسته نیست. میدانیم که انسان جدای از وجود فیزیکیاش ابتدا ماهیت و آگاهی داشته و این روح الهی است که در او زندگی وحیات و اندیشیدن را موجب شده است.
بازیگر نفش روکانتین در اجرا سعی کرده به وجه درونی شخصیت نزدیک شود و حضور صحنهای دراماتیکی را داشته باشد که در این ارتباط نسبتاً موفق عمل کرده است. حرکات نرم بدنی او توانسته تهوع را که فرایندی درونی وحسی و غریزی و از سر کشمکشها و تعارضات و تضادهای فکری و درونی است بیرونی کند و به مخاطب نشان دهد. باید گفت این کار آسانی نیست و او در انتقال این مفاهیم و درگیریهای درونیاش به مخاطب درست عمل کرده و موفق بوده است. او لحظات ناب و دراماتیکی را در بازیاش خلق کرده و کارگردان هم با درک درستی از متن و لایههای زیرین متن توانسته به ریتم درست و دراماتیکی دست یابد و زمان نمایش را به حد مطلوب برساند.
البته این ریتمها در بازی و حرکات و میزان نیز رعایت شده است. اندیشه مریم برزگر به عنوان کارگردان در جای جای متن مشهود است؛ او توانسته با ریتمی خوب رمان سارتر را با حفظ مفاهیم متن و زیر متن تا حد قابل قبولی به ساختار دراماتیک نزدیک کند. در هر حال به کارگردان ، بازیگران وعوامل خسته نباشید میگویم وقبل از آنکه خویش به تهوع بیفتیم و دیدن نمایش را به هنردوستان که به دنبال نمایشی اندیشهورز هستند توصیه مینمایم ، هرچند که تهوع ازنوع روکانتینی و سارتیاش در نهایت شاید راه نفس را ببندد و انسان را بی سرو صدا در خویش خفه کند و به خفگی بیاندازد .