در حال بارگذاری ...
سرنوشت بانو آئویی نوشته یوکیو میشیما و کار بهرام بیضایی در ایران

جهان ارواح یا کنش مندی نسبت به اصالت های وجودی

ایران تئاتر- رضا آشفته:بانو آئویی برگرفته از نمایش نوی ژاپنی است که به شیوه ای مدرن بازنویسی و اجرا شده است؛ یعنی بیضایی بر آن هست که همانند یوکیو میشیما از آن تلفیق مدرن و سنت نمایشی ژاپن متاثر باشد.

بانو آئویی برگرفته از نمایش نوی ژاپنی است که به شیوه ای مدرن بازنویسی و اجرا شده است؛ یعنی بیضایی بر آن هست که همانند یوکیو میشیما از آن تلفیق مدرن و سنت نمایشی ژاپن متاثر باشد. البته که او تنها در این اجرا متاثر از چنین تلفیقی نیست، که در دنیای مدرن برگرفتگی هایش از جهان قدیم را بیان می کند بلکه او از ابتدای نوشتن سه گانه روایت گونه اش (آرش، اژدهاک و بنداربیدخش) همواره بر آن بوده که در تمامی آثارش تاثیرپذیری از جهان کلاسیک را تکرار کند؛ فرقی هم نمی کند که در زبان و ساختار باشد، یا در نگاه و روایت، او همیشه آنچه را که ریشه دار و اصیل هست، با خود به جهان آثارش می آورد و همواره متاثر از آن نکاتی است که تاکیدی بر گذشته باشد و درواقع بکوشد جهان امروزش را نمودار سازد. او به جهان اسطوره و تاریخ وفاداری نشان می دهد و حالا در بانو آئویی نیز یکی مثل خود را هدف قرار داده که در ژاپن چنین خط مشی و روالی را مد نظر قرار داده است. اما این وفاداری همیشه همراه با تغییر و دگرگونی است و انگار که چاره در همین جاست. بیضایی مرد پیشگامی ها و پیشرویی هاست اما در بازنگری در گذشته واحیای هویتی که همواره با ریشه ها و اصالت ها معنی خواهد یافت.

بانو آئویی نمایشی تک پرده‌ای و کوتاه است که بیضایی آن را سال ۱۳۷۷ در تالار قشقایی اجرا کرده و حالا پس از 20 سال فیلم تئاترش در تالار ناصری خانه هنرمندان ایران به انگیزه هشتادمین زادروزش اکران شد. این خود فرصتی شد برای مرور آنچه که همیشه می تواند بیانگر یک اتفاق قابل تامل باشد. در این جُستار برایمان ساختار نمایش بانو آئویی مهم است اما در این مهم روح و روان آدمی نشانه گذاری شده و خواه ناخواه مسیر قلم حکم پساساختارگرایانه برای یافتن وجوه درونی و اصیلترش را ممکن می سازد و این نقد از ساحت ساختارمند راه به مرزهای فراساختاری باز خواهد کرد و در نهایت با نگاه شهودی کشف و درنگش از وضعیت را بر ما آشکار می کند.

 

میشیما

یوکیو میشیما استاد نویسندگان معاصر ژاپنی است چنانچه جیمز جویس سالها در اروپا چنین نقشی را عهده دار بوده است.

چندسالی است که دوستداران ادبیات در ایران، با آثار نویسندگان بزرگ ژاپنی همچون اونو، آبه، موراکامی و گورو آشنا هستند. اما در این میان نویسنده‌ای وجود دارد که بسیاری از نویسندگان بزرگ ژاپن به جایگاهی که او دارد، رشک می‌برند و رسیدن به مقام او برایشان به نوعی امکان‌پذیر نیست. این نقطه رشک‌‌برانگیز «یوکیومیشیما» نام دارد. میشیما هم در ایران، پس از مرگش در سال 1970 کم‌کم به دوستداران ادبیات معرفی شد، با این حال یوکیو میشیما در ایران نامی آشنا است ولی نه آنچنان آشنا که بسیاری او را بشناسد و آثارش را گردآوری کنند.

برای اولین‌بار در سال 1352 بود که اولین داستان او به نام میهن‌پرستی (بعدها فیلمی بر همین اساس و نام توسط میشیما ساخته شد) در ایران ترجمه شد؛ ترجمه این اثر را قاسم صنعوی انجام داده بود. تعدادی از داستان‌های کوتاه او در نشریات و جنگ‌های ادبی آن زمان به چاپ رسید. مرگ در نیمه تابستان و داستان دیگر را هرمز عبداللهی و اسب‌های لگام‌گسیخته را فریبرز مجیدی به فارسی ترجمه کردند. اما می‌توان گفت غلامحسین سالمی بیشترین سهم را در معرفی آثار میشیما دارد. معروف‌ترین اثر او که چهارگانه‌ای است با عناوین "اسب‌های لگام گسیخته"، "برف بهاری"، "معبد سپیده دم" و "زوال فرشته"  در ایران با برگردان شاعر و مترجم معاصر، غلامحسین سالمی ترجمه شده است.  آثاری تا حدودی کلاسیک که مخاطب خودش را می‌طلبد.

اما معرفی می‌شیما از زبان مترجمش چنین است: یوکیو می‌شیما 45 سال عمر می‌کند که از 45 سال عمر یک آدم، شاید 15 سال آن عمر مفید نباشد. در 30 سال عمر مفید یوکیو می‌شیما، این نویسنده ژاپنی 257 اثر شامل 40 رمان، بیش از 50 جلد داستان کوتاه، 33 نمایشنامه، چند مجموعه شعر، 2 سفرنامه، چندین مقاله و یک اپرا را به ثبت رسانده‌ است.او همچنین خیلی از نمایشنامه‌های خودش را کارگردانی کرده و در خیلی از این نمایش‌ها بازیگری هم کرده است. همه این‌ها حکایت از توانایی و خلاقیت این نویسنده ژاپنی دارد. همچنین آثار می‌شیما 84 بار در اروپا و آمریکا ترجمه شده و به 18 زبان مختلف برگردانده شده است. کارگردان‌های تئاتر و سینمای ژاپن هم از روی اغلب آثار این نویسنده، نمایش و فیلم ساخته‌اند. تاکنون 3 فیلم از زندگی این هنرمند ساخته شده که یکی از آن‌ها را استیون اسپیلبرگ کارگردانی کرده است. بی شک اگر یوکیو می‌شیما روند طبیعی زندگی‌اش را طی می‌کرد و دست به خودکشی نمی‌زد، همچنان می‌توانست بر غنای ادبیات ژاپن، مشرق‌زمین و جهان اضافه کند.

 ضمن اینکه اخیرا نیز یکی از داستان‌های او به نام «آوای امواج» توسط فرناز حائری به فارسی‌ ترجمه و چاپ شده است.

میشیما رمان نویس ژاپنی با نام اصلی هیرائوکا کیمی تاکه، نویسنده‌ای بزرگ بود که بسیاری منتقدین نوشته‌های او را با آثار مارسل پروست، همینگوی، آندره ژید و سارتر برابر نهاده‌اند. نثر او ترکیبی است از شعر، فلسفه، سنت‌های ژاپنی و باورهای مذهبی. اعترافات یک صورتک (1949)، معبد کلاه فرنگی طلایی(1956) و برف بهاری (1967-1956)، از آثار درخشان اویند. می‌شیما به سال 1970 در اعتراض بدانچه که تباهی ملّت و زوال سنت‌های سامورایی می‌دانست با خودکشی آیینی (هاراکیری) به زندگی این جهانی خویش پایان داد.

در این شناخت موجز در می یابیم که بر سر راه اصالتها و احیا و استقرار سنتهای ژاپنی جانش را هم داده است؛ بنابراین آنچه نوشته نزدیک به یقین درکی درست از جهان پیرامونش هست و برخلاف مدرن گرایان ضد ریشه ها و هویت، او دارد در بازگشت به گذشته مدرن بودنش را به چالش می کشد و ناخواسته مسیر پسامدرن شدن را می گشاید بی آنکه داعیه ای در این زمینه داشته باشد و بی آنکه بشود او را نویسنده پسامدرن تلقی کرد و همچنان یک نویسنده مدرن با گرایش به اصالت های ملی و میهنی است و این همان نزدیکی و شباهتی است که امر ممکن در اجرا شدنی به دست بهرام بیضایی را بر ما گوشزد می کند.

