در حال بارگذاری ...
عادل عزیزنژاد کارگردان‌های نمایش «گرگ‌ها کراوات نمی‌زنند»در گفتگوبا ایران تئاتر:

شخصیت‌های خاکستری همیشه مظنون قلمداد می‌شوند

ایران تئاتر: کشف و شهود درباره انسان و اتفاق‌هایی که از سوی او به وجود می‌آید همیشه جذابیت دارد. زیرا این واکاوی سبب می‌شود تا انسان دیگری در مقابل کارکردهای انسان مد نظرش دست به قضاوت یا همذات‌پنداری بزند. لذا اهمیت این رویه در جهان نمایش توانایی آن را دارد که در هم تنیده بودن رخدادهای موجود را از زاویه‌ای متفاوت به تصویر در آورد. اهمیتی که هرگز نمی‌توان حضورش را نادیده گرفت.

عادل عزیزنژاد تحصیلات خود را در مقاطع کارشناسی ادبیات نمایشی و کارگردانی  به اتمام رسانده است. او بیش از بیست اثر را در مقام بازیگر در صحنه تجربه کرده و در جایگاه کارگردان چهار نمایش را روی صحنه برده است که از میان آنها باید به «یک خانواده محترم»، «مزون» نام برد. این نویسنده، کارگردان و بازیگر سعی دارد در جهان اثر خود به انسان‌ها و جامعه توجه ویژه‌ای داشته باشد که از آن طریق روایت‌ها و اتفاق‌ها با فضایی دراماتیک شکل بگیرد و پیش روی مخاطب در صحنه نمایش نمایان شود. حال به بهانه اجرای نمایش «گرگ‌ها کراوات نمی‌زنند» که در عمارت نمایشی نوفل لوشاتو در مردادماه ساعت 20 روی صحنه می‌رود با یکی از کارگردان‌های اثر گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

اهمیت رابطه بین انسان‌ها جزو مسائلی است که می‌تواند اهمیت دلیل هر موضوع را با توان‌های مختلف در جهان درونی و بیرونی هر شخص و یا جمعی متغیر سازد. آیا این تعریف نشان دهنده به وجود آمدن تفاهم‌ها و تمایزهای یک جامعه تلقی می‌شود؟

در جوامع مختلف روابط انسانی دچار تغییرات بسیار متفاوت می‌شود که این روابط بنابر خواستگاه آنها و و موقعیت جغرافیایی که دارند دچار یک سری الگو و ریتم مشخص است. لذا احساس دارم در خاکستری بودن و شکل‌گیری این روابط جامعه بشدت تاثیرگذار خواهد بود. بنابراین جامعه‌ای که مدنظرمان است و در آن زندگی می‌کنیم به نوعی این روابط کمی متغیر و رنگ باخته‌ای است که می‌تواند بستر مناسبی را برای ایجاد یک درام و اثر نمایشی فراهم نماید.

دلیل آنکه اجتماع بعنوان یک مولفه کنش‌مند برای انسان‌ها تلقی می‌شود چیست و چه مزایایی با خود به همراه دارد؟ علت آنکه مخاطب بیشتر نمایش‌های اجتماعی واکنش نشان داده و ترغیب به دیدن آنها می‌شود را در چه می‌دانید؟ به نظرتان نمایشنامه بیشتر موثر است یا جهان اثر؟

در رابطه با جهان نمایش و نمایشنامه باید اشاره داشته باشم که این دو مقوله مانند فرم و محتوا باید هر بعنوان مکمل یکدیگر و به میزان مشخصی پیش بروند. حال از آنجایی که مخاطب ما به مسائل اجتماعی علاقه نشان می‌دهد، بنده احساس می‌کنم مخاطب پاسخ بسیاری از رفتارها، روابط‌ها و برخوردهایی که در جامعه دچار مشکل می‌شوند را نمی‌تواند به دست آورد فضایی را ایجاد می‌کند تا او به تماشای نمایشی بنشیند. زیرا او برای تاثیرگذاری در نمایش که امکان دارد در روابط و جهان نمایش بتواند به دست آورد و رفع نیازی درونی را تجربه کند و گاهی نیز این امکان وجود دارد که مخاطب ما به ازای خود را در نمایش‌های اجتماعی ببیند.  

