در حال بارگذاری ...
...

در اجرای "نوک زبان" ما با ساختاری شبه مستند روبروییم که با تمرکز بر موضوعی مطلقاً علمی آن هم در باب مغز آدمی ، تلاش دارد فرم ساختاری ای را ابداع نماید که از طریق تشریح مکانیسم مغز به شکل مثالین و در برابر تماشاگر به تبیین گزاره هایی ایدئولوژیک در حیطه "فلسفه ی علم" دست یابد .

در اجرای "نوک زبان" ما با ساختاری شبه مستند روبروییم که با تمرکز بر موضوعی مطلقاً علمی آن هم در باب مغز آدمی ، تلاش دارد فرم ساختاری ای را ابداع نماید که از طریق تشریح مکانیسم مغز به شکل مثالین و در برابر تماشاگر به تبیین گزاره هایی ایدئولوژیک در حیطه "فلسفه ی علم" دست یابد .


امین عظیمی

شاید بتوان جستجوی مداوم ، برای کشف ِالگوهای نوین بیانی در تئاتر را یکی از جریان های اصلی در سده اخیر برشمرد. این امر گاه همپا با رشد و حضور تکنولوژی های نوین صوتی - بصری همچون رسانه های دیجیتال و گاه با بازتعریف قراردادها و کند و کاو در "پیش- صورت" های اولیه آیین های نمایشی و تصعید (والایش) آنها در چیدمان هایی نوین ، تلاش داشته است به سرزمین های تازه ای در قلمرو تئاتر پا گذارد .
در سالهای پایانی قرن بیستم و معدود سالهایی که از قرن جدید می گذرد چنین رویکردهایی ، تئاتر را آنگونه که مارینتی ، واگنر، آرتو و جان کیج درنظر داشتند به هنری فراگیر و دارای بیشترین شمول بدل کرده است . هنری ترکیبی که اگرچه در تجربیات اولیه اش در دهه های 60 و 70 م به زعم "سوزان سانتاگ"* دل ِ خوشی از ادبیات ، متون نوشتاری و فرهنگ مربوط به آنها نداشت اما امروز با واسازی حدود تعریف کننده خویش ، به رسانه ای به شدت تکثرگرا و در عین حال کلان نگر بدل شده است که از هیچ امکان رسانه ای برای تقویت و گسترش لایه های بیانی خویش فروگذار نبوده و می توان به طور مثالین در اجرای "نوک زبان" به کارگردانی "لوکاس بانگرتر" حتی رگه های آشکاری از "دراماتورژی علم محض" را برای تولید اثری اجرایی در جریان آن شاهد بود . امری که علاوه بر تقویت رویکردهای تولیدِ میان رشته ای در تئاتر ، به مثابه چیدمانی زنده از 4 اجراگر خویش تلاش دارد عنصری غیر قابل تعریف را روی صحنه و براساس قراردادهای اجرایی بازنمایی کند .
کند و کاو در ساخت و کار "مغز" به عنوان پیچیده ترین ارگانیسم یک کلان ارگان ِ پیچیده و هزارتو- بدن آدمی- روی صحنه و تولید اثری اجرایی آنهم بهره مند از رویکردی مینی مالیستی در به کارگیری اصوات ، ژست ها و بطورکلی میزانسن ، تجربه ای بدیع را به صحنه آورده است .کارگردان این اثر با محور قرار دادن عارضه ip Of The Tongue یا TOT در انسان ، اجرای خویش را به نوعی هستی پژوهی از طریق پرداختن به تعاریف علمی ، تجسم فرمالیستی آنها در روی صحنه و در نهایت رسیدن به مفهومی سیال در مورد نسبت انسان با وجود خویش و جایگاه او در جهان هستی مبدل کرده است . عارضه TOT یا "نوک زبان بودن چیزی" اشاره به وضعیتی در انسان دارد که فرد به طور ناگهانی از به خاطر آوردن موضوعی ناتوان می شود . کلمه ، اسم ، شماره و یا هر موضوعی؛ تفاوت این عارضه با فراموشی در این امر است که آدمی احساس می کند تا یادآوری آن موضوع فاصله ای ندارد و اصطلاحاً اصل ماجرا نوک زبانش است و هرلحظه ممکن است به یادش بیاید . فرد در چنین حالتی ممکن است موضوعات یا کلمات همسان و مشابه فراوانی را به خاطر آورد اما در وضعیتی بغرنج و نامتعادل از به خاطرآوردن آنچه مقصود اصلی اش بوده ، ناتوان است .
