در حال بارگذاری ...
یادداشتی به بهانه اجرای نمایش استیو جابز

پرسه در هزار توی ذهن

ایران تئاتر- احمد عظیمی:استیو جابز به روایت مهران رنج بر اثری است که نگاهی فیلسوفانه به جهان دارد آن هم از منظر یک شخصیت جهانی اما متفاوت که سبک زندگی اش شباهت زیادی به دیگر افراد سرشناش و پولداری که می شناسیم نداشت. همین مسئله او را بسیار مناسب نمایشنامه و در نهایت اجرای تئاتر کرده است.

 نوشتن کتاب، یا ساخت فیلم و تئاتر بر اساس زندگی افراد معروف از آنجایی که مخاطب از قبل نسبت به آنها شناخت دارد و از سوی دیگرنسبت  به آن فرد کنجکاو است همواره می تواند وجوه جذابی برای اهالی هنر داشته باشد. با نگاهی به زندگی افراد معروف درخواهید یافت آنان نیز مسیر زندگیشان خیلی با عموم مردم فرقی ندارد اما تصمیماتی که آنها گرفته اند به واسطه تاثیراتی که بر زندگیشان داشته است منجر به اتفاقاتی شده که وجه تمایز آنها با یک زندگینامه معمولی را سبب می شود و نقطه جذابیت را هم همین تصمیمات می سازد. هر چند می توان به شیوه دیگری هم به مسئله نگاه کرد؛ شاید مطرح شدن این افراد است که زندگی آنها را جذاب می کند و از آنجا که اساسا سرک کشیدن به زندگی دیگران یک رفتار عمومی و البته غیر رسمی است. این تمایل منجر به آن می شود که هر آنچه محتوای مرتبط به این افراد را دارد مخاطب را جذب خود کند. هنر نیز بنابر نیاز خود سعی می کند با برداشتی که مورد نظر مولف است از آن به عنوان مصالح ساخت اثر خود سود ببرد.

 

