در حال بارگذاری ...
نقد نمایش امشب اینجا به کارگردانی مژگان خالقی

چرا همیشه اتفاقی که باید نمی افتد

ایران تیاتر-سید علی تدین صدوقی: مژگان خالقی را سال هاست که می شناسم و کارهایش را دنبال می کنم. او نویسنده و کارگردانی است که سعی دارد دیگرگونه بی اندیشد و صدای دختران و زنان هم عصر وهم نسل خود باشد؛ از این رو رد پای نگاهی فمینیستی را می توان در آثارش یافت.

زمانی که می گویم فمینیستی؛ به معنایی که در جامعه ما و بین هنرمندان و روشنفکران مصطلح شده اشاره ندارم. در واقع روح فمینیست بودن است که می تواند زبانی باشد برای  بیان دغدغه ها٬ آمال٬ ستم و بی عدالتی های رفتاری و حسی چه در خانواده و چه جامعه که بر زنان و دختران رفته و می رود. این که یک زن می تواند عمیقا مفهموم عشق٬ احساس و خیانت را به گونه ای متفاوت درک کند و بفهمد که هیچ مردی نمی تواند. همانگونه که یک مرد می تواند خیانت زن و غیرت را درک کند به گونه ای که هیچ زنی نمیتواند. باید گفت درک و حس عشق٬ خیانت٬ احساس و... از نگاه زنان با مردان بسیار متفاوت است و این درک متقابل بین زنان و مردان گویی هیچگاه دست نمی دهد. مژگان خالقی در پی یافتن چرایی مسایل و مفاهیمی  است که در نمایش هایش مطرح می کند؛ به ویژه آن دسته از مسایل که بر موجودی ظریف و پر احساسی به نام زن رفته است. او در پی یافتن علت وقایع و پیدایش احساسات و عشق است. شاید خیانت در نگاه او و از نگاه زنان و دختران با چیزی که مردان از آن در ذهن دارند بسیار متفاوت باشد؛ حتی نوعش نیز فرق کند.

نمایش امشب اینجا نیز بر اساس همین رویکرد فکری شکل گرفته است؛ یک مربع یا مثلث عشقی از این رو می گویم مربع که دختر نوجوان خانواده نیز بین عشق پدر و مادر و این که پدرش کیست و چرا مادرش آن کار را کرده مانده است. زنی که عاشق شوهرش بابک نیست و لاجرم به او خیانت می کند. شوهری که خواهر زنش را دوست می دارد٬ دوست شوهر٬ رضا که به ظاهر خواهر زن بابک را دوست دارد؛ اما در واقع عاشق همسر اوست و در نهایت مشخص می شود که دختر این زن و شوهر از معشوقه زن یعنی  رضا است نه از همسرش. تمام اینها شاید در زندگی واقعی هم اتفاق بیفتد اما اینگونه معلوم است که خالقی در پی یک سوال اساسی است که لاجرم پرسش های دیگر را نیز در پی می آورد؛ این  پرسش اساسی که چرا اینگونه می شود؟ چرا همیشه اتفاقی که باید بیفتد نمی افتد؟  و من البته پرسش های دیگری را نیز به دنبال آن مطرح می کنم؛  اینکه چرا از ابتدا عاشق به معشوق نمی رسد؟ چرا باید همه چیز خلاف جریان طبیعی آن روی دهد به خصوص در ارتباط های بین زن و مرد؟ چرا از همان ابتدا او با دوست همسرش رضا که ظاهرا سال هاست عاشق یکدیگر بوده اند ازدواج نکرد ه است؟ چرا هیچوقت آنطور که ما می خواهیم جریانات و اتفاقات زندگی پیش نمی رود و در نهایت همه چیز رو به نوعی تراژدی فاجعه بار و اسفناک گام می نهد؟ چرا انسان ها به یکدیگر دروغ می گویند حتی در خصوص احساس٬ عشق و ...؟ چرا ما به دنبال پنهان کاری هستیم و فکر می کنیم همه چیز پنهانیاش بهتر است؟ چرا زمانی که می خواهیم در رابطه با عشق و احساس کاری کنیم ابتدا فکر نمی کنیم و زمانی که کار از کار گذشت به اشتباه خود پی می بریم که خیلی دیر است و در نهایت صورت مسئله را پاک می کنیم؛ یعنی دست به خودکشی می زنیم، چرا ما هنوز تفاوت بین عشق و احساس پخته و خام را نمی توانیم تشخیص دهیم؟ اینها و پرسش هایی دیگر مواردی  است که ذهن نویسنده و کارگردان را به خود مشغول کرده است و با مخاطبان در میان می گذارد. اما با همه این تلاشی که خالقی برای بیان دغدغه های ذهنی و فکری اش به عنوان یک هنرمند زن انجام می دهد و مسایلی که مطرح میکند؛ متاسفانه در یک قصه نه چندان قوی از دست می رود. البته او تمام تلاش خود را کرده اما در سطح مانده است و روابط علی و معلولی در ایجاد وقایع و ایضا توالی دراماتیک و منطقی رویدادها در خصوص ماجرایی که گفته می شود به ویژه در رابطه با شخصیت پردازی ها و ارتباط ماهوی اشان ناقص و الکن مانده است. مثلا اگر تمامی چهار شخصیت قصه سال هاست که یکدیگر را می شناسند؛ چرا زن نمی دانسته رضا کسی که او عاشقش است با شوهرش بابک دوست صمیمی بوده اند و اگربابک با رضا از دوران مدرسه باهم دوست هستند و آنقدر صمیمی بوده اند٬ از علاقه یکدیگر بی خبرند. این گونه که معلوم است این چهار نفر سالهاست که یکدیگر را می شناسند. این پرسش ها و مسایل دیگر موجب شده که نویسنده مثلا با یک دیالوگ به اصطلاح مشکل را حل کند و از آن بگذرد.

