نقد نمایش جمعه کشی اثر اسماعیل خلج
دهشت، سکوت دراماتیک و فریاد درون
ایرانتئاتر-سید علی تدین صدوقی: با استاد خلج روزهای وشبهای بسیاری را سر کردم؛ شبهایی که با یکدیگر در مورد تئاتر صحبت میکردیم و در مورد شعر، ادبیات و نمایش که هر لحظه اش برای بنده گران بار، عزیز وآموزنده بود؛ لحظاتی که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.
نام استاد اسماعیل خلج در واقع بخش مهم و تاثیر گذار نمایش ایرانی و نمایشنامهنویسی ایرانی را با خود به همراه دارد. خلج شیوه و ژانر نمایش نامه نویسی ایران را به سبک وسیاق خودش پایه ریزی کرد؛ به همین جهت او بخشی از تاریخ نمایشنامهنویسی ایران است. جمعه کشی نیز یکی از نمایشنامههای خلج است که رنگوبوی خلجی دارد و بر اساس همان ساختارهای شیوه خاص او ساخته و پرداخته شده است. باید گفت اسماعیل خلج گوهر گران سنگ تئاتر و نمایش ایران است. اسماعیل خلج درامنویسی است که از میان مردم کوچه و بازار بیرون آمده است. او آنقدر آنها و روابط، فرهنگ، زبان، اصطلاحات، دغدغه ها، امیدها و آرزوها را خوب و عمیق می شناسد که تو گویی خود شخصیت های اصلی کوچه و بازار بر روی صحنه دارند دیالوگ میگویند و بازی میکنند. نوع نگارش خلج آنگونه است که شخصیتها ملموس و قابل باور هستند و تو باور می کنی که مثلا یک پیرمرد بی سواد روستایی نیز می تواند حرف های فیلسوفانه بزند یا یک دوچرخه سوار مانند یک شاعر صحبت کند. خلج سهل و ممتنع می نویسد؛ درام شاعرانه خلج تو را با خود می برد به روز های دور و نزدیک، به دغدغههایت، به نوستالژیای که نمیخواهی تمام شود. خلج برایت قصه می گوید؛ قصه هایی از امروز و اکنون، قصههای دراماتیک که تو را با خود تا به ناکجا آباد، به گذشته های دور ونزدیک، دغدغهها، بیحوصلهگیها و روزمرگیها میبرد و باز می گرداند.
زمانی که نمایش او تمام می شود؛ باری را با خود حمل می کنی که تا روزها با تو همراه است و این یعنی یک درام ایرانی برگرفته از درون جامعه. خلج در عین حالی که از زندگی، مسایل و مشکلات بخش پایین جامعه می نویسد؛ اما شخصیتهایش را به دقت انتخاب می کند و کنار هم می چیند تا ترکیب دراماتیک لازم را بدست آورد. مثلا در جمعه کشی شما برادرزن دوچرخه ساز را که خیلی با سواد است نمیبینید اما سایه سنگین او را حس می کنید. دوچرخه ساز گویی در چنبره او و سوادش اسیر شده و رهایی ندارد؛ فرد با سوادی که معلوم است هیچ تاثیری نمی تواند در جامعه خود بگذارد. یا زمانی که دستفروش می خواهد رادیو خود را بفروشد؛ در مواقعی چون یک نیمه فیلیسوف و یک تکنسین درباره رادیو و محسنات آن صحبت می کند. در نهایت خلج می گوید زمانی که تو می توانی به کودکانت آواز و شعر یاد بدهی چرا رادیو؛ و اینگونه تهاجم و تاثیر مدرنیته را نشان می دهد.
