در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «متساوی الساقین» به کارگردانی «عمادالدین رجبلو» حاضر درفجر38

رئالیسم علیه رئالیسم

ایران تئاتر - احسان زیور عالم :تمنای رئالیسم به حدی می‌رسد که متن کنش‌های رخ داده را در جایی دیگر به کلام بدل می‌کند و اساساً از نمایش کنش‌زدایی می‌کند. در عوض، به جای نشان دادن کنش‌های گره‌گشا، کنش‌ها را نهان می‌کند و به گفتار مبهم تقلیلش می‌دهد.

قصد ندارم داستان نمایش را لو بدهم. از همین رو چیزی درباره داستان نمایش نمی‌نویسم. این ننوشتن درباره داستان دقیقاً به فرم انتخابی روایت در نمایش «متساوی الساقین» بازمی‌گردد. نمایشی که به شدت وابسته به هسته مرکزی داستانش است و ذکر بخشی از آن می‌تواند ذهن شما را به سمت حدس و گمان پیش برد. این تلاش مخاطب نمایش ندیده برای حدس زدن، محصول فرم و شیوه‌ای است که کارگردان نمایش اتخاذ کرده است. این یک رفتار ژانری است. وقتی یک داستان با درون‌مایه اجتماعی که کاملاً در خدمت رئالیسم پر از جزییات است در برابر شما گذاشته می‌شود، همه تلاش ذهن شما به سمتی می‌رود که پایان نمایش چه می‌شود. یا اینکه این گره‌های فروافتاده در نمایش از جانب چه کسی رقم خورده است.

رئالیسم موجود در نمایش چنان با دقت در اثر تنیده می‌شود که ما را غافلگیر کند. چنان که بگوییم چقدر همه چیز واقعی است. بازی‌هایی که به شدت با آنچه ذهن ما واقعی می‌پندارد نزدیک است. تا جایی که ما برای بازی و کنش‌ها احساس خطر می‌کنیم. نمایش همانند بسیاری از آثار فوق‌رئالیستی این روزهای تئاتر مملو از کنش‌های فیزیکی و تنش‌های عصبی است. حتی شخصاً در جایی از نمایش، نگران وضعیت فیزیکی بازیگر شدم. برخورد بازیگران به اجسام سخت در برخی مواقع بسیار هراسناک می‌شود. نوعی دلهره ناشی از اینکه نکند همه چیز واقعی باشد در ناخودآگاه مخاطب شکل می‌گیرد؛ اما یک پرسش مهم مطرح می‌شود: «این همه بازنمایی واقعیت به چه میزان کارایی دارد؟»

در «متساوی الساقین» رویدادگاه به صورت ثابت یک کلاس درس در مقطع دبیرستان دوره دوم است. یک وحدت موضوع نیز وجود دارد که به اختصار آن را مشکلات و معضلات دبیرستان‌های دخترانه می‌نامیم. موضوع دبیرستان دخترانه در یک سال گذشته موضوع محبوبی شده است. با توجه به کاهش فاصله ورود به دانشگاه و رسیدن به اجرای عمومی، به نظر می‌رسد نقد جریان مدرسه و سیستم آموزشی کشور به یک موضوع جذاب بدل شده است. کارگردانان هنوز تجربه چند سال گذشته خود را فراموش نکرده‌اند و تئاتر را فرصت خوبی برای بازنمایی وضعیت گذشته خود می‌یابند. از قضا بیشتر این آثار درگیر رئالیسم افراطی می‌شوند. رسیدن به جزییات در «متساوی الساقین» نیز محصول همین فاصله است. هنوز مؤلف از حقیقت مدرسه، فاصله روانی و تاریخی نگرفته است. بنابراین تصویر دراماتیک از یک کلاس درس در اجرا به واقعیت لخت بدل شده است.

فقدان همین فاصله روانی – تاریخی، منجر به یک زیباشناسی اتفاقی می‌شود. در همین حد بگویم که در یک کلاس درس همه دانش‌آموزان چنان در شرارت فردی خود اسیر شده‌اند که بی‌گناهی در میانشان یافت نمی‌شود. این هم می‌تواند برآمده از همان وضعیت رئالیستی باشد؛ اینکه همه شخصیت‌ها به هر نحوی چنان از تیرگی ماجرا رنج می‌برند که نمی‌توانند سفیدی از میان آنها برگزینند. در «متساوی الساقین» همه گناهکارند. هر چند گناهشان کوچک است. گناهشان محصول قضاوت اجتماعی است و آنان همانند شخصیت‌های رئالیستی خود را خودباخته هویت بیرونی می‌دانند؛ همین رئالیسم بدل به یک وضعیت ناخودآگاه علیه خودش می‌شود. می‌تواند به وجه زیباشناسانه ماجرا بدل شود. اما از دید من ناخودآگاه است. برای مثال ساعت روی دیوار کار نمی‌کند یا بخاری کلاس خاموش است. در حالی که همه برای گرم شدن از آن بهره می‌برند. از منظر رئالیستی این یک ضعف است. چون real-time نمایش ما را مجاب می‌کند که حرکت عقربه‌ها را ببینیم. ولی خبری نیست. یک امر متافیزیکی در جلد رئالیسم نمود پیدا می‌کند. چرا؟

وضعیت زمانی جذاب‌تر می‌شود که موزاییک‌های کف صحنه - نمادی از وضعیت هایپررئالیستی نمایش - که بدون هیچ قید و بندی قرار گرفته‌اند و تکان می‌خورند. قسمت سفت کلاس، چندان هم سفت نیست. یک تخطی از رئالیسم؛ اما ناخودآگاه بازتولید وضعیت مشوش درون کلاس است. همانند ساعت که بیانگر وضعیت برزخی کلاس است یا بخاری خاموش که نمادی بر همیشه سرد بودن کلاس خطاکار است. کلاسی که از رفتن به سفر محروم شده است. سفری که می‌تواند نماد عبور از پل صراط باشد.

تمنای رئالیسم به حدی می‌رسد که متن کنش‌های رخ داده را در جایی دیگر به کلام بدل می‌کند و اساساً از نمایش کنش‌زدایی می‌کند. در عوض، به جای نشان دادن کنش‌های گره‌گشا، کنش‌ها را نهان می‌کند و به گفتار مبهم تقلیلش می‌دهد. یک وضعیت که بیش از وفاداریش به تئاتر، متأثر بودن از سینمای رئالیستی یک دهه اخیر ایران را نشان می‌دهد. جایی که قرار است با بازنمایی طبقه اجتماعی، تأکید بر مناسبات درون طبقه‌ای و درون قشری، نوعی اعتمادسازی میان اثر و مخاطب ایجاد کنید. نتیجه کار یک وسواس علیه خود اثر است. حالا می‌توان مدام پرسید که چرا چنین شد و چرا چنان نشد. اثر خودبسنده نیست و دنیای خود را نمی‌سازد. نمی‌تواند از دقت نشانگان درون صحنه، پاسخ‌های روشن تولید کند. می‌رسد به همان جایی که ارسطو میان ناممکن محتمل و ممکن نامحتمل تفاوت قائل می‌شود و از قضا اولی را بر دومی ترجیح می‌دهد.

نمایش‌های رئالیستی این روزهای تئاتر ایران درگیر فرم برگزیده خویش هستند. خویشتنداری در روایت چندان در آنها کارساز نیست. مخاطب نیازمند اطلاعات بیشتر است و اگر قرار است به نوعی مینیمالیسم در داده‌ها برسیم، باید این وضعیت به کلیت اثر تسریع یابد. نمی‌شود شخصیت‌ها مدام حرف بزنند و حرف‌هایشان حامل معنا و شخصیت‌پردازی نباشد. کما اینکه در «متساوی الساقین» شخصیت‌ها هیچ‌کدام به ثبات نمی‌رسند تا برتابنده نوعی شخصیت باشند. جایی همه چنان شبیه یکدیگر می‌شوند که می‌پرسی چرا باید شش دختر دبیرستانی همانند هم ببینیم. آنها مرز مشخصی نسبت به یکدیگر ندارند. این رئالیسم و اصرار بدان، محصول یک پافشاری می‌شود. خبری از آن چندصدایی مورد نظر در این گونه آثار نیستیم. این صدای مؤلف است که از زبان چندین دختر بیان می‌شود. مؤلف تکثیرشده‌ای که قابلیت تفکیک شخصیت‌ها را سلب کرده است.‌ هرچند تصویر جذاب و واقع‌نما آفریده است. نتیجه کار، داستانی است که فقط تا پایان انتظارش را می‌کشیم. می‌ماند چندین موقعیت عالی که می‌توانست بهبود یابد.

  • کارگروه نقد آثار سی و هشتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر