در حال بارگذاری ...
کمال هاشمی در گفت‌وگو با ایران‌تئاتر عنوان کرد

جنگ تاثیرات بلند مدتی روی انسان‌ها دارد

ایران‌تئاتر: بسیاری معتقدند اجرای نمایش‌های ترکیبی روی صحنه احتیاج به توانایی زیاد و اشراف توامان کارگردان به مقوله تئاتر و تصویر دارد و کمال هاشمی به خوبی توانسته در نمایشش برای ارائه مفهوم مورد نظرش این دو مدیوم را با هم ترکیب کند. دو زن، یکی جوان و دیگری در آستانه گذر از میانسالی در خانه ای قدیمی به هم می رسند و روایتگر تنهایی، اندوه و چالش‌های زندگیشان می شوند.

کمال هاشمی نزدیک به یک دهه است که در تئاتر فعالیت می کند و به همراه گروهش نمایش هایی نظیر درهای نیمه باز، خط استوا، پرسونا، یک اجرا و تو با کدام باد می روی؟ را اجرا کرده است. نمایش امروز روز خوبیست برای مردن قبلا در سال ۲۰۱۷ در فستیوالی در فرانسه و سال ۲۰۱۹در بلژیک اجرا شده بود و این روزها در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است. داستان نمایش امروز روز خوبیست برای مردن درباره مونا یک زن میانسال جنگ‌زده ای است که  در خانه‌ای مخروبه و خالی از سکنه زندگی می کند. یلدا که در زمان جنگ به همراه خانواده‌اش به کشوری دیگر مهاجرت کرده، به ایران می آید که خانه پدریش را بفروشد. او تصمیم می‌گیرد که برای آخرین بار خانه را ببیند و از آن فیلم بگیرد. او در خانه با مونا مواجه می شود. مونا سوژه خوبی برای فیلمش است و در ادامه ماجراهایی که برایش اتفاق می افتد. با کمال هاشمی درباره نوشتن متن و کارگردانی نمایش گفت وگویی انجام داده ایم.

 

آیا نمایش امروز روز خوبیست برای مردن اثری در باره جنگ و تبعات منفیش است؟

 معتقدم نمایش یک اثر اجتماعی توام با نگاه نقادانه است؛ جنگ هم به عنوان زیر مجموعه در پایه درام داستان حضور موثری دارد.

 

جنگ در شخصیت پردازی و نوع رابطه میان مونا و یلدا بسیار مهم و اساسی است؟

درست است و به هر حال نکته مهم این است که جنگ ها تمام می شوند و تبعاتشان همچنان ادامه خواهد داشت و به نظرم این بحث در حوزه مسائل اجتماعی قابل تعریف است.

 

شما بر اساس ملاقاتی که با یک زن جنگ زده در دو دهه قبل داشتید نمایش نامه امروز روز خوبیست برای مردن را نوشتید؛ چه ویژگی از این زن برایتان حائز اهمیت بود که تصمیم به استفاده از آن کردید؟

در حدود بیش از هفتاد درصد شخصیت مونا بر اساس زندگی این زن و بر اساس واقعیت‌های موجود نوشته شده است. سال 74 برای ساخت مستندی به خوابگاه جنگ زدگان شیراز رفته بودم و در این مستند با خیلی از جنگ زدگان و چالش هایشان مواجه شدم. در این میان با زنی آشنا شدم و او و خانواده اش در شرایط نامساعدی در خوابگاه زندگی می کردند. شرایط خانوادگی این زن هم خیلی درهم ریخته بود؛ اما در مقابل شخصیت محکم و جسوری داشت و درضمن آدم روشن و آگاهی بود.

 

این جسارتی که در مورد این زن اشاره کردید در شخصیت مونا دیده نمی شود؟

با رویکرد دیگری شخصیت مونا را نوشتم؛ من این زن را بیست سال بعد در نمایش نشان دادم.