خلج شناخت و روانشناسی ژرفی از شخصیتها، محیط زندگی و نوع روابطشان دارد و بر همین اساس آنها را به صحنه می کشد. او جنبههای گوناگون یک شخصیت را بیرون می کشد و هم از این روست که تو می توانی زوایایی از خودت را در شخصیت های او پیدا کنی و با آنها ارتباط برقرار نمایی و باورشان کنی. جمعه کشی از بی حوصلگیها می گوید، از رزوهای جمعه که همه ما از غروب آن دلگیر می شویم. شخصیت های او می خواهند به گو نهای زمان را بکشند و کشتن زمان آسیبی است که خلج در فهوای نمایشش می خواهد بگوید. مردمی که زمان را می کشند؛ پر واضح است که از زمان عقب خواهند ماند و دنیا آنها را جا خواهد گذاشت. در این میان این صاحب قهوه خانه است که دارد از همه چیز و همه کس به نفع مطامع خودش سود می برد و از زیر دستانش بهرهکشی می کند. شاگرد قهوهچی می خواهد از تمام ظلمی که توسط صاحب قهوه خانه بر او رفته است؛ بر سر او فریاد بکشد. اما زمانی که صاحب قهوه خانه می آید جایشان با یکدیگر عوض می شود و شاگرد فریادش را در گلو خفه می کند و به برده بودن تن می دهد؛ یعنی ظلم پذیری تو را ترسو و بزدل می کند و این البته احتیاج است که شیران را رو به مجاز می نماید.
درست است که خلج از قشر پایین جامعه صحبت می کند؛ از کارگرها و از طبقه پایین شهر. اما حرف همه را می زند؛ از خرافه پرستی گرفته تا ظلم پذیری شاید در این میان این تنها راننده است که می خواهد برود و از این روزمرگی و بی حوصلگی خود را رها کند. پیرمرد در جایی به صاحب قهوه خانه می گوید: صاحب ملک من شبیه به تو بود. در واقع شاید به نوعی همه پولدارها و همه آنهایی که به استثمار و بهره کشی از انسان ها می پردازند شبیه به یکدیگر هستند. آنها نیز البته آرزوهای خودشان را دارند؛ اما جنس دغدغه هایشان با مردم معمولی و کارگر بسیار متفاوت است. در این میان همه بی حوصله شده اند و به نوعی تکرار گرفتار آمده اند وخلج از این تکرار و سیر تسلسل روزمره در زندگی می گوید. این تکرار درزندگی همه ما به نوعی وجود دارد؛ نه فقط در جمعه ها بلکه در همه زمانهای زندگی و تنها راه چاره، برون رفت از این تکرار و روزمرگی است؛ وگرنه در خود می مانیم و می پوسیم و زمان را از دست می دهیم.خلج می خواهد بگوید نباید در زمان گیر کنیم. او در کار گردانی نیز شیوه خاص خود را دارد او از همان ابتدا فاصله گذاری به نوع خودش را اعمال می کند و بازیگران و شخصیت ها را با مخاطبان در ارتباط قرار میدهد. طنز ظریف و تیز او مخاطب را با خود همراه می کند. خلج می داند که چگونه تماشاگرانش را با خود همراه کرده و در لحظه آنچه را که آنان می خواهند بر صحنه جاری گرداند و این شناخت عمیق او از نمایش و مخاطبانش را نشان می دهد.
ترانههایی که خوانده می شود حس نوستالژیک را بیشتر می کند. شاید یکی از لحظات ناب نمایش زمانی است که او از سکوت دراماتیک استفاده می کند؛ این سکوت به تماشاگران نیز فرصت تنفس و تفکر می دهد. صدای قلقل قلیانها در سکوت صحنه و تالار نمایش دهشتی همراه با نوعی کلام درونی را حاکم می کند. تو گویی شخصیتها در درون فریاد می کشند؛ اما ساکتند و این به نوعی با روزگار آدم ها و جامعه همسو است.
خلج میزان و حرکات را برابر با پرداخت شخصیتها ونیاز لحظه طراحی کرده است. بازیگران همگی ملموس، طبیعی و روان به ایفای نقش می پردازند؛ به گونهای که تو همه را باور می کنی و می توانی با آنان همذات پنداری نمایی و ارتباط عمیق برقرار کنی.
طراحی صحنه یک قهوه خانه قدیمی را برایت تداعی می کند؛ ردیف قلیان ها، سماور و... حس دراماتیکی را در مخاطب بر می انگیزاند. شاید اگر ترجیعبند شعر جمعه که فاصله بین هر اتفاق و رویداد صحنه است کمتر تکرار شود؛ ریتم کلی نمایش مطلوب تر گردد و تاثیر بیشتری نیز داشته باشد. نمایش جمعه کشی یک نمایش ایرانی است که نباید فرصت دیدنش را از دست داد.