حمید سمندریان پس از 35 سال بازنگری و قدرت گرفتن، همه را در صحنه به انتقام و نفرت علیه خود برای بازیابی عشق، جوهر حقیقی بشر، دعوت میکند، یک آیین باشکوه و تلخ که شاید در ذهنها تبدیل به خلوت و بیغولهای شاد و آرامشزا شود. او آیینیترین نمایش را در صحنه تدارک میبیند و ما هم در این بازی سخت وارد میشویم و او ما را هم در این جولانگاه هل میدهد، تا یک بازاندیشی جمعی شاید بانی تغییر و تحول بنیادین شود.
حمید سمندریان پس از ۳۵ سال بازنگری و قدرت گرفتن، همه را در صحنه به انتقام و نفرت علیه خود برای بازیابی عشق، جوهر حقیقی بشر، دعوت میکند، یک آیین باشکوه و تلخ که شاید در ذهنها تبدیل به خلوت و بیغولهای شاد و آرامشزا شود. او آیینیترین نمایش را در صحنه تدارک میبیند و ما هم در این بازی سخت وارد میشویم و او ما را هم در این جولانگاه هل میدهد، تا یک بازاندیشی جمعی شاید بانی تغییر و تحول بنیادین شود.
رضا آشفته
"ملاقات بانوی سالخورده" اثر فردیش دورنمات سوئیسی، برای دومین بار با ترجمه و کارگردانی حمید سمندریان در تالار اصلی تئاتر شهر تهران اجرا میشود.
"ملاقات بانوی سالخورده" یک اثر جهان وطنی است و با آن که صاحب دیدگاههای فلسفی و سیاسی است اما به مانند تئوریهای جاودانه افلاطون همچنان قابل تأمل و اندیشیدن است. این که حمید سمندریان دوباره به سراغ این متن رفته است، میتواند هزار دلیل گوناگون داشته باشد و شاید والاترین این دلایل تکامل فرهیختگی حمید سمندریان است که در بازنگری به خویشتن این دوبارهکاری را یک امر حیاتی و ضرورتی اجتماعی و فراگیر تلقی کرده است.
حمید سمندریان پس از انقلاب 5 نمایش صحنهای، یک نمایش تلویزیونی و یک فیلم سینمایی تولید کرده است. آیا همه بضاعت هنری این کارگردان فرهیخته همین است؟ اینجا هم میتوان چند پرانتز باز کرد و با آب و تاب مفصل در این باره تحلیل نوشت که چرا و چگونه یک کارگردان با تمام شعور و خلاقیتاش فقط 6 بار در زمانی نزدیک به 30 سال فرصت میدان داری داشته است.
او در سال 58 برای دومین بار نمایش "مردههای بیکفن و دفن" ژان پل سارتر را در تالار وحدت اجرا میکند، و از آن پس مصمم میشود که "گالیله" را در سال 60 اجرا کند. این نمایش تمرین میشود اما فرصت اجرا پیدا نمیکند. در سال 69 مجدداً چنین خواستهای مطرح و تمریناتی میشود اما بینتیجه باقی میماند. شاید در این روزگار حضور علی منتظری به عنوان رئیس مرکز هنرهای نمایشی چنین فرصتی را برای او ایجاد کرده باشد چنانچه در سال 68 موفق به اجرای نمایش فریدریش دورنمات در سالن اصلی میشود و در این سال نمایش "ازدواج آقای میسیسیپی" را اجرا میکند. در سال 69 همچنین تمرینهای نمایش "فتحنامه کلات" بهرام بیضایی را آغاز میکند که آن هم به صحنه نمیرود. اما فیلم سینمایی "تمام وسوسههای زمین" را با بازی هما روستا، احمد آقالو، رضا کیانیان، علی اصغر گرمسیری و... میسازد که ناموفق است و منتقدان آن را یک اثر کاملاً تئاتری ارزیابی میکنند تا اثری پویا و سینمایی! حمید سمندریان هم پس از آن فیلمسازی را ول میکند. 2 بار در سالهای 70 و 72 تمرینهای نمایش "دایره گچی قفقازی" را آغاز میکند که هر بار هم بینتیجه است. او که سالها به عنوان استاد دانشگاه در زمینه تدریس و تعلیم بازیگری و کارگردانی فعال است، در سال 1373 کانون آموزشهای هنری سمندریان را تأسیس میکند تا علاقهمندان به مقوله تئاتر و بازیگری را با چنین هنرهایی بهتر آشنا سازد. بسیاری از بازیگران امروز سینما و تلویزیون و حتی تئاتر از این کانون بیرون آمدهاند. بالاخره تیری در تاریکی رها میشود و خوشبختانه هم به هدف میخورد و در سال 77 نمایش "دایره گچی قفقازی" را در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا میکند. سال 78 فرصتی میشود تا برای دومین بار "بازی استریندبرگ" اثر فردریش دورنمات را در سالن چهارسوی تئاتر شهر به صحنه بیاورد. اجرایی که در آن بازی رضا کیانیان، احمد ساعتچیان و هما روستا خاطرهانگیز میشوند. هر چند اجرای "دایره گچی قفقازی" از این کار بحثانگیزتر بود، زیرا در آن جا حمید سمندریان یک متن از برتولد برشت فقید را به شیوهای بر پایه منطق روانشناسی امروز و نگاهی ناتورالیستی به صحنه آورد و شیوه استانیسلاوسکی را در آن به بازی گرفت. حرکتی که در نوع خود بینظیر بود و نقدها و نظرهای زیادی را در محافل دانشگاهی و مطبوعاتی به همراه داشت. سال 80 نمایش "به سوی دمشق" آگوست استریندبرگ را برای تلویزیون و شبکه 4 تولید کرد. اجرایی که به دلیل پخش چند قسمتی و بهرهمندی از طراحی صحنه انتزاعی و ریتم نسبتاً کند نتوانست در دل و دیده تماشاگران بنشیند، و باز هم از حمید سمندریان یک چهره خاطرهساز بسازد. سال 82 هم یک بار دیگر او بخت خود را برای اجرای "گالیله" آزمود و این بخت آزمایی با قرعه پوچ پاسخ داده شد چنانچه که امروز سمندریان از اجرای آن به عنوان وصیتنامه هنری خود یاد میکند.
حمید سمندریان در یک نگاه
حمید سمندریان در سال 1310 در تهران به دنیا میآید، و از سال 1320 تا 1330 در حین تحصیل در دوره متوسطه در کلاسهای تئاتر و هنرپیشگی استادان خیرخواه و شباویز شرکت میکند و همزمان به فراگیری و نواختن ویولن نزد استاد ذوالفنون میپردازد.
در 21 سالگی به انگیزه تحصیل در رشته فنی و مهندسی راهی آلمان میشود، اما در آنجا سر از کنسرواتوار عالی موسیقی و هنرهای نمایشی هامبورگ در آلمان درمیآورد و تحت تعلیم یکی از برجستهترین اساتید تئاتر اروپا، ادوار ماکسی تئاتر میآموزد.
سال 1340 به دعوت وزارت فرهنگ و هنر به ایران برمیگردد و در کنار فعالیتهای هنری به امر آموزش در اداره هنرهای دراماتیک مشغول میشود. سال 41 دو نمایش "دوزخ" اثر ژان پل سارتر را در سالن اداره هنرهای دراماتیک و "اشباح" هنریک ایبسن را در تالار فرهنگ به صحنه میبرد. برای اولین بار در سال 42 نمایش "مردههای بیکفن و دفن" سارتر را در سالن انجمن فرهنگی ایران-فرانسه اجرا میکند، و در این سال گروه تئاتر پازارگاد را به سرپرستی خودش تشکیل میدهد، و نمایش "باغ وحش شیشهای" تنسی ویلیامز را در باشگاه آرارات اجرا میکند، اجرایی که جزء معدود اجراهای زبان فارسی در تئاتر ارامنه به شمار میآید.
سال 43 به سراغ کمدی مولیر، "طبیب اجباری" میرود و یک اقتباس از آن را در سالن فرهنگی ایران و آمریکا اجرا میکند، و در این سال موفق به اجرای "مرغ دریایی" چخوف در سالن انجمن فرهنگی ایران و فرانسه میشود. از سال 43 تا 45 وقت خود را صرف تولید و اجرای "رومولوس کبیر" و "پنچری" اثر فردریش دورنمات میکند که این آثار هم به صحنه نمیآید. او در سال 44 در پایهریزی و شکلگیری دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران همکاری میکند و از آن پس به تدریس در دانشگاه تهران میپردازد.
سال 45 "آندورای" ماکس فریش را در سالن انجمن فرهنگی ایران-آمریکا اجرا میکند و این اجرا مجدداً در همین سال پیگیری میشود. نمایش "هرکول و طویله اوجیاس" اثر فردریش دورنمات را در سال 47 در سالن انجمن فرهنگی ایران-آمریکا به صحنه میبرد. "نگاهی از پل" آرتور میلر را در سال 48 به صحنه میآورد. 1350، سال به نمایش درآوردن "کرگدن" اوژن یونسکو در تالار فردوسی دانشگاه تهران است. اما "ملاقات بانوی سالخورده" دورنمات را در زمان افتتاح تالار مولوی اجرا میکند.
او همچنین از سال 45 تا 55 به دعوت انجمن فرهنگی ایران-آلمان (مؤسسه گوته) موفق به اجرای بیش از 15 نمایش با بازیگران آلمانی میشود. در فاصله سال 41 تا 51 هم نمایشهای تلویزیونی زیادی را اجرا و پخش میکند. در سال 56 هم آخرین اجرای پیش از انقلاب خود را به نمایش "بازی استریندبرگ" دورنمات اختصاص میدهد.
"ملاقات بانوی سالخورده"
حمید سمندریان در سال 51 "ملاقات بانوی سالخورده" را همزمان با افتتاح تالار مولوی تمرین و اجرا میکند و در این باره در کتابچه این نمایش گزارش می دهد: تالار مولوی تازه افتتاح شده بود و امکاناتش در حد صفر بود. مثلاً پروژکتور نداشتیم، دیوارها آکوستیک نبودند و رنگ نامناسب داشتند، اتاق فرمانی جهت پخش صدا، موزیک و نور وجود نداشت و بدتر از همه سقف نامناسب سالن برای این اجرا امکان حرکتبندی و موزیک و نور را از من دریغ میکرد. علاوه بر این نداشتن بودجه مناسب و 14 اجرای ناقص و محدود، هیچگاه من و بازیگران را راضی نکرد و در همان زمان فکر اجرای دوباره این نمایش را در ذهنم پروراندم.
حالا پس از سالها این نمایش با امکانات بهتری به اجرا درمیآید به خصوص که عقیده من در مورد کم و کاست اولیه تحلیل نمایشنامه نیز به ژرفای بیشتری رسیده است.
از آن اجرا خسرو خورشیدی (طراح صحنه و لباس) و علی رامز (بازیگر) در اجرای فعلی هم حضور دارند، و طی این سالها بازیگرانی مانند غلامرضا طباطبایی، ماهرو بدیعی، هاشم ارکان و جمیله شیخی دار فانی را وداع گفتهاند، و به همین مناسبت که جمیله شیخی نقش بانوی سالخورده را در سال 51 بازی کرده، اجرای 86 به یاد و خاطره او تقدیم شده است. جالبتر این که هنوز هم تأثیر فروغ فرخزاد شاعر در این متن که در تنظیم اشعار متن و همچنین پایان نمایشنامه به حمید سمندریان کمک کرده است همچنان باقی است.
