تبدیل یک رویداد به یک بازی، لذت تماشاگر را به همراه دارد و این اتفاق خجستهای است که در نمایش به وقوع میپیوندد. وقوع این رویدادها بیانگر حضور کارگردان در صحنه نمایش است. بازی کردن در بطن واقعیتهای زندگی، براساس ذات کودک و نوجوان شکل میگیرد.
تبدیل یک رویداد به یک بازی، لذت تماشاگر را به همراه دارد و این اتفاق خجستهای است که در نمایش به وقوع میپیوندد. وقوع این رویدادها بیانگر حضور کارگردان در صحنه نمایش است. بازی کردن در بطن واقعیتهای زندگی، براساس ذات کودک و نوجوان شکل میگیرد.
نوشته هومن نجفیان
نمایش"مش مش قلی خان"براساس رویدادهای یک جامعه سنتی طراحی شده است . نمایش میکوشد تا با بکارگیری تصنیفخوانی ، شیوههای نمایش نمایشگران دورهگرد مانند: معرکهگیری، نمایشهای پهلوانی ، و شخصیت مبارک (سیاهبازی وخیمه شببازی) به یک اجرا دست یابد .
اما نکتهای که نباید از یاد برد این است که امروزه تئاتر کودک، عموماً فاقد عناصر نوین است. بزک ، تن پوش شخصیتهای بازی و رویدادهایی که در پیرامون آنها به وقوع می پیوندد. کاملا کهن است . شخصیتهای نمایش هرگز مانند کودکان و نوجوانان تماشاگر زندگی نمی کنند. فضاهای داستان یا در روستا شکل می گیرد یا درزمانهای گذشته و...
در اینجا ما هرگز قصد ارزشگزاری نداریم. اما به این نکته اشاره می کنیم که شیوه نمایش کودکان در این دیار اغلب بر اساس تفکر گذشتهگرایی است. و نمایشگران کودک و نوجوان به شدت تحت تاثیر افکار گذشتگاناند .
به برنوشت نمایش توجه فرمایید:
"با سپاس از آقا مرتضی خاناحمدی با کتاب زیبایش (کهنههای همیشه نو) و زندهیاد علی حاتمی با فیلم به یاد ماندنیاش (حسن کچل) که در سرودن ترانهها و بعضی ملودیها به دادمان رسید."
نمایش "مش مش قلی خان" به لحاظ ساختار اجتماعی در فضای فیلم حاتمی ساخته شده است. و این تاثیرگذاری حسی تنها در شکل ترانهها خلاصه نمیشود.
کارگردان نمایش حاضر دارای یک حافظه تاریخی است و در هنگام آفرینش به احساسات نوستالژیک خود رجوع میکند. این نکته یک ویژگی فردی است که درنمایش او بازتاب مییابد .
اما نمایش باید بر اساس مختصات خود طراحی شود نه تزریقهای تحمیلی. و باید به این نکته توجه کرد که آیا این عناصر کهن در اثر کاربرد دارد یا خیر؟ و آیا این عناصر در راستای زیباییشناسی نوین شکل گرفته است؟ آیا لذت بخش است؟ و نکته دیگر آن که،آیا تماشاگر (به ویژه تماشگر کودک و نو جوان) می تواند با آن ارتباط درست و صحیحی برقرار نماید ؟
بکارگیری نمایش های سنتی
1- نمایشهای پهلوانی:
چنان که می دانید نما یشهای پهلوانی یک نمایش کودک و نوجوان نیست و صرفا کودکان و نوجوانان مخاطبان این نمایش به شمار نمیآیند . هدف از نمایش پهلوانی بیان تواناییهای یک فرد بزرگسال است واین هدف با نمایش کودک و نوجوان مغایرت دارد. زیرا هدف نمایش کودک و نوجوان کشف تواناییهای ذهنی و جسمانی کودک و نوجوان است.
شخصیت"پهلوان رستم" که در نمایش حاضر حضور مییابد از شخصیت اصلی نمایشیهای پهلوانی بشمار میآید. اما کودکان و نوجوانان با او و رفتاری که او برای نمایش اقتدار خود انجام میدهد بیگانهاند. عموم تماشاگر در زمینه نمایشهای پهلوانی بیاطلاعند و نمایش هم این اطلاعات را در اختیار آنها قرار نمیدهد. در نتیجه هنگامی که تماشاگر شاهد پاره شدن زنجیر است تعجب میکند و این تعجب(چیرگی نادانی بر دانایی) مانع از آن می شود که از نمایش لذت ببرد.
2- مبارک
این شخصیت از شخصیتهای نمایشهای سیاهبازی و خیمهشببازی وام گرفته شده است. اما مبارک در نمایش حاضر با چهرهآرایی متفاوت وارد نمایش میشود. بنابر این تماشاگر درشناسایی این شخصیت ناکام است. مشخص نیست چرا مبارک که همواره با صورت سیاه (عروسک وبازیگر) به تماشاگر معرفی شده است در این جا با صورت سفید به نمایش گذاشته میشود. کارگردان با این جابهجایی زمینه آشفتگی مخاطب را فراهم میآورد.
نکته دیگر آن که، کارگردان نمایش ابتدا، شخصیت مبارک را به تماشاگر معرفی میکند اما بلافاصله از"مبارک"میخواهد که در نقش "مش مش قلی خان" حضور یابد.
توضیح:
1) مبارک در نمایشهای سنتی "سیاه بازی – خیمهشببازی" شخصیت محوری نمایش است و هرگز نقش فرد دیگری را بازی نمیکند. اما در نمایش حاضر "مش مش قلیخان" شخصیت محوری است .
2) مبارک درنمایشهای سنتی، اسم نقش است نه اسم بازیگر. اما مبارک در نمایش حاضر نام بازیگر است.
نتیجه:
کارگردان پیوسته قراردادهای نمایشهای سنتی را برهم میریزد بی آن که به بازسازی خلاقانه آن بیاندیشد.
پس چرا زمانی که قصدی برای به کارگیری شخصیتها و نمایشهای سنتی وجود ندارد بیهوده این شیوهها به نمایش سنجاق شدهاند.
جایگاه کارگردان درتئاتر کودک
یکی از عاداتی که درنمایش های تئاتر کودک ونوجوان، وجود دارد این است که، کارگردان درهر فرصتی می خواهد درهنگام اجرای نمایش چند نقش رابه یک بازیگربسپارد. به بر نوشت نمایش حاضر توجه فرمایید:
ناصرخان آویژه: مبارک، مشمش قلیخان
سایر بازیگران نیز از این قاعده مستثنی نمیباشند.
این عادات ازنمایشهای (بزرگسال) که براساس شیوه نمایشهای سنتی ایران و شرق نگاشته شدند به نمایشهای کودکان ونوجوان نضج یافته است. اما این عادت با نمایش کودک و نوجوان مغایرت دارد. برای این که کودک ونوجوان نمی تواند این معادلات پیچیده را درک کند. زیرا تماشاگر کودک و نوجوان هر پرسپکتیوی را درک نمیکند . بنابراین همه شخصیتها باید طراحی خطی داشته باشند. و هر نقش باید ویژگی روشن و شفافی داشته باشد.
به این معادله توجه کنید:
هنگامی که بازیگر در پیش چشمان تماشاگر نقش خود را تغییر می هد. (به یک بازی در بازی دست می زند.) معادله ذیل برقرار می گردد.
بازیگر(الف) درنقش (ج ) درنقش (ه)
کودک از شما می پرسد کدام واقعی است؟ اما بزرگسال از شما می پرسد حقیقت چیست؟ به همین علت شما در تئاتر کودک و نوجوان نمیتوانید وارد معادلات پیچیده بشوید.
درنمایش کودکان تنها یک معادله وجود دارد.
بازیگر(الف) درنقش (ج )= ناصر آویژه درنقش مبارک .
اما کارگران نمایش میتواند چند معادله را طرحریزی کند. کارگردان می تواند پنهان از چشم تماشگر چند نقش را به یک بازیگر بسپارد.
به عنوان مثال:
بازیگر(الف) درنقش (ج ) درنقش (ه)
اما کارگردان باید این نکته را توجه کند که تماشاگر هرگز نباید راز او را کشف کند .
زیرا کارگردان از بازیگر، یک عروسک میسازد. و هر بار با شیوهی اورا بزک میکند و به صحنه نمایش میفرستد.
به همین علت ذات تئاتر کودک و نوجوان براساس"کارگردان محوری" است. اما متاسفانه تئاتر کودک درکشور ما هنوز در سیطره بازیگران است و شاید به همین علت دچار کاستی است.
شیوههای کارگردانی در نمایش حاضر
یکی از نشانههایی که میتوان به حضور کارگردان پی برد طراحی فضای نمایش است.
در شیوه بازیگر محور تئاتر کودک، تنها به دو عنصر بیان وبدن بازیگر توجه میشود. اما آن چه لذت تئاتر کودک و نوجوان را فراهم میآورد نوع چیدمان صحنه و نحوه حضور بازیگر در قاب صحنه است. (که این دو از کار ویژههای کارگردان است.) بازیگر چگونه می ایستد؟ چگونه راه می رود و فراتر از آن تا چه اندازه پیدا و تا چه اندازه پنهان است؟ این حد و مرز را کارگردان تعیین میکند. کارگردان است که از بازیگر بازیچه میسازد. و تبدیل شدن بازیگر به بازیچه نهایت تئاتر کودک است. فراموش نکنید کودک درنخستین لحظههای زندگی بازی را با بازیچه آغاز میکند. درصحنه خیاطباشی که بهترین صحنه نمایش است. ما از دیالوگهای صریح و شعاری در امانیم و با یک بازی مواجه هستیم به این صحنه توجه کنید.
("مشمش" وارد صحنه میشود .در پشت "مانکن"ها پنهان میشود و خیاط به دنبال او می گردد...) واین بازی"پنهان و پیدا"چند ثانیه ادامه مییابد.
تماشاگر به خیاط میگوید:"اوناهاش اونجاست."
(خیاط مشمش را پیدا میکند.) در این لحظه بدون آن که ازقبل، هماهنگی بین اجرا و تما شاگران انجام شده باشد تماشاگر در کنش نمایش حضور مییابد.
و این یکی از مختصات تئاتر کودک و نوجوان است تماشاگر کودک ونوجوان برخلاف تماشاگر بزرگسال تنها به عنوان ناظر در تماشاخانه حضور نمییابد و از بزنگاههای اجرا سود میبرد و در نمایش شرکت میکند و نمایشگران به جای آموزش اخلاقی باید به گونهای فضاییسازی کنند که زمینه این حضور فراهم آید.
به یک مثال دیگر توجه کنید:
"خیاط"میخواهد قد"مشمش "را اندازه بگیرد و به او می گوید صاف بایست اما "مشمش" کج میایستد و برعکس.
بازی "راست وکج" چند ثانیه ادامه دارد. دراین لحظه تماشاگر در رویداد نمایش تمرکز می کند و نسبت به آن واکنش صحیحی انجام میدهد و به طنز به وجود آمده لبخند می زند.
تبدیل یک رویداد به یک بازی، لذت تماشاگر را به همراه دارد و این اتفاق خجستهای است که در نمایش به وقوع میپیوندد. وقوع این رویدادها بیانگر حضور کارگردان در صحنه نمایش است. بازی کردن در بطن واقعیتهای زندگی، براساس ذات کودک و نوجوان شکل میگیرد.
به تصور نگارنده کودک و نوجوان کسی است که رویدادهای جدی را به بازی و شوخی تبدیل میکند اما بزرگسال کسی است که بازیها را جدی میپندارد. اما در برخی از لحظات، نمایش به علت نگاه جدی کارگردان آسیب میبیند.
به این ایده توجه کنید :
نمایش "مشمش قلیخان "بر اساس بازی " انسان- حیوان" شکل میگیرد. ایده این بازی به شرح زیر است:
"یک کودک بد در بازی به یک حیوان تبدیل میشود. و یک حیوان خوب به یک انسان تبدیل میشود." (این بازی به زیباترین شکل ممکن در داستان"پینوکیو" دیده میشود.)
اما این بازی به علت نگاه کارگردان نابود میشود. بازی فوق به هیچ وجه نصیحتگونه نیست و تنها یک بازی فرحبخش است .اما هنگامی که این بازی به عنوان یک ایده اخلاقی و نصیحت گونه تلقی شود، بازی نابود میگردد.
زیرا هیچ کودکی دوست ندارد به عنوان حیوان نامیده شود. و قیاس رفتار غلط کودکان و نوجوان با رفتار حیوانات، با سرشت کودکانه تماشاگر منافات دارد واثرات مخربی را میتواند در پی داشته باشد. کودکان و نوجوانان از بازی "انسان-حیوان" لذت می برند. زیرا آنها دوست دارند به هنگام بازی کردن، رفتار حیوانات را تقلید کنند. اما این بازی درنمایش درست اجرا نمی شود.
زیرا کارگردان به بازی" انسان -حیوان "یک سویه نگاه می کند درنمایش "مش مش قلی خان" ایده بازی " انسان- حیوان" این گونه اجرا می شود. یک کودک بد در بازی به یک حیوان تبدیل می شود سرانجام به یک کودک خوب تبدیل می شود. اما جای چند نقطه در ایده خالی است و این چند نقطه چگونگی این فرایند را تشریح میکند. کارگردان تنها همین بخش از ایده را بکار می بندد. و همین مسئله به اجرا آسیب
می رساند. به ساختار نمایش توجه فرمایید.