 

بانو آئویی

آئویی نو اوئه، که در زبان فارسی با نام بانو آئویی ترجمه و شناخته شده، نمایشنامه‌ای کوتاه از یوکیو میشیما، کارِ سال ۱۹۵۴ است.

میشیما این نمایشنامه را بر اساس یک نوی دورهٔ موروماچی به همین نام نوشته است؛ و این نوی کهن خودْ سرگذشت آئویی نو اوئه از داستان گنجی را به نمایش می‌کشد و احتمالاً کارِ سه‌آمی موتوکیو است.

بازگشت به سنت‌های نمایشی سرزمینشان و دمیدن روح تازه در کالبد سرد و ایستای آن سنت‌هاست که بانو آئویی را یک متن در خور تامل می سازد.

آئویی شخصیتی است در داستان گنجی، از داستان‌های بسیار قدیمی ژاپنی. این داستان در سده ۱۱ به رشته تحریر در آمده. آئویی ۱۶ ساله در این داستان همسر گنجی ۱۲ ساله است. زنی مغرور و سرسخت که از روابط متعدد همسرش به تنگ آمده. بعد از مدتی آن‌ها صاحب فرزند می‌شوند و روابطشان رو به بهبود می‌گذارد اما در ادامه راه، آئویی از دنیا می‌رود. میشیما داستانی را از صدها سال پیش به قرن حاضر می‌کشاند. قصر و فضای امپراطوری را تبدیل به بیمارستان می‌کند و گنجی سلحشور را به پسری صرفاً خوش قیافه.

          بیضایی دربارۀ این سیر تغییرات در متن بانو آئویی گفته است: در متنِ سه‌آمی شوهر - شاهزاده گِنجی - بر صحنه نیست و در متن میشیما هست؛ و البتّه نه یک شاهزاده، که یک تاجر امروز ژاپنی است و اسمش در واقع لقبی است که شاهزاده گنجی است: هیکارو که یعنی «درخشان» و اینجا عملاً جای احضارکنندهٔ روح در متن سه‌آمی را می‌گیرد. ضمن آن که همهٔ داستانِ پس­زمینه‌ایِ عشق گنجی/روکوجو را - که چون تماشاگران سنّتی نو می‌دانند در متن سه‌آمی نیست - و باعث آزار آئویی است، اینجا با کمک روکوجو بازسازی می‌کند. همچنین پاکمردی که در متن سه‌آمی با خواندن اوراد در بهبود بانو آئویی می‌کوشد اینجا پرستاری است که به عکس پاکمرد، مشغولیت ذهنیش همه جنسی است. و صحنه به جای دربار، اتاقی است در بیمارستانی معمولی در توکیوی امروز. در یک‌سوّمِ پایانی متنِ میشیما، خانم آئویی به آزاری که می‌بیند عکس‌العمل نشان می‌دهد تا بمیرد؛ در حالی که در متن سه‌آمی او در نوعی اغماست و بدونِ عکس‌العمل؛ و در پایان هم به نظر می‌رسد بهبود خواهد یافت؛ همچنان که به نظر می‌رسد روکوجو - یا حسادت مجسّم او - از آزار دست کشیده و آرامش یافته.

حمید امجد با نگاهی به جستجوی فرهنگی میشیما می‌نویسد: پشت سر میشیما یک سنّت مستمرّ فرهنگی بوده‌است که پیش از او قطع شده. داستان بانو آئویی هزار سالی پیش از میشیما در گنجی مونوگاتاری خانم شیکیبو آمده، از آن به نمایش‌های عامیانه راه یافته، سه‌آمی موتوکیو آن را دیده و ثبت کرده، و حاصل را دامادش زنچیکو یوجینوبو در روایتی شاعرانه‌تر، با زبان ادبی غنی‌تر، و البتّه نمایشی‌تر بازنوشته. پنج قرن پس از این نسخه است که میشیما به سراغ داستان بانو آئویی می‌رود و در آن نه تنها روح زندهٔ بانو روکوجوی رها شده و معترض را، بلکه روح غرّان و معترض نمایش زندهٔ نو را به صحنهٔ مدرن ژاپنی دعوت می‌کند.

