با تحلیلی بر آرای جامعهشناس آلمانی بررسی شد (بخش اول)
تاثیر کلانشهر بر حیات ذهنی شخصیتهای نمایشی
ایران تئاتر: متن پیش رو بخش اول مقاله ای با عنوان «تاثیر کلانشهر بر حیات ذهنی شخصیتهای نمایشی» به قلم علی رویین است که در همایش پژوهشی« شهر، شهروندی و تئاتر »سی و پنجمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر در قالب یک کتاب منتشر شد.
پژوهش حاضر میکوشد با رویکردی تحلیلی و تمرکز بر آرای فیلسوف ـ جامعهشناس آلمانی گئورگ زیمل، چگونگی تاثیرپذیری شخصیتهای نمایشی را از عناصر اصلی سازگانی و ساختاری شهرها واکاوی کرده و روابط حاکم بر آنها را مورد ارزیابی قرار دهد.
برای انجام این تحلیل، پس از ارائهٔ تعاریف کاربردی از مفاهیم اصلی مورد بررسی ـ شهر، کلانشهر و حیات ذهنی ـ با دستهبندی شاخصهای پیشنهادی زیمل در چهار عنوان ـ بنیاد روانشناختی فرد کلانشهری، تاثرات پایدار، دلزدگی و احتیاط ـ ساختار اجرایی پژوهش را ترسیم کرده و سپس، با تحلیل تطبیقی مفاهیم اصلی و شاخصهای چهارگانهٔ زیمل، فرضیهٔ اصلی خود را مبنی بر چیرگی کلانشهر بر شخصیتهای آثار نمایشی، با تمرکز بر کنشگری شخصیتهای برگزیده از دو نمایشنامهٔ ایرانی ـ به قلم اسماعیل خلج ـ بیازماید.
فرایند تحلیلی پژوهش، با بررسی کنشهای شخصیتهای برگزیده به واسطهٔ ویژگیهای هشتگانهٔ کلانشهر به پایان میرسد. برایند پژوهش، بیانگر تایید فرضیهٔ پژوهش در دو سطح انطباقی (در نمایشنامهٔ گلدونه خانوم) و نسبی (در نمایشنامهٔ شبات) است. همچنین، چیرگی شاخص سوم پژوهش یعنی نگرش دلزده، بر سه شاخص دیگر و نسبی بودن شاخص احتیاط در نمایشنامههای مورد بررسی تایید میشود. در نهایت امید است یافتهها و الگوی تحلیلی پژوهش حاضر، روشنگر اهمیتِ جایگاه و نقش پدیدارِ تئاتر در راستای بهبود کیفیت و فرایند شهرنشینی بوده و نیز گام کوچکی باشد برای ترغیب و انجام پژوهشهای کیفی و کمّی بیشتر در حوزههای مشترک تئاتر و شهر.
چنانکه گفته شد، پژوهش حاضر میکوشد با تمرکز بر آرای گئورگ زیمل در یکی از مهمترین آرای جامعهشناختی او دربارهٔ شهر ـ مقالهٔ کلانشهر و حیات ذهنی ـ چگونگی تاثیرگذاری شهر (به مثابه یک فرم یا قالب اجتماعی ) را بر کارکنشهای ذهنیِ شخصیتهای برگزیده از یک نمایشنامهنویس ایرانی ـ اسماعیل خلج ـ واکاوی کند. برای رسیدن به این هدف، نخست با طرح دو پرسش اصلی، حدود و گسترهٔ پژوهش تعیین شده و پس از بازخوانی یافتههای به دست آمده از دیگر پژوهشهای انجامگرفته در حوزهٔ تئاتر و شهر، تحلیل سنجههای گزینش شده از نمایشنامهها با استفاده از مفاهیم کلیدی به انجام میرسد.
نقشهٔ راه پژوهش با تمرکز بر دو پرسش زیر ترسیم میشود:
الف) مهمترین شاخصهای اثرگذارِ کلانشهر بر شخصیتهای مورد بررسی چیست؟
ب) کنشگری شخصیتهای نمایشی تا چه اندازه وامدارِ فضا و سازگان شهری حاکم بر نمایشنامهها است؟
پیشینه
در میان پژوهشهای پرشمار انجام گرفته در حوزهٔ شهر و شهرسازی و پژوهشهای کمشمار در حوزهٔ تحلیل متون و شخصیتهای دراماتیک ـ با رویکرد جامعهشناختی ـ شمار اندکی از آنها دارای رویکرد تحلیلیِ نزدیک به رویکرد پژوهش حاضر بوده و شمار پژوهشهای انجام گرفته با محوریت شهر و تئاتر (با تمرکز بر تحلیل تاثیر شهر در متون و شخصیتهای نمایشی) به تحقیق ، نزدیک به صفر است. از آن میان میتوان موارد زیر را برشمرد. نخستین پژوهش با عنوان تصویرهای ذهنی و مفهوم مکان (به قلم رعنا سادات حبیبی)، با تمرکز بر مفاهیم زمان و مکان در گسترهٔ شهر، عوامل موثر در کیفیت مشاهده و ثبت تصاویر شهری را در ذهن مردم ـ در جایگاه شهروندان ـ از منظر دانش شهرسازی و با رویکردی توصیفی، در ساختاری منسجم مورد ارزیابی قرار داده است. پژوهش دیگر با عنوان کلانشهر و نگرش دلزده (به قلم ارسلان ریحانزاده) با تمرکز بر مقالهٔ زیمل ـ کلانشهر و حیات ذهنی ـ و عنصر دلزدگی، تفسیری شخصی از مناسبات زندگی شهری در شهر تهران ارائه کرده که از منظر چهارچوب نظری با پژوهش حاضر مشابه و گهگاه منطبق است. زیمل: پرسهزنی خوشهچین (به قلم مهدی ادیبی سده و محمود رشیدی) با زبانی متبختر و رویکردی الصاقی و نه تحلیلی، عناوین و تخیلات نویسندگان خود را به شکلی ناپخته و مشابه با نظریهٔ برچسبزنی، به اندیشههای زیمل پیوند داده و کوشیده است با داعیهٔ تمرکز بر تفسیرِ شخصی تُنک و نارسای خود، مسئلهٔ زمان تاریخی و تاریخ فلسفه را، ذیل مرور روزنامهای آثار زیمل گزارش کند. در مقالهٔ بعدی با عنوان پیشنهاد روشی برای تحلیل شخصیت شهر (نوشتهٔ مهتا میرمقتدی) نویسنده کوشیده است با معرفی و سپس ترکیب دو روش رایج در شناخت شهرها ـ یعنی ساخت اصلی و برداشت از نسج شهری ـ و نیز با تفکیک عناصر اصلی شهرها به دو بخش انسانساخت و طبیعی، به روشی برای مطالعهٔ شخصیت یا هویت کالبدی یک شهر، برسد. مقالهٔ بعدی، بررسی وجوه توسعه پایدار محیطی در معماری تئاتر شهر تهران با رویکرد پدیدارشناسی (از قرشی مینا آباد و دیگران) چنانکه از عنوان آن برمیآید، با تمرکز بر آرای یک معمار فنلاندی ـ یوهانی پالسما ـ به بررسی و واکاوی عناصر اصلی معماری در ساختمان تئاتر شهر تهران پرداخته است. همسان با پژوهش پیشین، نوشتار دیگری با عنوان بررسی طراحی مجموعه تئاتر شهر و تاثیر آن بر ارتقا سطح فرهنگ جامعه (به قلم صیاف و جانیپور) پیوند میان تئاتر و شهر را در نقطهٔ اشتراک هردو ـ این بار در بنای تئاتر شهر اهواز ـ مورد بررسی قرار داده است. به سوی منظر فرهنگی در شهر (به قلم منصوری و آتشین بار) مقالهٔ دیگری است که با بررسی خیابان ولیعصر تهران با محوریت کمیت و رخدادهای اجتماعی، از منظر دیگری به ساختمان تئاتر شهر، در جایگاه یکی از قدیمیترین نمادهای فرهنگی، پرداخته است.
