در حال بارگذاری ...
یادداشتی به مناسبت 7آذر سالروز شهادت سمیه کردستان:

چقدر جای اسطوره های مقاومت در تئاتر ما خالی است

ایران تئاتر- علی رحیمی: همزمانی شانزدهمین جشنواره بین المللی تئاتر مقاومت با سالروز شهادت مظهر مقاومت کردستان، بی شک تلنگری است برای مسئولان و هنرمندان این حوزه، تا با تاملی بیشتر عرصه مقاومت را کنکاش کنند.

می گویند به دنبال راهی برای آسمانی شدن، باید تمام زمین خاکی خدا را گشت و در این گشت و گذار ستاره های آسمانی این زمین خاکی را پیدا کرد. ستاره هایی که اگر چه در نزد آسمانیان آشنایند، اما گاه در نزد زمینیان آنچنان گمنامند، که گمنامیشان تو را به تعجب وامی دارد!

«سمیه» را می شناسی؟ سمیه کردستان را می گویم، همان دختر 16ساله ای که واژه «مقاومت» ایران اسلامی در آن روزگاری که دژخیم فرصت نفس کشیدن به اهالی کردستان نمی داد، با نام او هجا می شد و معنا می گرفت. همویی که به جرم حمایت از مقتدای خویش 11 ماه زیر شکنجه کومله مقاومت کرد، با دستان بسته و سری تراشیده روستا به روستای کردستان گردانده شد، حقارت ها دید، ناسزاها شنید و ... اما دست از مقاومت نکشید. او را می شناسی؟

به عنوان یک هنرمند تئاتر مقاومت، که قرار است چمشان تیزبینت بر تمامی گستره این سرزمین تلوتلو بزند و ارزشهای فرهنگی و اجتماعی این مرز و بوم را از زیر تله های گمنانی بیرون بریزد، چقدر از او می دانی؟

7آذرماه سالروز زنده به گور کردن شهیده ناهید فاتحی، سمیه کردستان، فرصتی دست داد تا ضمن بزرگداشت یادو خاطره او، تلنگری بزنیم بر جای خالی او و ستارگانی چون او در تئاتر کشور، که به شدت احساس می شود.

 

حدیث 16  سال مقاومت یک دختر 16 ساله

شهیده ناهید فاتحی کرجو معروف به سمیه کردستان در چهارمین روز از تیرماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش محمود از کارکنان ژاندارمری و مادرش سیده زینب، زنی زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می کرد و همین خصلت بود که ناهید را شیرزنی مقاوم و همسو با آرمان‌های شیعی بار آورد. پدرش در وصف دوران کودکی اش می گوید: «آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد که می گفت اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه می کنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر می شوم».

پرورش روح معنوی در دامان عفیف مادر از همان آغازین سالهای رشد و اعتقاد به این مفهوم والا که هیچ کس جز ذات اقدس باریتعالی یار و همراه نیست، به مرور روحیه مبارزه و ستیز در مقابل ظلم را در او شکوفا کرد به نحوی که در سنین 10-11سالگی، در صف مخالفان با رژیم گذشته و پای ثابت تظاهرات و راهپیمایی هایی سنندج قرار گرفت.

یکی از دوستانش از خاطرات آن روزهای ناهید می گوید: «یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود... گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده و کتک زده بودند. آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد».

پدرش هم وصف جالبی از اعتقادات انقلابی او در دوران پیروزی دارد: «روز 12 بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت: بابا این آقای خمینی است. دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت: خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام...».

با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق کردستان، ناهید همکاری اش را با نیروهای ارتش، بسیج و سپاه آغاز کرد. شروع این همکاری، خشم ضدانقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت. ازدواج اولین دامی بود که کوموله برای او پهن کرد.

لیلا خواهر شهیده می‌گوید: «خواستگار او اصرار زیادی به این ازدواج داشت، اما ناهید راضی نبود. با این وجود مراسم نامزدی مختصری برگزار شد... کم کم متوجه شدیم داماد با ما سنخیتی ندارد. بعضی وقت‌ها رفتار مشکوکی از خود نشان می‌داد. چندی بعد او را به خاطر فعالیت‌های ضدانقلابی‌اش و در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند. ما آن وقت بود که فهمیدیم از اعضای کومله بوده است».

بعد از پایان قضیه نامزدی‌، ناهید با یک بار سنگین نگاه مردم روبرو شد. عده ای می‌گفتند: او جاسوس کومله است چون نامزدش کومله بوده؛ و عده ای دیگر او را جاسوس سپاه می دانستند و می گفتند او نامزدش را لو داده است».

با همه این فشارها و نگاهها، ناهید تمام فکر و ذهنش را معطوف به مطالعه قرآن کرد و دم نزند.

 

آغاز 11 ماه اسارت

مدتی از برهم خوردن ازدواج ناهید نگذشته بود که  بیماری شدیدی گرفت و مجبور شد به درمانگاه سنندج برود. رفتنی که دیگر بازگشتی با خود به همراه نداشت.