جهان متن نمایش «گرگ‌ها کراوات نمی‌زنند» بر اساس الگویی از جامعه طراحی شده که به نوعی شخصیت‌ها را مقابل یکدیگر قرار می‌دهد تا در این میان بتواند موقعیت دراماتیکی را برای جذب مخاطب فراهم کند. آیا ضرورت این طراحی بیشتر از جهان متن آمده است یا اثر؟

در نمایش «گرگ‌ها کراوات نمی‌زنند» انسان‌ها بر اساس الگوی رفتاری که در اختیار دارند مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. الگوی رفتاری که از یک جامعه از هم گسیخته شکل گرفته است تا درام و تضاد را شکل بدهد. حال این موضوع قابلیت دارد تا بستر بسیار خوبی را برای ایجاد جهان معلق و تفاوت درست که پیش برنده شخصیت‌ها و فضای نمایش است فراهم کند. لذا این طراحی به طور دقیق تحت تاثیر متن نمایشنامه بوده که به جهان این اثر تبدیل شده است. با این توضیح که جهان نمایش به طور کامل متنی را تعریف کرده و به تماشای مخاطب در آورده که در گرو روابط انسانی و تقابل بین شخصیت‌ها شکل گرفته است.

درهم آمیزی روابط بین شخصیت‌ها و موقعیت‌های نمایشی متعدد سبب شده است که برون‌ریزی‌ها هر شخصیت با شرایطی متفاوت جلوه کند و درام با تغییر مسیر به سوی دیگر برود. دلیل استفاده از این روش به جهت وجود خرده پیرنگ‌های تاثیرگذار در روایت است؟

روابطی که بین شخصیت‌های این نمایش وجود دارد، روابط خاکستری است که دچار یک سردرگمی به لحاظ معلق بودن جهان نمایش باعث آن شده خرده پیرنگ‌هایی به وجود آید که زاویه دید هر کدام ار شخصیت‌های نمایش درام جدید را شکل می‌دهد. در واقع یک دروغ، پنهان کاری در مورد واقعیتی محض سبب شده درام پیش برود و روایت در این اثر به شکلی محسوس و مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار کند. حال این در هم تنیدگی شرایطی را پیش آورده که ما یک اتفاق را در موقعیت‌های متفاوت با زاویه دیدهای متمایز به سوی نتیجه‌گیری و پایان‌بندی هدایت کنیم. در حالی که اصل ماجرا اتفاقی واحد وجود دارد  که در این نمایش به نوع نگاهمان باز می‌گردد.  

 مهمترین نکته‌ای که می‌توان در جهان این نمایش از آن نام برد اتفاق است. اتفاق‌های این اثر به اندازه‌ای در درام و روابط بین شخصیت‌ها تعیین کننده است که قادر خواهد بود نظم فضای نمایش را نیز معین کند. تاکید شما بر این موضوع چگونه پیش آمد؟

مهمترین نکته‌ای که در این نمایش برایم اهمیت داشت به زمانی باز می‌گردد که آرامشی قبل از یک اتفاق وجود دارد و هنگامی که اتفاق پیش می‌آید و درام شکل می‌گیرد در متن نمایشنامه و جهان اثر دیگر آرامشی ابتدایی وجود نخواهد شد. البته شاید مجدد به آن آرامش باز گردیم، اما دیگر شخصیت‌ها را می‌شناسیم و با درون آنها آشنا شده‌ایم. لذا آرامش جهان اثر بیانگر فضایی خاکستری، افشاگر و نمایان شدن شخصیت‌ها است. حال تاکیدی که بنده درباره این موضوع داشته‌ام بر این اساس بوده است که زمانی درام در نمایش یا نمایشنامه رخ می‌دهد باعث تغییر وضعیت جهان اثر و حرکت شخصیت از نقطه الف به ب خواهد شد. یعنی دقیقا همان حرکتی که باید شخصیت در نمایش انجام بدهد، با این توضیح که شخصیت باید از نقطه الف شروع ‌کند و رنگ باخته شده و یا رنگی نو بگیرد و از نقطه ب خارج شود. لذا این تاکید بر این اساس بود که ما هر چه بیشتر به درام یاری برسانیم و موقعیت بهتری را به لحاظ جهان نمایش برای مخاطب ترسیم کنیم.   

مولفه مرگ بعنوان قوه محرک هم راستا با اتفاق‌های جهان اثر سبب می‌شود تا شرایط موجود در اوج خود داده‌های نمایش را به تصویر بکشد به گونه‌ای که محتوا و فرم وضعیت شخصیت‌ها را مشخص کند. تصویر می‌کنید این ترکیب تا چه اندازه توانسته مخاطب را به کشف درباره روبرو شدن با گره‌افکنی جهان متن ترغیب کند؟

زمانی که مرگی در این نمایش اتفاق می‌افتد ابتدا این رویکرد مخاطب را وارد فضای اتفاق و رویداد اثر می‌کند. اتفاقی که پس از مرگ شخصیت‌ها را دچار سردرگمی، برون‌ریزی و شخصیت‌های واقعی خودشان می‌کند. حال ترکیبی که در جهان این نمایش از نظر بحث کارگردانی فضایی پرسش گونه را پدید می‌آورد که اتفاق‌ها بر چه اساس به وجود آمده‌اند و کاملا مخاطب را برای تجربه گره‌افکنی آماده می‌کند. درست در جایی که گره افکنی پیش آمده و مخاطب با انبوهی از سوال مواجه شده است که قرار است به آنها پاسخ داده شود. لذا آن سوال اصلی که چه کسی و در چه موقعیت و روشی باعث مرگ یک انسان شده است تعلیقی است که شرایط را برای کشف اتفاق‌های صحنه‌های آخر بعد از اوج و گره‌گشایی ترغیب می‌کند.

عنصر تعلیق از دیگر مواردی است که مقوله زمان در اثر را به شکلی تعریف می‌دهد تا اتفاق‌های پیش آمده گذشته و مسائل حال از سوی هر شخصیت مورد واکاوی قرار بگیرد. آیا این موضوع بیانگر آن است که با افشای هر راز تعادل جهان اثر دچار تغییر می‌شود؟

مقوله تعلیق از نگاه بنده بزرگترین عنصر نمایشی، با اهمیت‌ترین اتفاق و استانداردی که برای یک اثر نمایشی قابل دسترس و تامل است. حال چنین مقوله‌ای در جهان این نمایش تعلیق موجود دچار یک ساختار غیرخطی است که از قانون خاصی پیروی نمی‌کند و کاملا سیال است. با این توضیح که هر صحنه با تغییرات در زمان به وجود آمده مشاهده می‌کنیم دچار تعلیق‌های مخصوص به خود است. لذا این تعلیق‌ها چه پس رونده و چه پیش رونده باشند جهان نمایش را دچار تغییر خواهند کرد به دلیل آنکه یکی از اصلی‌ترین کارکردهای تعلیق تغییری است که در اثر ایجاد خواهد کرد. بنابراین در این اثر احساسم آن است که تعلیق جایگاهی ویژه دارد که مخاطب را برای پایان ترغیب می‌کند.

راز آلود بودن فضای جهان اثر جزو اهرم‌های دراماتیک به شمار می‌آید که حس باورپذیری را در مخاطب ایجاد می‌کند تا بهتر بتواند شرایط و موقعیت‌های موجود را درک نماید. دلیل این طراحی بیشتر به مینی‌مال بودن ساختار روایت مربوط است یا فضاسازی برای رسیدن به هدف نمایش؟

رازآلودن بودن فضای نمایش ارتباط مستقیمی به مینی‌مال بودن ساختار روایت ندارد. بلکه راز آلود بودن آن اتمسفری را در جهان نمایش ایجاد می‌کند که برای رسیدن به هدف باتوجه به دلیل دیالوگ‌های مینی‌مال، اطلاعات تدریجی، فضای کم گو کمی با احتیاط و دقت پیش برویم.  

رفتارهای تکراری شخصیت‌ها از چند زاویه با محوریت موضوع‌ها باعث می‌شود که نوسان‌های تاکیدی در روایت لازمه موقعیت در زمان و نیز واکنش هر شخصیت مورد قضاوت قرار بگیرد. آیا این تمهید به دلیل آن است که مخاطب در مقام شاهد باشد یا قاضی؟

رفتارهای تکراری از زاویه دیدهای متفاوت بشدت باعث خواهد شد مه مخاطب خود را در مقام شاهد قرار بدهد. در واقع مخاطب قرار نیست که قضاوت کند و تنها او قادر خواهد بود که شواهد ماجرا دنبال کند. لذا او می‌تواند خود را در موقعیت‌های متفاوت تکراری و سیال این اثر قرار داده و تصور نماید تا بتواند زاویه دید خود را نسبه به مسائل پیش آمده در جهان این اثر پیدا کند. حتی ممکن است هر مخاطب زاویه‌ای متفاوت نسبت به داده‌های جهان اثر در ذهن خود داشته باشد که تکرار و شخصیتی که به دلیل همذات پنداری او را دنبال می‌کند بعنوان شاهد انتخاب کرده و در روایت با او پیش برود.    