با توجه به موارد یادشده و با استناد به پایگاه اطلاعات علمی ایران، میتوان گفت عمده پژوهشهای صورتگرفته در حوزهٔ تحلیل مناسبات تئاتر و شهر، با تمرکز بر وجوه شهرسازی و معماری به انجام رسیده و بر این اساس، پژوهش حاضر نخستین گام در راستای تحلیل متون و شخصیتهای نمایشی با تمرکز بر وجوه شهری و دراماتیک ـ به صورت همزمان ـ تلقی میشود.
مفاهیم کلیدی
در این بخش همزمان با ارائهٔ تعاریف کاربردی از مفاهیم کلیدی، مهمترین سنجهها و سنجشگرهای تحلیلی در پژوهش حاضر ارائه میشود.
شهر/ کلانشهر
تعریف و بیان مفهوم شهر و کلانشهر، به اندازهٔ گسترهٔ دربرگیرندگی رویکردها، رخدادها، ساختارها و سازگانهای این دو مفهوم است. در ساحت واژگانی و در زبان پارسی ، شهر از واژهٔ خشتر یا خشتهر در اوستا گرفته شده و در ایران باستان، با دو معنی کنونی شهر و نگهبان شهر، کاربرد داشته و در معنای پادشاهی و توانایی یا سلطنت و اقتدار نیز به کار میرفته (پورداوود، 1355: 55). همچنین شهر به معنای قلمرو حکومت، شهربان (یا خشترپاون) (پاکزاد، 1384: 95و94). در پارسی میانه دچار دگرگونی ظاهری ـ به شار ـ شده و با معانی نزدیکِ دیگری چون مُلک، سرزمین و شاهنشاهی کاربرد داشته (نیبرگ، 1382: 183). اینچنین است بازتاب واژهٔ شهر در شاهنامهٔ فردوسی در واژهٔ پیوندیِ ایرانشهر ، با پیوند شهر و شهریاری یا دارندهٔ توانی قدسی و برین (پیوسته با قدرتی برین) و کاربردی زمینی یا برزمینی برای نامیدن پهنهٔ یک کشور (سلطانزاده، 1390: 16 ـ 14).
از دید جامعهشناختی، شهر بستر مطالعهٔ پدیدهها و آزمایشگاه جامعهشناسی است (ربانی، 1385: 16). مکانی که دربرگیرندهٔ کنشهای اجتماعی گوناگونِ گروههای اجتماعی است (وبر، 1370: 55)؛ سکونتگاهی بزرگ و دایمی (Kuper:1996 و Goodall:1987). که مرکز فعالیتهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اداری بوده و ویژگی اساسی آن تراکم جمعیت است (آندرانویچ و ریپوسا، 1380: 21).
این زیستگاه انسانساخت، دربردارندهٔ تمرکز جمعیتیِ نسبتا پایدار، خردهفرهنگهای پرشمار، (فکوهی، 1383: 29) شخصیتی پویا و درحال تغییرِ مدام (Mackerown، 2004: 2) و در نهایت، رخدادهای منحصربه خود (Chalupsky: 1998: 3) است.
سازمان ملل در سال 1989 شهر را، مکانی با تراکم بالای جمعیت و مرکزیت سیاسی، اداری وتاریخی تعریف کرده که در آن، فعالیت اصلی مردم، غیرکشاورزی است و به دست دولت محلی اداره میشود. تعریفی که با یک نقطهٔ اشتراک ـ بیتوجهی به نقش فرهنگ و هنر در پیدایش شهر ـ و چند نقطهٔ افتراق جزئی ـ در خصوص حدود و دادههای آماریِ جمعیتمحور ـ در قانون تقسیمات کشوری ایران نیز به چشم میخورد.
