گفتوگوی ایران تئاتر با الهام شکیب کارگردان نمایش «بیماری خانواده میم»
زندگی یک روایت بیپایان همراه با هزارتوهای بیشمار است
ایران تئاتر: همیشه در طول زمانهای مختلف رجوع به درون و بیرون زندگی انسانها تجربه تکرارشدنی و یا تکرار نشدنی لحظاتی را پدید میآورد که همچون روایتی بدون پایان پیش میرود. لذا در جایی کشف و شهود و در زمانی رها شدن میتواند بعنوان نقطه عطف این روایت قلمداد شود تا شاخصهای انسانی نمایان شده و در تعریفی مختص به هر انسان به ثبت برسد.
الهام شکیب تحصیلات خود را در رشته طراحی صحنه در مقطع کارشناسی به پایان رسانده است. او با رویکرد خود از جهان پیرامون و انسانها سعی دارد که به کشف لحظاتی برود که در آنها همه چیز عیان و زاویهای پنهان دارد. نمایشهای «فریادها و نجواهای دختر ترسا»، «خرس»، «یک نوکر و دو ارباب»، «کلفتها»، «شازده احتجاب»، «گلهای شمعدانی»، «خانمچه و مهتابی»، «یک سمفونی ناکوک»، «متابولیک»، «کشتی شیطان»، «جنایت و مکافات»، «پینوکیو» و... جزو آثاری هستند که این کارگردان در مقلم بازیگر در آنها حضور داشته است. همچنین او در آثار تلویزیونی «بازجویی در کافه تهران»، «این جاده یک طرفه است» و «و خداوند عشق را آفرید» بازی داشته است. این نویسنده نیز تاکنون نمایشهای «فریادها و نجواهای دختر ترسا» و «بیماری خانواده میم» را در مقلم کارگردان روی صحنه برده است. حال به بهانه اجرای نمایش «بیماری خانواده میم» در تماشاخانه سپند که تا نیمه شهریورماه ساعت 19:30 روی صحنه میرود با وی گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
ضرورت آنکه در اغلب آثار اجتماعی انسان و تبعات کارهایی که انجام میدهد مورد توجه نویسندگان و کارگردانها قرار میگیرد چیست؟ آیا این تصمیم صرفا جهت نقد و جلوگیری از آسیبهای فردی و جمعی در زمان حال و آینده است؟
ناشناختگی همیشه امری بوده که آدمها را به سمت خودش جذب کرده است. از جمله این ناشناخته بودن سرانجام آدمها که به دلیل مجهول و نامعلوم بودنش باعث شده است که متون مختلف به شکلهای مختلف درباره آن نوشته شود. لذا ما گاهی ناگزیر از آن هستیم که تبعات و رفتارهای انسان را به تصویر در آوریم نه از آن جهت که نتیجه اخلاقی را صورت بدهیم، بلکه از آن جهت که شاید بتوانیم جهان ناشناخته انسانها کمی ملموستر کنیم. حال اگر بخواهیم این موضوع را انطباق بدهم با نمایش «بیماری خانواده میم» میتوانم سرنوشت شخصیت «جاجا» یعنی پسر خانواده را مثال بزنم که مرگ او نتیجه نابسامانیهای خانواده او به شمار میآید.
مخاطب با آنکه خود عضوی از آن جامعهای است که هنرمند به نقد و یا نشان دادن وجهای میپردازد باید چه نکاتی را بیشتر در اثرش مورد توجه قرار بدهد که مخاطب بتواند ارتباط مستقیمی با آن برقرار کند؟
مخاطب زمانی با اثر برقرار میکند که هنرمند حقیقت را جلوی چشم او قرار بدهد و یا به عبارتی دیگر حتی دروغها را به واقعیترین شکل بیان کند. یعنی هنرمند زمانی این موضوعها به معنای واقعی باور کند در مقابل مخاطب آن چیزی را که معنای دروغ یا حقیقت میدهد را باور کرده و ارتباط برقرار میکند. بنابراین اولین نکتهای که در مخاطب سبب برقراری ارتباط میشود حس باور کردن است. حال در آن زمان است که بنده بعنوان هنرمند میتوانم پیچیدهترین مسائل و یا بالعکس سادهترین نکات را با روشها و ایدههای قابل باور خودم را به مخاطب نشان داده و دیگر نگران ارتباط برقرار کردن مخاطب نباشم. به طور مثال در این نمایش بنده جهان اطراف شخصیتهای اثر به جای آنکه واقعی نشان بدهم با نشانهگذاری به مخاطب نشان میدهم. به طور مثال هال خانه را با یک گچ و دایره روی زمین مشخص میکنم و به دلیل آنکه بنده به این موضوع ایمان و باور دارم مطمئن هستم که مخاطب نمایش نیز با آن ارتباط بر قرار خواهد کرد.
جهان متن نمایش «بیماری خانواده میم» بر اساس روابط و رفتار شخصیتها طراحی شده تا آنها بتوانند اتفاقها و جزئیات را پیش بگیرند و مسیر اثر را دائم دچار تغییر کنند. آیا این تصمیم از نگاه نویسنده به نوعی زمینهسازی برای پیش آوردن اتفاقهای مهم در خط سیر روایت بوده است؟
بله. نویسنده به بهانه نشان دادن چند ارتباط اشتباه، درست و یا گریزناپذیر بین شخصیتها قصد داشته است تا آنها را روانشناسی کند و به لایههای زیرین شخصیت این افراد بپردازد. به طور مثال ما در پی ارتباط عجیبی که بین دختر خانواده و نامزدش و سپس ورود دوست آنها به این ارتباط و شکلگیری یک مثلث عشقی در حقیقت به ابعاد روانشناسانه شخصیت «یایا» دختر خانواده پی خواهیم برد که چگونه دچار چالش بیا این دو ارتباط میشود. همچنین این ماجرا به گونهای است که ارتباط بین دو دوست را نویسنده زیر ذرهبین میبرد و از زاویه دیگر واکنش آنها به سرانجام این ارتباط را از بعد روانشناختی برای مخاطب مشخص میکند.
جهانبینی شما در مقام کارگردان با جهانبینی «فائوستو پاراویدینو» نویسنده این نمایشنامه تا چه اندازه با یکدیگر همسو بوده و چه مقدار شما نگاه و باور خود را به خواستگاه این نویسنده از متن برای اجرای آن نزدیک کردهاید؟
جهانبینی بنده و نویسنده به طور حتم همسو بوده است به این دلیل که نویسنده این اثر نگاهش به متن بسیار روانشناسانه بوده و بنده سعی کردهام با ایده اجرایی که در نظر داشتهام جهان اثرم را به نویسنده نزدیک کنم. لذا این موضوع به آن معنا نیست که جهان بنده با نویسنده در یک راستا بوده باشد. با این توضیح که اگر متن نمایشنامه را مطالعه کنید آن متن از نظر اجرایی به جهان نمایش هیچگونه ارتباطی ندارد، اما بنده با خارج نکردن شخصیتها از صحنه نشان دادن هر آنچه از آنها وجود دارد در صحنه تصمیم داشتهام ابعاد روانی این افراد را به شکل مشخص و بیآنکه پنهان کاری داشته باشم نشان بدهم. حال در این موقعیت که ذهنم با ذهن نویسنده همسو میشود به دلیل آن نگاه روانشناختی که نویسنده به متن دارد.
موقعیت مکانی این اثر یکی از لازمههای قابل توجه به شمار میآید که نقش مهمی در معرفی شخصیتها، رفتار آنها با یکدیگر دارد که سبب میشود مخاطب جهان اثر را بهتر بشناسد و با اتفاقها همراه شود. ضرورت آنکه جزئیات خانه این خانواده را در روی زمین مشخص کردهاید چه بوده است؟
در واقع دایره بین اشکال مختلف هندسی معنای تکرار را تداعی میکند. لذا بنده با کشیدن این دایرهها قصد داشتهام جهان شخصیتها را نشان بدهم و بگویم این جهان تکراری است و آنها دائم در این جهان حرکت میکنند تا به پایان برسند. حال بنده از سویی بنده میتوانستم بدون آنکه چالشی برای مخاطب و به کار انداختن ذهن او خانهای واقعی را به تصویر در آورم که همه چیز به شکل واقعی نشان بدهد. اما بنده از زمانی میتوانم اسم اثرم را تئاتر بگذارم که پارامترهای تئاتر در آن به درستی اجرا شود با این دانسته که تئاتر باید تئاتر باشد نه سینما و نه هیچ چیز دیگری. بنابراین بنده با نشان دادن موقعیتهای مکانی این اثر به شکل دایره با گچ به روی زمین قصدم آن بود ذهنم مخاطبم را به چالش کشیده تا او بتواند کمی خودش این موقعیتها را در ذهنش بازسازی کند و نه آنکه بنده همه چیز همانطور که وجود دارد برای او نمایش بدهم.