حمید سمندریان کارگردان تجربههای گوناگون و متنوع است، دست کم این موضوع را از نوع انتخاب متنهایش به راحتی میتوان حدس زد. سارتر، ایبسن، چخوف، مولیر، ویلیامز، دورنمات، فریش، برشت و یونسکو دنیاهای ذهنی کاملاً متفاوتی دارند و هر یک به زمانهای و کشوری تعلق دارند که بیانگر مصائب بشر در برهههای تاریخی متفاوت بودهاند.
او برای "ملاقات بانوی سالخورده" در اجرای فعلی، به دو مقوله طراحی صحنه و لباس و نحوه بازی، حضور و هدایت بازیگران اهمیت بیشتری قائل شده است. مثلاً موسیقی در این اجرا بیشتر حالت تزئینی دارد و البته در لحظاتی که مرتبط با متن پیش میآید، صرفاً کارکرد داستانی دارد. یعنی بنابر اقتضای متن یکی از حمالان و نگهبانان بانوی سالخورده، به فرمانش گیتار مینوازد تا مفرح و شادیبخش باشد.
طراحی صحنه و لباس خسرو خورشیدی ظاهر و باطن انتزاعی دارد و این دلالت بر نگرش ذهنی بودن متن و اجرا میکند. برای آن که آنچه در صحنه به وقوع میپیوندد، فراتر از باورهای معمول ماست. دورنمات زاویه دیدی را برای القاء حقیقت به روی تماشاگر میگشاید که همه چیز سر آخر برایش ذهنی شود یعنی جزء ذات وجودی تماشاگر شود. یک باور خطرناک و صعبالعبور که شاید به گونهای دیگر برای تکتک ما برای له شدن عدالت اجتماعی کارایی نافذی دارد و هر یک از ما به گونهای دامن خود را گرفتار این گناه پالایش ناپذیر گردانیم.
دو استوانهای که در بالا کژ و مژ به نظر میرسند و در دو سوی صحنه هستند، یک وسیله فلزی که در وسط است و تداعیگر قطار مدرن و امروزی است. جنگل هم که با بدن بازیگران و یک قطعه سنگ شبیه تابوت تداعی میشود. باز هم انتزاع و فانتزی بر پیکر متن و اجرا دوخته میشود تا آنچه میبینیم از واقعیت کمی فاصله بگیرد. شاید این گونه فرصتی برای درک و باور این تراژدی بزرگ و بیرحمانه که جمعی آگاهانه به قتل یک نفر تن میدهند، ایجاد شود.
البته طنز هم به یاری اجرا میآید تا از تلخی جریانها و اتفاقها کاسته شود. یک قربانی که خود نیز روزی سلاخ و قربانگر بوده است و امروز باید در این بازی خود سلاخی شود. یک عشق نافرجام و دوجانبه که پس از شکست تبدیل به نفرتی عظیم شده و امروز این نفرت بر سرنوشت خیلیها تأثیر گذاشته است. همه مردم شهر گولن جزای یک عمل غیرمترقبه را پاسخ میدهند. روزی روزگاری آلفرد ایل (پیام دهکردی) ناجوانمردانه با احساسات کلارا زاخانسیان (گوهر خیراندیش) بازی میکند و پس از تجاوز و ایجاد بدنامی، او را به دروغ در دادگاه محکوم میکند. کلارا آواره و به محله بدنام کشانده میشود و در آنجا با مردی ثروتمند ازدواج میکند و از آن پس 35 سال ثروت و قدرت خود را تجهیز میکند تا در یک حرکت انتقام جویانه و شیطانی همه مردم شهر گولن را که روزی تن به بیعدالتی دادهاند، به رسوایی و ذلت بکشاند. کلارا زاخانسیان به گولن میآید و به ازای صد میلیون دلار خریدار عدالت است. او میخواهد با بخشی از این ثروت کلان مردم را از فقر و تنگدستی برهاند مشروط بر آن که یکی از آنان جان آلفرد ایل را بستاند.
بازیها در این درام سخت و محکم، به ورطه نفس افتادگی میافتد. چگونه میتوان در یک بازی معقول و ظریف به تدریج به قربانی شدن یک انسان تن داد و یک آیین بدوی در آمفی تئاتر شهرداری با حضور همه اهالی به وقوع بپیوندد، و این بازی صرفاً برای یک جفت کفش نونوار و زرد است!!
