در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش نایب سرخی ها به کارگردانی لیلی عاج

انگار به محاق فراموشی رفته باشند

ایران تئاتر- رضا آشفته: لیلی عاج نویسنده و کارگردان نمایش نایب سرخی بر آن هست این بار نیز ما را متوجۀ یک نمایش اجتماعی کند که در آن ستمدیدگی یک عده بنده خدایی که به نان شب شان محتاج اند، در گیرودار تصمیم ها و اتفاقات پنهان دارندگان یک پاساژ در جنوب تهران دچار پریشانی شده اند چون معلوم نیست در از بین بردن این پاساژ چه سرنوشت تلخ و گرفت و گیر ناجوری موج بزند. به هر روی در اینجا می بینیم میثم نایب سرخی به دنبال از بیخ و بن زدن پاساژ است و البته در اینجا یک پولشویی اتفاق افتاده و همه از آن بی خبر و خبردارند و این مساله را یک دختر دارد آشکار می کند.

قصه این نمایش درباره کارگری است که هنگام گودبرداری پاساژ نایب سرخی کشته می‌شود و حالا بعد از سال‌ها خون‌خواهی او پرده از زمین‌خواری خانواده نایب سرخی بر می‌دارد... گذر زمان نیز این داغ را دارد تازه تر می کند تا اینکه بخواهد آن را همچنان در فراموشی همه چیز از بین ببرد چون لیلایی هست که به انتقام خون پدر برخیزد و نایب سرخی ها را رسوا کند و مرگ بزرگ آنان سرآغاز این داستان خونخواهی است.

به هر روی می دانیم بخشی از طبقۀ سرمایه دار گاهی بی رحمانه به دنبال به دست آوردن ثروت روزافزونی می شوند که برایشان اهمیتی هم ندارد یک عده قربانی شرایط شوند. اینجا حرص و طمع مادی می تواند راه و بیراه را از هم جدا کند و ما می بینیم که در مقابل، بیچارگانی هستند که با یک مغازۀ کوچک یا بساط کردن در کنار و گوشه این پاساژ روزشان را شب می کنند به هوای روز از نو و روزی از نو! در خاموش شدن اینجا ذهن و روان شان قد به جایی نمی دهد که باز هم بتوانند به راحتی روزی شان را بیابند. اینها درگیری های این روزهایشان هست اما میثم به دنبال سود کلانی است که باید از این تغیر و تبدیل به دست آورد و البته قضیۀ بی سند بودن اینجا را هم طوری لاپوشانی کند.  

لیلی عاج با شاگردانش سعی کرده که بتوانند همانند کارهای حرفه ای اش در صحنه جلوۀ درستی از یک نمایش اجتماعی برقرار سازد و در این استقرار حضور آنان کمابیش درست است و بازیگران در دریافت مابه ازهای بیرون از صحنه به دنبال واقعی جلوه دادن شرایط حاکم بر صحنه هستند و این رمز موفقیت آنان هست که بتوانند در گام نخست متوجۀ سویه های متفاوت متن شوند و در درک نقش ها تلاش دو چندانی را برای بروز خود در مقام بازیگر به سرانجام برسانند.

بازیگری

لیلی عاج با چند تا چهار پایه و تخته بنایی بر آن هست شکل های اولیه ای از خانه نایب سرخی ها، مغازه های پاساژ و کنار و گوشه های آنجا را نمایان سازد و آن گاه در این وضعیت و شمایل کمینه گرا به دنبال ارائه بازی های طبیعی است و البته لحظاتی هم در میان نور موضعی و به شکل تک گویی های نمایشی می گذرد که بازیگران رو به دختر خبرنگار که در پی ماجراجویی است می گذرد.

در ادامه به بررسی تک تک بازی ها می پردازیم که در این نمایش حضور پر رنگی برای شکل گرفتن داستان نمایش و در عین حال القاگری یک فضای پر از درد و ستم هستند.

در بیان بازی یزدان دارابی (مجید) باید گفت که او به هر تقدیر یک گچکار فوق دیپلمه است که در حین کار کردن کتاب هم می خواند و این رفتار خود دلالتی بر روشنفکر بودنش به بضاعت مطالعاتش می کند اما بازیگر از مجید با رعشه و ترس و لرز ناشی از هر حرکتی که شاگرد دم دستش برای دزدی دلارها از این پاساژ پیشنهاد می کند، سعی می کند در پرهیز از همه چیز زندگی را پیش ببرد و به عبارت بهتر پیش برندۀ هیچ جریانی نیست و شاید زندگی را در این بیراهه درسی و کار یدی به خطا دارد پیش می برد.