با تمرکز بر جنبهها، رویکردها و یا تخصیص ویژگیهای گوناگون دیگری به پدیدهٔ شهر، میتوان شهر را در گسترهٔ ژرفتری تحدید و تعریف کرد؛ جن هاروی در کتاب خود (2009) در بررسی نسبت تئاتر و شهر، شهر را انگارهای از نسبیتگرایی و پویایی تعریف کرده که تئاتر میتواند ما را در درک چگونگی زیست در این انگارهٔ پویا، یاری دهد (هاروی، 1393: 22ـ17). «انگارهای» که سالنهای تئاتر موجود در آن، به مثابه یکی از نشانههای اصلی آن تلقی شده و خواسته یا ناخواسته، از دید تعریفکنندگان شهر در سازمان ملل و برنامهریزان شهری در ایران، پنهان مانده است. همچنین به تبع گوناگونی معیارهای تعریف شهر از جمله پیوستگی آبادانی ـ به سبک فرانسوی ـ (فیالکوف، 1388: 14) و یا با اتخاذ رویکردهای تحلیلی متنمحور (شهر به مثابه متن)، موقعیت محور (زمان و مکان محور) و دیگرمانندها، مفهوم شهر را میتوان کاوید.
اما مفهوم دیگری که در آغاز، برساختهٔ سازگان شهری بوده و اکنون دربرگیرندهٔ آن تلقی میشود، کلانشهر نام دارد. کلانشهر یا مادرشهر ، دارای تمامی ویژگیهای یک شهر بوده و مهمترین عنصر ممیز در تعریف آن، شمارِ افزونِ جمعیت و کنشگران یا شهروندان موجود در آن است. بنابر تعاریف شهرسازی، کلانشهر به شهری اطلاق میشود که یک میلیون نفر و یا بالاتر جمعیت داشته و نیز، دارای مرکزیت دولتی و شاخصهای جمعیتشناختی ـ از جمله زندگی کردن حداقل 500000 نفر در فاصلهٔ زمانی 45 دقیقه از مرکز شهر ـ است.
حیات ذهنی
برای دریافت مفهوم حیات ذهنی ـ در جایگاه مفهوم مورد تحلیل این پژوهش و نیز، برساختهٔ ادراکیِ زیمل ـ میباید، همزمان با تعریف این مفهوم در جایگاه بنیادین خود یعنی در دانش روانشناسی، مفهوم شهر را در آرای گئورگ زیمل، به ویژه در مقالهٔ بسیار مهم و اثرگذار او ـ کلانشهر و حیات ذهنی ـ نیز، مورد بازخوانی قرار داد؛ چرا که حیات ذهنی در گام نخست، برایند زندگی انسان (در ساحت روانشناختی) در سازگان شهری (در ساحت جامعهشناختی) بوده و محصولی است که همزمان به شیوهٔ خودآگاه و ناخودآگاه، بر و در انسان شهری، بُوش و زیست مییابد.
زیمل در مقالهٔ یادشده، به صورت مستقیم به تعریف شهر نپرداخته، بلکه با تمرکز بر ویژگیهای شهر، شهروندان و زندگی شهری، زوایای پنهان و چگونگی تاثیر محیط شهر بر سبک زندگی شهرنشینان (فیالکوف، 67:1388) را واکاوی کرده است. کلانشهر و حیات ذهنی دربرگیرندهٔ رابطهٔ میان خصوصیات شهر و طبایع فرد است و پرسش اصلی زیمل در آن، به دنبال یافتن شیوهٔ تبیین منش روشنفکرانهٔ نفسانیات [درونیات یا اندیشههای فرد کلانشهری: فردی که در کلانشهر به صورت پیوسته زندگی میکند] در مقایسه با منش مبتنی بر احساسات و روابط عاطفی فرد ساکن در یک شهر کوچک است؛ فرایندی که در مسیر خود و به واسطهٔ شیوهٔ مبادلهٔ کالا (مقولهٔ اقتصاد پولی)، تحریکات عصبی، پیدایش گروههای دومین (گروههای جدید: غیر از خانواده و همسالان) از گروههای نخستین (خانواده و گروه همسالان) و تنشهای درون و برون گروهی میان آنها، سبب پیدایش گونهای از زندگی یا حیات شده که ریختار برونی و درونیِ آن را میتوان به شکل مستقیم و بیواسطه در شهروندان یک شهر یا کلانشهر و به شکل غیرمستقیم و با واسطه در بازنمود، تفسیر و تاویل آن، در آثار هنری ـ در اینجا متون نمایشی ـ مورد واکاوی قرار داده و همگام و همرای با زیمل، آن را حیات ذهنی یا زندگی اندیشگانی نام داد و خواند.
این گونه از حیات در اندیشهٔ زیمل، به واسطهٔ مکان زندگی و شماری از شاخصهای جامعهشناختی، گونهگون و متفاوت تعبیر میشود. حیات ذهنی ـ با احتساب یک فرد به مثابه سنجشگر و شاخص اصلی ـ متشکل است از بنیادهای درونی (حسی) و بیرونی (اجتماعی). بنیاد(های) درونی یا حسی، به دلایلی چون ضربان، حرکت و تنوع زندگی اقتصادی، آگاهی اجتماعی، تصاویر و تصورات ذهنی و ماهیت و ساختار روابط فردی و میانفردی، که به واسطهٔ حضور یا بودباشِ [سکنیگزیدن یا ساکن شدن یا بودن] فرد در شهر یا روستا رقم میخورد، درونی یا حسی نامیده میشود (زیمل، 1372: 54). اما بنیاد(های) بیرونی، که محصول حیات اجتماعی (غیرذهنی یا وابسته به کنشهای غیرشخصی) یک فرد در جامعه ـ شهری یا روستایی ـ است، دربرگیرندهٔ داشتهها و تاثیرات اکتسابیای است (همانجا) که به صورت خواسته یا ناخواسته فرد را پذیرای خود کرده و شیوهٔ زندگی او را همراه با بنیاد درونی، در سه شکل چیره، برابر و کم، تعیین میکند.
به سخن دیگر منظور از حیات ذهنی در این نوشتار، نمود کرداری و گفتاری یا کُنشیِ افرادی است که به واسطهٔ حضور و کنشگری در شهرها و کلانشهرها، بازتابدهندهٔ ویژگیهای قطعی و بارز این سازگانهای اجتماعی شده و به تبعِ آن، شهروند و فرد کلانشهری قلمداد، شناخته و خوانده میشوند.
بحث و بررسی
در این بخش، با استفاده از شاخصهای چهارگانهٔ پیشنهادی زیمل در کلانشهر و حیات ذهنی، تحلیل کارکنشهای شخصیتهای اصلی ـ هاشم و گلدونه خانوم ـ در دو نمایشنامهٔ شبات و گلدونه خانوم نوشتهٔ اسماعیل خلج به انجام میرسد. از جمله دلایل گزینش این دو شخصیت و نمایشنامه میتوان به اشتراک در زمان نگارش، وجود نمودهای بارز اجتماعی (اشخاص متعدد در اجتماع و...) و تکرارشدن و همسانیِ وجوه نمایشی این دو اثر (مکان، اشخاص، شیوهٔ روایی، تمرکز بر نقش شهر و تاثیر و تاثر اشخاص در آن) در اغلب نمایشنامههای نویسنده اشاره کرد.
بنیاد روانشناختی فرد کلانشهری:
نخستین شاخص قابل استنباط از مقالهٔ زیمل، برای تحلیل کنشگری فرد کلانشهری و نسبت او با سازگان شهری، تحلیل بنیاد روانشناختی فرد کلانشهری است. این سنجشگر یا شاخص، محصولِ دگرگونی تند، شتابان و بیوقفهٔ محرکهای عصبیِ برونی و درونی بر فرد کلانشهری است (همان، 55) که برای تحلیل آن، تفکیک و تحلیل تاثرات لحظهای و آنچه ماقبل یا پیش از تاثرات لحظهای وجود دارد، الزامی و اجتنابناپذیر است.
