مسأله مهمی که باعث اهمیت "امپراتور و آنجلو" برای من میشود همان جوهر بشری است که ورای فرهنگها و زبانهای مشترک عمل میکند و در واقع در این نمایش دو قربانی دو نسلکشی در دوسوی جهان را زیر ذرهبین داریم که در به زنگاهی مشترکاً با یکدیگر برخورد میکنند
مسأله مهمی که باعث اهمیت "امپراتور و آنجلو" برای من میشود همان جوهر بشری است که ورای فرهنگها و زبانهای مشترک عمل میکند و در واقع در این نمایش دو قربانی دو نسلکشی در دوسوی جهان را زیر ذرهبین داریم که در به زنگاهی مشترکاً با یکدیگر برخورد میکنند
پیمان شیخی:
ایوب آقاخانی از جمله نویسندگان جوان تئاتر است که پیش از این شاهد نمایشهایی همچون "رؤیاهای رام نشده"، "زمین مقدس" و... از او بودهایم. او چندی قبل نمایش "امپراتور و آنجلو" را به نگارش درآورد که در بخش مسابقه بیست و ششمین جشنواره تئاتر فجر با کارگردانی امیر دژاکام اجرا شد و از 27 بهمن نیز در تالار چهارسو مجموعه تئاترشهر به مدت 30 شب اجرای عمومی خواهد داشت.
با آقاخانی در خصوص متن نمایش "امپراتور و آنجلو" گپی کوتاه زدهایم که میخوانید.
مضمونی که شما برای نمایش "امپراتور و آنجلو" انتخاب کردید طی سالهای گذشته کمتر مورد توجه هنرمندان تئاتر قرار گرفته، چه عاملی باعث شد که چنین متنی را بنویسید؟
به نظر من حتی اگر نویسندگان درباره این موضوع چیزی ننویسند دغدغه مشترک همه ماست. الان نسلکشیهای عجیب و غریبی در تمام جهان اتفاق میافتد و به صورت پیدا و پنهان علنی میشود و قتل عام عدهای دیگر را پس از مدتی متوجه میشویم. ولی به هر رو فجایع بزرگی در سرتاسر جهان رخ میدهد.
به نظرم بشر امروز تحت تأثیر معاذیر زندگی خود حقیقت وجودی و حیات خود را که صددرصد عشق ورزیدن است فراموش کرده است. به عبارت دیگر اکنون در تعریف زندگی ما عشق وجود ندارد بلکه گاهی برای برخی از ما پیش میآید. در حالی که اساساً به دنیا آمدهایم که عاشق شویم، اما این که این عشق چگونه تعریف و تعبیر میشود، داستانی جداگانه است. گاهی ممکن است این عشق بشری و انسانی باشد و گاهی این عشق معانی گستردهتری پیدا میکند.
مسأله مهمی که باعث اهمیت "امپراتور و آنجلو" برای من میشود همان جوهر بشری است که ورای فرهنگها و زبانهای مشترک عمل میکند و در واقع در این نمایش دو قربانی دو نسلکشی در دوسوی جهان را زیر ذرهبین داریم که در به زنگاهی مشترکاً با یکدیگر برخورد میکنند و بدون این که زبان مشترکی داشته باشند از طریق زبان جهانی انسان که همان زبان عشق و عاطفه و همدردی با ذات بشر است با هم گفت و گو میکنند. یعنی درد یک سوئیسی برای من قابل لمس است، درد من برای او، درد هر دوی ما برای یک عراقی و درد هر سه ما برای یک افغانی.
به گمان من همه اینها میتواند ذهن بسیاری از نویسندگان ما را به این سمت سوق دهد، منتها شاید طی این سالها کمتر دیده شده است.
من نمایشی کوتاه که کمتر بر دیالوگ مانور میدهد را نوشتم که اگر دیالوگی هم هست، ثقل ماجرا روی آن نیست و بیشتر بر روی تصاویر و اکت استوار است. اگر کلامی هم به زبان میآید، کلام کاربردی نیست و فقط به خاطر حقیقت زندگی انسان و ما به ازای واقعی بر زبان شخصیتها جاری میشود. یعنی اگر من یا شما نیز در این موقعیت قرار میگرفتیم احتمالاً از این کلمات استفاده میکردیم بیآنکه اهمیتی پیدا کند که آیا طرف مقابل این واژهها را درک میکند یا خیر.
من فکر میکنم در من این تجربه تمام نشده و شاید در کارهای دیگر نیز آنرا امتحان کنم. من این نمایش را اصلاً ملودرام نمیبینم بلکه سوژهای ویژه است که ناظر بر تمام بشر از دید من نویسنده است. حالا اگر این بشر این جا در قالب شخصیت "امپراتور یا آنجلو" یا به عبارت واقعیتر "هونسو" و "مریم" تصویر شده و انعکاس پیدا کرده باشد ما به نتیجه رسیدهایم وگرنه باید از مخاطب پرسید و آسیبشناسی کرد.
شما اسامی خاصی را برای شخصیتهای نمایش "امپراتور و آنجلو" انتخاب کردهاید، همچنین جغرافیایی را انتخاب کردید که در نمایشهای ما کمتر به آنها پرداخته شده، علت چه بوده است؟
به این دلیل ساده که اشاره به این نکته داشته باشم که در همه جای جهان این اتفاق رخ میدهد و ما در جریان خیلی از این اتفاقات قرار نمیگیریم و خیلی از این اتفاقات نیز به مدد رسانهها بیشتر در بوق و کرنا هستند و ما از آنها اطلاع بیشتری پیدا میکنیم ولی درد آفریقاییهای هوواندا از درد افغانیها کمتر نیست، بلکه فقط ما از آن غافل هستیم. در واقع تخدیر رسانهای عملاً مانع شده که دقیقاً تمام آنچه که در سرتاسر جهان رخ میدهد را دریافت کنیم.
مثلاً در هوواندا چرا باید آفریقاییها به جان یکدیگر بیفتند. این درد بزرگتری است نسبت به این که مثلاً در تاریخچه مظالمی که بر سیاهپوستان رفته عموماً سفیدپوستان را ظالم و سیاهان را مظلوم معرفی کردهاند. در حالی که این فاجعه در گوشهای از آفریقا بین خودشان رخ میدهد. یک نسلکشی قبیلهای مضحک که هیچ دلیلی ندارد و جالبتر این که سازمان ملل نیز در سال 1994 هیچ کاری برای این نسلکشی نکرد و اجازه میداد مردان قبیله توتسی به راحتی توسط هوتوها کشته شوند.
این مسأله من نیست که در آفریقا چه چیزی اتفاق میافتد، بلکه مسأله من، غفلت بشر است، از تمام چیزهایی که میتواند به آنها توجه کند و نمیکند. غفلت ماست نسبت به تمام چیزهایی که میتوانیم بفهمیم ولی به دلایل مختلف نمیفهمیم. حتی این دهکده جهانی هنوز برای ما آن تعریف درست را پیدا نکرده و آگاهی کافی از وضعیت یکدیگر نداریم. از تمام اینها که بگذریم به نکتهای ساده میرسیم که تمام جوهر ماجرا میتواند در این نکته ساده به راحتی مستتر شود و به راحتی نیز میتوان به آن رسید. این که باید عریان و برهنه با درون یکدیگر مواجه شویم و اگر این اتفاق بیفتد در واقع همان اتفاقی رخ میدهد که در "امپراتور و آنجلو" شاهد آن هستیم و به عبارت دیگر عشق زبان مشترک همه انسانها میشود؛ هر چند که در این بستر تلخی که در این نمایش رخ میدهد، شما بشنوید در سرتاسر جهان این رویکرد یعنی این عریانی در برابر یکدیگر منتهی به فاجعه میشود و باز هم سرانجامش تنهایی است و کسی که "مریم" یا "آنجلو" را یا به اصطلاح شخصیت مقابل او این فرشته را محافظت کند در انتهای نمایش حضور ندارد و آنجلو چشم به راه اوست و احتمال قریب به یقین نیز هرگز نخواهد آمد. یعنی باز هم ختم به خیر نمیشود؛ چرا که بستری برای این عشقهای عریان فراهم نیست، ولی شاید لازم است که نمایش گاهی اوقات تلنگری به ما بزند و اگر بتواند چنگکهای تیز خود را در ذهن مخاطب فرو کند و این نیازمند اجرای سنجیدهای است. فرو رفتن این چنگکها در ذهن و روح و روان مخاطب احتیاج به اجرای منسجم، منضبط و به شدت حساب شدهای دارد.
شما جغرافیای آمریکا را برای دو شخصیت نمایش انتخاب کردید. برداشت من این بود که باعث و بانی تمام اتفاقات و فجایعی که در آفریقا و یا عراق به وجود آمده این کشور است و حالا این دو قربانی به آمریکا پناه بردهاند. واقعاً چنین منظوری داشتید؟
کاملاً درست است، ولی من روی آن هیچ مانوری ندادم. همین اندازه که شما این حس را داشته باشید، کافی است. من اصولاً به آمریکا خیلی مشکوک هستم و هرگز هم ذهنم راجع به آن پاک نمیشود، هرچند که برای قدرت آن احترام قائلم ولی واقعیت این است که در هر نقطه از جهان که بلایی وجود دارد دست آمریکا پشت و پنهان آن دیده میشود.
این دید بدی نیست که شما نسبت به آن پیدا کردهاید، بله واقعاً هم دوست داشتم که ای کاش مخاطب این حس را پیدا کند، ولی به هیچ وجه نمیخواستم روی آن سرمایهگذاری کنم چرا که در این صورت این اثر تبدیل به نمایش شعاری مضحکی میشد که همیشه در درامنویسی از آن پرهیز دارم و فرار میکنم.
نمایش هر چه رو به پایان میرفت، تبدیل به اثری میشد که همه اقشار جامعه توانایی برقراری ارتباط با آن را ندارند چون بخش اعظم دیالوگها به زبان انگلیسی ادا میشد. با توجه به کم اطلاعی مردم نسبت به زبان انگلیسی، چرا این گونه عمل کردید؟
چاره دیگری نبود. من نمیتوانم واقعیت را دور بزنم. به هر حال موقعیتی که شخصیتهای نمایش در آن قرار گرفتهاند الزامش سببساز طراحی دیالوگهای انگلیسی است. ولی به قول هونسو، شخصیت مرد این نمایش در حد المنتری است و بسیار مقدماتی محسوب میشوند. بنابراین فکر میکنم اگر واقعاً ما مخاطبی داریم که این دیالوگها را متوجه نمیشود، بهتر است که به دیدن این نمایش نیاید، چرا که به شخصه معتقدم در این حد دانستن زبان مثل دانستن چگونگی استفاده از کامپیوتر است. در شرایط معاصر کسی که توانایی استفاده از کامپیوتر را نداشته باشد، بیسواد محسوب میشود. فکر میکنم مخاطبان این نمایش آن دسته از افراد نیستند که استفاده از کامپیوتر را ندانند.
تصور کنید که دیالوگهایی که انگلیسی گفته میشود نشنوید و فقط اثر را تماشا کنید، فکر میکنید با این اثر نمیتوان ارتباط برقرار کرد؟ فکر میکنم این ارتباط برقرار شود، چرا که کار چندان به دیالوگ متکی نیست و بیشتر به اکتهای رفتاری بازیگران متکی است، مضاف بر این که به بهانههای دراماتیک این جملههای نمایشی عملاً روی صحنه ترجمه میشود. حداقل جملاتی که غامضتر به نظر میآیند به نفع مخاطب ترجمه میشوند. البته اگر به گونهای عمل شود که مخاطب حس نکند به نفع او و به خاطر او ترجمه میشود و ضرورت حس و حال موقعیت است که جملهها را ترجمه میکند، مطلوبتر خواهد بود.
با تصاویر پایانی که در این نمایش با ویدئو پروژکشن پخش میشود، این احساس به مخاطب دست میدهد که قصد شما از پخش این تصاویر، نمایان کردن دغدغههای کاراکترهای نمایش است. آیا قصد دیگری نیز در بین بوده؟
خوشحالم که دریافت شده. از ابتدای این تصاویر فیلمهای محبوب این دو کاراکتر پخش میشود ولی نکتهای که وجود دارد این است که شخصیت مورد علاقه هانسو در تمام فیلمهای محبوبش شخصیتهای مهم سیاهپوست هستند و عموماً نیز سیاهپوستاناند که مظلوم واقع شدهاند. از سوی دیگر شخصیت مریم، فیلمهای عاشقانه را مرور میکند. اما در انتهای تصاویر، هر دو کاراکتر فیلمهایی را مرور میکنند که خواه ناخواه پیوندی درونی با مظالمی که برایشان وارد شده دارد.
در پایان این تصاویر حس این دو کاراکتر با سینما یکی میشود. در واقع با این رسانه فرهنگی که میتواند زمینهساز ارتباطات گسترده باشد حرفشان یکی میشود، حرفهایی که این دو نمیتوانند با یکدیگر بازگو کنند سینما به آنها میگوید. و برای من که به شخصه از کودکی به سینما علاقهمندم، صحنه "روزی روزگاری سینما" در نمایش "امپراتور و آنجلو" فرصت خوبی بود تا علاوه بر تجربه کردن این علاقهمندی دوران کودکیام در تئاتر، تأثیر آن را نیز بیان کنم.
در بخشی از این نمایش که مریم به هونسو میگوید که به سینما علاقهمند است، هونسو نیز نسبت به سینما ابراز علاقه میکند که با تعجب مریم مواجه میشود، در حالی که در دو سوی جهان مظلومترین اقشار با سینما ارتباط برقرار میکنند و سینما مثل تئاتر از جمله هنرهایی است که ورای مرزها میتواند عمل کند کما این که اگر دقت کنید، یک فیلم غربی را در شرق دور نیز میبینند، در افغانستان ظلم دیده و در عراقی که هنوز تکلیف مشخصی ندارد، و من و شما هم میبینیم.
بنابراین سینما میتواند ارتباط سالم را گسترش دهد.
در انتهای این تصاویر از موسیقی هارد راک استفاده کردید، کمی توضیح میدهید؟
دقیقاً زمانی که تصاویر خشنتر میشود و به روحیات زخمی این دو کاراکتر نزدیکتر میشود، موسیقی پخش میشود.
استفاده از موسیقی هارد راک ایده شما بود؟
در متن فقط فیلمهایی که پخش شد انتخاب شد اما موسیقی به عهده کارگردان و آهنگساز نمایش بوده است.
در انتهای نمایش جایی که مریم در مرحله انتظار قرار گرفته، روی نیمکت در کنار تاج پادشاهی خورشید نقاشی میشود و اسامی امپر و انجل نوشته میشود اما در زیر نام انجل عدد 19 نوشته میشود، معنی این عدد چیست؟
این متعلق به کارگردان است ولی فکر میکنم چون دیکته املایی انجل را اشتباه مینویسد به خودش نمره 19 میدهد. البته نام این صحنه "در انتظار امپراتور" است.