در حال بارگذاری ...
یادداشتی بر نمایش «مردی که از آستینش برف می‌بارید» به کارگردانی مجتبی کاظمی

زاویه دید مقابل از سوی ما، معرف ما از نگاه دیگر است

ایران تئاتر، کیارش وفایی: ضرورت این روزها ایجاب می‌کند که هر اتفاقی همراه با تبعاتش به امروز ما نزدیک باشد تا تاثیرگذاری بیشتری برایمان داشته باشد. اصلا جای بحث و انکار نیست، بلکه این تعریف اوج واقعیت است، زیرا اگر این فرمول پیش گرفته نشود انسان اکنون باید تبعات یک دهه قبل و یا حتی چند دهه قبل را هم بر دوش بکشد. لذا اهمیت دارد که در زمان اکنون و تمام داشته‌های آن غرق شویم.

زمانی که صحبت از اجتماع، مردم و هزاران عنوان دیگر می‌شود انتظار آن می‌رود که انسان با عده‌ای روبرو شود که بتواند حرفی از آنها متوجه شده و در ازای آن حرفی از گفته‌های او را سایرین مطلع شوند. اما این تعریف در ظاهر زیبا و به قول امروزی‌ها شیک و با کلاس است، اما زمانی که به عمق اجتماع و روابط بین انسان‌ها نگاه می‌کنید متوجه خواهید شد که آنچنان که باید و شاید تعریفی ندارد. در واقع این کنش و واکنش از سوی اجتماع و مردم با یکدیگر باعث آن می‌شود که مرزهایی بین انسان‌ها به وجود آید و ما از آن تعریف واقعی کلمه فاصله گرفته و در زمان و مکانی به فراموشی سپرده شویم. هرگز قصد منفی نگاه کردن و شعار دادن‌های روشنفکری را ندارم، اما واقعا احساس خطر دارم که در این ایام مدرنیته که هر لحظه آدم‌ها را از یکدیگر دور می‌کند در مقابل ما نیز با رفتارها و عملکردهایمان مزید بر علت شویم و یک متر را به صد متر مبدل ‌سازیم. حال تمامی این اتفاق‌ها در جهان واقعی ما سبب می‌شود نویسندگان و کارگردان‌ها از حجمه اجتماع و مردم آن برای خلق آثار خود بهره گرفته و کارکردی را برای آن با توجه به مختصات روز طراحی کنند. دلیل این اتفاق هم روشن است، زیرا هنرمند از بطن همان جامعه و مردم است و سر زدن این رفتار از سوی او طبیعی است که با وسواس بیشتری خود و اطرافش را رصد کرده و گاهی حرف از سر مهربانی و نگرانی بزند. در مقابل کارگردان‌ها از نوشته‌های این نویسندگان بهره گرفته و شخصیت‌های نمایش خود را که نمونه عینی هستند روی صحنه می‌فرستند تا آنها با تغییر نام خود، خود را یک بار به شکل نمایشی بازی کنند شاید که از فردا روز جامعه چهره دیگری داشته باشد و یا بهتر از دیروز به مردمش سلام کند.

