نگاهی به نمایش «هنر مُردن» به کارگردانی امین شفیعی
هرگز مفهوم و معنای مُردن مترادف تعریف مرگ نیست
ایران تئاتر، کیارش وفایی: گاهی دچار شدن و گاهی دچار بودن باتوجه به تفاوتهایی که با یکدیگر در معنا دارند هم راستا در جریان زندگی پیش میروند و جدا از هر تحلیلی اتفاقهایی نو را در لحظات انسانها شکل میدهند. حال در این میان سوالی پیش میآید که چنین طریق هم سو شدن تا چه اندازه میتواند در چرخه موضوعهای موجود موثر و یا از کار افتاده جلوه کند. بنابراین کنکاش کردن یکی دیگر از کنشهایی است که استفاده از آن در هر زمانی بستگی به شرایط موجود دارد و نه چیز دیگری.
اهمیت نشان دادن وجود هر موضوع یا مسئله در بین جوامع بشری همیشه دارای مزیتها و معایبی بوده است که شرایط آن جامعه را در مقابل خواستههای درونی و البته نیازهای جهان پیرامون متغیر جلوه میدهد، به طوری که زاویه باورها با چرخشی معنادار مسیر را به سوی دیگری هدایت میکند. حال در این میان شاخصهای فردی و جمعی دستخوش تغییراتی شگرف میشوند که هر یک از داشتههای آن جامعه را دچار تحول خواهد کرد که باورها و یا عدم آنها معنای متمایز نسبت به گذشته پیدا کنند. شاید دلیل آنکه کشورهای پیشرفته توانستهاند در هر مسئلهای حرف برای گفتن داشته باشند آن باشد که در ابتدا دیدگاه خود را مهم تلقی کرده و سپس به ایجاد تغییر باور روی میآورند. اصولا ضرورت دگرگونی را زمانی انسان میتواند درک کند که فرصت کافی برای درست هدایت کردن و به ثمر رساندن را تا اندازهای از دست داده و در وقت محدودی که دارد سعی میکند بهترین تصمیم را برای رشد انتخاب کند. لذا این تغییر در هر شاخه، فن و تکنیک، هنر، مهندسی و... وجود دارد تا جهان روزانه شاهد آن باشد که انسانها به فراخور باور و نگاهی نو پوست اندازی کرده و بر اساس دلایلی پیش به سوی مسیری دیگر خواهد گذاشت. در واقع رابطه انسان با جهان درون خود، جهان پیرامون و همچنین اعمالی که انجام میدهد یک کنش دراماتیک است که با ساحت وجودی او نیز ارتباطی مشخص و معین دارد. حال در بحث کسب تجربه و رسید به افقهای نو میتوان گفت که انسان حدفاصل بین زندگی و مرگ را دائم تجربه میکند البته اگر داشتههای جهان او برگرفته از ذائقه طبیعتگرایی باشد. لذا کشف و باور در سایر ذائقهها قوانین منحصری به خود دارند که گاهی از تلفیق چندین باور است و در زمانی دیگر معنای آن به یک اشاره منتهی میشود و...
نمایش «هنر مُردن» در ساختار اصلی خود سعی دارد که حرفهای تازهای برای مخاطب بزند و او را از ابتدا وارد محیطی کند که همه عناصر آن با جهان اکنون، جهان خواب، جهانهای موازی و هزاران تو در تو دیگر فرق کند، اما این تصمیم تا اندازهای در این اثر توانست کاری از پیش ببرد. زیرا قالب و محتوایی که برای جهان متن این اثر مدنظر است بسیار جای کار دارد که مخاطب فارغ از حیرت و تعجب در هر ثانیه آن دست به کشف بزند و به نوعی اثر را مورد واکاوی قرار بدهد و از نگاهی دیگر با اشتیاق تا پایان کار همراه شخصیتهای نمایش بماند. اصولا ورود به حریم و محدوده مقوله فوق دراماتیک مرگ تصمیمی بسیار جسورانه است که گاهی با پیش آوردن خلاقیتها و استفاده از داشتههای یک سبک و شیوه خاص بسیار درست و قابل دفاع میشود و گاهی هرگز نمیتوان گفت که این کارکرد منحصربفرد با چه رویکردی و دلیلی تبدیل به اثری نمایشی شده است. جهان اثر «هنر مُردن» حدفاصلی بین این دو عنوان را دارد، زیرا ورودی آن تا اندازهای این مجال را به خود و مخاطب میدهد که زمان را در انتظار بهتر شدن شرایط تجربه کند. در واقع این تصمیم رویارویی شخصیتها با چنین عنوانی بستری را فراهم میکند تا آنها بتوانند با درک خود از شرایط و اتفاقهایی که طراحی شده را به شکلی متفاوت بروز بدهند. لذا برداشت هر شخصیت از زاویه دیدی متمایز صورت میگیرد تا هدف اصلی اثر با درک مستقیم شخصیت و البته مخاطب در زمانی از نمایش نمایان شود. حال باید اشاره داشت که آمبیانسهای ابتدای این اثر که به شکلی وهمآمیز در فضا پخش میشود جزو یکی از کارکردهایی است که مخاطب را بیشتر از آنکه ترغیب به دیدن کند به سویی خواهد برد که واکاوی زودتر از آنکه باید در ذهن او شکل بگیرد. جهان متن این اثر از ابتدا بدون آنکه مقدمهای برای درک موضوع فراهم کند به طور مستقیم به مقوله مرگ اشاره میکند و شخصیتها را در موقعیت لامکانی قرار میدهد که اتفاقها در آنجا حد و مرزی ندارند و بازیگرها اجازه دارند که هر رفتاری را در قالب شخصیت انجام بدهند با این باور که در دنیایی جدا از هر تعریف واقعی قرار گرفتهاند.
استفاده از حرکات بدن برای تعریف محتوای اثر یکی از عنوانهایی است که شخصیتها برای شرح نگاه خود به مخاطب ارائه میدهند تا حس باورپذیری را فراهم کنند. حال این اتفاق از جانبی قادر است که اثر را که با در نظر گرفتن جهان موقعیت محور شکل گرفته را با برونریزی شخصیتها هم راستا کرده و در ساختار روایت پیش ببرد، اما این تصمیم نیز تا اندازهای به درک مطلب یاری میرساند. اهمیت و پتانسیل طراحی ساختار روایت، موقعیت محور بودن ذات اثر و تحلیل محتوا به طور حتم جزئیاتی به مراتب بیشتر از آنکه در این اثر دیده میشود دارا هستند و استفاده هر یک از این عنوانها به مقدار کم و ابتر قطعا نمیتواند پاسخی مناسب برای سوالهای ذهن مخاطب باشد. حال در این محدوده نیز مجدد همه چیز بین بودن و نبودن معلق میماند به طوری که مخاطب نمیداند آنچه که اکنون درباره جهان مرگ میبیند تا چه اندازه به واقعیت و چه مقدار به خیال وابسته است.
البته سبک غیرواقع گرا که در این نمایش از آن بهره گرفته شده این قابلیت را میتوانست فراهم کند که رویدادها با چه متر و معیاری و با چه لازمهای روی صحنه شکل میگیرد. در واقع جهان این نمایش بیشتر از آنکه به محتوا و اصول روایت پایبند باشد به طور محسوس و عینی فرم را برای خود اولویت قرار داده تا خرده پیرنگها از آن طریق بتواند شرح ماجرا را بازگو کند که این ترفند نیز همچون مُسکنی با زمان محدود عمل میکند. شاید بهتر بود که داشتههای دراماتیک با روایتهای مختصر از خرده پیرنگها همراه شود تا تعریف مرگ از زبان شخصیتها ملاکی برای باور و درک مخاطب باشد. حال با شرح این اتفاقها عنوان نمایش یعنی «هنر مُردن» دستاویزی است که شخصیتها بتوانند از طریق آن انواع شکل مُردن را در خرده پیرنگها و اپیزودها نمایش بدهند و نه چیز دیگری. تصویرسازیها، فرم و دیالوگهایی که شخصیتها در طول نمایش بیان میکنند جزو عناصری هستند که بیشتر متوجه معنای دست زدن به تجربه است تا نمایشی که محرکی برای ذهن مخاطب باشد.
بنابراین باید اشاره داشت که این نمایش با میزانسنهای نیمه قراردادی و جهانی که برای خود متصور شده است تلاش دارد که بیشتر نوع مُردن را به تصویر بکشد و مرگ را بعنوان ضمیمه نشان بدهد. شاید اگر در راستای خلق جهان متن بیشتر محتوا مورد انتخاب بود اکنون شخصیتهایی چند بُعدی، فضایی کنشمند و فرمی قابل توجه را شاهد بودیم.