در حال بارگذاری ...
یادداشتی در رثای امیرکاووس بالازاده

اسطوره­‌ای که مانا ماند

ایران تئاتر_بابک معماری: آن روز که باران می­بارید، زمین آغوشش را گشوده بود تا مردی را بغل گیرد که صدای مادر بزرگ بر روی نوار کاست خش­داری، قصه­ اش را زمزمه می‌کرد تا در گوشمان نجوایی از ریشه­ ها و فرهنگی کند که سال‌­هاست با ما متولد شده است.

آن روز باران می­بارید. از ابرها و چشم­ها. هنوز صدای مادر بزرگ بر روی نوار کاست خش­داری، قصه­ای زمزمه می­کرد از مردی که قصه­ گوی قصه ­ها بود و اسطوره­ های کهن با زبانش، جان می­گرفتند تا در گوشمان نجوایی از ریشه‌­ها و فرهنگی کند که سال­هاست با ما متولد شده و در میان این هیاهو، گم شده است. او این طفل گمشده را در آغوش می­گرفت و به نزدمان می­آورد تا بیرق کاویانی اساطیر را کاوه وار؛ که در طول دوران­ها از استادانی چون «دکتر مهرداد بهار»، «بهمن سرکارتی» و دیگران به دست گرفته بود، به دستمان هدیه دهد تا ریشه ­مان در خاکی کهن، جان بگیرد و قامتمان سر بر آسمان باشد از پیوندی جاودانه با تمدنی به وسعت هزاره­ ها.

او کسی نبود جز امیر کاووس بالازاده؛ تربیت شده در کتابخانه شماره 9 و 19 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد فرهنگ و زبان­های باستانی از دانشگاه تهران. شخصیتی که در نزد استادانش همواره شاگردی متواضع بود و در زندگی مطبوعاتی و علمی خویش در هیبت یک خبرنگار برگزیده، پژوهشگر و استاد نمونه، جدای از نگارش کتب و پژوهش پیرامون اساطیر و نمایش­های ایرانی؛ همچون «اسطوره و ذهن اسطوره­ پرداز» و یا «نسخه ­های واتیکان» پیرامون نسخ موجود «تعزیه» در کلیسای واتیکان، به عنوان شخصیتی تأثیرگذار، توانست علاوه بر عضویت در هیئت علمی دانشکده هنر و معماری واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی و نیز داوری رساله ­های معتبر فراوان در سمت استاد راهنما، مشاور و داور، به تربیت شاگردانی بپردازد که خود هم­‌اکنون از اساتید دانشگاه هستند و خودش به عنوان شناسنامه و سند هویت ملی ایران زمین، جریان­‌ساز فرهنگی ماندگار، لقب گیرد.  

افتخار شاگردی و دوستی با ایشان را از بیست سال پیش داشتم. آنجا که در کلاس درس، با وجدانی مثال­ زدنی، قضاوتی بی­طرفانه و بیانی شیوا و ساده، از اساطیر و قالب­های نمایشی ایران زمین سخن می­گفت و در این راه با کتاب­شناسی بی­‌نظیرش و از طریق ارتباط با اساتیدی چون «بهرام بیضایی»، «جلال ستاری» و دیگران، بخشی از مقالات و یافته‌­های جدید ایشان را در اختیار دانشجویانش می­‌گذاشت تا آنان با آخرین یافته­‌های موجود در این باره، آشنا شوند. این شاگردی همواره ادامه داشت حتی در آخرین گفت­وگوی بنده با ایشان که پیرامون دوره­ای از تاریخ معاصر ایران زمین بود، با همان شیرینی بحث و جدل­‌های استادی و شاگردی. 

در اینجا فارغ از هر چیزی، آنچه مطمح نظر است، نبود یک منبع گویای پژوهشی درباره اساطیر و قالب­‌های نمایشی ایران باستان تا کنون است که از این منظر، وی سرمایه بزرگی در مباحث فوق و تبار شناسی نمایش­‌های آئینی ایران، محسوب می­شد و توانست نگاه بسیاری از کارگردانان و اهالی تئاتر را به این مقوله در اجرای آثار صحنه­ ای، تغییر دهد.  

 به هر روی پرسش­‌های زیادی در ذهن من و تاریخ برای همیشه در هاله­‌ای از ابهام ماند زیرا آن روز که باران می­بارید، زمین آغوشش را گشوده بود تا مردی را بغل گیرد که صدای مادر بزرگ بر روی نوار کاست خش­داری، قصه­ اش را زمزمه می­کرد تا در گوشمان نجوایی از ریشه­ ها و فرهنگی کند که سال­هاست با ما متولد شده و در میان این هیاهو، گم شده است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 




نظرات کاربران