در حال بارگذاری ...

گفت و گوی مجله ی پاریس ریویو با تورنتون وایلدر ، نمایشنامه نویس امریکایی: تاتر ، راهی برای تقسیم مفاهیم انسانی

ریچارد اچ گلد استون ترجمه: مجتبی پورمحسن تورنتون وایلدر ، نمایشنامه نویس و نویسنده ی آمریکایی هفدهم آوریل ۱۸۹۷ در مدیسون به دنیا آمد. نوشتن در خانواده ی وایلدر موروثی بود. پدرش ، آموس روزنامه نگار و مادرش، ایزابل شاعر بود ...

ریچارد اچ گلد استون
ترجمه: مجتبی پورمحسن

تورنتون وایلدر ، نمایشنامه نویس و نویسنده ی آمریکایی هفدهم آوریل 1897 در مدیسون به دنیا آمد. نوشتن در خانواده ی وایلدر موروثی بود. پدرش ، آموس روزنامه نگار و مادرش، ایزابل شاعر بود . خانواده ی وایلدر تا سال 1906 در مدیسون زندگی کردند. اما پس از آن به خاطر اینکه پدرش سر کنسول آمریکا در هنگ کنگ شد به آنجا رفتند. وایلدر در دانشگاههای اوبرلین و ییل درس خواند و مدرک فوق لیسانس را در سال 1926 از دانشگاه پرینستن دریافت کرد. در دهه ی 1920، تورنتون برای کسب در آمد در مدارس مختلف زبان های انگلیسی و فرانسوی تدریس کرد و برای فیلمهای صامت فیلمنامه نوشت. او اولین رمانش را بام کابلا در سال 1926 نوشت. دومین رمان او پل من لویی ری جایزه ی پولیتزر سال 1928 را دریافت کرد. روز پانزدهم مارس (1948) و هشتمین روز (1967) از دیگر رمانهای او هستند که به خاطر این دومی جایزه ی کتاب ملی در سال 1968 به تورنتون تعلق گرفت در کارنامه ی او رمانهای بهشت، سرنوشت من است (1935)، و زن آندروس (1920) هم دیده می شود.
وایلدر نمایشنامه نویس برجسته ای نیز بود. نمایش «شهر ما» (1938) که نگاهی به زندگی در شهر کوچکی در آمریکاست برای او جایزه ی پولیتزر نمایش را در سال 1938 به ارمغان آورد. او این جایزه را بار دیگر به خاطر نمایش پوست دندانهای مار در سال 1943 به دست آورد. یکی از موفق ترین آثار وایلدر نمایش «سلام عروسک» است که به صورت یک کمدی موزیکال بارها به روی صحنه رفته است. از دیگر آثار وایلدر می توان به تاجر شهر یانکرز (1939) ، کودکی (1960) و شیرخوارگی (1930) اشاره کرد.
وایلدر در سال 1995 در سن نود و هشت سالگی در گذشت.

اشکالی ندارد که با سئوالات خارج از موضوع اصلی و البته گستاخانه شروع کنیم. فقط برای گرم شدن؟ ب
ه هیچوجه هر چیزی که به ذهنتان می آید بپرسید.
یکی از منتقدین برجسته اخیراً در متنی که درباره ی شما نوشته، اشاره کرده که در بین منتقدین دشمنی ندارید. این موقعیت را برای نویسنده ای جدی مناسب می دانید؟
مسأله ی مهم این است که مطمئن شوید نه منتقدین مخالف و نه موافق شما نتوانند به ذهنتان راه یابند و در خلق اثر بعدی تان تأثیر بگذارند.
یکی از همکاران مشهورتان اخیراً گفته که مکانی برای نوشتن ، سیگار، غذا و مشروب خوب تمام چیزی است که یک نویسنده نیاز دارد. می توانید به ما که الکلی نیستیم بگویید که مشروب چطور به نوشتن کمک می کند؟
نویسندگان زیادی درباره ابزارهای تقویت حافظه برای نوشتن روزانه با من حرف زده اند. همینگوی می گفت که بیست مداد را می تراشد. ویلاکتر یک پاراگراف از انجیل را می خواند (نه از سر تقوا، بلکه به خاطر اینکه نثر خوب را احساس کند) سکوی پرش من همیشه پیاده روی طولانی بوده است. من مشروب زیاد می خورم اما آن را به نوشتن ربط نمی دهم.