بنابراین متن خود در تاریخی مستمر ضمن آنکه دستخوش دگرگونی ها بوده اما مساله اش همواره تازه است که این تحول بنیادین را به بازی گرفته است و از سوی دیگر این ذات تئاتر هست که در اکنون می گذرد و باید که از زوال و نیستی در تولد دوباره اش معنای راستینش را بر ما هویدا سازد و حتمن بیضایی هم از این قاعده مستثنی نیست.

 

نگاه ایرانی

بیضایی یک متن مدرن را اجرا می کند چون نسخۀ قرن بیستمی میشیما می تواند بیانگر عوالم و روابط انسان های معاصر باشد اما همچنان آن اصالت ابدی و ازلی است که انسان را در گسترۀ زمان انسان نگه دارد و همچنان با همه تحولات بنیادین، از او یک انسان همواره با ثبات می سازد که در بستری شهودی وجوه دیگری از وجودش را در یک وضعیت قابل تکثیر بیان می کند. در این وضعیت دو گانه عشق و عدم پایداری در آن منجر به عذاب روحی و روانی شده است. میشیما آن ساختار کهن را درهم شکسته است اما همچنان به آن خطوط کلی وفادار می ماند تا در آمیزش این رسم کهن و پالایش نوین بتواند ما را متاثر از یک حال و هوای ملموس تر گرداند و این گسترۀ درک رو به پیش را بر انسان گوشزد می کند. انسان در این پایداری در درک انسان هست که علوم نوینش را در وفاداری به همان علوم انسانی کهن عمیق و قابل درک می گرداند چنانچه بعد از 2500 سال نمایشنامه اودیپ شهریار سوفوکل بستر ساز عقدۀ اودیپ زیگموند فروید روانشناس شده است. اینها دلالت آشکار است بر نگهداری اصالت هایی که همواره بر انسان در مدار درک شدن تاکید ورزیده اند.

میشیما هم می خواهد هیکارو و پشت گوش انداختن یک عشق و تجربۀ حسی و عاطفی را به انکار برساند اما این درد و رنج تحمیل شده بر روکوجو می تواند بیانگر روان پریشی متداوم باشد که مرگ تدریجی یا عذاب وارد بر او را قابل انتقال به غیر می داند چنانچه در این مسیر تن و روان بانو آئویی در بستر زجرآلود، این دقایق احتضار را سپری می کند و مرگ حتمی او را دربرمی گیرد... این بازی روان تنانه است که ما را متوجۀ وجوه پنهان انسانی می کند. اینکه در چه بستری انسان خود را بهتر درک خواهد کرد. انسان در درون خود را می یابد و این شناخت است که مسیر زندگی یا همان سرنوشت معلوم را بر ما آشکارتر خواهد کرد. این همان شهود ژرفی است که حقایق درونی هر انسانی را از درک هستی شناسانه اش متجلی خواهد کرد.

ما از همان آغاز بانو آئویی متوجه تئاتر بودن همه چیز خواهیم بود... اینکه یک اتاق در یک بیمارستان امروزی دارد تصویر می شود اما در بستر هیچ آدم لاجونی وجود ندارد؛ و فقط یک پارچه و یک صورت حمایل این تن روان رنجور خواهند بود. این ورود هیکارو (با بازی پارسا پیروزفر) و برخوردش با پرستار (مهشاد مخبری) و انجام پرسش هایی برای آشنایی موقعیت و شخصیت ها بازهم بیانگر یک وضعیت مدرن نمایشی است. در این آغاز یک زن شیک پوش و اشرافی هم هست که پرستار از او می گوید... هر شب این زن مرموز به بالین بانو آئویی می آید که این شبهای درد و بیماری را همراهی کرده باشد... پرستار دارد آخرین رسیدگی ها را از بیمار آرمیده بر بستر انجام می دهد و در ضمن روایتگر آن چیزی است که آن مرد جوان تازه از راه رسیده از آن بی خبر هست. جوان خوش قیافه است و تاجر بنابراین بی خبری اش ربط به شغلش دارد و حالا آمده که خود را در موقعیتی قرار دهد که همسرش را درمان کند اما بی خبر از آن پایانی است که ریشه در سرنوشت محتومش دارد. او روکوجو را انکار و رد کرده و حالا دل در گرو بانو آئویی دارد بی آنکه بداند روکوجو به دنبال انتقام هست و همچنان دل در گرو هیکارو دارد و بانو آئویی پس از تحمل درد و عذاب روحی باید که بمیرد... هیکارو دارد تقاص پس می دهد... شاید بانو آئویی هم که مسبب این عشق و گرفتاری است، خود نیز به گونه ای دیگر دارد تقاص پس می دهد. به هر روی او پا در جای پای زنی مثل خود نهاده است... شاید هم روح قوی و غنی شده روکوجو با آنکه بدنش زنده است اما در شبهایی که در بستر آرمیده به سراغ بانو آئویی می آید که بیانگر نفرت و انتقامش از این زن باشد... زنی که بین روکوجو و هیکارو فاصله انداخته است.

میشیما روح روکوجو را هر شب خیلی عادی و واقعی به این بستر می کشاند و حالا شب غایی است و در حضور هیکارو باید آن انتقامی که در اوج رابطه یشان یادآور شده ممکن شود.

در اینجا تلفن ابزار مدرنی است که گره گشایی می کند از حضور روح وارۀ روکوجو چون او در خانه است و از آن سو بعدش فریاد می زند که هیکارو کجایی و باید برگردد که برگرداند دستکش های سیاه بر جامانده اش از اتاق بستری بانو آئویی و لحظات پایانی و مرگ دوباره روکوجو پا در این اتاق می گذارد... این در لحظه از خانه به بیمارستان آمدن امر ناممکنی است که گویای احضار روح می کند و باقی قضایا!

اینجا یک تئاتر هست و حالا مرور آن گذشته و رابطۀ عاشقانه نیز باید یادآوری و بازی شود... روکوجو و هیکارو مسیر تخیل کردن و بازی در بازی را در پیش می گیرند... یک شال بافتنی سرخ رنگ اینها را از امروز به گذشته و سالهای دورتر می برد که یک رابطه در شرف شکل گرفتن است و این دو سوار بر قایق پیش به سوی خانه ای می روند که در دل آب جای دارد... این دقیقا تئاتر اپیک (روایی) است که در آن گذشته نقل و بازی می شود و انسان همواره ریشه در گذشته ای دارد که امروز مورد نقل و واکاوی واقع می شود. شاید بیان اعترافات است که انسان را در مسیر زندگی به سرانجام زندگی سوق خواهد داد. در اینجا بازی سرنوشت الگویی است برای تاکید بر موثر بودن های روایتها که می توانند درس عبرتی برای انسانها باشند. حالا آنهایی که متوجۀ این یادآوری ها هستند حتما در زندگی موفق ترند و در غایت همه چیز رستگاری شامل حالشان می شود و به گونه ای عاقبت بخیر از این دنیا می روند و البته آنهایی که سرسپردگی به این نوع روایتها ندارند در بازی با سرنوشت مسیر شکست و سقوط را پیش روی خواهند داشت.

این دقیقا همان پیامد شهودی است یعنی آن نکات بارزی که ما را از درون متوجۀ خیلی از چیزها خواهد کرد. در این تئاتر هم روایتها گویای روابطی مخدوش و مشوش خواهند بود که انگار گریزناپذیر خطاهای انسانی را بر ما گوشزد می کند و میشیما یک گام پیش از گذشته و صرفا با تاکید بر سرنوشت، دارد یک چالش روان شناسانه را بر ما یادآوری می کند. بیضایی هم کدگذاری اش در عرصه یک تئاتر به نتایج قابل لمسی منجر خواهد شد. او یک تعریف مشخص از مکان دارد که یک اتاق با تخت و ملحفه و چند المان تزیینی از آنچه که گویای بودن مکان در سرزمین های شرق دور و ژاپن خواهد بود... بعد با بستر و تاکید رفتارهای پرستار اتاق در بیمارستان نمود می یابد... شاید غیر از بستر همه چیز زیادی است و حتی آن پرنده آویز بر سقف هم صرفا تاکید و کارکرد نمایشی داشته باشد و بدون آن هم دو بازیگر – مژده شمسایی (روکوجو) و پارسا پیروزفر می توانست فقط بر روی قایقی که با ایستادن و حرکت دادن پاروها مسیر آب و رودخانه را به بازی بگیرند و آن صداهایی که پیروزفر از حیوانات و پرندگان  می­سازد شکل کاملتر فضا را تداعی می بخشد و حتی آن پرده ها و نقاشی های ژاپنی هم ضرورتا دلالت بر هیچ نکته ای غیر از القای مکان ندارند و چون آنچه مشهود است روح انسانها را به چالش می کشد؛ این خالی شدن و عاری بودن از هر چیزی مکان را متصورانه تر برای تداعی یک یا دو یا سه یا چهار یا... چند روح سرگردان می کرد. اصلا در خالی بودن صحنه است که امر شهودی و اتصال به جهانی دیگر معنا می یابد چنانچه تئاتر شرق، بیش از هر چیزی روحانی و متافیزیکی است و اینکه همه چیز را گره می زند به جهانی دیگر...  چنانچه تئاتر نو ژاپن و تعزیه ایرانی نیز دقیقا چنین کارکردی دارند.