نمایش «مردی که از آستینش برف می‌بارید» اثری اجتماعی است که همراه با نقدهای اجتماعی و خاطره کسانی که زندگی را تجربه کرده‌اند عیان می‌شوند. جهان متن این نمایش فارغ از واکاوی‌های اجتماعی، خرده پیرنگ‌های در اختیار دارد که هر یک از آنها می‌توانند به تنهایی یک نمایش کامل باشند، اما با کارکردهای نگارشی و تمهیدات لازم فضایی فراهم آمده است که جهان متن از سه زاویه متفاوت، اما پیوسته به شخصیت‌ها نگاه اندازد. در واقع جهان متن با کارکردهایی که برای خود در نظر گرفته است تلاش دارد که شاکله خود را با طراحی و بروز موقعیت‌ها به مخاطب معرفی و منتقل کند. حال این اتفاق سبب شده است که اثر با ساختاری اپیزودیک مسائل و دیدگاه خود با حضور شخصیت‌های نمایش نمایان سازد. اهمیت این اتفاق را می‌توان از سوی دیگر مورد بررسی قرار داد با این توضیح که جهان اثر با توجه به موقعیت‌ها و ایپزودیک بودن روایت‌ها، ساختاری سیال و زنده دارد به شکلی که شخصیت‌ها در هر اپیزود نقشی را زندگی می‌کنند، زیرا نمونه‌های بسیاری از آن نقش را روزانه در واقعیت و جامعه خود دیده‌اند. بنابراین طراحی این شیوه یکی از مزیت‌های نمایش است که نویسنده به آن توجه داشته که در قالب روایت بیان شده است. حال در این مجال مقوله مونولوگ را شاید بتوان بهترین انتخاب و گزینه برای انتقال حرف‌های صریح و واضح قلمداد کرد، زیرا شخصیت‌های اثر به شکل کامل از درون جامعه آمده‌اند، بنابراین ضرورتی ندارد که ما از جلدی زیبا و چشمگیر به درونی وارد شویم که چهره‌ای متفاوت دارد. البته این نکته را باید یادآور شد که جهان این اثر هرگز قصد آن را ندارد که سیاه نمایی کند و یا فریاد اعتراض سر بدهد، بلکه این نمایش تلاش دارد تا برش‌هایی از روزگار معاصر را با سه عضو آن از جامعه به تصویر بکشد.

حال در بحث شخصیت‌پردازی باید گفت که طراحی هر یک از شخصیت‌ها بنابر لازمه‌هایی که با خود به جهان اثر آورده و پیش روی مخاطب عیان می‌کنند تا اندازه‌ای مسائل موردنظر جذب نظر مخاطب و پیش آوردن درک باورپذیری تامین شده است. لذا باید درباره این موضوع خواسته نویسنده که البته کارگردانی این اثر را برعهده دارد را مدنظر قرار داد که آیا این اندازه مشخص شده به اندازه قدرت تلنگر است؟ آیا این طراحی بیان نشانی از همان حرف‌های گوش و دیوار است یا... بالاخره باید گفت شخصیت‌ها به اندازه خوراکی که به آنها داده شده می‌توانند حرف بزنند، گریه کنند، بخندند و گاهی در خود فرو بروند. در واقع جهان این اثر به شکلی بازتاب جهان پیرامون است که زاویه نقد خود را به سوی رفتارها و موقعیت‌هایی هدایت کرده است که شخصیت‌های نمایش ملاک تشخیص آنها هستند.

جهان این نمایش به جهان کسانی متعلق است که درون‌گرایی برایشان در حکم اندوخته و برون‌ریزی برای آنها به مثابه سوپاپ اطمینان است. حال این اتفاق سبب شده است که فضاسازی اثر با داشته‌های جهان متن هم راستا شده تا ریتم صحنه بنابر موقعیت‌های نمایشی تنظیم شود. لذا از آنجایی که متن ساختاری اجتماعی دارد با طراحی خرده پیرنگ‌ها و کارکرد اصولی مونولوگ این امکان را فراهم آورده که مخاطب نه در مقام شاهد و قاضی، بلکه در مقام همراه با شخصیت‌ها هم مسیر شده و به هزارتوهای زیادی سرک بکشد. حال با این داشته‌ها و توجه مستقیم به ایده اثر، حلقه اتصال سه اپیزود نمایش «مردی که از آستینش برف می‌بارید» متوجه کاربرد مقوله زمان در گذشته و اکنون است که هویت، عملکرد و نگاه شخصیت‌ها را شرح می‌دهد.

پر و بال پریدن نداشتن، امتناع از حرف زدن، فراموش شدن و... از دیگر نکاتی بوده است که این جهان نمایش از آنها به جزئیاتی اشاره کرده است. بالاخره یک نمایش اجتماعی در خود تلخی، شیرینی و یا بالا و پایین دارد، زیرا مثل خود اجتماع واقعی، جهانی با همه چیز است.

البته باید این نکته را نیز اضافه کرد که نویسنده در مقام کارگردان هرگز به کارگردانی که شکل نویسنده باشد شبیه نیست. در واقع نویسنده این اثر با هدایتگر شخصیتها در صحنه تفاوت‌هایی دارد که باعث می‌شود نمایش بدون تعصبی روی صحنه برود. کارکردی که این روزها باید تا اندازه‌ای آن را جدی گرفت.  




نظرات کاربران