در جهان اثر خرده پیرنگها تاثیر زیادی بر جزئیات روایت دارند که سبب میشود مخاطب هر شخصیت با رفتارهایی که از خود بروز میدهد را از چند زاویه مختلف بشناسد. دلیل آنکه این تاکید از ابتدا در روایت قرار گرفت چه بوده است؟ آیا این تصمیم صرفا جهت آن بوده که هر شخصیت جایگاهش در جامعه و خانواده مشخص باشد؟
در متن نمایشنامه شخصیتی به نام دکتر وجود دارد که پزشک عمومی خانواده است و در حین قصه به اثر وارد شده و درباره شخصیتها و رفتار آنها صحبت میکند. بنده این شخصیت را از نمایشنامه حذف کردهام اما در مقابل ایده نویسنده را عینیت بخشیدهام. یعنی به جای آنکه شخصیتی به صحنه بیاید و درباره ابعاد شخصیتی افراد این نمایش صحبت کند شخصیتها همان ابعاد را در صحنه نشان میدهند. حال در این موقعیت است که مخاطب هر شخصیت را با رفتارهای آشکاری را میبیند شناخته و آنها را از چند زاویه مورد بررسی قرار میدهد. با این توضیح که این طراحی نیز در ادامه همان ایده اجرایی است که مخطاب ذهنش با اثر درگیر شده و یک نکاتی را در ذهنش بسازد به آنکه جزئیات با دیالوگ به او تفهیم شود.
روال تدریجی پیش آوردن اتفاقها در روایت یکی از ارکان مهم و تاثیرگذار این نمایش است که سبب میشود برونریزی شخصیتها در نیمه دوم با منطقی درست به اوج برسد. آیا این ترکیب بیشتر تحت تاثیر نوع اتفاقهای طراحی شده در جهان متن است یا ساختار روایی شما جهان اثر را اینگونه نشان میدهد؟
شکل گرفتن اتفاقها در این کاملا به اتفاقهای روایی اثر مربوط است و بنده هیچگونه تغییر و تاثیری در روند این موضوع نداشتهام جز آنکه سعی داشتهام جزئیات و مسائل را همانطور که متن اثر وجود دارد یعنی بدون هیچ شتابی با خونسردی تمام به نمایش بگذارم تا به آرامی به اوج خودش برسد. همچنین کوشیدهام تاثیر این اتفاقها در قالب لحظه تعریف نشود با این باور که بتواند در روند زندگی مخاطب تاثیر خودش را عیان کند.
علت آنکه هر کدام از شخصیتها در خرده پیرنگهایی که آن را روایت میکنند از موضوعی رنج میبرند چیست؟ دلیل آشفتگی و آرام نبودن فضای خانه خانواده میم چیست؟
همان طور که اشاره داشتهام متن این اثر مبنای روانشناختی دارد و به طور عمده هر کدام از شخصیتها به طور مشخص از تنهایی خودشان رنج میبرند که این موضوع آنها را به سوی ارتباطهای نادرست سوق میدهد. حال مشکل این است که هیچ یک از شخصیتها نمیدانند از دنیای پیرامونش چه میخواهند و به دنبال چه هدفی هستند. همچنین آنها دائم میل به تنهایی دارند اما انگار جهان خود به شکلی نمایش میدهند که اینگونه نیست و قصد ارتباط برقرار کردن دارند اما انگار شکل ارتباط به درستی رخ نمیدهد که این سعی در برقراری آنها را بیشتر به سمت تنهایی هدایت میکند. در واقع این موضوع مشکل عمده هر یک از شخصیتهای این نمایش است چه در حوزه داخلی خانواده میم و چه در خارج از آن.
شخصیت پدر خانواده و شخصیت دختر بزرگ خانواده یعنی «تاتا» دو قوه محرک این اثر هستند که تمامی مسائل تحت شعاع آنها رخ میدهد. آیا این دو شخصیت همان کسانی هستند که در اثر به وجود آمدن شرایط قربانی شدهاند اما همچنان در کنار خانواده خود برای استحکام آن تلاش میکنند؟
در واقع نمیتوان گفت که دو شخصیت «پدر» و «تاتا» قربانی شرایط شدهاند، زیرا آنها نیز به طور خودخواهانه این روند بی ارتباطی را به شکل دیگری نشان میدهند. شاید حتی بتوان گفت خانواده میم دچار یک نوع بیماری خودخواسته و خودخواهانه شده است. یعنی تنهایی هر یک از اعضای این خانواده کاملا بر این اساس رخ میدهد که قطعا ریشه در گذشته این خانواده دارد. همان طور که در اثر نمایان است شخصیت «تاتا» دختر بزرگ خانواده پدرش را به خانه سالمندان سپرده و به دنبال سرنوشت خودش برای فرار از تنهایی خودخواسته میرود. همچنین درباره شخصیت «پدر» در متن به آن اشاره میشود که در گذشته رفتارهایی از خود نشان داده که باعث شده همسرش که مادر این خانواده بوده است از آن رفتارها دچار یک نوع جنون شود که میل به خودکشی پیدا کند. بنابراین به نظر بنده شخصیتهای این نمایش هیچکدام قربانی نیستند.
شخصیتها در این نمایش بین زندگی شخصی خود و زندگی سایر شخصیتها شناور هستند که تنهایی آنها در خانه و جامعه نشان میدهد که در انتها با مرگ به پایان میرسد. دلیل وجود این رویکرد در اثر چه بوده است؟
بنده تصور میکنم نویسنده با مرگ عضوی از این خانواده قصد داشته است که همه چیز به پایان رسیده و هر کدام از شخصیتها به گوشهای از جهان هستی پرتاب شوند و در آنجا به زندگی کسالتبار خود ادامه بدهند. حال این تصمیم به نوعی تعریف روشن شدن شرایط و تکلیف است. با این توضیح که مرگ به سراخ شخصیت پسر این خانواده میآید که در واقع میتوانست ادامه نسل این خانواده باشد، اما زندگی خانواده میم درست در این لحظه با مرگ شخصیت «جاجا» به پایان میرسد و مابقی آن دیگر مهم نیست. همچنین شخصیت دکتر که پایان زندگی این خانواده را علام میکند به طور قطعی به آن اشاره نمیکند و میگوید «دوست دارم پیش خودم سرانجام آدمها را حدس بزنم». بنابراین ما نمیدانیم که چه اتفاقی برای هریک از آنها در جهان واقعی رخ داده است.
میزانسنهای طراحی شده در این اثر بیشتر تحت تاثیر جهان متن است یا عملکردی شما در مقام کارگردان برای شخصیتها در نظر داشتهاید؟
میزانسنها کاملا بدون ارتباط به نمایشنامه و زاییده شیوه اجرایی بنده بعنوان کارگردان این اثر طراحی شده است. بنده در واقع طراحی صحنه با شیوه اجرایی و طراحی میزانسنها به گونهای ادغام کردهام تا آنها در راستا و هم جهت با یکدیگر نگاه بنده را به نمایشنامه بیان کند. حال امیدوارم توانسته باشم در اجرا تاثیر خودم را در بیان یک متن متعارف و واقعگرا به شکل غیرمتعارف نمایش داده باشم. یادمان باشد که تئاتر باید تئاتر باشد و نه چیز دیگری. در ادامه باید توضیحی نیز باید اراده بدهم درباره نوشته حال وهوای آسمان قصه که در متن وجود دارد که بنده به شکل پروجکشن آسمان قصه اثر را از ابتدا تا انتها به شکل نوشته به روی دیوار توصیف کردهام. حال دلیل این تصمیم هم به آن دلیل بوده که مخاطب با خواندن این عنوان درون خودش را بتواند در شرایط جوی آن لحظه تصور کند و قصه را در آن زمان ببیند.
گفتوگو از کیارش وفایی