 

شما برای مونا شخصیت پردازی بیست سال بعد را طبق خواسته خود انجام دادید؟

من درست زمانی با او ملاقات کردم که او با شرایط سخت می جنگید تا شرایط خانواده اش را روبه راه کند؛ تا مادر وخواهرانش را آرامش برساند.

 

بنابراین می‌شود با توجه به رابطه نافرجامی که مونا با رضا نامزدش پیدا می‌کند و در ضمن نتوانسته شرایط مطلوبی را ایجاد کند در زمان حال منفعل و تلخ شده است؟

در مدت زمانی که با او آشنا شدم به تدریج شرایطی پیش می آمد که مونا متزلزل تر می شد.

 

در زمان حال و با توجه به افزایش سن، او دیگر قدرت و توانی برای مبارزه ندارد؟

بله، به تدریج از این قدرتش کاسته شد. هر کسی آستانه تحمل و قدرتی دارد و در مواقع سخت دیگر نمی تواند کاری انجام بدهد.

 

آیا یلدا و مونا نماد و نشانه ای از دو طبقه اجتماعی است که در زمان رخ دادن جنگ دو روش مختلف را انتخاب می کنند و خانواده یکی مهاجرت به خارج از کشور را انتخاب می کند و خانواده دیگری در کشور باقی می ماند؟

خیلی نمی خواستم با این قضیه نمادین به خصوص درباره مونا برخورد کنم. یلدا و خانواده اش علی رغمی که از ایران مهاجرت می کنند به کشورشان برمی گردند و اوبه خانه موروثی زمان جنگشان رجعت دوباره ای دارد. به هر حال او هم برای کشورش اهمیت قائل است و موقعی که با مونا آشنا می شود شرایطش تغییر پیدا می کند.

 

به نظر می رسد مهاجرت یلدا و خانواده اش چندان موفقیت آمیز نبوده است؟

 همینطور است و این امر باعث بازگشتش می شود.

 

به چه دلیل به گذشته یلدا و اینکه چرا تنها و غمگین است پرداخته نمی شود؟

نمی خواستم زیاد وارد گذشته یلدا بشوم؛ در مقابل مونا خیلی درگیر گذشته اش است. یلدا را درگیر مسائل حال نشان دادم؛ او بازگشته و با آدم جدیدی آشنا می شود و می خواهد شرایط او را درک کند.

 

با توجه به اجرای موفق نمایش در بلژیک و فرانسه، ردپای سینمای روشنفکرانه اروپای شمالی مثل آثار برگمان در نمایشتان دیده می شود؛ چقدر در اجرای نمایش تحت تاثیر این فضا بودید؟

علاقه زیادی به سینمای کشورهای اسکاندیناوی دارم و احتمالا این امر به صورت ناخودآگاه در ساختار نمایش دیده می شود. نکته مهمی که می خواستم روی آن تاکید داشته باشم این است که من در سال 74 که با دوربین وارد خوابگاه شدم؛ در این فرایند با واسطه ای به نام دوربین با آدم ها برخورد داشتم و انگاری همه چیز از دریچه و لنز دوربین رخ می داد و بعد به من می رسید و به ذهنم رسید که می خواهم این تصاویر را تبدیل به تئاتر کنم و حالا بیایم از این منظر که یلدا در حکم من به عنوان کارگردان در ساختار نمایش است عمل کنم.

 

معتقدید یلدای نمایش در واقع شخصیت خود شما است؟

بله به هر حال این اتفاقات برایم رخ داد و دوست داشتم ساختار نمایش هم با همین اتفاقات منطبق باشد. دوربین به عنوان واسطه در نمایش عمل کند و در ادامه قصه های دیگری برای یلدا در نظر گرفتیم. با این شرایط ساختار مستند گونه در فضای نمایش دیده می شود و فرم یک جورهایی از تلفیق فیلم و مستند سازی است و برایم این اجرا تجربه خوبی در حوزه کاری مستند و روایتگری بود.

 

گفت  و گو از احمد محمد اسماعیلی

 

  




نظرات کاربران