اولین بحث ها پیرامون این انسداد ذهنی در نشریه ای غیرآکادمیک و ادبی در سال 1885 مطرح شد ."آنتون چخوف" نیز در داستان کوتاهی به نام "یک اسم علاقه مند به اسبدوانی " ("A Horsey Name )که شخصیت اصلی آن دچار وضعیت نوک زبانی شده و در یادآوری نام خانوادگی اش دچار مشکل است ، استفاده ی روایی خلاقانه ای از این عارضه می کند .
کارگردان سوئیسی اجرای "نوک زبان" نیز با بهره گیری از امکان تشریح این معضل روی صحنه علاوه بر دستیابی به فرمی اجرایی می کوشد نوعی پدیدارفلسفی و هستی شناسانه در ارتباط با انسان و ماهیت جهان پیرامون او را تبیین کند . او از طریق ردیابی انسداد نوک زبانی در مغز انسان به این اصل اشاره می کند که علم تنها می تواند مفروضاتی در مورد ریشه مشترک این معضل طرح نماید و ساخت و کار بروز چنین رخدادی در ذهن ابنای بشر متفاوت است . از این رو مغز به عنوان عضوی منحصربفرد برای هر فرد جولانگاه آن مفهومی است که به عنوان "من " شناخته می شود . برای او "من" همان چیزی است که در مغز هر انسانی جریان دارد . اما طنز ماجرا در اینجاست که مغز انسان چگونه می تواند ابزاری برای اندیشیدن در مورد خودش به انسان بدهد و ساخت و کار خودش را از طریق خودش به خودش ارائه کند ؟؟؟!
هنگامی که خود مغز چیزی جز ابزار شناخت و درک پدیدارها نیست ، چگونه می توان از طریق خود ِ ابزار به شناخت خودش دست یابد؟ به معنای دیگر انسان چگونه می تواند از طریق تفکر در مورد تفکر ، تفکر کند و به چیزی جز خود تفکر دست یابد ؟
برای نویسنده و کارگردان اثر ، مغز همان " من " وجودی ِ فردی است ؛ و این من اساساً می تواند به عنصری متغیر بدل شود ، به یک نقطه متغیر و متفاوت آنگونه که هر 4 اجراگر 4 نقطه متفاوت از لحاظ فرمی را برای بیان این موضوع در طول اجرا بالای سر خود می برند ؛
آنچه در ارتباط با وجود آدمی مطرح است ارتباط همین نقطه وجودی – مغز/ من- است که در بین دو "بیگ بنگ" و انفجار اعظم ، حیات او را شرح می دهد . انفجار عظیم ِنخست و شکل گیری هستی و حضور آدمی در آن و در نهایت انفجار (بیگ بنگ) نهایی و و فقدان "مغز/ من" ای که چیزی جز یک نقطه نیست . نقطه ای که در نهایت محو می شود و آنچه می ماند تنها و تنها فضاست . فضای خالی تا بی کران ها و نامتناهی ها.
