در حال بارگذاری ...
تلنگری به هنرمندان همزمان با روز جهانی ناشنوایان:

نمی‌توانم به تئاتر بروم چون صحنه را نمی بینیم

ایران تئاتر- علی رحیمی: تاریخ را که از یک قرن بیش می نگریم کم یا زیاد، اقدامات خوبی برای هنرمندان ناشنوای کشور انجام شده است اما هنوز این گروه از مخاطب خاص مان چشم انتظار یک بار حضور در سالن نمایش است.

...»بزغاله ها مع مع می کنن... خرا عرعر... من هم مع مع می کنم هم عرعر. بس که بزغاله خریم لیلا. از اون دو نبشاش. از اونا که فابریکن از اول تا آخرش. تضمینی. از اونا که خانوم دکترا فقط سوارش شدن رفتن تا دم مطب برگشتن. برا همه نه‌ها، فقط برای اون که قدرشو می دونه. خودت. فقط برا تو. برا تو هستم لیلا. دربست. از این جا تا بیخ دنیا. دولوکس. شبانه روزی. با آب و برق و تلفن. با یه رقص شیکم دوبل. خودم می جنبونم برات...د بخند بی معرفت دیگه. مگه چندتا خرس در سال پیدا می کنی که برات عربی برقصن؟... بد جوری خرتم، لیلا. با سرویس ایاب و ذهاب. به خدا راست میگم تا دینش. همه مع مع و عرعرم واسه توئه. تو که یه نفره ماشا ماشا... خیلی هست...».

 

بازیگر وسط صحنه همینطور این مونولوگ پر از احساس و عشق «دهانی پر از سیب» محمد چرم شیر را اجرا می کرد و من گوش هایم به سمت صحنه و چشم هایم نظاره گر دوستی بود که فکر می کردم این مونولوگ عاشقانه او را به وجد می آورد و اینبار به اوج لذت می رساند.گمان می کردم از شوق اشک در چشمانش حلقه زند، بغض گلویش را بفشارد و شاید حتی هندسه زندگی اش تلو تلویی بخورد... اما از بد روزگار نه تنها هیچ عکس العملی از او ندیدم، بلکه 10 دقیقه نشد که از سالن بیرون رفت.

تعجب کردم... از سالن بیرون آمدم و نابخردانه پرسیدم، چطور بود؟!!! نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت. نشیخندی زد و رفت...

نمی دانم مقصر نفهمیدن این عاشقانه فوق العاده شنیدنی من بودم، خودش بود یا دیگران. اما تهش فقط او بود که نفهمید و رفت؛ و من ماندم و هزار و یک سوالی که روزها در ذهنم چرخید و چرخید و چرخید تا امروز که در یک روزنامه خواندم: «ناشنوایان دردشان ناشنوایی نیست، بلکه نشنیده شدن حرف هایشان است.

آنجا بود که فهمیدم ما مقصریم. مایی که نه وقت گذاشتیم تا بشنوند و نه وقت داشتیم تا بشنویم...

تاریخ را که دیروز تا دیروزها ورق می زنیم، به یک قرن نمی رسیم از اولین کور سوی امیدی که بر روی ناشنوایان باز شد.

سال 1303 بود که اعلانی بدین مضمون چشم ها را بر درب کودکستان جبار باغچه بان میخکوب کرد: «در باغچه اطفال کلاسی برای تعلیم نوشتن و خواندن و حرف زدن به بچه های کرولال گشایش یافت و هر طفل کرو لالی می تواند به طور مجانی در این کلاس تحصیل کند. از ساعت چهار تا نه بعد از ظهر برای اسم نویسی به دفتر باغچه اطفال مراجعه کنید».

ابتدا سه نفر از این حرکت استقبال کردند، همان سه نفر ناشنوایی که برای اولین بار توانستند نشان دهند که می توانند بیاموزند اگر آموزگاری باشد.

این مهم تلنگر حمایتی به ناشنوایان، با ابداع الفبای دستی، تاسیس اولین مدرسه تعلیم به کر و لالها، اختراع تلفن گنگ، تاسیس جمعیت حمایت از کودکان کر ولال، انتشار مجله زبان و ... به توجهات، رونق دوچندان یافت و باعث شد تا در اواسط دهه 40 ردپای ناشنوایان در حوزه های مختلف از جمله حوزه های هنری- فرهنگی و در بطن آن تئاتر ملموس تر شود.

اولین بار مجتبی یاسینی در سال 1350 نمایش «خاله سوسکه» را با بازیگران ناشنوا به روی صحنه برد و با استقبال روبرو شد. پس از آن همواره این رویه ادامه یافت و می شد هر چند ده ماه یکبار نمایشی با حضور ناشنوایان دید یا شنید.