خدمت در ارتش یکی از سنت های افتخارآمیز نویسندگان معاصر آمریکایی بوده است خوشحال می شوم اگر درباره ی داوطلب شدنتان در سال 1942 برای خدمت در ارتش بگویید با توجه به اینکه شما تجربه حضور در جنگ جهانی اول را هم داشتید، آیا اعتقاد دارید یک هنرمند با تجربه و کار کشته حق دارد از چنین حرکت های وطن پرستانه ای اجتناب کند؟
فکر می کنم در این موارد هر کسی درباره ی خودش حرف می زند . من احساس خیلی خوبی درباره اش داشتم. برای حضور در ارتش سنم کمی زیاد بود اما مطمئناً با اعتقاد راسخ در ارتش خدمت کردم. همیشه احساس کرده ام که دوبار خدمت سربازی بنا به دلایلی ارزشمند بوده است.
یکی از خطراتی که هنرمند آمریکایی را تهدید می کند این است که او خود را فردی منحصر به فرد بینگارد . او در بین بقیه زندگی می کند، در بین آنها غذا می خورد با آنها دعوا می کند با آنها ازدواج می کند. احساس می کنم که تصاویر مردم عادی در ادبیات آمریکا الگویی خاص را بازتاب داده است. چون هنرمند امروز کمتر در میان مردم است. او مردی را در خیابان به تصویر می کشد که از دوران بچگی اش به یاد می آورد یا از کتابهای دیگران کپی می کند. بنابراین یکی از فواید حضور در ارتش ـ تأکید می کنم یکی از فوایدش ـ این است که باعث ایجاد ارتباط با مردم عادی می شود. یک نویسنده ی جوان آمریکایی باید آگاهانه جستجو کند. از سال 1800 به بعد بسیاری از شخصیت های اصلی قصه ها درست شبیه نویسندگان یا هنرمندان بوده اند می توانید سه قهرمان را در ادبیات قدیم نام ببرید که خلق و خوی هرمندانه داشته باشند؟
تورنتون وایلدر جوان شبیه جورج براش بود؟ از چه جنبه هایی ؟
خیلی زیاد پدرم یک کلوینی تمام عیار بود . من در بین مبلغان مذهبی چینی بزرگ شدم و زمانی به دانشکده ای باشکوه در اوبرلین رفتم که کلاس ها و زندگی دانش آموزان تحت تأثیر بود که جان پررتستانیسم خوانده می شود. و آن کتاب (بهشت، سرنوشت من است) تلاشی برای پذیرفتن آن تأثیرات است.
چرا معمولاً از به کار بردن زمان و مکان امروزی در آثارتان اجتناب می کنید؟
فکر می کنم از نظر شما نوشته های من تصویر مداوم آمریکایی است که می شناسم. من کارم را با رم خیال انگیز قرن بیستم ، بعد پرو و بعد یونان دوره های هلن شروع کردم. برای رسیدن به صحنه ای آمریکایی از کتاب «بهشت،سرنوشت من است » آغاز کردم. در نمایشهای تک پرده ای متوجه شدم که اهمیت قایل شدن برای جهان معاصر در مقایسه با زندگی خیالی که در زمان و مکانی دور اتفاق افتاده بسیار سخت است اما احساس می کنم که پیشرفت من محسوس،و تمرکز روی تجربیات برای تصویر کردن دوران خودم ملموس است.
درباره ی « اصالت » چه نظری دارید؟ برای مثال وقتی پل سن لوینزری را می نوشتید هیچوقت پرو را از نزدیک ندیده بودید؟
پاسخ من این است که سفر تخیل به مکانی بسیار دور ، یک بازی کودکانه است که می تواند با سفر به زمانی دیگر مقایسه شود. من روزهای زیادی را در نیویورک گذرانده ام اما از آن طرف نوشتن درباره ی نیویورک سال 1812 همانقدر مضحک است که بخواهم درباره ی اینکاس بنویسم.
از شما به عنوان نویسنده ای صاحب سبک نام برده اند. نویسنده ای که لحن و دقت بیان، دغدغه خاطر اصلی اوست. آیا داستان نویسی برای شما پروسه ای رنج آور و خسته کننده است یا اینکه با لذت ، سریع و به آسانی می نویسید؟
اول از همه به ایده ای برای روایت دست پیدا می کنید ـ رمان یا نمایش ـ و اگر این ایده به طور جدی در وجود شما باشد آنوقت نوشتن نه تنها لذت زیاد بلکه شیفتگی عمیق را برایتان به ارمغان می آورد.
اگر به سطل کاغذ باطله های من نگاهی بیندازید انبوهی از کارهایی را می بینید که نتوانسته اند تمام وجودم را به خود جلب کنند. پس از آن و برای مدتی، دوره ی بسیار رنج آور و سرشار از کشمکش را می گذرانم که در آن دوره فکر می کنم کارهایی که نظرم را جلب نکرده آیا می تواند جور دیگری نوشته شود که مورد قبولم واقع شود. تصمیم برای منصرف شدن از یک کار خیلی دشوار است.
نوشته هایتان را زیاد بازنویسی می کنید؟
یادم نیست که کدام غزلسرای بزرگ می گفت : «یک سطر از چهارده سطر از آسمان می آید و بقیه باید با آن یک سطر تطبیق داده شوند.» به این ترتیب سطرهای زیادی در پیش نویس اول هر رمان وجود دارد که اضافه است. اما مفاصلی در این عبارات خودجوش وجود دارد که بازنویسی را اجتناب ناپذیر می کند.
دقیقاً نمی دانم چطور سوال بعدی ام را بپرسم چون شما تئورهایی درباره ی روایت دارید که مربوط به چگونگی کاهش حجم رمان است . اما اگر ممکن است درباره ی مساله ی ارایه ی یک تاریخ یا خلاصه ای از پیشرفت زندگی تان به عنوان یک نویسنده بگویید.
سعی می کنم. مساله ی حرف زدن درباره ی زندگی گذشته ی من مثل روایتی خیال انگیز است که تلاشی برای به کارگیری کشمکش های گذشته محسوب می شود به نحوی که اتفاقاتی که برای شخصیت ها رخ داده دزدیده نشود. نوشتن و حرف زدن درباره ی گذشته در اکثر موارد ناخوشایند و غیرقابل قبول است چرا که جنبه ی تاریخی ماجرا را در جبرگرایی تثبیت می کنند. نویسنده ی امروز خودخواهانه آخرین رایش را صادر می کند و به نگرش های موجود جنبه ی مرده ی مجسمه های موزه را اعطا می کند. او گذشته را چنان بازگو می کند که شخصیت هایش می دانند در آینده چه اتفاقی می افتد.
فکر می کنید در مکان و زمان و از خانواده ای متولد شده اید که به نحوی مطلوب شما را برای آنچه انجام داده اید شکل داده اند؟
مقایسه ی زیاد یک نفر با دیگران چیزی به ما نمی آموزد و اراده را تضعیف می کند. آدمهای زیادی در محیطی سرشار از فقر، بیماری، نادانی و سالهای بحرانی به دنیا آمده اند که ما به نوعی زیر دینشان هستیم. براساس معیار بسیاری از مردم و البته خودمان، این فاکتورها مطلوب بودند اما ما چه قضاوتی درباره شان داریم؟ همه ی آدمها با مجموعه ای از موانع و نواقص به دنیا آمده اند و نقص های جدیدی در زندگی شان پیدا می کنند حتا موتزارت و سوفوکلس.
شکسپیر در عبارتی مشهور بطور اندوهناک توضیح می دهد که از فرصت نویسندگان دیگر برخوردار نبوده است! همه ما به یک اندازه از خورشید فاصله داریم اما همه ما از آن سهمی داریم. ارزشمندترین چیزی که من به ارث برده ام خلق و خوی آرامی است که هرگز علیه سرنوشت عصیان نمی کند و پیوسته در امید احیا می شود. (اشاره ام به شعر بزرگ گوته درباره ی مساله ی سرنوشت هر آدم است)
دوره ی کودکی خوبی داشتید؟
بله. اما فکر می کنم اینها بحث هایی هستند که مردم می خواهند با آن خودشان را گول بزنند. گرترود استین گفته بود: «کمونیست ها کسانی هستند که تصور می کنند کودکی خوبی نداشته اند.» فکر می کنم منظورش این بود که آدمها می توانند خودشان را متقاعد کنند که جهان کاملاً راضی کننده است . . کسی انبوهی از تصمیمات آزادانه را از خود دریغ کرده، . همانی است که می توانست به خودش بقبولاند که در زندگی دوران کودکی اش تمام تصمیمات آزادانه را از خودش مضایقه کرده است. من در دوره ی دانشگاه به نوعی خوابگرد بودم. آدم رویاپردازی نبودم اما معمولاً توی فکر و همیشه سرشار از جستجو و کنجکاوی بودم. بنابراین ذهنم همچون اتاقی کاملاً روشن و پر از موضوعات جذاب بود. من هرگز یک کلکسیونر نبوده ام اما منابع را جوری تشریح می کنم که انگار کلکسیونری هستم که همیشه خودم را با سکه ها و زیرخاکی هایم مشغول می کنم. کلکسیونرها آدم های زرنگ، حریص و رقابت طلبی هستند اما من حس جاه طلبی و رقابت جویی ندارم گرترود استین یکبار هم با لبخند دلنشینش گفته بود: «اوه، آرزو داشتم آدم خسیسی بودم، پول پرست بودن باید خیلی باشد.»
من نمی توانم چیزی درباره ی خوب یا بد بودن دوره ی کودکی ام بگویم. به اعتقاد من، به جز در موارد استثنایی ، دوره ی کودکی بد برای شکل گیری استعدادهای فوق العاده و استثنایی ضروری است. شاید اگر سالهای کودکی ام چندان خوب نمی گذشت امروز آدم موفق تری بودم.
شما قصه نویسی بودید که نمایشنامه نویس شدید. آیا همان تمایلاتی که کسی را رمان نویسی می کنند باعث می شود که نمایشنامه نویس شود؟
فکر می کنم همینطور است اما موقعی که می خواهم درباره این تمایلات توضیح دهم دچار تناقض می شوم. نمایشنامه نویس اعتقاد دارد که اتفاق ناب، و عملی که انسانها درگیر آنند، بسیار جذاب تر از توضیحی است که درباره ی آن اتفاق ارایه می شود. روی صحنه، آن اتفاق همیشه همین «حالا» در حال وقوع است: شخصیت ها روی لبه ی تیغ ، بین گذشته و آینده قرار می گیرند که یکی از ویژگی های ضروری انسان آگاه است. کلمات بدون درنگ بر لبان شخصیت ها طغیان می کنند. رمان اما چیزی را جایگزین می کند که در آن راوی می تواند واقعیتی را پنهان کند که نقل قول می کند و اتفاقاتی را که در گذشته اتفاق افتاده و از بین بی شمار اتفاقات انتخاب کرده است. حتی اکثر رمانهای حقیقی هم براساس احساسات و تصورات نویسندگان درباره ی زندگی،‌ذهن و احساسات شکل گرفته اند. با وجود آنکه می دانم که نمایشنامه نویس آنچه که روی صحنه نشان می دهد و شخصیت ها به زبان می آورند را انتخاب می کند (و این ویژگی ذاتی هر اثر هنری است)اما همه ی نمایشنامه نویسان بزرگ، بجز نمایشنامه نویسان خیلی بزرگ از صحنه برای انتقال نقطه نظرات اخلاقی یا مذهبی استفاده می کنند. تاتر می خواهد بگوید : « نگاه کنید! این چیزها وجود دارند. » اما اکثر نمایشنامه نویسان از مایلند بگویند:« این حقایق اخلاقی می توانند از طریق تماشای تاتر آموزش داده شوند.»