می توان چنین دریافتی را یکی از اصلی ترین تاویل های برآمده از اجرای نوک زبان برشمرد که در ساحت بیرونی خویش از طریق به کارگیری چیدمانی صحنه ای و چندرسانه ای که ریشه در علاقه سابقه‌دار گروه "پلاسما" (PLASMA) در استفاده از موسیقی ، اصوات و فرم های فیزیکی برای رسیدن به نوعی نظام بصری دارد ، می کوشد با دراماتیزه کردن مفاهیمی مطلقاً علمی به بافت تازه‌ای از "تئاتر/ دانش/ چیدمان مفهومی" دست یابد و تماشاگر خویش را بیش از هر چیز با مفاهیم درگیر کند که کمتر در اشکال سنتی و عمومی اجرا به شکلی صریح و بی واسطه مورد توجه بوده است . بهره گیری از تک گویی ای علمی که حاوی مستنداتی تاریخی و بحث پیرامون نظرگاه دانشمندان گوناگون در ارتباط با ساخت و کار مغز است را می توان نوعی "تئاتر مستند علم گرایانه" دانست که ریشه هایش به شکل آیینی ِ رفتار اساتید در کلاس ها و یا سخنرانان کنفرانس های علمی می رسد . اگر اجراگران در تئاتر مستند و یا تئاتر مستند خیابانی تلاش می کنند مفاهیم و آموزه های سیاسی و ایدئولوژیک خویش را از طریق بیان مستقیم و خطابی با مخاطبان خویش در میان بگذارند ، در اجرای "نوک زبان" ما با ساختاری شبه مستند روبروییم که با تمرکز بر موضوعی مطلقاً علمی آن هم در باب مغز آدمی ، تلاش دارد فرم ساختاری ای را ابداع نماید که از طریق تشریح مکانیسم مغز به شکل مثالین و در برابر تماشاگر به تبیین گزاره هایی ایدئولوژیک در حیطه "فلسفه ی علم" دست یابد . گفتار علمی ای که در بین 4 اجراگر در گردش است و گاه هر یک از آنها را در امتداد گفتار دیگری یا در مقام مکمل سخنان دیگران قرار می دهد ، می تواند این امر را در ذهن آدمی شکل بخشد که مخاطب در برابر اجراگر تکثیر شده ای قرار گرفته است که وجوه گوناگون این فرآیند را به نمایش می گذارد .
این اجرا که برای نخستین بار در می 2005 در زوریخ روی صحنه رفته است ، هشتمین بخش از روایتی 9 گانه است که از سال 2000 توسط کارگردان گروه "PLASMA" ، "لوکاس بانگرتر" و یکی از بازیگران این گروه - Wowo Habdank- طراحی شده است . پس از آنکه این گروه در سال 2003 به طور رسمی به ثبت رسید تجربیات آنها ادامه یافت و تا به امروز به 11 قطعه اجرایی رسیده است . اجرای "نوک زبان " در حقیقت هشتمین قطعه ای است که این گروه بر اساس رویکردهای تجربی خویش تولید کرده اند و دیگر قطعات آنها به ترتیب به این شرح است : 1- رقص زنبور عسل 2- PLASMA MEETS GIACOMETTO 3- فضولی 4- ادیپ 5- خیلی وقت 6- سرسام 7- مکبث 8- نوک زبان 9- تصادفی 10 - کالبد شکافی و 11- Walk Don’t Walk ؛*
تلاش برای استخراج علوم در قالبی دراماتیک و بازخوانی ِ دانش محض در روی صحنه به شدت ذهن آدمی را به گستردگی حیرت آور و در عین حال تداخل ِ ناگزیر ِ ساحت های گوناگون هنری و غیر هنری در قالب هنر اجرا و تئاتر معطوف می کند و تجربه تماشای اجرای "نوک زبان" را با تمام مصیبت و ضعف اعصابی که اختلال موجود در زیرنویس سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر بر مخاطب تحمیل می کند ، به تجربه ای منحصربفرد و حتی در صورت عدم التذاذ به دیداری فراموش ناشدنی بدل می کند.


منابع :
* سایت گروه پلاسما به آدرس www.plasmaplasma.ch که می توان تصاویر و مطالبی هرچند اندک در مورد دیگر اجراهای این گروه یافت .
* سانتاگ، سوزان (1376). مقاله ی سینما و تئاتر .ترجمه ی علاء الدین طباطبایی. در کتاب نظریه های زیبایی شناسی فیلم ، انتشارات فارابی