در نمایشنامهٔ شبات، با هاشم که شخصیتی عصیانگر است روبهرو هستیم. کنشهای گفتاری و کلامی وی، محصول فشارهای مکرری است که به واسطهٔ ارتباط او با افراد پیرامونش ـ از همسر گرفته تا صاحبخانه ـ با پیشرفت نمایشنامه، به مرور افزایش یافته و بنیاد روانشناختی این شخصیت را دچار تاثرات شکننده و جبرانناپذیر ذهنی (یا روحی) میکند.
این فرایند را میتوان در نمایشنامهٔ گلدونه خانوم نیز، با شمایل و ظاهر دیگری مشاهده کرد. گلدونه خانوم، شخصیتی واقعی و در عین حال نمادین است. نمادی از زنان تنهایی که شوهرانشان آنها را به حال خود رها کرده و هماورد آنان در شمایل یک گلدونهٔ واحد یا زن نمادین تبلور یافته است؛ زنی که دربردارندهٔ کیفیات و خصوصیات شخصیتیِ تمام زنان پیدا و ناپیدای نمایشنامه بوده و محرکهای متاثرکنندهٔ او، همانندِ شخصیت هاشم در شبات، ناشی و برایند گزینش زندگی در شهری به مراتب بزرگتر از شهرِ پرورانندهٔ ذهن و روح اوست.
پرخاشگری، خودآزاری و دیگرآزاری، به ترتیب مهمترین ویژگیهای شخصیت هاشم را تشکیل میدهند. ویژگیهایی که برایند و محصول محرکهای بیرونی ـ شامل: روابط پرتنش و متقابل با همسایهها و همسر (خلج، 1383: 439ـ435)، مرگ فرزندش در گذشته (همان، 452)، برقراری رابطهٔ نامتعارف و نامشروع جنسی (همان، 453) و تقاضای کمکِ خواهرش (همان، 466) ـ و محرکهای درونی ـ شامل: خودآزاری، دیگرآزاری و آگاهی از فساد و خیانت همسرش (همان، 475ـ465) ـ بر او چیره بوده و با پیشروی روایت و افزایش آگاهی هاشم از زوایای پنهان و وجوه ناپیدا و آثار دردناک محرکهای یادشده، تقویت و تثبیت میشود.
در گلدونه خانوم، شخصیت گلدونه که پرداخت ژرفتری از گذشتهٔ او ـ توسط دیگر زنان ناپیدای نمایشنامه ـ در نمایشنامه ارائه شده، بیشترین تاثیر را، در فرایند بازخوانی و مرور ذهنیِ محرکهای درونی ـ شامل: یادآوری دوران کودکی و گذشته خود (همان، 130ـ133)، آیندهنگری (همان، 131)، خیالپردازی (همان، 133)، ترس از تنهایی (همان، 132) ـ و سپس بیرونی ـ شامل: تجاوز به حریم شخصی (همان، 126، 128)، انتخاب شغل (همان، 131)، انتخاب نام مستعار (همان، 132) ـ واقعشده در گذشتهٔ خود، پذیرفته است.
فصل مشترک هر دو شخصیت را، میتوان در نبود و نداشتن هدف یا انگیزهٔ زندگی جست. چنانکه از مشخصات و شیوهٔ کارکنشهای هاشم و گلدونه خانوم برمیآید، آنان نیز مانند افراد توصیفشده توسط زیمل (زیمل، 1380: 231)، با هیچ گونه ایدهٔ مشترک و انگیزهٔ راسخی، زندگی نمیکنند؛ بلکه هستی آنها، پاسخی است به محرکهای درونی و بیرونی آنها و از این رو، برایند این فروپاشی یا نابسامانی روانی و اجتماعی ـ در مقیاس دو هستنده یا فرد نمایشی ـ بنیاد روانشناختی آنها را، به دلیل پیوستگی و شتاب بیش از اندازهٔ دگرگونیِ محرکها، از میان میبرد و پایان زندگی آنها را در نمایشنامه، با مرگی خودخواسته رقم میزند.