این حرکت متمادی گرچه خوب اما ناکافی بود، ناشنوایان حرف های زیادی برای گفتن داشتند. می خواستند دیده شوند و صد البته در سالن بنشینند و دیالوگ بشنوند. از همین جا بود که اولین ها یکی پس از دیگر کلید خورد.

    اولین پژوهش کاربردی نمایشنامه‌نویسی برای کودکان ناشنوا با عنوان «ادبیات نمایشی برای کودکان ناشنوا» در سال 1385 توسط حمید قاسم زادگان جهرمی تدوین شد. کتابی که تلاش کرد تا راهکارهایی که می‌توانیم با استفاده از آن‌ها، از کودکان ناشنوا در کار نمایش و تولیدات ادبیات نمایشی استفاده کنیم، مطرح نماید.

  اولین مدرسه پانتومیم برای ناشنوایان «پان» همزمان با اولین سالگرد درگذشت بزرگ مرد سکوت و پانتومیم جهان«مارسل مارسو» در سال 1387 توسط حامد نصرآبادیان افتتاح شد.

  نخستین نمایش به زبان ناشنوایان در سال 1387 در شیراز به اجرا گذاشته شد. «هملت» اثر شکسیپر نمایشی بود که سلمان فرخنده در تالار احسان معالی آباد اجرا کرد.

نخستین مرکز آموزش حرفه‌ای نمایش عروسکی ناشنوایان و کم شنوایان کشور در سال 1391 به همت شهرام کرمی مدیر هنرهای نمایشی سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران با عنوان «باغچه مهر» در فرهنگسرای‌ شفق افتتاح می‌شود.

اولین تئاتر حرفه ای برای ناشنوایان در سال 1396 با اجرای نمایش «چشم ها» به نویسندگی مسعود هاشمی‌نژاد و کارگردانی بهار محمودزاده و با حمایت کمیسیون ملی یونسکو- ایران در سالن شماره سه پردیس تئاترشهرزاد شروع شد.

نخستین «جشنواره زمستانه کانون ناشنوایان ایران» با حضور 6 گروه نمایشی از 6 تا 9 اسفندماه 1393 آغاز به کار کرد. در این جشنواره جایزه اول بازیگری به علی اوربینی برای نمایش «دلقک»، جایزه رتبه دوم به محمد عظیمی برای بازی در نمایش «روی ای خیس» و جایزه سوم ضمن تقدیر از مرتضی یعقوبی برای بازی در نمایش«سهم من از آسمان» به بازیگر نمایش «ماهیگیر» احمد دلنواز اهدا شد.

اولین جشنواره ملی تخصصی پانتومیم با نام «پایه» از 28 تا 31 مرداد 1398 با حضور بازیگران پانتومیم شنوا و ناشنوای سراسر کشور برگزار شد.

نمونه های بالا بی شک همه تلاش ها در مسیر پیوند تئاتر و هنرمند تئاتر نیست و از برآیندشان می توان نمره قبولی را به دست اندرکاران دارد اما مطمئنا کافی نیست. چون ما فقط به هنرمند تئاتر توجه کردیم نه مخاطب تئاتر؛ که بی شک برای مسئولان فرهنگی و هنرمندان اولی وسیله ای است برای جلب توجه دیگری...

واقعا تاکنون برای این مخاطب خاص چه کرده ایم. در کجای مسیر جلب اینگونه مخاطبان هستیم.قرار است چه کنیم؟

سالها پیش «درو مورفی»، رئیس شرکت برادوی اکراس آمریکا مدعی شد که می خواهد این باور که «من نمی‌توانم به تئاتر بروم چون نمی‌توانم صحنه را ببینم» را تغییر دهد. تیم او با بهره گیری از سیستم توصیف گر نمایش توانست این محال را -هرچند با انتقادات- به عینیت رساند. پس ما هم می توانیم

به جاده که نگاه می کنم، راه دراز و ناهمواری در پیش داریم تا مخاطب خاص‌مان بر روی صندلی سالن پیگیر اجراهای حرفه ای شود اما شک ندارم همانگونه که توانستیم هنرمند خاص‌مان را به صحنه برسانیم می توانیم مخاطب خاصمان را هم در سالن به وجد آوریم..

امیدوارم روزی برسد که هیچ کس در مواجه با تئاتر این جمله را که «نمی‌توانم به تئاتر بروم چون نمی‌توانم صحنه را ببینم» بر زبان نیاورد.

 

 

 

 




نظرات کاربران