لیلا حسنی (لیلا)، داغی بر دل دارد و پدرش پای فونداسیون این پاساژ خونش ریخته است. او در اینجا خیاط و مانتوفروش است و به عبارتی به ناچار باید به نوه نایب سرخی محبت مفت و مجانی نیز ارزانی بدارد و حالا به ازای این ویرانی از بیخ و بن پاساژ باید لب بر زبان بدوزد و حق السکوتی را بگیرد! بازی اش هم درست است و هم احساسات برانگیخته ای دارد. او در کوتاهی لحظات نسبت به میثم برانگیخته می شود که نباید چنین شود و کتک می خورد و قافیه را نمی بازد که خون پدرش نباید پایمال شود. اما این دختر به قاعده درد فروخورده در وجود است که فرصت تبلور نقش را می یابد و در این براگیختگی هاست که دارد هوشیارانه تر خودی نشان می دهد. لیلا دختر پشتوست که مادری ایرانی دارد و البته در اینجا گستاخی زنانه را به چالش می کشد اما در نهایت او هم مثل هم تسلیم شرایط وارده از سوی میثم خواهد شد.

مریم‏ رادپور (مادر النا، فروشنده لوازم آریش)، زنی است که طلاق گرفته و دختری دارد که باید همه نفس اش باشد و در این هیروبیر پاساژ در حال ویران شدن دغدغه مادری دارد و نمی خواهد ویرانی دختر را در دستهای نابکار پدرش ببیند که او را از دیدن و مهرورزیدن به دخترش بازداشته است. کوتاهی زمان باید توام با کوتاهی احساسات باشد و این نگره کمینه گراست که جلوۀ درستی به نقش و درواقع بازی رادپور می دهد.  

سید امین مصلایی، هنوز با لکنت حرف می زند و این خوب است که وجه تراسانندۀ وجودش اش را معنا می بخشد اما او به هر دلیلی اقتداری دارد و از خشم و خشونتی برخوردار است باید بیان بدنی اش کارآمدتر شود و نه فقط به قیافه که باید به حرکت ها و فیگورها توجه بیشتری نشان می دهد و در ایجاد هیجان و ارائه خشونت باید تماشاگران را به چالش بکشد بنابراین بخشی از فضای نمایش به دلیل کم نهادن این بازیگر الکن می ماند. مصلایی همچین نمی تواند از قدرت چشم ها و ذی نفوذ بودن آنها در القای ترس و لرز وارد بر تماشاگران بهره مند شود در حالیکه در بازیگری بخش عمده ای از انتقال حس و تاثیرگذاری های بهتر بر عهدۀ بازی با چشم است.

مرضیه انصاری (مرضیه)، باید عاشق باشد که سه سال تمام پای بیکاری های رضا، شوهرش، آن هم در این حال و هوای تورم و گرانی تاب آورده است و هنوز هم بی اجازه او آب نمی خورد! این بازی در اتکای به ارکان خانواده و عشق خود دلایل شکاری دارد که بازی حسی از درون دارد می جوشد و همه آنچه باید را آشکار کند در لفافه قرار می دهد. لفتفه ای سرریز از عشق.

 سید حسن تدینی (طلافروش)، به هر روی مشکلات جنسی دارد و از تنوع طلبی آزار می بیند. حالا یکباره همسرش حامله شده و نمی داند در این هیرو واگیر چه بکند. دارد کم می آورد اما یک تنه مقابل این دستگاه در حال فروپاشی می ایستد. او می داند حق اش در ویرانی این پاساژ که نوۀ نایب سرخی پایمال می شود. به هر روی جسارت مردانه ای دارد و این مردانگی است که به او مجوزی برای رودررو شدن با صاحبان قدرت و ثروت را می دهد؛ به ویژه حالا که بحث پولشویی و مال مردم خوری در میان است، باید که یک تنه یکی باشد که دیگران را متوجۀ این همه نابرابری های حاکم در روابط این آدمهای وابسته به همدیگر در پاساژ کند. با یک نگاه خنجر انتقام را در فضا به شکل برنده ای به صدا درمی آورد و در میل و گرایش قلبی به دختر خبرنگار هست که این حرکت و تکاپوی معنا و شتابی در شدنش اتفاق می افتد و این همان بازیگری است که در پیچش با زبان چشم که گویاترین زبان ممکن برای القاگری فضاست، مخاطب را جلب بازی اش می کند.

مرتضی عبداللهی (مرتضی، نوچۀ میثم)، دست شکسته صاحب کارش است و میثم این کار را کرده است که نشان دهد بی رحمانه و سنگدلانه همه را دچار بدبختی هایی می کند، اگر بخواهند چوب لای چرخش بگذارند و فرقی نمی کند کدام یک از اهل این پاساژ به غنمیت گرفته شده باشند. مظلومیتی که به ناچار همین است ولی نباید چنین باشد و این همان دو گانه غریبی است که این بازیگر هنوز پی به آن نبرده که بتواند در این تناقض بازی خود را تکمیل کند و به آنچه بر او رواداشته به ظاهر تن در دهد اما گاهی می خواهد هر چند اندک از این سرافکندگی بیرون برود و زبانش طوطی وار سرش را شاید بر باد بدهد.