 

بازیگران همه کاره

بیضایی همان گونه که اشراف بر ساختار نمایش ایرانی دارد، در ارائه نمایش ژاپنی نیز کم نمی آورد. او به گونه ای بر آن هست که بازیگران را همه کاره صحنه گرداند که حضورشان فعل و انفعالات نمایش را پیش ببرند.

مهشاد مخبری طنازی یک دختر جوان و کنجکاو را در لباس یک پرستاری که در آمد و شد آدمها رنگ عوض می کند، به بازی می کشاند. او همچنین در جاهایی از نمایش ماسک بانو آئویی را بر چهره می گذارد که لحظات پایانی و دردهای فزونی یافته اش تا لحظه ی مرگ را بازی کند. در اینجا کلام کاملا حذف و فیگورهای بدنی گویای این زجر کشیدن ها و در نهایت مرگ و خاموشی در برابر همه چیز  را تماشایی می کند. به هر روی در همین اندک زمان نیز حضورش گویای بخش هایی از نمایش هست و این هم گویای دو جنس بازی متفاوت هست. هم در کلام و روایت آن شبهای نبودۀ هیکارو موفق هست و هم  جاذبۀ و طنازی در برابر یک مرد خوش قیافه را به بازی نمایان می کند. در نهایت هم در خاموشی زبان و بهره مندی از ماسک بدنش فعال و خلاق می نماید و هم در صدای ضجه های بانو آئویی نیز دردمندی لحظات را در القای فضای حاکم ممکن می سازد.

پارسا پیروزفر هم یک تاجر موفق است و این در پر کاری و دوری کاریش قابل لمس است اما در زندگی و جذب و هدایت عواطف کم توان است و جالا گرفتاری اش در جهان و مواجهه با دو زن بسیار مشهود است. او باید جوانی و خامی را بازی کند و باید که گیج و منگ باشد در مواجهه با جهان زنانه که در بی خبری از آن به سر می برد و ندانستگی ها و نشناختن هایش است که هیکارو را دچار این همه دردسر کرده که یک زن، روکوجو در تنهایی اش از عظمت عشق ملموس می سوزد و هم در این سو یک زن دیگر، بانو آئویی دارد در حرمان و جانسوزی و مکافات آنچه بر خود روا داشته می سوزد و می میرد.

یه هر تقدیر این حضور دومین بازی او در تئاتر، پس از بازی در بینوایان کار بهروز غریب پور (1375) است که در آنجا نقش نامزد کوزت را بازی می کرد و اتفاقن نقش کوزت هم بر عهده مهشاد مخبری بود اما پیروزفر که در آن روزگار دانشجوی نقاشی بود معلوم هست که هنوز خامی ها و کاستی هایی در بازی دارد و به زیبایی تمام نمی تواند این خامی جوانی را از سر هوشیاری بازی کند و برای مثال در صداسازی حیوانات دقیق و خلاق نیست و یا هیجان حسی عشق یا غفلت از آن را به راحتی در بازی اش به کار نمی گیرد با وجود آنکه در اینجا این رابطه به درستی در همان بازی روی قایق و پاررو زدن و همچنین در چالش با یاسوکو روجوکو معشوقه سابق هیکارو تعریف شده است اما در کل هم کم نمی آورد. به هر روی گلیمش را از آب بیرون می کشد!

شاید بهترین بازی نصیب مژده شمسایی شده که در اینجا دو حس نفرت و عشق را در به کارگرفتن بیان بدنی و حضور فعال حسی و همچنین استفاده از میمیک نمایان می سازد. او باید از سوی دیگر دلالتی بر روح بودن کرده باشد، بخشی از این رویکرد در چهره پردازی آشکار است و سفید شدن بیش از حد پوست صورت دلالت بر آن خواهد کرد. او در حضور بانو آئویی لبریز از نفرت است و برای شکنجه دادن با تمام انرژی بدن را به اقتداری آشکار نزدیک می کند که از بودن این زن در این خلوت بشود، این انزجار را لمس کرد. او در رفتن به گذشته فارغ از هر چیزی عاشقانه هایش را باز هم در تکاپو و هیجان بدن نمایان می کند. بعد هم قول و قرارهایش را قرص و محکم به هیکارو می گوید که اگر روزی خطا کرد با تمام وجود آن خطاکار را از پای در خواهد آورد. حالا او با روحش به شکار بانو آئویی آمده که آزاردگی اش او را نه تنها برنجاند که از پای هم در آورد و این دقیقا اقتدار آشکاری است که این بازیگر با تمام توش و توان تداعی می بخشد.

 

یک پایان بندی متفاوت

بیضایی بیست و دوسال پیش بانو آئویی را اجرا کرده و حالا پخش آن فیلم به نگارنده که در آن روزگار سالهای پایان دانشگاه را سپری می کرد و در حیرت و درک آن اجرا ساعتها با خود خلوت و مطالعه کرده بود، این فرصت دوباره دیدن و تامل کردن را داده است. حالا با یادآوری آن روزگار شیرین، تراوشات ذهنی اش را که ریشه در اصالت زمان و برتری جویی اجراهای درست نمایشی دارد، سمت و سو می دهد و در نهایت هم به راحتی ساعتها وقت می گذارد که به یک جمع بندی از این اجرا برسد. در این بانوآئویی، بیضایی دارد خود را در مقام کارگردان تئاتر دوباره می آزماید چون نزدیک به هجده سال از اجرا دور بوده و حالا باید دوباره چم و خم کار را در یک صحنه کوچک که توام با بی نهایت است، بیازماید و در این آزمون بسیار موفق است چون فراتر از هنرهای حسی و عقلانی درک شهودی اش از انسان و روح بودنش  را به چالش می کشد.

 

منابع:

امجد، حمید. «درنگی بر دو تئاتر از بهرام بیضایی؛ «کارنامهٔ بندار بیدخش» و «بانو آئویی»: گفتگو با تاریخ. سیمیا، ش. ۲ ،۱۳۸۶

میشیما، یوکیو، بانو آئویی، با ترجمۀ هوشنگ حسامی، چاپ نخست، تهران: نشر تجربه، ۱۳۷۶.

ولی‌اللهی، علی، یک سامورایی تاریخ را بازنویسی می‌کند / نگاهی به نمایشنامه «بانو آئویی» نوشته یوکیو میشیما، ترجمه هوشنگ حسامی، فرهنگستان فوتبال، 21 مرداد 96.

امجد، حمید. «درنگی بر دو تئاتر از بهرام بیضایی؛ «کارنامهٔ بندار بیدخش» و «بانو آئویی»: گفتگو با تاریخ». سیمیا، ش. ۲ (۱۳۸۶).

بیضایی، بهرام. «بازاندیشی جهان کهن». سیمیا، ش. ۲ ، ۱۳۸۶.

هوشیار محبوب، مجتبا، یک ژاپنی عجیب، سایت ایران آرت، 7 تیرماه 96.




مطالب مرتبط

شانزدهمین سال جاودانگی اکبر رادی

شانزدهمین سال جاودانگی اکبر رادی

مؤسسه‌ فرهنگی هنری اکبر رادی، در پیامی به مناسبت سالگرد درگذشت این نمایشنامه‌نویس که هم‌زمان با زادروز بهرام بیضایی است، از این دو هنرمند بزرگ عرصه هنرهای نمایشی کشور یاد کرد.

|

نظرات کاربران