خواهر ناهید در خصوص این روز می گوید: «روز دوشنبه یکی روزهای سرد دی‌ ماه 1360 بود... من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن کارم، پیش او بروم. نیم ساعت بعد کارم تمام شد و به سمت درمانگاه که در میدان آزادی سنندج بود، رفتم. مطب تعطیل شده بود. دور و برم را گشتم،خبری از ناهید نبود. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده‌اش به خیابان‌ها رفت. از همه کسانی که او را می‌شناختند پرس و جو کرد. از دوستان، همکلاسی‌ها، مغازه‌دارها و... پرسید. تا اینکه چند نفر از افرادی که او را می‌شناختند، گفتند «ناهید را در حالی که چهار نفر او را دوره کرده بودند، دیده‌اند که سوار مینی‌بوس شده است. مادرم، راننده مینی‌بوس را که آنها را سوار کرده بود پیدا کرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می‌ترسید اما با اصرار مادرم گفت که آنها را در یکی از روستاهای اطراف سنندج پیاده کرده است».

از آن روز به بعد سیده زینب، مادر ناهید، روستا به روستا به دنبال او بود. سقز، بوکان، دیواندره، مریوان و به هر کجای دیگری که می‌گفتند کومله مقر دارد، می‌رفت، اما خبری از او نیافت.

چندماهی بعد خبری در سنندج پیچید که دختری را در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «او جاسوس خمینی است!» می چرخانند.

یک روستایی دیده های خود را از آن اتفاق این گونه تعریف می کند: «آنها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند. کومله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!».

با همه این آزار، بصیرت، ایمان، شجاعت و انگیزه های معنوی توامان با شناخت اهداف انقلاب اسلامی این دختر نوجوان دلیر، شیرزن کردستان را بر آن داشت که جان فدای آرمان کرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نکند.

 

زنده به گور کردن سمیه کردستان

روزهای ناهید، با شکنجه و آزار به ماه و ماهها به سال بدل شد. هر روز روستایی میزبان او بود و شکنجه نان و غذایش. اما او در همه دوران اسارت از مقاومت دست نکشید و سرانجام بعد از 11 ماه پیکر این شیرزن در حالی که موهای سرش را تراشیده بودند، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت، جای جای سرش کبود و شکسته بود و بسیاری اذعان کرده بودند که او را زنده به گور کرده اند، در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا شد.

پیکر این اسطوره مقاومت به دلیل خفقان حاکم بر سنندج، به تهران آورده و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. هرچند همه ساله نام و یاد او در روستای هشمیز زنده نگه داشته می شود و بنای یادبودی در این روستا برای ماندگاری حماسه او ساخته شده است.

شهید ناهید فاتحی کرجو در سال 1391 به عنوان شهید شاخص ملی معرفی و همان سال روستای محل شهادتش ثبت ملی شد.

 

جای خالی اسطوره های مقاومت در تئاتر 

دفاع مقدس برای مردم کشور ما بی شک فقط یک دفاع معمولی در برابر یک تجاوز نبود. بلکه ایستادگی تمام عیاری بود که همچون خاکستری در زیر آتش، به مفاهیم برخاسته از قرنها مظلومیت ایران در برابر تهاجمات همه جانبه معنا می بخشید. دریک چنین بینشی است که  کشتن  و کشته شدن تفاوتی پیدا نمی کند چون هر دو وظیفه هایی می شوند که در قاموس ادای تکلیف، یک معنا بیشتر ندارد. در این ورطه جنگیدن برای خاک در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد و نتیجه جنگ اهمیت خود را از دست می دهد چرا که در دفاع مقدس، پیروزی  و شکست یک معنا را دارد: ادای تکلیفی که مفهوم آن سربلند بیرون آمدن از عرصه آزمایش الهی است .همان تفکری که سالهاست داعیه داران عرصه مقاومت بر طبل آن می کوبند و هنر را به یاری طلبیده اند تا از دل آن راهکاری برای بسط و تعمیم مفاهیمش بیابند و خیلی از ما فقط با یک جمله از زیرش شانه خالی می کنیم: بس است دیگر تا کی؟!

بزرگی می گفت: «تاکنون در هالیوود بیش از هزار فیلم در ارتباط با جنگ های جهانی اول و دوم تولید شده و حتی برای جنگ متجاوزانه آمریکا در ویتنام صدها فیلم ساخته شده و از جانیان آمریکایی که متعرض جان و ناموس ملت ویتنام شدند قهرمان ساخته اند. صدها رمان در بهترین قالب هنری به زبان های انگلیسی و فرانسوی به نگارش درآمده و هزاران شعر، نمایشنامه و سریال تلویزیونی ساخته شده است. موضوع  این جنگ ها هنوز زنده است و  هیچ کس از پرداختن هنری یا تاریخی به مقوله جنگ طی دوران گذشته ابراز خستگی نمی کند. اما دریغ و درد که در کشور ما هرگاه سخن از دوران دفاع مقدس می شود برخی با اظهار خستگی می گویند بس است دیگر...»

دفاع مقدس در دل خود ردپاهای زیادی را به یادگار گذارده که در زیر گرد و غبار بی تفاوتی ها مدفون هستند. غم بار است که بگوییم سالها جشنواره برگزار کردیم، سالها از مقاومت گفتیم، بودجه هزینه شد و ... اما جای «ناهید فاتحی کرجو»، اسطوره مقاومت ایران در تئاتر ما خالی است.

چرایی این سوال را بی جواب می گذاریم اما ای کاش تدبیری اتخاذ شود تا در برنامه هایی که قرار است برای معرفی ارزشهای انقلاب به نسل جوان تدوین کنیم، نگاهی عمیق به این اسطوره ها داشته باشیم و فراموش نکنیم جمله زیبای مقام معظم رهبری مدظله العالی را که می فرمایند: «با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد».

 


 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران