در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایشنامه «اقامت اجباری»، نوشته امیرحسین مصلی

شکست مردد چرخهٔ ظلم

ایران تئاتر - مسعود پیوسته: از تازه‌های ادبیات نمایشی در ایران، نمایشنامه «اقامت اجباری» به قلم امیرحسین مصلی است که نشر افراز به تازگی آن را در سیصد نسخه منتشرکرده است.

«اقامت اجباری» کتابی باریک که می‌توان بر شیرازه‌اش نام اثر و صاحب اثر را متناسب با همان نازکی کتاب دید، اردشیر رستمی هم با طراحی رو و پشت جلد، به کمک معنا و مضمون این اثر نمایشی رفته است.
نمایشنامه‌ای با نه شخصیت و ۱۲ صحنه در ۹۵ صفحه.
ای کاش می‌شد «اثر و مؤثر» را همزمان در این نوشتار دید.
یعنی نمایشنامه اقامت اجباری و امیرحسین مصلی را.
مصلایی که روزنامه نگار اجتماعی نویس است و پس از چاپ و انتشار مجموعه مقالات اجتماعی‌اش، حالا دومین اثرش یک نمایشنامه است که در بین انواع سوژه‌ها آنچه برایش در اولویتِ نگاه و پرداخت بوده، موضوع ظلم است که ظاهری «هزارباره گویی» دارد.
اما او در این نمایشنامه، نمی‌خواهد برای بار هزارویکم از ستم جاری در نظام‌های سیاسی در زمان‌ها و مکان‌های مختلف بگوید. از ستم و جفای حاکمیت علیه محکومان؛ و ایضاً محکومان علیه خود، بلکه در جست و جوی راهکار شکستِ این چرخهٔ مکرر تاریخی است.
شکستِ تصادفی و شانسی نه! بلکه شکستِ قاعده مند که از فردای پس از پیروزی، جامعهٔ مخاطبش در آن دهکدهٔ ناکجاآباد، دوباره مبتلا به آن چرخهٔ معروف و کلاسیکِ استبداد، هرج و مرج و آزادی نشود.
مصلی، روزنامه نگار جوان با رغبت اصلاح گرایی و تحول خواهی است. در حوزهٔ اجتماعی کارکرده و دردشناس است. دایرهٔ درد، از معلول تا علت را می‌داند.
پیش‌تر دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی‌اش را که در قالب یادداشت و مقاله از مطبوعات و دیگر رسانه‌ها در هر دو عالم واقع و مجاز نشرداده بوده، در قالب یک کتاب با عنوان «و این حرمان مانایی ندارد» جمع آوری؛ و به جامعه کتابخوان در حوزه اجتماعی عرضه کرده است.
حالا دومین کتابش همین «نمایشنامه اقامت اجباری» که به تعبیری می‌شود از آن نخستین اثر جدی وی در حوزه ادبیات نمایشی نام برد، از بین تمامی سوژه‌های گفته شده و نشده، آمده «ظلم» را محور و موضوع حرف نخست یا کتاب اولش قرارداده است.
نویسنده می‌داند مخاطب چنین قصه‌ای، بار نخست مواجهه‌اش با داستان‌های ظلم محور نیست.
گونه‌های مختلف و متنوع آن را دیده، خوانده و تجربه کرده است. با انواع فرمش را با مضامین رقیق یا غلیظش را.
حالا آیا مصلی و روایت نمایشواره اش هم یکی از بین این هزارگانه؛ و تکراری بر تکرارهاست؟!
منِ خواننده، ابتدا به ساکن نگران بودم که نکند از صفحهٔ یک تا نود و پنجِ این نمایشنامه، مبتلا به همین تکرار شوم. انگار که پنج سال پیش، ده سال پیش، سی سال پیش، این نمایشنامه و محتویاتش را با عناوینی گوناگون و محتویاتی نزدیک به هم حتی پایانی شبیه به هم خوانده باشم. حالا چه با پایان شاد و شیرین؛ و چه با پایانی تلخ‌تر؛ و چه به تعبیر این سالها در برخی متن‌ها، پایانی باز یا بازتر!
البته که امیرحسین مصلی، در همان صفحه نخست کتاب، در پیش گفتار و در چندجملهٔ کوتاه، با همان نگاه واقع بینش که در متن نمایشنامه هم جاریه، به کمک خواننده می‌آید تا مخاطبش از همان ابتدا تکلیفش را بداند با چه جنس اثری روبرو است:
«اقامت اجباری در ناکجاآبادی بی زمان به وقوع می‌پیوندد. با وجودآنکه این اثر دارای رویکردی واقعگرایانه است، شاید در نگاه نخست، انتزاعی و استعاری قلمداد شود؛ اما وجه اشتراک در چنین تضادی، ریشه در سرنوشت شگرف انسان معاصر در مواجهه با اسلوب انحصارگرایانهٔ خودکامگان دارد...»
 شخصیت محوری از بین شخصیت‌های نه گانهٔ این نمایشنامه، یک خانم معلم میانسال است که در مدرسه‌اش در شرایط قرنطینه، حصر و بازداشت موقت قراردارد.
قوای نظامی دهکده هم یک سرنگهبان زن را به همراه یک سرباز و بهیار مرد، مأموریت حفاظت این خانم معلم محصور در مدرسه‌اش کرده است.
این سه (سرنگهبان، سرباز و بهیار) با دیالوگ‌ها و رفتارشان گویای شرایط دهکده‌اند.
یک شورای ترکیبی در دهکده است و نظام تازه مستقر پس از عبور از نظام ارباب، رعیتی و یک رسانه ملی (رادیو) که در تبلیغات و منویات شورای دهکده می‌کوشد؛ و البته فقری که دامنگیر اهالی محل است.
سیاست‌های پرخطا و تصمیمات هیجانی و دفعتی شورای دهکده است که سوزانندهٔ همه منافع روستا و روستائیان است.
خانم معلمی که پیشتر از انقلابیون بود و حالا پس از عبور پیروزمندانه از نظام ارباب، رعیتی دهکده، به عضویت شورا درآمده است اما بزودی درمی یابد که مشی و مسیر شورای دهکده، به نوعی تمدید و تجدید شرایط «نظام ارباب، رعیتی» است و به جای حفظ منافع عمومی، به فکر منافع شخصی و طیفی خود و حلقهٔ نزدیک به خودشان‌اند.
پیامد اعتراض‌های مکرر خانم‌معلم به این شیوهٔ حکمرانی، حصر در مدرسهٔ خودش بود؛ و نمایشنامه هم گویای لحظات تعیین تکلیف او که فرجامش چه خواهد بود. مرگ یا آزادی.
روند قصه در ۱۲ صحنه، تعلیق‌های پی در پی دارد که مخاطب را همراه این اقامت اجباری کند. هرچند بی لبخند و کمترین زنگ تنفس.
اگر مکان رخداد، یک روستای ناکجاآباد است ولی ترانهٔ فولکلور «پالیوشکا پولیه»، رنگی روسی به آن می‌دهد. مکانِ بی زمان؛ ولی زبانش روزآمد است و این زمانی.
در نمایشنامه اقامت اجباری سه نکته در کلیتِ قصه جلب نظر می‌کند:
یک: آنجا که گوینده رادیو به صورت کلیشه و بخشنامه‌ای، اعلام مکان و موضع می‌کند و می‌گوید: «اینجا صدای مردم است.» و همواره شنوندگانش را «فهیم» خطاب قرارمی دهد.
اعلامی این چنین را از صحنه اول و آغاز گره می‌شنویم تا در شرایط حتی پس از گره گشایی در صحنهٔ دوازدهم!
جامعهٔ عصبی و بی اعتماد و بی اتحاد گنجشک کش را که برای نجات روزمرگی‌هایش به فرموده شورای دهکده، با توجیه دفع آفات و حفظ مزارع، ناگزیر به کشتار انبوه گنجشک‌های ظریف و مظلوم بود.
کشتاری که ما به ازایش پاداش و مبلغی بود که قاتلان این گنجشک‌ها از قدرت مستقر می‌گرفتند!
دوم: کاغذ شعری است در صحنهٔ دوم که دختر معلم نوشته و قراراست نگهبانان مادر، این سروده را به دست مادر برسانند که نمی‌رسانند و بهیار که خود را عاشق و شیدای دختر این معلم می‌دانست (در واقع جلوه می‌داد)، این کاغذ شعر را به دور از چشم سرنگهبان در جیبش پنهان می‌کند و به مادرش نمی‌رساند. در کش و قوس ماجرا، همین سروده در قسمت و صحنهٔ پایانی نمایش، در شرایط «گره نیمه گشوده» در رادیو و زیرصدای موسیقی پالیوشکا پولیه دکلمه می‌شود.
خواننده شاید در هنگام خوانش این شعر، پیش خود بگوید لابد نویسندهٔ نمایش، این سروده را از شاعری بیرونی چه کلاسیک یا معاصر به عاریه گرفته باشد اما در پانویس متوجه می‌شود این شعر را خود نویسندهٔ نمایشنامه، به نمایندگی از دختر آن خانم معلم سروده است.
و سوم: نگاه نویسنده به پایان این اقامت تحمیلی و اجباری است.
خانم معلم با انتخاب مرگ خود، بنای روشنی و آزادی می‌گذارد. دخترش در شرایط تازه، وارد شورای دهکده می‌شود؛ ولی رسانه ملی دهکده، به رغم پخش شعر این دختر از رادیو که برای مادرش سروده بود و پایش به حاکمیت نو باز شده، ولی رادیو اعلام مکانش همچنان حسب عادت است و تغییری در جانش رخ نداده و مخاطب بیرونی احساس می‌کند گویا فریبی تازه در راه است وقتی در شرایط نوین اصلاح گرایی دهکده باز از رادیو می‌شنود: «اینجا صدای مردم است. شنوندگان «فهیم»، بر اساس آخرین گزارش‌های ارسالی از سوی منابع مورد وثوق...!»
*روزنامه‌نگار و منتقد




نظرات کاربران