از اینها که بگذریم به کارگردانی می رسیم؛ خالقی به سبک های مدرن تئاتر علاقه دارد و سعی میکند که بر اساس سبک ها و روشهای مدرن تئاتر دنیا کار کند. از این رو این نمایش نیز مدرن کار شده؛ شکست زمان و گدازش زمانی، کاوییدن ذهن شخصیت ها و به درون افکار و ذهنشان نفوذ کردن، میزانسن خطی و... نشانه این شیوه اجرایی مدرن است. بجای آنکه کارگردان ذهن خود را معطوف میزانسن  وحرکت کند؛ بیشتر بر روی برون ریزی شخصیت ها کار می کند. البته این مقوله به بازیگران هم بسیار بستگی دارد؛ اینکه تا چه اندازه توانایی این نوع کار کردن را داشته باشند که بیشتر بر اساس حس و غریزه بازیگر بنا شده است.  مژگان خالقی در پی ایجاد شیوه و سبک شخصی خود است و این بسیار نیکوست. البته از طرفی باید گفت که این شیوه های مدرن که بعضا هم سطحی به آن نگاه می شود و درست انجام نمی گیرد؛ تبدیل به یک اپیدمی در تئاتر ما شده. یعنی دیگر کارگردانان خودشان و بازیگرانشان را از حرکات و میزان پیچده رها می سازند. هر بازیگر زمانی که نوبتش بشود به جلو صحنه می آید و دیالوگش را با کمی حس می گوید؛ مانند یک تک گویی، هرکسی تک گویی کوتاه و بلند خودش را دارد. اینگونه دیگر از ارتباط بین شخصیت ها و شخصیت پردازی دراماتیک و طراحی میزانسن و حرکت و آنچه که تئاتر با آن شناخته می شود و ویژه یک تئاتر به معنای واقعی کلمه است خبری  نیست.  بازیگران با میزان خطی تک گویی و گاهی هم دو گویی های خود را انجام می دهند. این  مقوله به معضلی در تئاتر ما تبدیل شده است و دارد تئاتر را از شکل اصلی اش خارج می کند و به سوی روایت و گفتن قصه توسط بازیگران می برد. البته مژگان خالقی با خلاقیتی که دارد و بهره گیری از بازیگران نسبتا توانا توانسته تا حدودی این معضل را پشت سر بگذارد و با مخاطبانش ارتباط برقرار نماید.

 




نظرات کاربران