در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با محمدنیما مظاهری کارگردان نمایش «نوشت سر»

سیال شدن در زمان و مکان برایم یک عادت دائمی و دوست‌ داشتنی است

ایران تئاتر: تاثیرات جهان هستی جزو مواردی است که هرگز نمی‌توان آن را نادیده گرفت. زیرا این تاثیرات سبب خواهند شد تا آدمی جهان‌های بسیاری را تجربه کرده و از هر کدام از آنها اندوخته‌ای برای خود به دست آورد. لزوم ارتباط با این تجربه کنشی مستقیم است که در زندگی روزانه با پیش آمدن موقعیت‌های مختلف درکو باور خواهد شد. لذا پرورش درون این مزیت را حاصل می‌کند که انسان در هر شرایطی برون‌ریزی‌های متفاوتی را بروز بدهد. ضرورتی که هیچ‌گاه به فراموشی سپرده نخواهد شد.

محمدنیما مظاهری سعی دارد با کشف موقعیت‌ها و اتفاق‌های پیرامون خود جهانی دیگر را در نمایشنامه‌ها و آثارش پدید آورد تا بتواند به شکلی متفاوت جهان را به تماشا بنشیند. حال این کنش از سوی این نویسنده و کارگردان در پی رخدادهای اجتماعی و درونی هر فرد پیش می‌آید تا در جهانی اثری آنها با نظم متعلق به آن فضا گرد هم آورده و با تمهیدات مناسب به نمایشی قابل درک مبدل سازد. اهمیتی که در ابتدا شامل گروه نمایشی او و سپس مخاطب آن خواهد شد. نمایش‌های «اتللو»، «ملاقات با پستچی»، «مسخ»، «تنهایی پرهیاهو»، «لاسارو»، «مواچیله در هیچ جا» و «نوشت سر» از جمله آثاری هستند این نویسنده در آنها بعنوان بازیگر حضور داشته است. همچنین این بازیگر تاکنون نمایش‌های «مواچیله در هیچ جا» و «نوشت سر» را در مقام نویسنده و کارگردان روی صحنه آورده است. حال به بهانه اجرای نمایش «نوشت سر» که تا اواخر اسفندماه در عمارت نمایشی نوفل لوشاتو در ساعت 20 روی صحنه می‌رود به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

تولید نمایش‌های اجتماعی با مواردی چون رفتار و عملکرد افراد جامعه و اتفاق‌های روز ارتباط مستقیم دارد. تصور می‌کنید این موضوع  چه تاثیری در روند نگارش نمایشنامه و ساختار اصلی اثر دارد؟

در مقام نویسنده نمایشنامه این مطلب را بازگو خواهم کرد زمانی درباره یک فضای اجتماعی، شخصیت و یا موقعیت می‌نویسد معتقد هستم چاره‌ای جز این راه ندارد که یا آن موقعیت را از نزدیک تجربه کرده باشد و یا آنکه خود را در آن موقعیت قرار داده است. لذا درباره موقعیت‌هایی که در این نمایش وجود دارند که گویای آن است که یا در آن موقعیت‌ها قرار داشته‌ام و اینکه برای درست بودن نمایشنامه با ادبیات آن اشخاص آشنا شده‌ و آنها را مورد واکاوی قرار داده‌ام. حال این دلایل است که در صحنه‌ای شش صحنه کوتاه طراحی شده و شش موقعیت نمایشی را تعریف داده‌ام. حال در هر کدام از این صحنه‌ها چندین شخصیت وجود دارند که هیچ دو شخصیتی شبیه یکدیگر حتی صحبت نمی‌کنند. معتقدم هستم پیش آمدن این مسائل بسیار کمک می‌کند که فضاها باورپذیر تر و شخصیت‌ها به شکلی باشند تا مخاطب بتواند از هر قشر و طبقه اجتماعی با آنها همذات‌پنداری کند.

