دلنوشته ارمغان بهداروند به بهانه روز ملی هنرهای نمایشی؛
دنیایی که نه شبیه آدم ها که خود آدم هاست
ابران تئاتر - ارمغان بهداروند :شعر مینوشتم و سرم به کلمه، گرم بود و خوشحال بودم که میتوانستم هر چه قدر هم اندک از خودم و دیگران بنویسم.
با خودم فکر میکردم شعر، شبیهترین هنرها به آدمهاست. این فکر البته تا وقتی در من قد میکشید که هنوز تئاتر ندیده بودم. چیزی حدود بیست و پنج سال پیش، به دعوت مهدی به تماشای اجراهای تمرینی دو مرغ آخر عشق رفتم در اتاقی بزرگ با کف و سقف و دیوارهایی سیاه که پلاتو صدایش میکردند. قرار بود برای بروشور نمایش، شعری بنویسم. یادم نیست آن شعر را نوشتم یا نه اما آن دعوت نه فقط تماشای یک تئاتر که دعوت به دنیایی بود که نه شبیه آدمها که خود آدمها بود. روزی از همان روزها هم این بخت را داشتم که در نمایش سخن از پاییز است شاعری باشم که در برگریز پاییز بر میان نیمکتها و درختهای صحنه، قدم میزد و شعر میخواند. آن دعوت به دعوت دیگری ختم شد که رفاقتم را با تئاتر بیشتر کرد. یاد گرفتم تئاتر، ترس آدم را از زندگی میریزد. یاد گرفتم حتما نباید به آن چه برایت نوشتهاند وفادار باشی و میتوانی بیاجازه، جهانی را خلق کنی که دلت میخواهد. یاد گرفتم در تئاتر، میتوانی آدمهایی را زنده کنی که یا در خاک مرگ پنهانند و یا در خاک فراموشی، چشم در راه دستی که نجاتشان دهد.
امروز هفتم فروردین است. روز ملی هنرهای نمایشی. روزی که شاید حالا کسی به خاطر نیاورد چه روزهایی خرج شد تا همین چند کلمه در صفحهای از صفحات بهاری تقویم چیده شود. به دعوت مهدی قرار شد پیام نخستین روز ملی هنرهای نمایشی را بنویسم و این جملهی آن متن از خاطرم نمیرود که: هر روزی که تئاتری اجرا شود روز تئاتر است! به یادآوری این جمله یادم میآید که امسال هم مثل سالهای قبل که نوروزهای مقارن با سوگ و سیل، دل و دماغی برای جشن تئاتر باقی نگذاشته بود، کوه کرونا بر آبادیمان فرو ریخت و یک به یک هر کدام صحنهای شدیم که آدمهایش دست به دعا برداشتهاند تا بلا بگذرد.
تئاتر همیشه حال خوش خویشاوندانش را آرزو کرده است و دلم میخواست به همین چند کلمه دعا کنم که خم به ابروی تئاتر نیفتد که جز به همدردی و جز به همراهی مردم پا نگرفته است...
ارمغان بهداروند