بیانیه دبیر دهمین جشنواره تئاتر عروسکی دانشجویی به مناسبت آغاز جشنواره
قول دادم صبور باشم و بجنگم با مشکلاتش... و به دانشجویان عاشق نمایش یاد بدهم که چگونه با آرزوهایشان زندگی کنند، قول دادم که نخواهم گذاشت او را به جای لوح تقدیر و پله افتخار خود قرار دهند، چگونه توانستند پا روی کودکی بگذارند که ده سالگیاش هنوز تمام نشده بود، برای چه... برای چه هدفی...
افشین قاسمی، دبیر دهمین جشنواره بینالمللی تئاتر عروسکی دانشجویان همزمان با آغاز این جشنواره در دانشگاههای هنر و تهران بیانیه داد.
بسمه ال.. الرحمن الرحیم
قبل از هر چیز روز دانشجو را به همه دانشجویان تبریک میگویم و خیر مقدم به همه اساتید و مسئولان که به مهمانی خودشان آمدهاند. تبریک خاصم به دانشگاه هنر بخاطر حمایتهای ویژهاش...
بنام خالق درختان سرو
در پاییز 85 کودکی را به من سپردند که دستهای کوچکش قدرت حمل نامههای بلند را نداشت. امضایش هنوز شکل نگرفته بود، دیگر به کسی اعتماد نداشت او را مجبور کرده بودند شاهنامه بخواند، و از روی دیوارهای دانشگاههای مختلف بر روی یک پا بدود...
رنگش پریده بود و نگاه چشمانش به دور دستها بود. و در میان چهارراههای این شهر بزرگ به دنبال پناهگاهی میگشت.
زمانی پدربزرگها و مادربزرگهایش، فامیل و دوست و آشنا دستش را میگرفتند، و دست به دست هم میدادند و جشنی را برایش مهیا میکردند.
همه شاد بودند، و همه دوست دارش گاهی بالاتر از یک دوست.
اما او دیگر حرف نمیزد، نمیخندید، چیزی نمیخورد و خاطراتش نیز دیگر برایش جالب نبود تنها به درخت سرو پشت دبیرخانه دائمی نگاه میکرد و پاهای کوچکش را تکان میداد. قول دادم که دیگر خانهاش دائمی خواهد بود کسی نخواهد توانست آدرس خانهاش را عوض کند. و دیگر کسی چیزی از او پس نخواهد گرفت قول دادم که همه نامهها و خاطراتش را جمع کنم.
دیگر کسی نخواهد گفت که پولت را من میدهم، جوراب آبی نپوش به تو نمیآید.
قول دادم صبور باشم و بجنگم با مشکلاتش... و به دانشجویان عاشق نمایش یاد بدهم که چگونه با آرزوهایشان زندگی کنند، قول دادم که نخواهم گذاشت او را به جای لوح تقدیر و پله افتخار خود قرار دهند، چگونه توانستند پا روی کودکی بگذارند که ده سالگیاش هنوز تمام نشده بود، برای چه... برای چه هدفی...
و اگر نبودن ستارههای راهنما در همان چهارراه اول گم میشد.
و اگر نبودند دوستانی که هنوز کودک دورنشان زنده بود، هرگز ده سالگی کودکمان را نمیدیدیم. من به همه کسانی که امروز به نامشان هست و زمانی کودکی را خلق کردند تا کودکیمان فراموش نشود و به همه کسانی که نمایشی را برای شادی کودک ده سالهمان فراهم کردند میگویم نگران نباشید چرا که کودک ما چند روز پیش لبخند زد.
آن چنان عاشقانه برای تئاتر عروسکی و دنیای زیبایش عشق ورزیدیم، که هیچ طوفانی نخواهد توانست رویاهایمان را از بین ببرد. با عروسکهایمان فریاد خواهیم زد، که رویاهایمان هنوز زندهاند.
کودک ده ساله من مقاوم باش...
مقاوم باش و نترس و آنچنان بر درهای برفهای خیره شوکه خورشید در دستانت طلوع کند. از فریاد زدن آروزهایت خسته نشو. از هجوم کلاغها نترس. به سکهای یخی اعتماد نکن.
کودک ده ساله من...
و بدان پاییز هر سال جشنی برایت برپا خواهد کرد و تو پروانههای بهاری را درمیان ملاقات خواهی کرد. و ما و بعد از ما تو را دوست خواهند داشت.
افشین قاسمی
16/9/86