علت آنکه قصد داشته‌اید شخصیت‌های این نمایش به نوعی مظنون به نظر برسند چیست؟ دلیل این انتخاب بیشتر به ساختار تو در تو مدرن روایت باز می‌گردد یا شیوه اجرایی اثر؟

شخصیت‌های این نمایش نسبت به قتلی که در جهان اثر رخ می‌دهد مظنون هستند، اما با روش، زاویه دید شخصی و جریان فکری در ذهنشان اتفاق می‌افتد. لذا این موضوع از طریق جهان‌بینی خودشان صورت می‌گیرد. حال این روش با ساختار تو در تو روایت وجود دارد و هرگز به شیوه اجرایی مربوط نیست. شخصیت‌های این روایت مدرن به واقع خوب یا بد نیستند، بلکه شخصیت‌های خاکستری هستند که توانایی انجام هر کاری را دارند.  

طراحی صحنه مینی‌مال استفاده شده در جهان اثر چه مزایایی را برای بهتر نشان دادن حضور شخصیت‌ها و داشته‌های دراماتیک به همراه داشته است؟ آیا چنین رویکردی تحت تاثیر ادبیات مدرن صورت گرفته است؟

طراحی صحنه مینی‌مال ارتباط مستقیمی با ادبیات ندارد، بلکه زمانی که در این نمایش مخاطب همراه جریان سیال می‌شود و به دنبال پایانی ابزورد می‌رود مقوله مینی‌مال خودش را به جهان اثر و فکر کارگردان تحمیل می‌کند. زیرا در هم تنیدگی که در جریان سیال وجود دارد به هیچ وجه جز ساختار مینی‌مال عنصر دیگری را نمی‌پذیرد. یعنی باید کاملا به طراحی صحنه و بازی‌ها به سمت اندازه بودن توجه داشت. جریانی که در طراحی صحنه نیز به جهان اثر یاری رسانده که به محتوا و داستان و این طراحی کاملا که در خدمت محتوایی است که از جریانی خطی حرف می‌زند.  

خارج نشدن شخصیت‌ها از صحنه شرایطی را برای آنها پیش می‌آورد که بعنوان راوی خرده پیرنگ‌ها خود و دیگران را از نگاهی متمایز تشریح کنند. دلیل این ترکیب و طراحی چه بوده است؟

درباره خارج نشدن شخصیت‌ها از صحنه باید بگویم این روش یکی از راهکارهایی که بنده بسیار به آن متعهد هستم. اما درباره خرده پیرنگ‌ها و راوی که شخصیت‌ها با خارج نشدن از جهان نمایش ایجاد می‌کنند کاملا محسوس است. شخصیت‌هایی که از سویی دچار یک پیرنگ اصلی هستند و کم اهمیت شدن و کمبود بار دراماتیک بر روی هر کدام از شخصیت‌ها باعث می‌شود در جایی از صحنه خرده پیرنگی را شاهد باشیم که می‌تواند به پیرنگ اصلی کمک کند. لذا این یک طراحی است که جهان اثر را بر اساس آن کلاف در هم تنیده و موازی یاری نماید.    

میزانسن‌های سیالی که در این اثر وجود دارد نشانه چیست؟ آیا این خواسته از سوی شما در مقام کارگردان برای آن است که روابط بین شخصیت‌ها از کارکرد و ریتم قابل توجه‌ای برخوردار باشند؟

میزانسن‌های سیال کاملا برگرفته از محتوای جهان نمایش پدید آمده است. محتوایی که سیال بودن را بر اساس میزانسن و حرکت بازیگر روی صحنه عیان می‌سازد که به شکل کامل خواستگاهی از سوی یک متن غیرخطی که بعنوان زاویه دید کارگردان برای ایجاد ریتم بهتر و هارمونی درست در اثر و وفادار به محتوا وجود دارد. لذا در بحث میزانسن‌های سیال تفکراتم با توجه به فیزیک کوانتوم شکل گرفت که بسیار ما از نظر موقعیت‌های ایستایی، انرژی و آزاد شدن انرژی کمک می‌کند. حال این موضوع سبب شد که شخصیت‌ها از نظر ریتمیک، دراماتیک در جایگاه متفاوت قرار بگیرند و اثر خودشان را به تماشا بگذارند.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی  

 




مطالب مرتبط

نویسنده و کارگردان «گوشتخوار» مطرح کرد

تلاش برای ساختن همه‌چیز از هیچ‌چیز
نویسنده و کارگردان «گوشتخوار» مطرح کرد

تلاش برای ساختن همه‌چیز از هیچ‌چیز

عادل عزیزنژاد، نویسنده و کارگردان «گوشتخوار» با بیان اینکه تلاش کرده تا از هیچ چیز همه‌چیز بسازد، می‌گوید این اثر با تاکید بر بیومکانیک بدن بدون داشتن اکسسوار در فضایی کاملا بی‌چیز، خالی و با تکیه بر بازیگر در مواجهه با فضای درونی‌اش شکل گرفته است.

|

نظرات کاربران