استادمحمد، روستا، سمندریان، رشیدی، خیراندیش، غریبپور، محامدی و نصیرپور از خاطراتشان در نوروزهای گذشته گفتند
محمود استادمحمد: دستمزدهای به یاد ماندنی "چند شب پیش، پشت صحنه تهرن، داشتیم با اصغر همت از نخستین دستمزدهایمان حرف میزدیم. صحبتها رویاگونه بود. اصغر نخستین دستمزد خود را ۱۲۰ تومان برای یکی از نمایشهای تالار مولوی ذکر کرد. و من یاد آن دستمزد مشهوری افتادم که تقریباً همه همدورههای من از این دستمزد برخوردار شدهاند. این دستمزد مشهور "دست دادن" و یا نهار خوردن با دو سرهنگ بود.
فرا رسیدن نوروز همیشه برای ما ایرانیان مترادف بوده با دید و بازدید از پیش کسوتان و نشستن پای خاطرات آنها که همواره حرفها و خاطرات شیرین و خواندنی از گذشته دارند. آنها رسیدن سال نو را برایمان جذابتر و هیجانانگیزتر میکنند.
اینبار از هنرمندان پیشکسوت خواستیم ما هم در مرور خاطرات گذشتهشان با آنان همراه شویم.
آنچه میخوانید را داود رشیدی، هما روستا، بهروز غریبپور، گوهر خیراندیش، محمود استادمحمد، منیژه محامدی و مهتاب نصیرپور برای سایت ایران تئاتر نوشتهاند:
محمود استادمحمد: دستمزدهای به یاد ماندنی
"چند شب پیش، پشت صحنه تهرن، داشتیم با اصغر همت از نخستین دستمزدهایمان حرف میزدیم. صحبتها رویاگونه بود. اصغر نخستین دستمزد خود را 120 تومان برای یکی از نمایشهای تالار مولوی ذکر کرد. و من یاد آن دستمزد مشهوری افتادم که تقریباً همه همدورههای من از این دستمزد برخوردار شدهاند. این دستمزد مشهور "دست دادن" و یا نهار خوردن با دو سرهنگ بود. تفصیل ماجرا این چنین است که در آن روزگاران نمایشهای دبیرستانی زیر نظر بخشهای آموزش و پرورش استان اداره میشد. ما کار میکردیم، اداره آموزش و پرورش نمایش را روی صحنه میبرد بلیط هم میفروخت، خوب هم میفروخت اما هفته بعد وقتی که به اداره فرهنگ میرفتیم، برای دستمزد مقرر و قول داده شده رئیس بخش از ما طلبکار میشد! که "یک نمایش دادی، غیبتهای مدرسهات را قلم گرفتهام، شب اجرا تو را به چلوکبابی بردهام با دو سرهنگ دست دادهای چلوکباب هم خوردهای و حالا دستمزد هم میخواهی؟!"
که در این لحظه باید اتاق آقای رئیس را ترک میکردیم وگرنه ...
این دو جناب سرهنگ نمیدانم شبهای نمایش در سالن چه میکردند فکر میکنم از مقامات شهربانی یا اداره امنیت آن زمان بودهاند که اغلب بچههایی که آن روزها در دبیرستانها کار تئاتر میکردند از این سرهنگها دستمزدهایی فراموش نشدنی گرفتهاند. ولی بنده به جز آن دستمزد سرهنگی هرگز شیرینی دستمزد نمایش "نظارت عالیه" به کارگردانی ایرج انور را فراموش نمیکنم. من با سهیل سوزنی، داود آریا و محمد اسکندری دو سال تمرین کردیم، شش شب روی صحنه بودیم و هر کدام 80 تک تومانی از دست ایرج انور حق بازیگری گرفتیم.
این عظیمترین پولی بود که در همه عمرم به دست آوردهام. حلالم باد. "
هما روستا: آرزوی رسیدن به آرزوها
هما روستا، کارگردان و بازیگر تئاتر در آستانه سال جدید شمسی برای شکوفایی تئاتر و شادی مدام مردم ایران دعا کرده متن کوتاه زیر هدیه نوروزی این هنرمند تئاتر به همکاران خود در عرصه نمایش است.
"تبریک. این سال نو را به همه تبریک میگویم و امیدوارم همیشه برای مردم ایران عید باشد و دلهایشان خوش، هر آنچه آرزو میکنند حاصل شود، سربلند و تنی سلامت و پرکار.
به سنت این ایام آرزو میکنم سال جدید برای تئاتر سالی بهتر و شکوفاتر باشد، جوانها مشغول کار شوند، مشکلات یک به یک رفع و همه آرزوهایشان برآورده گردد.
حمید سمندریان: آرزوی تکامل
"امیدوارم برای مردم کشورم عیدهای آینده، بهتر از عید فعلی باشد؛ زیرا که آرزوی تکامل برای همه چیز دارم. هر چه رو به تکامل باشد حرکت میکند و پیش میرود.
