در حال بارگذاری ...

گفت و گو با کریستو فر دورنگ ، نمایشنامه نویس امریکایی : بقای خانواده

کریستوفر دورنگ ، نمایشنامه نویسی است که از جمله آثار او می توان به تاریخ فیلم آمریکایی ( نامزد دریافت حایزه ی تونی) کابوس بازیگر ، خواهر مری ایگناتیوس کل ماجرا را برایت توضیح می دهد( جایزه ی اوبی ) بچه با آب حمام ، زندگی مشترک بت و بو ( جایزه ی اوبی ) دورنگ / دورنگ ( مجموعه ی شش نمایشنامه )اشاره کرد. خوشگذرانی وحشیانه ی خانم باب کراچیت در کریسمس در سال ۲۰۰۲ در پیترزبورو به روی صحنه رفت.سرگردان در ماکائو هم یکی دیگر از نمایش های دورنگ است که در تابستان ۲۰۰۲ اجرا شد. دورنگ بازیگر هم هست و با ای کاترین کر در اجرای وحشیانه خندیدن در نیویورک ...

آرتور هولمبرگ
ترجمه: مجتبی پورمحسن
کریستوفر دورنگ ، نمایشنامه نویسی است که از جمله آثار او می توان به تاریخ فیلم آمریکایی ( نامزد دریافت حایزه ی تونی) کابوس بازیگر ، خواهر مری ایگناتیوس کل ماجرا را برایت توضیح می دهد( جایزه ی اوبی ) بچه با آب حمام ، زندگی مشترک بت و بو ( جایزه ی اوبی ) دورنگ / دورنگ ( مجموعه ی شش نمایشنامه )اشاره کرد.
خوشگذرانی وحشیانه ی خانم باب کراچیت در کریسمس در سال 2002 در پیترزبورو به روی صحنه رفت.سرگردان در ماکائو هم یکی دیگر از نمایش های دورنگ است که در تابستان 2002 اجرا شد.
دورنگ بازیگر هم هست و با ای کاترین کر در اجرای وحشیانه خندیدن در نیویورک و با جین اسمارت در لس آنجلس بازی کرده است.او به خاطر بازی در نمایش زندگی مشترک بت و بو جایزه ی اوبی را دریافت کرد.او در فیلم های راز موفقیت من ، آقای نورس و همسر قصاب نیز بازی کرده است.
دورنگ در سال 2000 جایزه ی نمایشنامه نویسی سیدنی کینگزلی را دریافت کرد.
انتشارات گراو و اسمیت و کراوس ، نمایشنامه های دورنگ را منتشر کرده است. از سال 1994 نیز او به همراه مارشا نورمن در جیلیلارد اسکول منهتن ، نمایشنامه نویسی تدریس می کنند.

ازبین نمایشهایتان بت و بو را از بقیه بیشتر دوست دارید . چرا؟
چون این نمایش را بر اساس زندگی پدر و مادرم نوشته ام از نظر حسی بیش از نمایش های دیگرم که جنبه ای سوررئال دارند به من نزدیک است. توازن بین ناراحتی و کمدی در این نمایش جالب است.نمایش خنده دار است اما وقتی به شخصیت ها دقت می کنید برایشان ناراحت می شوید.خانواده ی من زیاد با هم جر و بحث می کردند.یکی از اهداف من در نوشتن این است که به رفتار دیوانه وار آدمها بپردازم و به بحران های گذشته نظم بدهم.
گفته اید که نوشتن این نمایش راهی برای رام کردن گذشته بود. منظورتان چیست؟
وقتی در کوران واقعه ای که در خانواده تان اتفاق می افتد قرار دارید ،وضعیت ناراحت کننده است. وقتی آن را بصورت نمایش می نویسید ، قضیه را برای دیگران روشن می کنید.همه ی این فعل و انفعالات بهم پیچیده بین مردم از ذهن من بیرون می آید و به شکلی قابل درک روی صحنه آورده می شود.بعدا احساس می کنم که این یا آن ایده از ذهنم بیرون آمده و استفاده شده است.نمی دانم چطوری می شود از این بهتر توضیح داد.
مثل استفن دائدالوس در سیمای مرد هنرمند در جوانی که به دنبال صداقت ، سکوت و روشنی بود.
بله درک ارتباطی که بین چیزها وجود دارد.
در گفت و گوی دیگری گفته اید که خنده ، نوعی التیام است. بیشتر توضیح بدهید.
معمولا وقتی که در وضعیت بدی قرار می گیریم و با مشکلی دست و پنجه نرم می کنیم که در کل جهان به عنوان یک مساله پذیرفته شده است نمی توانیم بخندیم.پدرم دائم الخمر بود و وقتی مست می شد مادرم با او دعوا می گرفت که به نظرم بهترین راه برای مواجهه با مشکل نبود.در پایان نمایش بت از بو طلاق می گیرد.او تقویم های سالهای زندگی مشترکشان را بیرون می کشد . صفحات روزانه ی این تقویم ها با (ک.م) کاملا مست و (ن.م) نیمه مست مشخص شده بود.او برای اقدام به طلاق ، خاطراتش را مرور می کرد.در آن لحظه من در کنارش بودم.گفت اینجا را نگاه کن بو اینجا نیمه مست بود اینجا کاملا مست.هر دو خندیدیم که چطور اینهمه سال دیوانه وار صفحات تقویم را با علایم (ن.م) و ( ک.م) سیاه کرده ایم.این آغاز یک چشم انداز بود. وقتی او داشت تقویم ها را علامت گذاری می کرد هیچ چشم اندازی نداشت. فقط عصبانی بود. ولی پس از گذشت سال ها ناگهان این کار به نظرش بیهوده و احمقانه آمد. او به این درک جدید رسیده بود که غر زدن سر پدرم بهترین راه برای کمک به او نبوده است. خنده می تواند به چشم انداز جدیدی منجر شود. گاهی مردم از نمایش های من عصبانی می شوند. آنها می گویند نه ، نه این مساله جدی است . خنده ندارد.اما همه چیز ترکیبی از جدیت و خنده است. از این طریق می شود پذیرفت که همه ی داستان هایی که ما درگیرش هستیم احمقانه هستند.
تماشاگران ترکیب کمدی و جدیت را ناراحت کننده می دانند؟
در بت و بو ، بت سه تا از بچه هایش را چون مرده به دنیا می آیند از دست می دهد.
سه تا؟فکر می کردم چهارتا باشند.
درست است چهار تاست. در زندگی واقعی ، مادرم سه بچه ی مرده به دنیا آورد . من یکی زیاد کردم به خاطر...
تاثیر کمیکش؟
به خاطر تاثیر دراماتیکش. مرگ بچه ها را جور دیگری نشان می دهم.دکتر بیرون می آید می گوید بچه مرده است و بعد بچه را روی زمین می اندازند.خنده دار است.فکر کردم خیلی ناراحت کننده است که در زندگی واقعی کسی بیرون بیاید و به شما بگوید که بچه تان مرده است.اما اینجور صحنه ها مال فیلم های تلویزیونی است.من نمایشی رئالیستی درباره ی اینکه چطور باید با مرگ بچه تان کنار بیایید ، ننوشته ام.تماشاگر را دعوت می کنم که با بت احساس همدردی کند.هرچند که این را بسیار سوررئالیستی نشان داده ام.می دانستم که تماشاگر را به سمت حسی مشخص هدایت کنم.
می توانید یک نمونه از این اشاره ها را در بت و بو مثال بزنید؟
در مورد بچه ها اشاره نمی کنم . حس بت را باید در رفتارهای او در جاهای دیگر جستجو کنید.برای مثال در صحنه ای که نیمه شب با دوستش بونی تلفنی صحبت می کند . در این صحنه طنز هست اما در اصل خنده دار نیست بلکه نشان می دهد که بت چقدر از مرگ بچه هایش ناراحت است . فکر می کنم تماشاگر دقیقا می داند در این صحنه با بت همدردی کند.وقتی که بچه ها سقط می شوند شما این را نمی دانید و حالا دارم به اصل مطلب می رسم.اولین بار که این صحنه اتفاق می افتد اسکیپی زنده است. شوکی به شما وارد می شود و می خندید.نجات یافته را می بخشید چون مرگی واقعی در کار نبوده و همه چیز سوئتفاهم بوده است.اینجا آگاهانه عمل نکردم فقط نوشتم.دومین بار با خودتان فکر می کنید اوه، خدای من ! دوباره دارد اتفاق می افتد . اما مشخص می شود که بچه واقعا مرده است. در صحنه ی بعد امیلی دچار مشکل جسمی است و بت به کاتاتونیا(نوعی بیماری روانی) دچار می شود.با صحنه ای که در ادمه می آید حس همدردی در ما برانگیخته می شود . فکر می کنیم این آدمها زیاد هم خنده دار نیستند و این چیزی است که می خواهم به تماشاگر نشان دهم.
کشیش با عصبانیت می گوید : چرا خدا آدمها را اینقدر احمق آفریده است ؟ چرا قبل از اینکه ازدواج کنند فکر نمی کنند؟
پدر و مادر من واقعا همدیگر را نمی شناختند.پدرم می دانست که مادرم زیباست و مادرم هم می دانست که پدرم یک ارشیتکت دوست داشتنی و با محبت است که در حرفه اش قابل احترام است.اما فکر نمی کنم آنها واقعا همدیگر می شناختند . بنابراین پدر دانالی اشاره می کند که مردم زمانی با مشکلاتشان پیش من می آیند که دیگر خیلی دیر است.ازدواج کرده اند و بچه دارند .بنابراین اجازه می دهم که این حرف ها را از سر نا امیدی بزند.به زوج هایی که اینطور در مخمصه افتاده اند چه می توانید بگویید؟اگر پای بچه هم در میان باشد طلاق هم نمی تواند راه چاره باشد.اما گاهی اوقات طلاق کار بهتری است. وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدند خیلی خوشحال بودم.
خوشحال؟
اوه، خدای من!بله.آنها خیلی با هم بحث می کردند . حضور در کنارشان واقعا عذاب آور بود. نمی دانستم کی به داد و فریاد می رسند.
شما بارها گفته اید که با اصول و عقاید سلطه جویانه مخالف هستید . بت و بو در اواخر دهه ی چهل از دواج کرده اند و هر دوی آنها نقش نقش سلطه جویانه ای را فرهنگشان برایشان تعریف کرده پذیرفته اند.اما هیچیک از آنها خودشان را با کلیشه های سخت گیرانه آن دوران تطبیق ندادند.برای مثال نه بو می تواند نقش ریسس خانواده ای بی رحم را – آنطور که از پدرش سراغ داریم- ایفا کند و نه همسرش می تواند ناامیدی اش را که نشات گرفته از ضعف های بو است به او منتقل کند.او به چیزی که از ازدواج می خواسته نرسیده است: صمیمیت و بچه های زیاد.او نمی تواند یک زن خانه دار خوشحال باشد . وقتی زندگی مشترکشان با انتظارشان تطابق ندارد ، هیچکدام نمی توانند با واقعیت رابطه شان کنار بیایند.
این سوالات خیلی پیچیده است . از نظر من این نمایش حمله ای به زندگی مشترک یا هسته ی خانواده نیست.در آثار چخوف اکثر شخصیت ها عاشق کسی می شوند که به دردشان نمی خورد.با این حال فکر نمی کنم که چخوف منظورش این بوده باشد که عشق را کنار بگذاریم . به اعتقاد چخوف این بد نیست. اما همینطور هست که می بینیم.
خنده دار ؟
بله ، خنده دار است. نمایش من درباره ی دردی است که در هسته ی خانواده وجود دارد اما من بیشتر درباره ی روانشناسی می نویسم . البته با حرف های شما درباره ی نقش جنسیتی بت و بو موافقم.فکر می کنم توضیح دقیقی از نمایش ارائه کردید.اما من نویسنده ای نیستم که بنشینم و بگویم خب حالا می خواهم درمورد نقش های جنسیتی بنویسم.من می خواهم داستانی درباره ی چند شخصیت بنویسم.این شخصیت ها درباره ی مسایل خاصی با هم حرف می زنند. تحلیل شما از ناامیدی بت و مساله ی ریاست خانواده بسیار جالب است.استدلالتان درباره ی نقش مسایل جنسیتی در نماش هم کاملا بجاست.اما این نقش کاملا ناخودآگاهانه شکل گرفت.در نمایش می گویم وقتی آدمهایی که مدتی به هم نزدیک بوده اند با هم ناسازگار می شوند ناراحتی عمیقی بوجود می اید.در اینجا هیچ اشاره ی مستقیمی به زندگی مشترک ندارم.اما واقعا تا به حال هیچ زندگی مشترکی را ندیده ام که به نظرم سرشار از شادی باشد.
در نمایش ، زنان بسیار بهتر از مردان هستند.اسکیپی ، پسر خانواده ، هیچکدام از الگوهای مثبت مردانه را در خودش ندارد.پدرش نمی داند که چطور با او حرف بزند و از این کار منصرف می شود.پدربزرگ مادری در اثر یک حادثه ی رانندگی به آدمی سبک مغز بی ارزش تبدیل شده است پدربزرگ مادری ، ضد زن است و همیشه با زنها دعوا دارد.همچنین در نمایش وجه پوچ زندگی بت را نشان می دهید و برای انسانی تر کردن چهره ی او از هیچ اقدامی فرگذار نمی کنید. به همین دلیل ما برایش متاسف می شویم.در واقع نمایش از نظر حسی ، زن محور است طوری که در آن جزییات روانشناختانه تری از زن ها ارائه می شود.
جوابی ندارم.من مادرم را بیشتر از پدرم می شناختم بنابراین عدم توازن در پرداختن به جزییات زندگی بت و بو در نمایش کاملا طبیعی است.بیش از این چیزی نمی توانم بگویم.
من اولین اجرای این نمایش را با بازی جوان آلن ، مرسدس روال و الیمپیا دوکاکیس در پابلیک تیاتر دیدیم.صحنه ی آخر کاملا غافلگیرم کرد. وقتی پدر و پسر در بیمارستان به ملاقات مادر می روند. اصلا انتظار چنین برخورد احساسی را نداشتم.نمایش شما به سوی رسالت تزکیه نفس از طریق هنر گام برمی دارد.در پایان آنها با هم حرف می زنند و از حضور در کنار یکدیگر لذت می برند.جالب است که خانواده دوباره شگل می گیرد.
وقتی داشتیم با جری زاکس ، کارگردان ، نمایش را تمرین می کردیماو گفت که در این صحنه بت و بو با آرامشی کم نظیر که قبلا دیده نشده با هم حرف می زنند . جالب اما ناراحت کننده است . چرا زودتر نتوانستند به این احساس برسند.اما شاید حالا که بت طلاق گرفته چندان تعهدی در خودش احساس نمی کند که بو را عوض کند و او را با تمام ضعف هایش می پذیرد. در بیشتر صحنه ها او می گوید باید این کار را می کردی ، باید آن کار را می کردی، باید تغییر می کردی.
نمایش شما شاد و در عین حال ناراحت کننده است. چون می فهمید که آنها می توانستند در زندگی مشترکشان موفق باشند. درست است.
و وقتی پدرتان به سمت شما بر می گردد و می گوید: اسکیپی خیلی خوشحالیم که تو را داشتیم، یاد گفته ی مری تایرون می افتیم:عاشق جیمز تایرون شدم و مدتی خوش بودم.
نمایش می تواند اسرار آمیز باشد . الیمپیا دوکاکیس بازگر نمایش می گفت که این نمایش بسیار بخشنده است.
سر سخت و تسلیم نشدنی هم هست...
بله. احساس نمی کنید که نمایش کلا درباره ی بخشش است. صحنه ی پایانی نمایش بسیار غیر منتظره است. در اجرای پابلیک تیاتر ، من نقش اسکیپی را بازی کردم.در اولین پیش نمایش از آنهمه احساسی که در صحنه ی پایانی از خودم بروز دادم وحشت زده شده بودم.این احساس در بیشتر شب ها به سراغم می امد . با اینحال نمایش هیچوقت مرا افسرده و ناراحت به خانه نفرستاد. همیشه احساس خیلی خوبی درباره ی بت و بو داشتم.