شاعران تراژیک یونانی برای آموزش های مذهبی، پند و اندرز و حتا تعلیمات سیاسی ما شعر می نوشتند. سنت کمدی در تاتر هدف رهایی از بی خردی و کنترل افراط را تامین می کند. تنها در آثار شکسپیر است که ما از شنیدن صدای درهم شکستن تبر آسوده هستیم.
چطور از پس این مشکل بر آمدید؟
شاید به خاطر گستاخی شخصیتی من باشد. با اعتقاد به اینکه موعظه ی اخلاقی از نظر بعضی نویسندگان سنت زمانه شان است . معمولاً سنت اجتماعی چنان در ذهن نویسنده پنهان شده است که از نظر او جدایی آن از روند خلق اثر هنری امکان ناپذیر است. من قضاوتی عمومی را تغییر می دهم: ما می گوییم که جورج برناردشاو با هدف رساندن پیامی اجتماعی نمایشنامه می نوشت. اما درباره ی نمایشنامه نویسان دیگر من می گویم که آنها هدفی آموزشی را در آثارشان تزریق کرده اند تا خودشان را توجیه کنند.
یعنی شما به ایده ی هنر برای هنر اعتقاد دارید؟
تجربه برای تجربه نه برای ارتقای اخلاقی. وقتی می گویید تابلوی «دختری که تور می بافد» ورمیر اثری هنری است که برای هنر خلق شده است تحقیرش نمی کنیم. من برای تاتر به عنوان بزرگترین شکل هنری احترام قایلم. تاتر، سریعترین راه برای این است که یک انسان ، مفهومی انسانی را با فردی دیگر تقسیم می کند. این ویژگی منحصر به فرد تاتر از این واقعیت نشأت می گیرد که روی صحنه زمان همیشه «حالا» است.
منظورتان این است که در تاتر جایی برای اهداف آموزشی وجود ندارد؟
تاتر آنچنان قلمروی وسیع و جذابی است که در آن اتاقی برای واعظان و اخلاق گرایان و رساله نویسان وجود دارد. مثالهایم برای این ادعا شب دوازدهم و مکبث هر دو نوشته ی شکسپیر هستند.
امیدوارم مرا ببخشید چون نگرانم از اینکه بدون رسیدن به جواب از سوالی که چند دقیقه قبل مطرح کردیم رد شده باشیم. داشتیم درباره ی تمایلاتی در دوران کودکی تان که شما را به نمایشنامه نویسی کشاند صحبت می کردیم.
از اینجا شروع کردم که نمایشنامه نویس از سالهای کودکی اش می فهمد که خیره نگریستن به شوک ها و آنتی شوک ها در بین مردم بدون پیچاندنشان در لفاف اظهارنظر به اندازه ی کافی جذاب است . این نوعی تدبیر است. در نمایش پیشداوری وجود ندارد. به همین دلیل است که بسیاری از آدمهای سخت کوش در آثار شکسپیر زجر می کشند: نمی توان عباراتی را که در آن خودشان حرف می زنند جدا کرد. جایی برناردشاو می گوید که یک صفحه از بانیان که معیارهای خودش را در خط مقدم ـ یادم رفت چی ـ قرار می دهد از سوی آدمهای مختلف ارزش زیادی دارد.
آنطوری که من متوجه شدم به نظر شما نمایش نباید کارکردی اجتماعی داشته باشد؟
اوه، بله. به دو دلیل. اول اینکه نمایش «آنچه هست» تحت هدایت آن دستهای بزرگ به اندازه ی کافی اهمیت دارد. ما در «آنچه هست» زندگی می کنیم اما هزاران راه برای عدم مواجهه با آن پیدا می کنیم . نمایش های بزرگ توانایی ما را برای رو در رویی با آن افزایش می دهد. از طرف دیگر در بسیاری از آثار هنری خلق شده توسط بشر که براساس نظم و هارمونی و قدرت عقلانی شکل گرفته اند. (مثل تابلوی تورساز ورمیر، یکی از کوارتت های جوزف هایدن یا شب دوازدهم) تاییدی بر استعدادهای انسانی است.