 

آیا دارا بودن این اهمیت می‌تواند باعث شود که مخاطب بیشتر از آنچه که در پیرامون خود احساس می‌کند و می‌بیند پیش برود و به نوعی با جهان اثر ارتباط بیشتر برقرار کند؟ پیش آمدن این اتفاق چه کمکی به اثر خواهد کرد؟

بله، همان طور که اشاره داشته‌ام دقیقا این اتفاق رخ می‌دهد. زمانی که موقعیت‌ها و شخصیت‌ها از بطن جامعه می‌آیند و از بیست و هشت شخصیت به طور حتم دو یا سه مورد در نزدیکی ما دیده شده‌اند.حال زمانی که مخاطب حس همذات پنداری را تجربه می‌کند به خودش اجازه می‌دهد اگر در جایگاه یکی از آن شخصیت‌ها در آن موقعیت قرار داشتم چه رفتاری از خود بروز خواهم داد. لذا این اتفاق به نظرم نقطه پیروزی یک اثر هنری است در بحث نمایش با این دلیل که مخاطب در قصه   با شخصیتی همذات‌پنداری می‌کند.

 

مزیت واقع‌بینی یک اثر نسبت به اتفاق‌ها و رویدادهای یک جامعه چه تبعاتی را رقم خواهد زد؟ آیا این نوع طراحی در یک نمایش می‌تواند بیانگر آن باشد که ضرورت‌های یک جامعه شامل چه عنوان‌هایی است؟

بنده معمولا با یک موضوع مشکل جدی داریم و آن هم مربوط دیکته کردن است. احساس می‌کنم اگر موضوع دیکته کردن قرار بود که پاسخ به نیاز آدم‌ها بدهد شرایط امروز جامعه ما که اوج این اتفاق در طول تاریخ اتفاق افتاده است قطعا وضعیت فرهنگی ما بهتر از آن بود که وجود دارد. حال معتقد هستم به جای این رفتار باید واقعیت‌های جامعه را نشان بدهیم و این اختیار را به مخاطب بدهیم که برداشت شخصی خود را از اتفاقی داشته باشد. حتی بنده شخصیت سیاه و سفید را نمی‌پذیرم و می‌گویم تمام آدم‌ها خاکستری هستند و بنابر سلیقه و طبع هر مخاطب دارد ممکن است که یک شخصیتی در نمایش «نوشت سر» به نظر مثبت و از دیدگاه فرد دیگری منفی تلقی شود. حال این موضوع بسیار جذاب است که بنده یک سری شخصیت خاکستری نشان بدهم و در آخر مخاطب تصمیم به انتخاب آن بگیرد که دوستشان دارد یا خیر.

  

جهان متن نمایش «نوشت سر» از ساختاری بهره گرفته است که آینه‌ای از جامعه امروز را نمایان می‌سازد که در آن شخصیت‌ها نمونه ما به ازایی از افراد جامعه هستند. این تطبیق مستقیم چه راهکاری را برای طرح مسئله و سپس حل آن در پیش گرفته است؟ آیا این راهکار معنای کنش اثر را می‌دهد؟

اگر بخواهم با شما صادق باشم باید بگویم نیت بنده بر این نبوده است که اثر دارای کنش باشد، اما یک اتفاقی که وجود دارد آن است که از موقعیت به شخصیت‌ها رسیده‌ام. در ابتدا بنده به موقعیت فکر کرده‌ام و در درون موقعیت شخصیت را ساخته‌ام. به طور مثال در ذهنم مرور کرده‌ام که از یک گروه تئاتر استفاده می‌کنم در درون آن گروه چه کسانی می‌توانند قرار بگیرند. لذا از جهان‌بینی خود استفاده کرده‌ام نسبت به تجربه سمعی و بصری شخصیت‌های نمایش را بر اساس ما به ازاها نوشته‌ام. حال زمانی که یک نویسنده شخصیت‌ها بنابر این طراحی می‌نویسد می‌داند که آنها چه رفتاری از خود بروز می‌دهند. در نتیجه از آن شخصیت می‌خواهد که همان رفتار بخصوص انجام بدهد که ما به ازایی از آن فرد حقیقی است. حال این موقعیت سبب می‌شود زمانی که مخاطب آن را می‌بیند بگوید این شخصیت واقعی است و آن را باور خواهم کرد.

  

ارتباط مستقیم شخصیت‌ها با مخاطب تعریف عبور از دیوار چهارم را تداعی می‌کند. آیا این تصمیم به آن جهت است که بنابر ساختار اجتماعی و موضوع نمایش گستردگی جهان اثر بیشتر احساس شود؟

اشاره جالبی به موضوعی داشته‌اید که بنده بسیار فکر شده عمل کرده‌ام. بنده معتقد هستم که مخاطب در طول زمان نمایش هر لحظه مشغول همذات‌پنداری با شخصیت‌ها است. حال ممکن است یک مخاطب با تمامی صحنه‌ها و تمام شخصیت‌ها این حس را برقرار نکند، اما آن قدر موقعیت‌ها و تله‌های شخصیتی وجود دارد که سبب شود با یکی از شخصیت‌ها احساس نزدیکی کند. اما درباره شکستن دیوار چهارم باید بگویم که بنده مخالف از میان برداشتن آن در لحظه‌ای هستم که باعث شود مخاطب متوجه شود که تنها آمده است که نمایشی را ببیند. لذا این طراحی به آن شکل انجام نداده‌ام، زیرا این طراحی مربوط به «برتولت برشت» است که در واقع ذات شکستن دیوار چهارم را پایه‌ریزی کرده است، اما از دیدگاه من این طور پیش می‌آید که شخصیت مخاطب را به شنیدن حرف‌هایش دعوت می‌کند. در واقع شخصیت حرف‌هایی می‌زند که بگوید او نیز همچون مخاطب از درون جامعه آمده است و ممکن است مخاطب نیز در موقعیت او قرار بگیرد. لذا حرف اصلی بنده این است که در تمام طول مدت این نمایش هدفم آن است در یک مخاطب خود را به جای شخصیت بگذارد و بخواهد بداند که اگر او در آن موقعیت قرار داشت چه رفتاری را می‌پسندید که با او انجام شود.

   

تغییر ماهیت شخصیت‌های نمایش یکی از کارکردهایی است که جهت و هدف اثر را تا اندازه‌ای باتوجه به اتفاق‌های جهان اثر برای مخاطب شرح می‌دهد. آیا این تصمیم سبب آن نمی‌شود که مخاطب بتواند با برداشت خود پایان نمایش را حدس بزند؟

بسیار اشاره جالبی به این موضوع داشته‌اید. بنده همان‌طور که در قبل گفته‌ام به طور حتم پایانی متصور هستم برای آنچه که در ذهن خودم وجود دارد، اما قطعا مایل به آن نخواهم بود که نکته‌ای را به شخصی دیکته کنم. در واقع هر مشکل و هر اتفاقی که نصیب جامعه ما شده است به نظرم جهت عادت به دیکته شدن است. یعنی اگر در جامعه فرهنگی عادت به آن نداشته‌ایم که موضوعی را به ما دیکته کنند و در مقابل تلاشمان آن بود که فکر کنیم و آنچه که برداشت خودمان نسبت به هر موضوضعی است را داشته باشیم به طور حتم اتفاق‌های بهتری پیش می‌آمد. بنده به دلیل این موضوع است که چنین تصمیمی را در نمایش اتخاذ کرده‌ام. در واقع بنده اصراری ندارم که مخاطب‌ها آن پایانی متصور شوند که در ذهن بنده رقم خورده است.     

 

ساختار اپیزودیک جهان اثر این قابلیت را دارد از طریق چندلایه بودن متن و خرده پیرنگ‌هایی که لحاظ شده‌اند کارکرد قابل توجه‌ای داشته باشند تا شخصیت‌ها بتوانند اثرگذاری بیشتری را پدید آورند. آیا دلیل این طراحی به شرح موضوع‌های جهان متن مربوط است و یا راهکاری برای هماهنگی با جهان اثر در نظر گرفته شده است؟

خیر. این طراحی دقیقا به جهان متن مربوط است. زیرا که بنده قصد آن را داشتم که در موقعیت‌های متفاوت کنش‌های متمایز شخصیت‌های مختلف را شاهد باشیم. یعنی جنس درگیری که در یک موقعیت مکانی رخ می‌دهد، جنس آدم‌هایی که در موقعیت‌های دیگر رفت و آمد می‌کنند و سایر اتفاق‌ها تماما در طول سه ساعت پیش می‌آیند. بسیار عجیب است که به واسطه همراه شدن با دو شخصیت ما توانسته‌ایم شش موقعیت و بیست و هشت شخصیت را شاهد هستیم که در لحظاتی این سوال پیش می‌آید که آنها در یک کشور زندگی می‌کنند؟ آیا واقعا شخصیت‌ها از اینکه در موقعیت و جایگاه دیگری قرار بگیرند فکر می‌کنند؟. بنابراین باید اذعان داشته باشم که جهان متن بسیار برایم حائز اهمیت بوده است تا آنکه بخواهم آن را بعنوان راهکاری برای شرح ماجرا در نظر داشته باشم.   

 

تصویرسازی‌ها در این نمایش بسیار به مفهوم و کارکرد دیالوگ‌ها و تعادل صحنه‌ها یاری می‌رساند تا مخاطب بتواند به شکل تفکیک شده هر اتفاق را در زمان مشخص دنبال کند. علت این اتفاق را باید بیشتر به نمایشنامه مربوط دانست یا ترفندهایی که برای جهان اثر در نظر داشته‌اید؟

نکته‌ای که به آن اشاره داشتهاید نسبت به دو موضوع درصدی مساوی دارد. یعنی نیمی از آن به نمایشنامه و نیم دیگر آن به جهان اثر ارتباط دارد. لذا در لحظاتی به دلیل کارکرد نمایشنامه و به خاطر آنکه در موقعیت بخصوصی بتوانیم شاهد ماجرایی باشیم این تناسب را ایجاد کرده‌ایم. بنابراین ایجاد تفاوت در این راستا یکی از کارکردهای مناسبی بوده که آن را در اثر به کار گرفته‌ایم.   

 

روابط بین شخصیت‌ها رویکردی است که جهان اثر را با تمام ملزومات آن هدایت می‌کند تا موقعیت‌های نمایشی در جایگاهی مناسب رخ بدهد تا جامعه اکنون قابل درک شود. این تاکید برای آنکه نظمی سیال در اثر وجود داشته باشد از چه عنوانی نشات می‌گیرد؟

معتقد هستم روابط بین شخصیت‌ها و نظم سیال از واقعیت نشات می‌گیرد. یعنی در زمانی که شخصیت‌ها واقعی باشند، زمانی که شخصیت‌ها ما به ازا داشته باشند، زمانی موقعیت‌ها واقعی باشند و رفتار شخصیت‌ها در رویارویی با موقعیت‌ها از واقعیت تغذیه کند باعث آن خواهد شد که نظم درستی شکل بگیرد. زیرا هیچ عنوانی غیرواقعی و ساختگی نیست. بنده به گونه‌ای گذشته‌سازی کرده‌ام برای شخصیت‌های این نمایش و آنها را در موقعیت قرار داده‌ام.   

 

موقعیت محور بودن جهان متن و اثر چه کارکردی در برون ریزی شخصیت‌ها در زمان رویارویی با موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند دارد؟ آیا صرفا برون‌ریزی شخصیت‌ها ملاک این رویکرد بوده است؟

خیر. برون‌ریزی شخصیت‌ها به طورحتم تنها ملاک برای این رویکرد نبوده است. بنده مجدد اعلام می‌کنم همذات‌پنداری مخاطب از همه چیز مهم‌تر است. من در مقام کارگردان باید شخصیت را در موقعیت قرار بدهم که مخاطب باهوش بتواند آن را باور کند. شخصیتی که بیاید در موقعیتی قرار بگیرد و در درون آن موقعیت و در تو در توی خرده موقعیتی قرار نگیرد تبدیل به شخصیت نخواهد شد و در ظاهر تیپی باقی می‌ماند. بنابراین بنده باید در موقعیت‌های نمایش زمان‌هایی را به وجود آورم که رفتار شخصیت‌های مختلف در آن موقعیت بخصوص متفاوت باشد که بتوان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد و هر کدام را به شکل مجزا شناخت.  

 

موقعیت‌های مکانی که در جهان اثر طراحی شده است یکی از کلیدهای کشف موقعیت‌ها و البته گویای دلایل رفتارهایی است که  هر شخصیت در مقابل دیگری از خود بروز می‌دهد. آیا این طراحی هم جزو نکاتی بوده که تعمدی رخ داده است؟

بله. بنده باتوجه به ساختار طراحی صحنه و لباس و آکسسواری که وجود دارد هرگونه المان خارجی برای فضاسازی موقعیت را به حداقل ممکن رسانده‌ام. به طورحتم نمی‌توانم صحبت از گروتفسکی کنم، زیرا جهان این نمایش بی‌چیز نیست، اما می‌توانم که کم چیز است و شخصیت و قصه هستند که موقعیت را پیش می‌آورند. حال این نکته‌ای بوده است که بعنوان چالش آن را انتخاب کرده‌ام، یعنی این کار به آن خاطر بوده است که بتوانم با طراحی صحنه و لباس حداقلی که در عین سادگی به اندازه بسیار کافی و کم به موقعیت و شخصیت کمک می‌کنند. اما در واقع این خود شخصیت است که موقعیت را بارور می‌کند و در موقعیت رفتاری دارد که آن را باورپذیر نشان بدهد.

 

هم راستا بودن موقعیتی که زن و مرد اصلی در آن قرار گرفته‌اند با سایر شخصیت‌های نمایش چه مزیت‌های دراماتیکی را برای جهان اثر پدید آورده است؟

در جهان اثر ما شاهد حضور زن و شوهری هستیم که نسبت فامیلی با یکدیگر دارند که در خانه‌ای زندگی می‌کنند. حال رفتار زن و مرد به نوعی دو رفتار کاملا متفاوت است حتی در زمانی که مشغول انجام یک کار هستند و در راستای یک هدف تلاش می‌کنند. زنی که محافظه کار است و مردی که کودک درونش به شدت جلوتر از بالغ درونش پیش می‌رود. حال این موضوع باعث آن می‌شود که این زن در موقعیت‌های مختلف محکوم به مدیریت بحران شود. بنده در واقع قصد داشته‌ام این وجه تمایز و عدم انطباق در عین حال که شخصیت‌ها در یک خانواده زندگی می‌کنند را به شکلی معرفی کنم که رفتارهای یکسانی ندارند.   

 

نویسنده و کارگردان بودن نمایش «نوشت سر» چه تمایزهایی با دیگر نمایش‌هایی که روی صحنه آورده‌اید دارد؟ آیا همچنان به تاثیرات تقدیر و سرنوشت در زندگی انسان‌ها پرداخته‌اید؟

نمایش «نوشت سر» بعنوان دومین نمایشی که در مقام نویسنده و کارگردان به شکل اجرای عموم روی صحنه آورده‌ام. بنده به نظرم بسیار مهم است که به شدت از تجربه‌های دیگران استفاده می‌کنم. من در نمایش «مواچیله در هیچ جا» با آنکه کار اول بود پیام‌های مثبت بسیار داشته‌ام با این توضیح که فضای آن نمایش سورئال بود و در آنجا با چنین حجم از موقعیت و شخصیت وجود نداشت. اما نمایش «نوشت سر» کاملا برخلاف «مواچیله در هیچ جا» است، هرچند که بازی با بعد زمان و مکان علاقه و سلیقه من است که نمی‌توانم از آن عبور کنم. حتی در نمایش واقع‌گرا هم مایل هستم به نوعی از آن استفاده کنم، اما نکته‌ای که باید بگویم آن است که این نمایش با حضور بیست و هفت بازیگر به همراه بنده تجربه‌ای متفاوت برایم بوده است. البته بسیار موقعیت رئال و تعدد شخصیت‌ها در یک صحنه و کارگردانی به صورتی که تعادل میزانسن‌ها و ریتم حفظ شود. لذا همچنان معتقد هستم به فیزیک و آنچه که ساطع می‌کنیم و بر ما بازتاب داده می‌شود که در سرنوشت و کارما اثرگذار است.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی  




نظرات کاربران