نهال حاجیان (رسول)، کارگری است حراف و طناز و انگار برایش کم گذاشته اند بنابراین زیاده خواه است و برای طلبش دست به دزدی هم خواهد زد. او به کم قانع نیست و در برابر ستم رواداشته شده بر خود، در سکوت و سر به پایین ماندن قناعت نمی کند. اهل عمل و معامله است و باید که در این بازی حتما پیروز میدان باشد و برایش قبل و بعدش هم مهم نیست که از ریسک پذیری و آدرنالین بهینه ای برای رودررو شدن با هر مساله و کنشی برخوردار است و برای تلطیف همه چیز، به طنز و کنایه می پردازد که قوت قلبی باشد برای همه کنش مندی هایش.

سپیده صفایی (سپید، دختر معتاد)، دختر معتادی است که به قاعده زیست ستمگرایانه چاره ای جز تن دادن به هر بازی بی قاعده ای نباشد. او باید که مدام در نشئگی ها و خماری های خود ویرانگر به سر برد، مگر زمانه و یکی مثل خودش دادگرایانه به دادش برسد وگرنه در این بازی همچنان او بی قافیه می ماند و شعرش الکن و بی صدا... بازیگری است که در اینجا بیشتر می خواهد شنگولی اش به چالش بکشاند اما گاهی باید خیلی کم بیاورد و در منگی و خماری همه چیز دچار تلاطم بی پاسخ بشود و این گونه عصیان زده بر قابلیت های شورمندانه این فضا بیفزاید.

امیر صفایی، کتونی فروشی که برنامه های علمی و ستاره شناسی شبکه 4 را می بینید و خیام می خواند و حال و احوالش باید کمی فلسفی تر، عارفانه تر و دانشمندانه تر باشد اما به قاعده زحمتی که در یک پاساژ می کشد و شاید از هر دری سخنی می داند و علامه دهر نباشد اما می داند که در این بازی بی قاعده یک بازنده است که زودتر از دیگران ناکامی و شکست را پای دستور میثم به امضا می کشاند که همه چیز دوستانه حل و فصل شود اما دوستی ای در این از دست دادن حق به چشم نمی آید بنابراین عالم بی عمل است و کم می آورد بسیار در برابر ستمی که به او و دیگر همکارانش در این پاساژ خواهد شد.

ندا پهلوان (مادر ستاره)، مادر است و همین! باید نان آوری کند خودش و تنها دخترش را، بنابراین در این پاساژ به هر دری می زند و در میان درهای بسته هنوز امیدوار است که گشایشی باشد و این همان فعل مادرانگی است که در آن اقتدار و جلوۀ درونی سرپا نگهش می دارد و نیازهایی دارد که باید برآورده شود. عسل رضایی (ستاره، دختر با لکنت) چه باشکوه بازی می کند که از این پرده برداری از خویشتن بخواهد به سوی ناشناخته ها بال و پر بزند. او نسبت به همه چیز عصیانزده است اما در آن لکنت زبانی و نامفهوم شدن کلمات بهترین زبان گویاست که در این بیدادگاه زمان بتواند سرانجامی دهد خودش را و رستگاری هر فردی را و در این خواستن و خواستن هایی است که به حق باید شنیده شود. خواهش و التماس هایی که گویای یک انسان است که هم لباس و نان می خواهد و هم کاری برای مادرش و هم فردای روشن تر که بتواند با عمل کردن زخم های دهانش به هوشیاری تمام سخن بگوید و در این ستم واداشته بگوید که ستم پذیرنیست و در برابر طبیعت هم آشوب می شود و غوغایی که باید نیز چنین باشد. یک بازی که به درخشانی جوهر انسان نمود می یابد چون در واقع عسل رضایی تنها کسی است که هدف اش فقط بازیگری نیست بلکه از درون به دنبال بیان خویشتن است و این همان نقطه اوجی است که هر یک از ما را هوشیار می کند که او به دنبال زیستن و امیدوارهایی است که عسل رضایی در صحنه با زبان بی زبانی دارد فریاد می کشد.

جمع بندی

با مونولوگ ها چندان موافق نبودم و البته خود خانم عاج هم حس کرده که با این روال طبیعی متن و اجرا سر سازگاری ندارد اما برای این بازیگران یک آزمون است که با بازی در نور موضعی نیز کمابیش آشنا شوند که این واگویه های درونی در حذف آن دختر خبرنگار باید به عصیان و عصبانیتی از درون مبتلا شود که نشده است و همچنان به اشتباه دارد در مدار ظبیعی پیش می رود.

به هر روی باید الگوی نوشتاری و اجرایی در این تمایزها القاگر اکسپرسیون هایی باشد که در تضاد با روال طبیعی حضور دو یا چندگانه آدمخای پاساژ دادرد وجه دیگری از احقاق حق اینان را در مقابل دیدگان تماشاگران سمت و سو می دهد.

نایب سرخی ها در کنار دیگر آثار لیلی عاج نشان می دهد که مردمان ته شهر و حاشیه نشین ها و پایین شهری ها چفدر دردها و سخن ها و واگویه ها دارند که کمتر نمایشنامه نویسی به سراغشان می رود و انگار به محاق فراموشی رفته باشند. همچنین با سکوت لیلا هم چندان موافق نیستم و پایان نایب سرخی ها، هر چقدر هم که باز تلقی شود تداعیگر این خون خواهی نیست.

 

 




نظرات کاربران