الف)"مشمش قلیخان" به عنوان کودک بد و دیگر آزار به تماشاگر معرفی میشود.
ب) دیگران به"مشمش قلیخان" هشدار میدهد که باید مانند انسان رفتار نماید و رفتار او شبیه چهارپایان است.
ج)"مشمش قلیخان" متنبه نمیشود و به رفتار خود ادامه میدهد.
د)"مشمش قلیخان" به چهارپا تبدیل میشود.
و کاستی نمایش هنگامی آغاز میشود که"مشمش قلیخان" در پایان نمایش باید به یک پسر خوب و مودب تبدیل شود و نمایش در این فرایند دچار آسیب میشود.
زیرا نمایش نمیتواند با بیان زیبایی شناسانه این ایده را اجرا کند و ناخواسته اجرا را دچار تنش میکند و عصبیت بر اجرا سایه میاندزد.
کارگردان به بازی"انسان – حیوان" به شکل نصیحت گونه نگاه میکند و مدام مزیت انسان بودن را به رخ تماشاگر میکشد. و با فریاد میگوید"ای کودکی که رفتارت وحشیانه است آگاه باش بدان که حیوانی بیش نیستی؟"و این فریاد در نمایش به یک جیغ بنفش تبدیل می شود. زیرا این عبارت به صورت صریح از زبان تکتک شخصیتهای نمایش بیان میشود. در صورتی که اگر این حادثه به صورت تدریجی و در قالب نمایش اجرا میشد. زیباتر بود و تاثیر بهتری در کودک و نوجوان میگذاشت. به عنوان مثال اگر در صحنه نخست که"مشمش قلیخان" با الاغ قیا س میشود یعنی در صحنه نانوایی، اشخاص نمایش به جای نصیحت، یک پالن را در تن "مشمش قلیخان "میکردند. در صحنه دوم، صحنه قصابی این بازی رشد تصاعدی به خود میگرفت و در صحنه سوم، صحنه خیاطخانه بازی به اوج میرسید و"مشمش" به الاغ تبدیل میشد. در این فرآیند، نصحیت و تاثیر آن بر کودک و نوجوان از بین میرفت و نمایش تماشاییتر میشد.
اما در نمایش حاضر تماشاگر در چند صحنه فوق، تنها شاهد نصایح شخصیتهای نمایش است و تنها در صحنه خیاطخانه شاهد اجرای نمایشی این ایده میگردد. دراین صحنه "مشمش قلیخان " در چند ثانیه به صورت الاغ در میآید.
اما تبدیل شدن ناگهانی "مشمش قلیخان" به الاغ ناگهان تاثیر مخربی بر تماشاگر میگذارد.
به این نکات توجه فرمایید:
1)وحشت"مشمش" پس از الاغ شدن او.
2)آزارهای بدنی که"مش مش" در نتیجه این تبدیل میبیند.
3)بیتوجهی مادر و نشناختن او.
4) وحشت "مبارک". (بازیگر نقش مبارک از تبدیل شدن او به الاغ دچار وحشت میشود و این وحشت تا اندازهای است که او نقش خود را رها میکند.)
این وحشت اوج این کابوس است. درنمایش زمانی چند، میگذرد تا دوستان"مبارک" او را مجاب میکنند که نقش خود را ادامه دهد. این صحنهها به علت عدم درک بازی "انسان – حیوان" توسط کارگردان شکل میگیرد. برای آن که بخش لذتبخش بازی، نادیده گرفته میشود.
در بازی "انسان – حیوان" یک فانتزی شکل میگیرد و این فانتزی چیزی است که درنمایش غایب است .درنمایش "مش مش" پیش از آن که، لذت فانتزی بازی "انسان – حیوان" به تما شاگر انتقال یابد تماشاگر شاهد زجر و اندوه"مشمش" است.
شاید بگویید "مشمش " به علت گستاخیهایش باید ادب شود. اما هیچ کودک و نوجوانی نمیتواند با شما همعقیده باشد. کودکان حتی از تنبیه لفظی دوستان بیادب خود ناراحت میشود. اما کودکان در نمایش حاضر شاهد تنبیه بدنی"مشمش" هستند. به این نکات توجه فرمایید:
1- دو نفر از "مشمش" به عنوان چهارپایه استفاده میکنند.
2-دو نفر بر گردن او ریسمان می اندازند. و او را میکشند و..
و دوری از عنصر فاتنزی باعث میشود که مخاطب کودک در اینجا دچار نوعی کابوش شود. در نتیجه احساسی از یک بازی برای مخاطب کودک باقی نماند.