نقد نمایش «شاهماهی» به کارگردانی «رضا بهاروند» حاضر در فجر38
ما را آیندهای هست!!؟
ایران تئاتر - احسان زیورعالم :«شاهماهی» نمایش نسل من است. نسلی که نمیخواهد تسلیم شود. نسلی که با هر بادی خم میشود، اما هنوز برایش آرمانی باقی مانده است. زمانی که «فائزه یوسفی» آیاتی از قرآن را میخواند دال بر اینکه هجرت به چه میزان نزد خدا محبوب است، تمام نمایشهای پیش و پس از «شاهماهی» با موضوع مهاجرت برایم پاک میشود.
اواخر سال گذشته با فرارسیدن جشنواره تئاتر فجر، افت عجیبی دامنگیر تئاتر ایران شد. فروش نمایشها پایین آمد و کیفیت آثار روی صحنه به هیچ عنوان قابلقبول نبود. رد این وضعیت را میتوان در جوایز اهدا شده جستجو کرد. بیشتر جوایز به نمایشهایی داده شد که با یک فاصله زمانی، بار دیگر روی صحنه رفته بودند. در چنین وضعیتی به نظر میرسید که با بدتر شدن وضعیت اقتصادی شرایط تئاتر به سمتی میرود که گیشه به واسطه حضور بازیگران از اهمیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است و نتیجه کار سقوط تئاتر میبود.
هرچند با آغاز سال 1398 همه چیز خبر از گیشهپسند شدن تئاتر میداد؛ اما چند نمایش همه ورقها را برگرداندند و عجیب آنکه این تغییر وضعیت نه بهدست پیشکسوتان و مشاهیر تئاتر که توسط گروهی جوان رقم خورد. درحالی که «شاهماهی» نمایشهای بهار «سقراط» به کارگردانی «حمیدرضا نعیمی» و «ملاقات» به کارگردانی «پارسا پیروزفر» بودند. اما از دید نسل جوان این نمایشها شکل محافظهکاری از تئاتر موسوم به بورژوازی بودند.
در این میان نسل جوانتر شرایط را به نفع تئاتر تغییر دادند. برای مثال در تماشاخانه هامون، «سعید حسنلو» نمایش «پروانه الجزایری» را روی صحنه میبرد که حداقل در فرم روایی نسبت به وضعیت تئاتر ایران انقلابی به حساب میآید و در شکل اجرایی اساساً رادیکال است. این مساله را البته باید در همان جشنواره فجر جستجو کرد. جایی که «علی شمس» به واسطه نمایش «وقتی خروس غلط میخواند» جایزه نمایشنامهنویسی بخش بینالملل را از آن خود میکند. «علی شمس» رویهای رادیکال در به تصویر کشیدن سقوط یک دیکتاتور (هانیبال) به دست چند پارتیزان، در یک فضای تودرتو، با استفاده از بازی زمانها اتخاذ میکند. نتیجه کار شمس شبیه یک دروازه زمانی میان دو جهان موازی است که مخاطب را در میانهاش معلق نگاه میدارد.
اما «شاهماهی» حرکت رادیکالی در اشکال مرسوم تئاتر را در پردیس شهرزاد جستجو کرد. نمایش داستان سقوط جزیرهای به دست یک مهاجر است که در انتقام مرگ دخترش تمامی اهالی جزیره را به قتل میرساند و خود ارباب فرزندان آنان میشود. در زمانهای که نمایشها تفننیتر و بیخاصیتتر میشوند، دیدن جهانی مسخشده به دست یک مستبد – که تنها دارنده اسلحه در جزیره است – میتواند شعفبرانگیز باشد. «امیر جدیدی» که دیگر بدل به یک ستاره سینمایی شده، در نقش کیسان، تصویری از مفیستوی امروزی را بازی میکند که روحش را به شیطان فروخته و برایش ستمگری تلخی به همراه ندارد. بهاروند جوان، بدن بازیگرانش را در میان ماسه و شنهایی که دال بر ساحل دریاست، تحت فشاری بیامان قرار میدهد و از مخاطبان میخواهد درد ناشی از یک جهان استبدادی را با نگاه و نفسهایشان درک کنند.
همه چیز برایمان آشنا است. به اطرافمان نگاه میکنیم و کیسانهایی را مییابیم که میخواهند بر ما حکم برانند. آنان همه چیز ما را تسخیر میکنند و در قبال این تسخیر تنها یک چیز را میخواهند: آینده ما. ما برای آنان صرفاً ابزاری برای رفع عقدههای گذشته آنانیم. بدون آنکه نقشی در آن گذشته داشته باشیم. «شاهماهی» به ما میگوید که گذشته از دست رفته را رها کن و به فکر آینده باش. این آینده در اختیار ماست و با انتخاب ما ساخته میشود. همه چیز به تصمیم ما بازمیگردد. به اینکه شجاع باشیم یا ترسو. به اینکه در قبال خواستههایمان، چه میزان ایستادگی میکنیم. یا بهتر است بگویم؛ چقدر آزادگی در وجودمان باقی مانده باشد.
«شاهماهی» نمایش نسل من است. نسلی که نمیخواهد تسلیم شود. نسلی که با هر بادی خم میشود، اما هنوز برایش آرمانی باقی مانده است. زمانی که «فائزه یوسفی» آیاتی از قرآن را میخواند دال بر اینکه هجرت به چه میزان نزد خدا محبوب است، تمام نمایشهای پیش و پس از «شاهماهی» با موضوع مهاجرت برایم پاک میشود. انگار یک نفر در تئاتر ایران میگوید هجرت آنی نیست که شما میاندیشید. قرآن را دختری میخواند که از قضا در بیشتر نمایشها منفعل است و اکنون در «شاهماهی» ملکهای است علیه کیسان. او میداند رفتن به چه میزان کنشگرانه است. کنشی که این روزها روی صحنه کم داریم. زمانی که بچهها با توپ و تور برای هجرت مبارزه میکنند، انگار سلاح به دست گرفتهاند و خواهان آرمانی شدهاند که خروج از وضعیت موجود است. از اکسدوس یهودیان تا هجرت پیامبر اکرم (ص) به مدینه، خروج چقدر واژه مذهبیای است. همواره یک خروج برای رسیدن به نقطهای دیگر و برپایی وضعیت بهتر، تبدیل به نقطه عطف امری تاریخی شده است.
«شاهماهی» برای آنهایی است که میگویند چرا هنرمند باید و نبایدها را نمیگوید. نمایش راهکار میدهد. مشروعیت پیدا میکند. استدلال میآورد و نتیجهگیری میکند. اگر بچهها متحد میماندند، دیگر کیسانی در کار نبود. یک مخالف برابر با شکست است. شکستی که شاید نسلها تداوم داشته باشد. «شاهماهی» با آن دکور عجیب و غریبش نشان میدهد، دریا که برای ما نمادی از پاکی و آزادی و هزاران چیز زیباست چگونه به جهنمی بدل میشود که خودمان میسازیم. دریا همان دریاست؛ اما ساکنان آن بهشتی نیستند. شاید برای داشتن یک بهشت، نیاز به آدمیان آن بهشت باشد تا جغرافیای یک بهشت.
- * کارگروه نقد آثار سی و هشتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر