یادداشتی بر تازهترین نمایش اسماعیل خلج
«جمعه کشی» اثری با محتوایی جهانشمول
ایران تئاتر-فاطمه دلفانی بلوچ: «جمعه کشی» با کارگردانی اسماعیل خلج اثریست که میتوان به آن نسبت اثری با محتوایی جهانشمول داد.
«جمعه کشی» اثریست که میتوان به آن نسبت اثری با محتوایی جهانشمول داد. اثری که دغدغههایش خاص جامعهای خاص نیست. تنها زبانی ایرانی دارد و فضایی که به رقم ایرانی بودنش درون مایه ای جهانی را حمل میکند درونمایههایی همچون مشکلات طبقه فرودست، از هم فروپاشیدگی ، شخصیت سرگردان اثر، اشاراتی به سرمایهداری و تبعات آن و غیره.
به نظر میرسد که در جای جای این اثر میتوان نقاط متفاوت اما منسجم و خوش ترکیبی را دید که هرکدام به نوبه خود در جای خود نشسته اند. اکسپرسیونیسم به معنای به بیرون ریخته شدن عواطف و احساسات درونی اشخاص با شدت و حدتی که بر مخاطب نیز تاثیر می گذارد، در جایی که پیرمرد نمایش پس از مستی شروع به حرف زدن می کند، یا زمانی که بازیگران با تماشاگران صحبت میکنند و به ما یادآوری میکنند این اثر یک نمایش است شاید بتوان به تکنیک فاصله گذاری برتولت برشت و یا نحوۀ ارتباطگیری نقش و مخاطب در فنون نمایش ایرانی اشاره کرد. یعنی ایجاد فاصله ای زیبایی شناسانه که خود منجر به درک بهتر اثر میشود چراکه امری است آشنایی زدایانه که خود غور و تعمق را در ما بر می انگیزاند.
جایی مرد رادیو فروش از رسانه ها و بی خبری از وقایع به مثابه بی آبرویی سخن میگوید که خود توام با محتوای طنزآلودش منتقد تفکرات ما نیز هست، مفهوم رسانه و «سرگرمی تاحد مرگ»؛ اغراق آنچنانی در اهمیت چیزهایی بی اهمیت. او در جایگاه یک سفسطه گر ضعیف از پس نقد رابطه ما با رسانه های امروزی بر می آید، هرچند ظریف.
پیشتر ناصر از خماری و از افتادن پرده های خجالت و دل گشودن پس از مستی سخن گفته بود. سخنی که در کنه خود میتواند یادآور اشعار حافظ باشد. یا آنجا که دوچرخه ساز از مستی می گوید و اشاره میکند به شعر مولانا با عبارت «بوی شراب می دهی، خربزه در دهان مکن» که خود علاوه بر معنای ظاهری معانی مکنون و کنایی نیز دارد.
مستی و شراب همچون درون مایه بسیاری از آثار ادبی برجسته فارسی در این اثر نیز با رعایت وجوه کنایی و به کار گرفتن آن به مثابۀ عنصری حاوی معنا رنگ و بویی ایرانی به اثر بخشیده است که خب امروزی هم هست. اثر همچون کمدی تلخ موفقی است که نقاط تلاقی آن حاکی از زبردستی و آگاهی نویسنده اثر است. وضعیتیکه همزمان با فروافتادن اشکی از چشمهایتان میتوانید بخندید و تلخی گزنده ای را در قلبتان حس کنید، بی جا نیست اگر از شعر لانگستون هیوز یاد کنیم با عنوان چه بر سر رویایی که برآورده نشده میآید؟ همچون دانۀ انگوری که در افتاب مانده و گوشتی که فاسد شده و شربت گلویی که بسیار تلخ است و در آخر از انفجار باری که بردوش است سخن می گوید.
به کارگیری فضاهای متنوع باعث می شود که ما در میان جهان معناگرایانه، اکسپرسیونیستی و بازنمایانه اثرشناور باشیم. شاید دور از ذهن نباشد اگر بگویم ریالیسم اثر چنان قدرتمند بود که ما را به یاد کاتارسیس ارسطویی، مفهوم همدلی، همراهی، ترحم، شفقت و یا حتی همدردی انداخت، آنجا که پیرمرد از دلتنگ شدن برای پدرش میگوید، اعترافش در مستی، غربت، دلتنگی غروبانه، دعواهای کارفرما و طبقه فرودست و البته اشاره کنیم به بازی درخشان اسماعیل خلج.
جایی پیرمرد اشاره می کند به اینکه «شما گمان می کنید من فیلسوفم؟» اما آنچه که از کل نمایش بر میآید تاکید برتجربه امر روزمره است، همانطور که جان دیویی اشاره می کند علم ایده آلیزه شدۀ تجربۀ امرروزمره است. برای حرف های عمیق زدن و فلسفه بافتن زندگی روزمره و تجارب زیستۀ آدمیان گذرگاه مناسب و مکفی به حساب میآید.
جایی می شود به یاد «مرگ یک دست فروش» آرتور میلر و از هم پاشیدگی ویلی شخصیت شصت و سه ساله ای که دچار بحران هویت و کاری و فردی شده است افتاد، جایی به یاد «در انتظار گودو» ی سامویل بکت و مفهوم کشدار انتظاری که در انطباق با جمعه ای که در این اثر تمام نمی شود سردرگمی و گمگشتگی را بیان می کند و گاه بیهودگی را؛ جایی به یاد " گوریل پشمالو " یوجین اونیل فقدان روابط انسانی و بحران در هویت فردی و عدم تعلق، تشبیه نیک به گوریل پشمالو و پیرمرد نمایش ما به سگ. یا حتی به فیلم «ابدیت و یک روز» اثر تیو آنجلوپولوس فیلم ابدیت و یک روز اثری سرد و رمان گونه است که تلخیها و مواجههای تاثر برانگیز چندین ساله نویسندهای متروک را در پرسپکتیو نوستالژیکی از زمان روایت میکند، فرم سفر، حرکت دائمی برای رسیدن به مقصدی مشخص [در ادیسه: بازگشت به خانه] و مواجه شدن با موانع مختلف و پدید آمدن تأخیر و انحراف در مسیر و تأکید بر محتوای خودشناسی، الگوئی شده که به قول (کری یر) به آن روایت شرقی میگویند.
نمی خواهم اثر را رونوشت یا برگرفته محضی از آثار دیگر بدانم، میخواهم به جهانشمولیت مفهوم اثر و موفقیت بی نظیر آن درنمونه ای تمیز، دقیق، ایرانی و صاحب سبک نویسنده بدانم. جایی که با تقلید یا اقتباس کورکورانه و یا حتی در رقابتی با آثار غربی مواجه نیستیم، بلکه شاهد اثری هستیم که خود هویتی از آن خود دارد.
جا دارد از طراحی بی نظیر سادۀ اثر یاد کنیم؛ طراحی عاری از تزیینات بیهوده و نقابهایی برای پنهان کردن ضعف های اثر. نمایش مذکور چنان از نظر چیدمان ادبی خود به جاست که جدای از بازی بازیگران نیازی به تزیینات بی جای رایج نیز ندارد، بهتر است بگویم اثر از پس خودش بر میآید.
در پایان جمله ای که همچون یک پاره خط مهارت خلق معنا را با خود به نمایش می گذارد. ناصر به پیرمرد میگوید برگرد به همانجا که ازآنجا آمده بودی، از کجا آمده ای؟ و پیرمرد جواب میدهد: باز میگردم. ناصر می گوید به کجا می روی؟ و پیر مرد می گوید باز می گردم به همانجا. نهایتا اینکه ما نه می دانیم از کجا آمده و نه می دانیم به کجا خواهد رفت.