داریوش مهرجویی و ترجمه دو اثر از اوژن یونسکو
مهرجویی که دو متن "درس" و "آوازهخوان طاس" را برای ترجمه از زبان فرانسه انتخاب کرده در این باره مینویسد: دو نمایشنامه "درس" و "آوازهخوان طاس" را میتوان جزو مهمترین آثار اوژن یونسکو دانست، و از آن جا که هر دو از کارهای اولیه اوست، از تر و تازگی بیشتری نسبت به سایر آثارش برخوردار است؛ آنجا که معنا پادرهوا و چندپهلو و طنزآمیز و گزنده میشود، به بهترین وجه جوهر محتوایی تئاتر ابسورد را برملا میکند.
رضا آشفته
داریوش مهرجویی، سینماگر مطرح کشورمان که قبلاً هم علاقهمندی خود به هنر تئاتر را بیان کرده بود، با ترجمه دو نمایشنامه از اوژن یونسکو بر این علاقهمندی صحه گذاشته است.
به گزارش سایت ایران تئاتر، او دو متن "درس" و "آوازهخوان طاس" را برای ترجمه از زبان فرانسه انتخاب کرده و در این باره مینویسد: دو نمایشنامه "درس" و "آوازهخوان طاس" را میتوان جزو مهمترین آثار اوژن یونسکو دانست، و از آن جا که هر دو از کارهای اولیه اوست، از تر و تازگی بیشتری نسبت به سایر آثارش برخوردار است؛ آنجا که معنا پادرهوا و چندپهلو و طنزآمیز و گزنده میشود، به بهترین وجه جوهر محتوایی تئاتر ابسورد را برملا میکند.
این نمایشنامهها را به قصد اجرا (که هنوز میسر نشده) از متن فرانسه و ترجمه انگلیسی آن به فارسی برگرداندهام.
گویا علی رفیعی در ارائه متون اصلی و دیگر آثار یونسکو با داریوش مهرجویی همکاری داشته و نشر هرمس این ترجمهها را امسال در سههزار نسخه منتشر کرده است.
اوژن یونسکو
اوژن یونسکو در 1912 در رومانی از یک پدر و مادر رومانیایی و فرانسوی به دنیا میآید. او از یکسالگی به فرانسه میرود و تا 13 سالگی در آنجا زندگی میکند. در 1925 به رومانی میرود و در سال 1938 با گرفتن بورس دولتی به فرانسه میرود، و از سال 1949 نمایشنامهنویسی را آغاز میکند. یونسکو در تمام دوران خلاقه زندگیاش موفق به نوشتن 30 نمایشنامه میشود که هر یک از این آثار با انتقادات متعددی روبهرو میشود و هنوز هم این آثار در گوشه و کنار جهان اجرا میشوند. "آوازهخوان طاس"(1950)، "درس" (1951)، "صندلیها" (1952)، "قاتل بیمرز" (1959)، "کرگدن" (1960)، "عابر در هوا" (1962)، "شاه میمیرد" (1962)، "تشنگی و گشنگی" (1966) از جمله آثار مطرح او به شمار میآیند.
یونسکو همچنین به مباحث تئوریک تئاتری علاقهمند است و همین نکته باعث میشود که یادداشتها و خاطراتش را منتشر کند. "یادداشتها و ضدیادداشتها" (1962)، "حال گذشته و گذشته حال" (1968)، "خرده یادداشتها" (1977)، "پادزهر" (1977)، "مرد مورد بحث" (1979) از جمله کتابهای او در این زمینه هستند. او در سال 1971 طی مقالهای به نام "من برشت را دوست ندارم! " مخالفت خود را با تمامی آثار ایدئولوژیک این گونه ابراز میکند: برشت را دوست ندارم و کارهایش را نمیپرستم چون انسان آفریده برشت دوبعدی است و عمق ندارد. برشت بعد متافیزیکی انسان را نادیده میگیرد و فقط به ابعاد اجتماعی انسان توجه میکند و بر این مبنا برای تئاتر تنها کارکرد انتقادی-اجتماعی قائل است، نه کارکردی زایا و خلاق. در حالی که تئاتر به عنوان یک هنر نمایشی-ادبی بدون متافیزیک نمیتواند موجودیت داشته باشد.
این نویسنده نوآور و پیشرو به شدت از تئاتر متعهد وسنتی پرهیز میکند و پرداختن به مسایل سیاسی، تاریخی و اجتماعی را خارج از کار نمایشنامهنویسی آوانگارد میداند و در برابر تئاتر سنتی تکبعدی، تئاتر انتزاعی و ماوراءالطبیعه را ارائه میکند.
