نگاهی به نمایش «خاکستر به خاکستر» به کارگردانی نیکا کرمانی
نیستی، نیستم، نیست
ایران تئاتر، کیارش وفایی: شرح اتفاقها گاهی از سوی انسانها، گاهی جراید و گاهی تاریخ بشر برای نسلهای آینده بیان میشود. رخدادی که در آن همه چیز بر مبنای مستندات و داشتههایی شکل میگیرد و لزوم انتخاب جهت آگاهی یا عدم آن تنها به شخص انسان بستگی دارد که بخواهد واقعیت را بر اساس واقعیت بداند یا خیر. اصولا تفکر جمعی درباره این موضوع مخالفتهایی نیز با خود به همراه داشته است که تا اندازهای به باورها و ذهنیت انسان باز میگردد، ذهنیتی که در آن همه چیز برای تغییر موجود است.
اصولا جوامع بشری در هر جغرافیای حضور داشته باشند بنابر شرایطی که آن منطقه دارد رفتار و اعمال خود را نظم میدهند تا بتوانند با درک از شرایط زندگی قابل قبولی را برای خود فراهم کرده و درباره مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نظر بدهد. دیدگاهی که در آن همه خواستهها، نیازها و دلایل بهتر بودن در ازای تغییر شرایط ملاک قرار داده شده است. لذا باید گفت: انسان امروزی در ابتدا بنابر خواسته ذات درونی خود اولویت را به باورهایش اطلاق میکند و سپس اشخاص جامعه را باتوجه به حس عاطفی و نیازمندیهایش اولویت میبخشد. حال با این نگاه میتوان اشاره داشت که جوامع امروزی که در جهان مدرنیته و اینترنت در حال غرق شدن هستند را بسیار سخت بتوان از باورهای خیالی و پوشالی رهایی داد و مجدد آنها را به بستر اجتماعی واقعی دعوت کرد. البته این کنش در راستای تنهایی بشر صورت گرفته است که اِلمانهای مدرن جای انسان را برای آنها پر کرده است با این توضیح که حتی آن شخص دیگر خودش را تنها فرض نمیکند، زیرا تمام خواستههایش با لمس کردن یک یا چند دکمه فراهم خواهد شد. تصور کنید جهان با فراهم آمدن تمام داشتههای مدرنیته چه شکل و ظاهری به خود خواهد گرفت؟ شاید یکی از دغدغههای برخی نویسندگان این باشد که چگونه با به وجود آوردن درامی قابل ملاحظه بتوانند درک درستی از شرایط را به انسانها منتقل کنند. نویسندگانی که در آثار خود با تحلیل مسائل تاریخی، اجتماعی و انسانی تاکیدها و توصیههایی با پیش آوردن فرجامهایی برای شخصیتهای خود به انسان یادآور میشوند.
نمایش «خاکستر به خاکستر» بنابر جزئیاتی که برای خود فراهم ساخته تلاش میکند تا از همان ابتدا مرز خود را با مخاطب مشخص کند. ضرورت این مشخص نمودن مرز از نگاهی به باورهای درونی انسان مربوط است و از جانب دیگر تحلیلی معلوم برای تشریح کنش و واکنش شخصیتهای اثر قلمداد میشود. حال در این میان مسائل اجتماعی یکی از دادههای مهم جهان متن است که انسان را در مقابل خواستهها و نیازها را در مقابل جهان هستی و جوامع بشری قرار میدهد. لذا با شرح وضعیت در جهان متن میتوان گفت شخصیتهای این اثر در راستای موقعیتی که در آن قرار میگیرند تلاش خواهند کرد که لحظات را با جزئیاتی وابسته به درام که از ساختاری اجتماعی بهره میگیرد پیوند بدهند. مولفه روایت به مراتب یکی از بهترین انتخابهایی بود که میتوانست برای شرح وضعیت شخصیتهای این نمایش در نظر گرفته شود، زیرا در این مجال هر یک از شخصیتها میتوانند بر اساس کنش و واکنش خود روایت را هدایت کنند. حال در این راستا علاقهمندی «هارولد پینتر» به فضاهای ابزورد گونه شاخصی را در جزئیات اثر قرار میدهد که برونریزیها باتوجه به چه منطق و باوری از سوی شخصیتها به وجود میآید. شرح این ادعا هم آن است که در جهان متنی که این نویسنده به نگارش در آورده هیچ روزنه امیدی یافت نمیشود و جزئیات درام گویای آن خواهد بود که همه چیز در حال نابودی و فروپاشی است.
ارتباط بین شخصیتها در جهان اثر یکی از مزیتهایی است که با توجه به پیش آمدن اتفاقها نسبت به رخدادهای دیگر متمایز جلوه میکند. در واقع ادغام شدن کنش و واکنشها، ارتباطها در ازای موقعیتهای نمایشی یکی از اصولی است که در روایت به خوبی مدنظر قرار گرفته است تا هر جزئی بر اساس کشف و شهود شخصیتها در نمایش به وجود آید. زیرا بنابر خاصیت روایی این نمایش هر عنصر باید با علت و معلولی مشخص مخاطب را نسبت به شرایط محیط آگاه نماید. بنابراین مخاطب در جهان این اثر در مقام شاهد عمل میکند تا با در اختیار داشتن محتوای مشخص دست به کشف بزند و بداند که هر اتفاق با کدام دلیل رخ داده است. همچنین شخصیتهای این اثر با قرار گرفتن در مرکز اتفاقها بیشتر توان خود را صرف سکوت و مکث میکنند تا از این طریق بتوانند به سرگشتگیهای بشر و خودشان پی ببرند. حال در این میان بحث هویت پر رنگ خواهد شد که انسان دقیقا چه موجودی است و با چه دلایلی روی زمین زندگی میکند و... البته این نکته را نیز باید یادآور شد که سبک مورد استفاده در این اثر بیشتر به سمت هشدار و تلنگر سوق دارد و در جهان خود از روابطی میگوید که هر لحظه به سوی تهی شدن پیش میرود. شخصیت مرد این اثر در مقام پرسشگر است که زندگی و هویت شخصیت زن را مورد واکاوی قرار میدهد که این موقعیت را میتوان یکی از اهرمهای موثر در روایت قلمداد کرد. البته گذشته شخصیت زن به نوعی خط ارتباطی جهان اثر با شخصیت مرد است. در واقع کنش از سوی شخصیت مرد و واکنش از سوی شخصیت زن جهان نمایش را اداره میکند و این موضوع همان ترازوی توازن است که باتوجه به شاخصهای دراماتیک ترتیب داده شده است. خرده باورهای فلسفی هر شخصیت در نمایش نسبت به جهان پیرامون و داشتههایش یکی از عواملی است که برونریزیها را تشدید کرده و تاکیدهای رفتاری را نسبت به داشتههای محتوا تامین میکند. در نتیجه باید اذعان داشت که قوه محرک اثر با توجه به لازمههای جهان متن و اثر شکل میگیرد که هر کدام از آنها به صورتی جداگانه در روایت عمل میکنند.
اهمیت طراحی میزانسنهای قرینه در این اثر صرفا جهت تاکید بر محتوا و برونریزی شخصیتها انجام شده است که در آن میتوان جهان هر کدام از آنها را به مخاطب معرفی کرد. حال از نگاه دیگر وجود این طراحیها میتواند به عنصر تکرار که از خاصیتهای باور ذهنی شخصیت زن است گرفته شده باشد.