گروتسکی که برای نخستین بار توسط کافکا برای تهدیدهای احتمالی جهان در دنیای معاصر مطرح شده بود و در ابزوردنویسان به گونهها و انحاء مختلف رشد و نمو داشت، در اثر فردریش دورنمات کاملاً نفسگیرانه مینماید. همین بازیها را بسیار سخت و غیرمعمول میسازد مگر میشود در این فضا و شرایط حتی در قالب یک بازی معلوم و تئاتری هم پا پیش گذاشت با آن که در دل انتزاع و یک ذهنیت القاگر است اما کاملاً سخت و ناممکن مینماید. حتی بازی کردن! حتی نقش آفرینی! حتی پچپچه کردن چنین شرایط و وضعیتی!!
حمید سمندریان همه را در این شرایط سخت هول داده است و در ناخودآگاه آنان یک بازی سخت را ممکن ساخته است تا آنان دست به جنایتی بزنند که امروزه تبدیل به واقعیتی تلخ و معمول شده است. اما باز هم صحبت کردن و فکر کردن درباره آن هنوز هم برای بشر خطاکار و ویرانگر ناممکن است. باید همه در این بازی وارد شوند و همه در این آیین سلاخی عشق خودی نشان دهند، خودی که در زندگی روزمره هم در حال تکرار شدن و بازی است و در زندگی راحتتر مینماید برای آن که جزء لاینفک و لازمالاجرای آن شده است. اما در تئاتر نمایاندن آن ناممکن است برای آن که این صحنه است که ما را به باز اندیشیدن و احساس کردن آنچه نباید در زندگی جاری و ساری باشد، وامیدارد. تئاتر جولانگاه پاک شدن و دوری از گناه است، آیینی که برعکس واقعیت زندگی ما را از گناه، خطا و نقصهای معمول بازمیدارد. فرصتی برای سکوت و رسیدن به آرامش ابدی ایجاد میکند و ما را از این همه واقعیت تلخ و ویرانگر دور میکند. در صورتی که در زندگی و روزمرگی اصلاً فرصتی برای باز اندیشیدن نیست، و گناه جزء ضروری بودن شده است. گناهی که وجود ما را به اهریمنهای ریز و درشت تبدیل میسازد، تا در تلخکامی یکدیگر پیشدستی کنیم. این چالش فراگیر در دنیا دلالت مستقیم بر ویرانگری نوع بشر میکند و هیچ چیزی هم برای این همه تلخی عاید ما نمیشود حتی کفشهای زرد و نونوار هم تاریخ مصرف دارد!
حمید سمندریان هم پس از 35 سال بازنگری و قدرت گرفتن، همه را در صحنه به انتقام و نفرت علیه خود برای بازیابی عشق، جوهر حقیقی بشر، دعوت میکند، یک آیین باشکوه و تلخ که شاید در ذهنها تبدیل به خلوت و بیغولهای شاد و آرامشزا شود. او آیینیترین نمایش را در صحنه تدارک میبیند و ما هم در این بازی سخت وارد میشویم و او ما را هم در این جولانگاه هل میدهد، تا یک بازاندیشی جمعی شاید بانی تغییر و تحول بنیادین شود. وگرنه این گونه زیستن که در ناخودآگاه ما جاری و ساری است، جز رنج مدام تبلور دیگرگونهای را دربر نخواهد داشت.
حمید سمندریان و گروه بازیگران، طراحان صحنه و لباس، گریم، نور و صدا و غیره پیروزمندانه همه را در تلخی روزگار خود غافلگیر میسازد، روزگاری که خارج از چهارچوبهای سیاسی برای همه ابنا بشر به شکل فراگیر تلخ و نافرجام شده است. بمبهای اتمی که هر لحظه دنیا را به خاک سیاه میکشاند و زورمدارانی که با این بازیچههای خطرناک همه را تهدید میکنند و...