تکرار بی نتیجه

نمایش استیو جابز را می توان از همان دست آثاری دانست که بر اساس زندگی یکی از سرشناس ترین چهره های عصر جدید و دهه های اخیر ساخته شده. همانطور که از نام اثر بر می آید نمایش بر اساس زندگی مدیر معروف و تاثیر گذار شرکت اپل است. در این اثر مخاطب با تخیلات، رویاها و کابوس های استیو جابز روبرو می شود. البته نمایش بنابر آنچه که در اثر وجود دارد و در بروشور هم یاد شده لزوما خود را موظف نمی داند تا به زندگینامه جابز متعهد باشد و برداشت و نگاه خود را به زندگی او دارد. نویسنده و کارگردان که در این نمایش یک نفر هستند تلاش دارد تا با دستمایه قرار دادن این شخصیت و زندگی اش نقد خود را به دنیای امروز وارد کند و دیدگاه خودش را در مورد جهان با مخاطبانش در میان بگذارد. جابز به روایت مهران رنج بر اثری است که نگاهی فیلسوفانه به جهان دارد آن هم از منظر یک شخصیت جهانی اما متفاوت که سبک زندگی اش شباهت زیادی به دیگر افراد سرشناش و پولداری که می شناسیم ندارد. همین مسئله او را بسیار مناسب نمایشنامه و در نهایت اجرای تئاتری می کند. نمایش استیو جابز با رویکردی متفاوت به زندگی جابز وجه صوفی مسلکانه و نقادانه جابز را برجسته می کند و نگاه بد بیننانه او به مناسبات زندگی انسان امروز را بیشتر از همه وجوه دیگرش مورد توجه قرار داده است. از این منظر پرداختن به شخصیت او بهانه ای می شود تا ما برداشت دیگری از موفقیت داشته باشیم. جابز در این نمایش انسانی است که به راحتی گناه و خطا می کند و درباره آن نیز احساس گناه نمی کند بلکه برعکس نسبت به آنچه انجام داده دیدگاه و نظری دارد وبه راحتی هم زیر بار اشتباهاتش نمی رود. تا اینجای کار به نظر همه چیز جذابیت لازم را دارد و می توان اجرایی چالش برانگیز را دید؛ یک ایده خوب و شخصیتی جذاب. صحنه آغازین نمایش جابز را در دادگاهی نشان می دهد که قاضی در حال بازخواست اوست تا مسئولیت فرزندی که از خون اوست را بپذیرد اما جابز زیر بار این مسئولیت نمی رود. به همین ترتیب تمام صحنه های بعدی اثر بزنگاه های زندگی جابز هستند که با تعبیری متفاوت ارائه شدند. نخ تسبیح  برش های زندگی در نمایش استیو جابز چیزی نیست جز درگیری های فلسفی شخصیت اصلی نمایش اما مشکل اجرا از آنجا آغاز می شود که مسئله نمایش تبدیل به دوری باطل می شود. بحران معنویت و انسانیت شاید مهمترین مفهومی باشد که در موقعیت های مختلف گره ذهنی شخصیت اصلی نمایش را به وجود می آورد اما این دور به روندی تکراری می شود که در هر چند صحنه روند اجرا را به یک نقطه می رساند و از آن یک موتیف می سازد. موتیفی که شاید جذابیت فرمی داشته باشد اما پیش برنده نیست  چون اثر در هر صحنه خود سوالاتی را مطرح می کند که برای جابز به سفری ذهنی تبدیل می شود اما این سفر شکل نمایشی درستی پیدا نکرده است یا به بیان بهتر فرم نمایشی آن در هر صحنه مخاطب را به درک جدیدی از مفهوم نمایش نمی رساند و اثر بیشتر به کابوس بی پایان ذهنی استیو جابز دنیای نمایش تبدیل می شود که گه گاه با شوخی های لفظی و کلامی محدث یا کلمات و اصطلاحات نامناسب او سهم مخاطب خنده های گذرایی بیش نیست.

 

گروتسک ناکام

 در نمایش استیو جابز،کارگردان به هیچ وجه در پی ساخت درام نیست. او با شکلی کولاژ وار در پی ایجاد سوالاتی در ذهن مخاطب است؛ سوالاتی درباره اینکه زندگی چیست؟ امر خوب و بد کدام است؟  مرگ چیست؟ رنج چیست؟ و ... همه این مفاهیم از پرسشگری شخصیت جابز در نمایش نشات می گیرد او با پرسه زدن با اشخاص مهم زندگی اش برخورد می کند، دوست، معلم، کشیش، همکار، باغبان ، خواهر و... همه افرادی هستند که نقاط سیاه و سفید زندگی او را تشکیل می دهند. اما ریتم یکنواخت اثر از نمایش اجرایی یکنواخت را می سازد که زوج رنج بر-محدث همه صحنه های آن را پیش می برند. فرزین محدث با بازی نقش در نقش چندین کارکتر انرژی خوب و متفاوتی را در صحنه خلق می کند و تیپ هایی متنوع را ارائه می دهد اما همین سطح بالای انرژی به عنصر تکراری بازی او تبدیل می شود تا جایی که به غیر از یکی دو صحنه هرآنچه از او می بینیم چیزی نیست مگر شخصیت هایی پر جنب و جوش. گویی قرار نیست سن و سال یا جایگاه تاثیری در آن داشته باشد. بنابر یادداشت خود کارگردان اثر قرار است گروتسک باشد و این امر در بازی ها به خوبی رعایت شده اما در نهایت فیلتر گروتسک سازی موقعیت ها به عنصری تکراری تبدیل می شود گویی تنها راهکار کارگردان برای میزانسن و طراحی بازی یک چیز است. اثر با دو بازیگر اجرا می شود اما کارکترهای متعددی در آن وجود دارند. استیو جابز را رنج بر بازی می کند و محدث همه ی نقش های دیگر را ایفا می کند. رنج بر به عنوان بازیگری که نقش یک شخصیت سرشناس را بازی می کند تکلیف خودش را همان ابتدا با مخاطب روشن می کند؛ او قرار نیست هیچ شباهتی به شخصیت اصلی داشته باشد الا عینکی گرد که می تواند نشانه ای قراردادی برای ایجاد شباهت با او باشد. این قرارداد در تئاتر کاملا قابل پذیرش است چه بسا ممکن بود اساسا بازیگر این شخصیت فردی چاق یا کوتاه قد و ... باشد و در تضاد فیزیکی با شخصیت اصلی قرار بگیرد، ایرادی هم وارد نیست اما آنچه در بازی مهران رنج بر فهم نمی شود لحن دیالوگ گفتن اوست؛ لحنی تصنعی که ممکن است تصورکنیم بازیگر احتمالا دوبلور است یا تصوری کلیشه ای از نوع بیان بر روی صحنه دارد. از سوی دیگر فرزین محدث با رویکردی کاریکاتور گونه تاثیر به سزایی در فرم گروتسک اثر دارد. او برای هر کارکتری که بازی می کند  انرژی ای بر روی صحنه به وجود می آورد که تحسین برانگیز است اما این انرژی بالا در ادامه کار به عنصری مونوتون تبدیل می شود و اثر یکنواخت می شود.

 

انعکاس تصویر ذهنی

استیو جابز در ساحت دیداری  به وسیله ای صحنه ای لخت و دو چهار پایه اجرایش را پیش می برد و تعویض صحنه ها با طراحی نوری موضعی به فضای ذهنی اثر معنا می دهد. کوچه های نوری و حرکت بازیگران در آن با طی کردن عرض صحنه فضا و مکان را عوض می کند و مکان در نمایش به امری سیال بدل می شود. طراحی لباس نمایش اما فرمی ثابت دارد که در مورد کارکترهایی که محدث بازی می کند نمایش را دچار اشکال می کند. با وجود کارکترهای متعدد طراحی لباس به شکلی است که نمی تواند به بازی او کمکی کند چون عنصری ثابت است و اساسا برای آن فرمی تعویض پذیر یا قابل تغییر با توجه به تعدد نقش ها را ندارد با وجود سیال بودن اثر و تغییر مدام مکان، زمان و شخصیت ثابت است. البته طراح لباس با تغییر در مدل لباس و تکه دوزی بر روی آن سعی کرده تا هزار چهره بودن نقشی که محدث آن را ایفا می کند  نشان دهد اما تمهیداتی از قبیل تکرار یقه کت یا  کولاژ گونه بودن بافت لباس آن هم بدون در نظر گرفتن عنصر فاصله در تئاتر. اساسا معماری تئاتر و بایدهایی که در فرم تئاتر به وجود می آورد باعث شده تا مفهومی مثل اغراق در تئاتر جزو ملزومات طراحی باشد. به همین دلیل است که احتمالا اگر بازیگری را در تئاتری قاب صحنه ای از نزدیک ببینید به نظرتان بیاید که چرا تا این اندازه گریمش شدید و احیانا مضحک است! در حالی که در نمایش چنین به نظر نمی رسید. دلیل این امر فاصله جبری است که در تئاتر بین بازیگران(صحنه) و تماشاچیان وجود دارد. به همین ترتیب این جبر موجب می شود عناصر مختلف همچون بازی یا طراحی صحنه، لباس یا صدا با درشت نمایی هایی همراه باشد. البته این امر در معماری جدیدتئاتر و سالن های بلک باکس شکلی منطقی تر به خود گرفت اما کماکان عنصر فاصله جزو عوامل تاثیرگذار است. در استیو جابز طراحی لباس نمی تواند کارکرد درستی داشته باشد چون از یک سو سیال نیست و از سوی دیگر در فاصله بی معنا می شود جزئیات معنا دار آن با توجه به نور، صحنه و فاصله قابل رویت نیست.

 

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران