سهراب سلیمی در گفتوگو با ایران تئاتر
نمایشهایم همواره حاصل بازنویسی متنها است
سهراب سلیمی بازیگر و کارگردان شناخته شده تئاتر و تلویزیون به ایران تئاتر گفت: من هیچ وقت تابع زیرنویس نویسنده نیستم و همیشه روی متنها دوباره نویسی انجام میدهم و باورها و اعتقاداتم را همزمان با در نظر گرفتن شرایط زندگی در ایران در اجراها لحاظ میکنم.
یکی از چالشهای بزرگ و نگران کننده دوران مدرن بحث هویت باختگی انسانها است که در این فرآیند انسانها تحت تأثیر شرایط دچار چالش و اضمحلال میشوند. انسان مدرن در جوامع کاپیتالیستی اندک اندک هویت و ماهیت وجودی خود را از دست میدهد و آنچنان که نیروهای گریز ناپذیر پنهان از او میخواهند تنها تبدیل به نیروی مصرف کنندهای میشود که ماهیت تفکری خود را در برخورد با مسائل از دست داده است. به همین منظور زمانی که در دنیای نمایشنامههای مدرن غوطه میخوریم در مییابیم آنچه از انسان به عنوان هویت باقی میماند تنها یک شماره است که مردم یکدیگر را روی برگههای هویت تنها با همین شمارهها شناسایی میکنند. سهراب سلیمی در نمایش «آقای اشمیت کیه؟» این هویتباختگی را با پرداختی درست در قالب شخصیت آقای قوچی نشان میدهد . سلیمی در سالهای اخیر نشان داده با توانمندی و دقت زیاد به سراغ آثار نویسندگان بزرگ اروپایی چون «اریک امانوئل اشمیت» و «سباستین تیری» رفته است که از جمله آنها میتوان به «خرده جنایتهای زن و شوهری» و «مهمانسرای دو دنیا» اشاره کرد. سهراب سلیمی در تازهترین تجربۀ کارگردانیاش نیز به سراغ نمایشنامۀ «آقای اشمیت کیه؟» نوشتۀ سباستین تیری و ترجمۀ شهلا حائری رفته که این روزها در تماشاخانه استاد جوانمرد خانه تئاتر روی صحنه رفته است. به همین بهانه گفتوگویی با این هنرمند صورت گرفته که در ادامه میخوانید.
شما را به عنوان کارگردانی میشناسیم که تبحر فراوانی در اجرای آثار نویسندگان بزرگی مثل امانوئل اشمیت دارید. بر اساس چه ویژگیهایی به سراغ اجرای نمایشنامه ای از سباستین تیری رفتید؟
تیری نمایشنامه نویس، بازیگر، کمدین، عکاس و کارگردان معاصر تئاتر فرانسوی است . او در سال ۲۰۰۹ موفق به دریافت جایزه مولیر برای همین نمایشنامه آقای اشمیت کیه ؟ با عنوان بهترین نمایشنامه کمدی شده است.داستان نمایش در باره زوج میانسالی به نام قوچی است. آقا و خانم قوچی مشغول غذا خوردن هستند که ناگهان زنگ تلفن به صدا در میآید و پشت خط کسی سراغ آقای اشمیت را میگیرد. اما این زن و شوهر اشتراک تلفن ندارند و خط تلفن آنها قطع است. پس ظاهراً همه چیز ثابت میکند که آنها واقعاً آقا و خانم اشمیت هستند. خانم و آقای قوچی مبهوت و وحشتزده به دنبال اثبات هویت گمشده خود هستند. اگر بخواهیم مروری به روند کاری من در یک دهه اخیر داشته باشیم متوجه میشویم دغدغه من ، دغدغه انسان و شرایط حاکم بر جوامع است و اگر این دغدغه بدون شعار و رفتن به حاشیه باشد میتواند تأثیرگذار باشد. در اجراهای گذشتهام از جمله نمایشهای مده آ ، آخر خط ، سه گانه وانی یک و آثار اشمیت هم چنین رویکردی داشتهام.
دو سال قبل هم با اجرای نمایش «بوی خواب» مثل همین نمایش آقای اشمیت کیه ؟ نشان دادید به تم بحران هویت و از خود بیگانگی علاقه دارید؟
در این نمایشها دو شخصیت اصلی قصد فرار از فشارهایی را دارند که احاطهشان کرده است. مرد روشنفکر در نمایش بوی خواب به آسایشگاهی میرود تا به آرامش برسد؛ آرامشی که به آن نمیرسد.در این نمایش هم آقای اشمیت علیرغم اینکه همه چیز دارد تلاش میکند به اتوپیایی که برای خودش طراحی کرده برسد. البته محیط و آدمهای اجتماع اطرافش اجازه چنین کاری را به او نمیدهند. این مرد برای تبدیل شدن به آقای قوچی باید تلاش کند و وقتی برای رسیدن به این خواسته کشمش به وجود میآید یکی مثل نادین خانم آقای اشمیت راهش را انتخاب میکند. مرد تمام چالشها را انجام میدهد و تا ته ماجرا هم میرود، اما برای اینکه تن به فشارها ندهد در نهایت مثل صادق هدایت خودکشی میکند. این نوع نگرش هرگز ضعف تلقی نمیشود و بیشتر یک جور انتخاب است. آقای اشمیت در انتها مثل ساموراییها به سمت مرگ خود خواسته میرود. اگر این دو شخصیت نمایش را با عنوان دو نماد انسانی در نظر بگیریم، متوجه رویکرد متفاوتشان نسبت به هم میشویم. وجه دیگر ماجرا بحثی فرهنگی در اروپا است؛ یعنی تفاوت میان فرانسه که به ادبیات و آلمان که به موسیقیاش افتخار میکند.
هر دوی این کشورها در طول تاریخ کشمش و منازعات بیشماری مثل حضور در جنگهای جهانی در دو قطب مختلف هم داشتهاند.
همینطور است؛ این کشمش همیشه وجود داشته است. موقعی که در داستان نمایش یکی از شخصیتها در باره کشور لوکزامبورگ بهانه ای میگیرد، مشخص میشود که اشمیتها به لوکزامبورگ فکر میکنند و قوچیها به فرانسه توجه دارند. جدای این وجه ناسیونالیستی نویسنده نسبت به اثرش، تقابل دغدغههای انسانهای امروز در تمام نقاط دنیا وجود دارد. الآن ما با هم مشغول گفتوگو هستیم و ناخودآگاه به این نکته پی میبریم که بستر هویت همه ماها گرفته شده و هویت ما در کارت ملی و شماره آن تعریف شده است. انگار بیشتر آنکه به عنوان سهراب سلیمی شناخته شوم با شماره کارت ملی میتوانم هویت وتاثیرگذاری داشته باشم. اگر بخواهیم ماجرا در یک تعریف موجز ارائه کنیم، برای تغییر هویت یک نماینده از نظام حکومتی و یا همان ایدئولوژی وارد ماجرا میشود و تلاش میکند شخص و هویتش را تغییر بدهد.
شما دو نماد حکومت یعتی بازرس پلیس و دکتر روانکاو را یکسان ترسیم کردید و یک بازیگر هر دوی این نقشها را بازی میکند.
بله، موقعی که دکتر روانکاو میآید و آقای اشمیت از او میپرسد که توسط چه کسی به این مأموریت موظف شده، عنوان میکند که توسط پلیس این مأموریت به او سپرده شده است و او هم تابع نظام مربوطه است .
به عنوان یک هنرمند دارای نگاه، معمولاً در متنهایی که برای اجرا انتخاب میکنید تغییراتی اعمال میکنید؟
من هیچ وقت تابع زیرنویس نویسنده نیستم و همیشه روی متنها دوباره نویسی انجام میدهم و باورها و اعتقاداتم را همزمان با در نظر گرفتن شرایط زندگی در ایران در اجراها لحاظ میکنم.
آیا اقدام به خودکشی آقای قوچی بر اساس حرفهای تحقیرآمیزی است که پسرش به او می زند؛ یا اینکه او دچار تحول فکری شده است؟
در این باره به هر دوی این مسائل میشود پرداخت. به نوعی آقای قوچی به طور آگاهانه نمیخواهد مسیرآقای اشمیت را دوباره تکرار کند. در ضمن موقعی که بچه سیاهپوستی را با نام کارل به عنوان فرزند به او تحمیل میکنند، این جبر و فشار غیر قابل تحمل او را وادار به تصمیمگیری نهایی و خودکشی میکند.
گفتوگو از احمد محمد اسماعیلی