نگاهی به نمایش «حذف به قرینه معنوی»کارگردانی کتایون لطیف
فوقالعاده، گزارش مخابره از سیاره شیتو به زمین پیدا شد
ایران تئاتر، کیارش وفایی: شاخصهای جستجو و کشف جزو مسائلی هستند که این روزها بیشتر از هر زمان دیگر کاربردی فراگیر دارند. زیرا انسانهای عصر مدرنیته با داشتهها و دستاوردهایی که در اختیار دارند میکوشند تا جزئیاتی را به نوعی کنار یکدیگر قرار بدهند تا ثمره آن حاصلی شود خاص که بتوانند از آن طریق جهانبینی خود را معرفی کنند. لذا در این پاره از زمان دیگر ملاک و تشخیص تحت تاثیر سبک مشخص یا دیدگاه معینی نیست و همه چیز به شکل سیال پیش میرود.
جهان امروز که انسانها در آن زیست میکنند محل و جایگاهی است که همه چیز از تغییر پدید آمده و شرایط بنابر داشتههای گوناگونی به وجود میآید. لازمههایی که موقعیت و شرایط را به گونهای کنار یکدیگر قرار میدهد که میتواند در عین هم شکل بودن معانی مختلفی داشته باشند. حال این تصمیم و نگاه میتواند در هر زمینهای شکل بگیرد تا انسان با باور درونی و درک محیط پیرامون آن را بپذیرد و یا مخالفت کند. اصولا یکی از شاخصهایی که مدرنیته و حس تجربهگرایی تولید میکند این است که انسان میتواند شاخهای از هنر را در علمی در هم آمیخته و حاصل آن را بعنوان جهانبینی شخصی و یا گروهی در معرض دید همگان بگذارد تا درک از آن پدیده تعریفی مجزا و به دور از تکرار را رقم بزند. اصولا پایهگذارهای این باورها ضرورت را بیشتر متوجه تغییر و پیدایش یک نگاه نو قرار میدهند که از آن جهت ساخت دیگر باورهای خود در هر زمینهای استفاده کنند. لذا این مسئله در جهان هنر شکلی فراگیر را پیش آورده تا هر بخش یا جزئی از این جهان بیانتها در خدمت هم در آیند تا شرح باورهای درونی هر انسان هنرمند زاویهای متمایز را نمایان سازد. بنابراین عجیب نخواهد بود که نقاشی در هنرهای تجسمی، عکاسی در کادربندی یک فیلمبردار سینما و یا پردهخوانی هم راستا با نمایشنامهای مدرن و... حاصل شود. شاید بتوان گفت این غریضه درونی برای کشف، مجال تولید محصولی بیرونی را نمایان میسازد که در عصر مدرنیته ذوق زیباییشناسی دارد.
نمایش «حذف به قرینهی معنوی» حاصل نگاه و باوری است که در آن جهان پیرامون شکلی متفاوت دارد و از نظری هر ضلع آن اندازهای متفاوت با سایر اضلاع دارد. یعنی ساختار در هم تنیده و تو در تو کالبد اصلی این اثر آنچنان که باید سطحی نیست که مخاطب بتواند از ابتدا به نتیجه برسد که با چه شخصیتها و چه جهانی روبرو است. بلکه جهان متن این نمایش با طراحی چندلایهای کوشیده تا ماجراهای خود را در مسیرهای موازی با زاویه دیدهای متفاوت برای مخاطب از زبان و دیدگاه این اثر ترجمه کند تا او بتواند به آسودگی ارتباطی بهتر با نمایش داشته باشد. حال این تصمیم با اهمیت درک مخاطب از جهان اثر شکل گرفته تا جزئیات کدهایی باشند که در طول مدت زمان نمایش مسیر درست را نشان بدهند. صحنه ابتدایی این اثر به شکلی آغاز میشود که حس تخیل مخاطب را به کار میاندازد تا به نوعی با دیالوگهایی که میشنود احساس آن را داشته باشد که دو شخصیت زن که کلاهی فضایی بر سر دارند در فضا به دنبال اتفاقی برای کشف هستند که از نگاهی او را به یاد فیلم «سولاریس» تارکوفسکی و از زاویه دیگر «اودیسه» هومر با وجه حماسی میاندازد. بنابراین باید اذعان داشت که صحنه ابتدایی نمایش، کار خودش را انجام داده و مخاطب بیدرنگ مشتاق آن است که بداند در ادامه چه اتفاقهایی رخ خواهد داد. حال در این مجال نویسنده و کارگردان اثر از راه دیگری به جهان اثر باز میگردد و با شکستن فضا و تغییر موقعیت به زمان اکنون در یک پلاتوی تمرین صحنه بعد نمایش خود را آغاز میکند که شخصیتها بعنوان بازیگر مشغول تمرین نمایشی هستند. لذا این تغییر ذائقه لحظهای چند پیامد دارد که ابتدا مخاطب را در عین گُنگی کوتاه جستجوگر و سپس ترغیب میکند تا شخصیتها را مورد واکاوی قرار بدهد تا بداند هدف از این شکست فضا چه بوده است. در واقع این کنش از سوی نویسنده و کارگردان اثر بیشتر به همان نگاه نو و شکل دادن باور جدید مربوط است تا مخاطب را عادت به نگاهی ثابت و کشفهای کوتاه مدت و مُسکنی ندهد، بلکه شرایطی را فراهم آورد تا هر لحظه از موقعیتها برایش تازگی داشته باشد.
شخصیتهای این نمایش بر مبنای دادههای اثر و لازمههای موقعیتی که در آن هستند خود را به مخاطب معرفی میکنند. در ابتدا آمبیانسهای وهمانگیز سبب شده که بدانیم دو شخصیت زن فضانوردهایی هستند که به دلیل کمبود اکسیژن رو به مرگ هستند، اما در ادامه با شکست فضا و پیش آوردن موقعیت جدید متوجه آن خواهیم شد آنها در جهان نمایشی نقشی را ایفا میکنند. اصولا ضرورت چنین شکستهایی سبب میشود که حس و باور مخاطب معطوف به یک موضوع نباشد و در مقابل با وجود موضوعهای موازی در خط سیر روایت در ساختار کلی جهان چندوجهی از اثر را درک کنند. حال باید اشاره داشت که جهان متن و اثر در کلیت به نوعی وامدار جهان تئاتر هستند که جهان این نمایش در آن ادغام شده است. البته باید یادآور شد که فرم و محتوا بر مبنای دیدگاه تئاتر تجربی هم راستای یکدیگر پیش میروند و با تغییر موقعیتها در نمایش از شخصیت به فضاسازی، از فضاسازی به محتوا و در نهایت مجموع آنها به فرم، جهت خود را عوض کرده و معنایی را پیش میآورند. در واقع تمام شخصیتهای این نمایش به نوعی راوی هستند و مسائل را گاهی از نگاه خودشان شرح میدهند و گاهی با ترکیب شدن با سایر شخصیتها و دیالوگهای جمعی آن را ادا میکنند. شاید اهمیت وجود لازمههای تئاترتجربی سبب شده که از فضاسازی فیلم «سولاریس»، «اودیسه» هومر و درک علاقه مخاطبهای تئاتری به نمایشنامه «تله موش» آگاتا کریستی این اثر را در شیوه اجرایی متمایز جلوه کند. در واقع نگاه و استنباط کارگردان این نمایش این طور ایجاب کرده است تا با در هم آمیزی چنین مواردی مخاطب را در جهان چندلایه خود دخالت داده تا بتواند با موقعیتها درک درستی را برایشان ایجاد کند.
تغییر جهت دادن از جهان اثر که شخصیتها در آن مشغول تمرین نمایشی هستند به جهان واقعی که بخشی از زندگی حقیقی آنها است نیز یکی از آن ساختارشکنیهای عمدی در پیش آوردن موقعیت است. در واقع این شگرد نویسنده و کارگردان اثر بوده تا تمام وجوه یک بازیگر تئاتر را در جهان بازیگری و حواشی آن به تصویر در آورد تا مخاطب بداند یکی از شغلهای سخت جهان مربوط به جهان بازیگری است. میزانسنهای قرینه، قطری و حتی سیال این لازمه را فراهم آورده تا اهمیت باور و درک مستقیم از سوی مخاطب مشهود باشد. درست مانند مهم بودن ارتباط مستقیم و نفس به نفس بین مخاطب و بازیگران یک نمایش. حال قابل توجه آن است که در این نمایش جزئیاتی چون لحن، فضاسازی، طراحی صحنه و لباس و البته موسیقی اهرمهای کمکی بودهاند که به شکل موثر این نمایش را تحت تاثیر قرار دادهاند.