سال نو را به شما و به همه مردم ایران دوست تبریک میگویم. "
داود رشیدی: آن بهارهای فراموشنشدنی
نزدیک شدن بهار همیشه برایم سرشار از هیجان و شادی بوده، وقتی به دهها بهار گذشته که از سر گذراندهام میاندیشم، میبینم از کودکی... تا جوانی... میانسالی و اینک در نیمه دهه هفتاد زندگیم، نوروز و بهار و سال جدید را با امیدی بیشتر و همراه با همان شعف کودکانه استقبال کردهام...
امسال هم همراه بالهای خاطرات به گذشته رفتهام و باز به یاد سفره هفتسین ساده مادر، لباسهای نو و گل و گشاد خودم و خواهرم و آغوش گرم و پرانرژی پدر هستم.
امسال هم همراه خاطرات، به یاد نوروزهای بدون پدر و مادرم هستم. امسال هم همراه یادها به یاد تعطیلات نوروزی هستم که مشغول تمرین نمایشهایی بودم که باید در شروع سال نو روی صحنه میرفتند، و هیجان کار با خوشحالی رسیدن بهار و نوروز همراه بود.
امسال به یاد "پیروزی در شیکاگو" هستم که ماههای آخر سال 69 و تعطیلات نوروز سال 70 من را پر از انرژی و امید کرد و در آغاز سال 70 روی صحنه رفت.
به یاد موفقیت کمنظیر این نمایش و این که در نیمه اجرا متوقف گردید و این طور بود که بهار سال 70 برایم حزنانگیز شد... آن بهار هم فراموش نشدنی است.
داود رشیدی
آخرین شنبه سال 1386
گوهر خیراندیش: از وقتی اسماعیلخانی رفت ...
"تا قبل از رفتن اسماعیلخوانی نوروز برایم معنای طراوت، تازه شدن، تکاپو، زندگی، پاکی، تجدید دیدار و عیدی داشت؛ اما از سال 81 و آن بهاری که ما را ترک کرد، شکل رفتناش نوروز را شکل میدهد و گویی این تصویر بر جامعه هم گسترده میشود. فقر، بیماری، ...
شبی خواب دیدم، یک قمر مصنوعی به آسمان فرستاده شده تا تکتک نیازمندان را شناسایی کند، آدرسشان را به زمین میفرستد و اینجا، در یک مکان ویژه، افرادی شکل نیاز نیازمندان را مشخص میکنند و بر حسب این شناسایی، به آدرس یا شماره حسابشان پول میفرستند.
ای کاش خوابها و رویاها این فقر را از بین میبردند. "
"برای ما که نوروزهای مختلف را پشت سر گذاشتهایم، آن سالهای دور که آموختیم، حرف بزنیم، مامان، بابا ... همه نوروزها چه خوب چه بد، در لحظه سفره هفتسین خوب بودند. مادرم عادت داشت نو بپوشیم، حتی در حد آویختن تکه پارچهای نو به دور گردن و معتقد بود که آن سال مشکل مالی نخواهیم داشت. آن سالها نوروز همراه بود با قل زدن شیربرنج بر سر چراغهای والور با آن رنگ آبی و سبز و چراغ سهفیتیلهای؛ که به یادگار حفظشان کردهام، تا سفیدی برنج به شیر افزوده و سفرهشان پربرکت باشد و در مسیر یک سال جدید بیتوشه نمانند.
از سر فراموشی این رسمهاست که چنین بیتوشه شدهایم؟ از سر فقر مردمانمان است که این همه مشکل مالی داریم؟ یا مشکل ناشی از جهانی است که دیگر صله ارحام را فراموش کرده و از یاد برده است که در گذشتهای نه چندان دور همه از درد هم خبر داشتند؟
سهراب سرود: "غنچهای میشکفد اهل ده باخبرند"، اما اینجا غنچهها در فقر و تنهایی میمیرند و کسی خبردار نمیشود.
"دلم نمی خواست خوانندگان را ناراحت کنم؛ پس بیاییم از حال دعا کنیم. برای سربلندی ایرانمان در جهان، برای سلامتی تک تک مردم کشورمان و برای امنیت و آرامش.
امیدوارم روزهای روشن و روشنتری در پیش داشته باشیم.
به امید خدا".
بهروز غریبپور: من صحنه تئاترم
تمام زمستان، درخت پیش خود میگوید: دوباره جوانه خواهم زد. دوباره بر شاخ و برگم خواهم افزود. دوباره شکوفه، دوباره میوه، دوباره محبوب کودکان و عاشقان خواهم شد، دوباره غرق برگ خواهم ... گل گلدان نیز چنین میگوید: علف پنهان زیر خاک حتی خار بیابان بهار را فصل وصلت دوباره با زندگی میخوانند... و صحنه که زمانی در جنگل زیسته است و از تبار درختان است و از تبار رستنیهای ماندگار و پایدار جنگل، باید بهار را جز این نپندارد: دوباره بازیگران بر من قدم خواهند زد، خردسالان بازیگر برای اولین بار تنم را نوازش خواهند کرد. دوباره و هر بار به مناسبتی (جائی) خواهم شد: جنگلی، بیابانی، شهری، دهی، قصری، آلونکی ... دوباره روان مولیر- دوباره روان شکسپیر- دوباره روان چخوف و ... بارها و بارها روان قلم بدستانی گمنام بر تنم جاری خواهد شد. آه. بهار من تکرار زندگی است دلم میخواهد بیوقفه آینه زمان بشوم، بیمکث و بیلکنت زبان انسان بشوم. دلم میخواهد همان بشوم که سوفکل و اشیل و اوری پید میخواستند. دلم میخواهد همانی بشوم که شکسپیر، ایبسن، چخوف، برشت، استریندبرگ، دورنمات، ماکس فریش. دوباره همانی بشوم حسن مقدم، ساعدی، رادی و... میخواستند؛ جایی پربار، جایی مثمرثمر، روانی تازه و سرسبز، زبانی به تأثیر بهار، زندگیبخش و جانی به نرمی و زلالی و پاکی و بیریائی سبزینه بهاری: من صحنهام. خواب بهار میبینم. خواب زندگی دوباره میبینم. برایم دعا کنید که نمیرم. برایم دعا کنید که دشت دروغ و ریا نشوم. برایم دعا کنید که به راستی و درستی مزارع بهاری باشم. مظهر زندگی و رستن باشم. برایم دعا کنید. من صحنهی تئاترم. از تبار درختانی که اگر یک فصل میمیرند، سه فصل بهاری را خواب میبینند.
منیژه محامدی: نوروز بدون سفر، نوروز نیست
1- "اول فروردین 58 نمایش خیابانی "تندیس" را زیر باران شدید و زیر تاقیهای تئاترشهر اجرا کردیم".
"باران وحشتناکی میبارید. من، رویا تیموریان، محمد مکری، عنایتالله شفیعی و تعدادی از بازیگران جوان آن موقع در تندیس بازی میکردیم. محمد اسکندری آن را کارگردانی کرده بود. روز اول فروردین، اولین نوروز پس از انقلاب، جمعیت زیادی در محوطه تئاترشهر جمع شده بودند و ما در آن شرایط جوی زیر تاقیهای تئاترشهر دو اجرا انجام دادیم. تماشاگر از آن لذت برد.
این نمایش را تمام روزهای عید، در پارکهای مختلف شهر اجرا کردیم تا آن که در یاخچیآباد، توپ و تفنگ و... نزدیک بود بکشندمان، فرار کردیم."
2- "سال 76-77 وقتی نمایش "روز از نو" را کار میکردیم مجبورمان کردند روز سیزده نوروز اجرا کنیم. رضا ژیان هم در تالار اصلی اجرا داشت. آن روز ما 13 تماشاگر داشتیم و رضا ژیان 18 تماشاگر! ".
3- نوروز معمولاً تئاتر نیست، همه چیز تعطیل است و اگر سفر نروی چیز جذابی برای تعریف کردن نداری. امسال باید کار کنم. مینویسم، میخوانم و خودم را برای اجرای نمایش آماده میکنم. "
مهتاب نصیرپور: به ما اعتماد کنید!
چند سال دیگر زندگی خواهیم کرد؟ نهایتاش در مقام بازیگر 6 یا 7 سال دیگر توانایی کار خواهم داشت. امروز در اوج توانایی، آگاهی و تجربه میبینم با گروهها چگونه برخورد میشود آنگاه نمیدانم چه امیدی میتوان به سال نو داشت. آرزوهایم؟
در حال حاضر بزرگترین آرزویم اجرای "مانیفستچو"ست که تحقق آن سخت و دستنیافتنی به نظر میرسد. پس از آن هم آرزو میکنم یک اعتماد و امنیت به وجود آید که در آن مسئولان به هنرمندان تئاتر به چشم کودکان سرتق و بازیگوش نگاه نکنند و بدانند ما هم از این مردم هستیم، میخواهیم به ما اعتماد کنند و دائم در این فکر نباشند که در تلاش برای برهم زدن آسایش دیگرانیم.
از سوی دیگر نیز مسئولان، امنیتی فراهم کنند که گروهها با آرامش به کار هنری بپردازند و کارشان را عرضه کنند. امروز همه ما در شرایطی کار میکنیم که اصلاً مطمئن نیستیم که فردا، یا ساعتی بعد چه پیش خواهد آمد.
امیدوارم شرایطی فراهم شود که همه گروهها مشغول کار باشند. توقعمان از مرکز بیشتر از سالی یک اجرا نیست ولی گاه فرصت آن را هم نداریم.
و حال آرزویی بزرگتر، آرزوی سوم؛ آرزو میکنم در شرایط فعلی، بالا رفتن قیمت نفت و... مسئولان و دولتمردان برای اختصاص بودجهای در خور به بخشهای مختلف فرهنگی اندیشه کنند. میگویم در خور و نه بیشتر. تنها در خور شأن سینما، موسیقی، هنرهای تجسمی و ... در خور شأن و اهالی آن.
بهترینها برای هر کس، بهترینهای اطرافیان اوست. این که موفق باشند و تو از این موفقیت انرژی بگیری.