از آن جا که یونسکو در دانشگاه در رشته لغتشناسی، زبان و ادبیات فرانسوی درس خوانده بود و موضوع پایاننامهاش (دکترا) "مرگ و گناه از زمان بودلر" نام داشت، علاقه زیادی به مسایل زبانی و ارتباطی انسانی داشت و مرگ و ماوراءالطبیعه که پس از دو جنگ جهانی دو مسأله حاد و قابل بحث شده بود در آثارش به شکل پررنگی برای بازیابی دیگرباره مفاهیم درونی انسانی مطرح شدند.
وی میگفت که اگر نتوان ناگفتنیها را مطرح کرد و موضوع مرگ و معنی زندگی را روشن کرد پس ادبیات چه فایدهای دارد؟ و زبان هر چقدر ابسورد و پوچگرا باشد ولی بیان یک واقعگرایی فکری است و ریشه پوچی در زبان نیست بلکه در خودکار شدن روان ایستای انسان مادهگرای غربی است.
"آوازهخوان طاس"
"آوازهخوان طاس" درباره عدم ارتباط افراد یک خانواده است. افرادی که سالها در کنار هم زندگی کردهاند، و در هر لحظه گویی با یک ناشناختگی و غریبگی طویلالمدت دوباره به بازیابی خود میپردازند و نتیجه این که اصلاً ارتباطی بین این آدمها نبوده است.
او حرفهاش روزنامهنگاری بوده و اصلاً از تئاتر خوشش نمیآمد و تا سن 38 سالگی به فکر نوشتن نمایشنامه نیفتاده بود تا این که یک روز در حین خواندن یک کتاب آموزش زبان فرانسه به انگلیسی، جملات بیربط و خالی از مفهوم این کتاب، جرقههای نوشتن برای تئاتر را در او روشن کرد. اوژن یونسکو اکثر جملات اشخاص نمایشنامه آوازهخوان طاس را از روی همین خودآموز فرانسه به انگلیسی برمیدارد. در واقع او با این متن میخواهد تراژدی زبان را به صحنه بیاورد.
در نمایش "آوازهخوان طاس"، نمایش با نواخته شدن 17 ضربه ساعت دیواری آغاز میشود و سپس خانم اسمیت میگوید: "خب، ساعت نه شد. " و آن قدر این جمله را جدی و عادی ادا میکند که گویی بازیگر تپق زده است.
یونسکو با نوشتن این متن بر جریان متعارف تئاتر زمان خود میتازد و عنوان ضدتئاتر را به اثر خود میدهد. او نام نمایشنامهاش را از نام یک شخص غایب در نمایش میگیرد، چون در آوازهخوان طاس هیچ آوازهخوانی نیست که طاس یا مودار باشد. یونسکو با حذف قهرمان از متن، در واقع نمایشهای سنتی را به سخره میگیرد که معمولاً در آنها حضور یک فرد غایب، راز آفرینی میکند و معما میسازد. در این نمایش زمان، کلام، عمل، تم و مضمون نمایش با هیچ منطق و واقعیتی سازگاری ندارد.
درس
درس از آن دست نمایشنامههایی است که به عدم ارتباط و برقراری یک رابطه مفهومی بین انسانها دلالت میکند. گویی این عدم ارتباط نتیجهای جز یک جریان تراژیک دربر نداشته باشد که عایدی آن فقط خندیدن است. مردم به تماشای یک تراژدی از وضعیت روزگار خود مینشینند و به جای متأثر شدن از حال و هوای آن کنشی برعکس از خود آشکار میسازند. همه دعوت شدهاند به خندیدن درباره مصائب و بدبختیهای روزگار خود که از آن به کمدی-تراژیک تعبیر و تفسیر میشود. درس روایت معلم و شاگردی است که سرانجام معلم به ضرب چاقو شاگردش را به قتل میرساند. درست همانطور که یونسکو به ضرب پوچی (معنا باختگی) زبان را میکشد.
بین معلم و شاگرد اطلاعاتی ساده و بدیهی مانند پاریس پایتخت فرانسه است، چهارفصل، جمع و تفریق مبادله میشود، شاگرد که در تفهیم تفریق بازمیماند، معلم را به سمت و سوی انتقامجویی سوق میدهد. این معلم دانشآموزان زیادی را به دلیل ندانستگی به قتل رسانده، و اینک نوبت به این شاگرد و در آینده شاگردهای بعدی خواهد رسید.