نمایشنامه «عقرب» روی میز صالح علویزاده(2)
چیزی که نکشتت قویترت نمیکنه
ایرانتئاتر: در تمام نقاط دنیا، قرنطینه برای کسانی که اهل نوشتناند، بهترین فرصت است؛ نوشتن نه فقط برای خود نویسنده، بلکه برای دیگری، برای همه. حال در این روزها، در تحریریه ایرانتئاتر تصمیم گرفتیم تا صحبتی کوتاه با نمایشنامهنویسان ایرانی داشته باشیم. از آنها پرسیدیم در این روزها مشغول به انجام چه کاری هستند، چه چیزهای تاثیر گذار و جالبی خوانده یا دیدهاند و در پایان از آنها خواستیم تا یک بخش از نمایشنامه، رمان، داستان کوتاه و... را که این روزها مشغول نوشتن آن هستند را در اختیار ما بگذارند تا با عنوان «میز کار» با شما به اشتراک بگذاریم.
واژه «قرنطینه خانگی» حالا به دایره لغات روزمره مردم دنیا اضافه شده است. بسیاری از شهرها و کشورها، ماندن در خانه برای مبارزه با ویروس کشنده کرونا را اجباره کردهاند. تا همین چندماه پیش که اسم کرونا سر زبانها نبود، بسیاری به دنبال فرصتی برای انجام کارهای عقب مانده خود بودند؛ زمانی برای استراحت، وقتی برای تماشای فیلم و سریال، ساعتی برای مطالعه و یا حتی فرصتی برای مرتب کردن یکی از اتاقهای خانه. حالا اما اغلب مردم، از هیچکدام از آنها راضی نیستند و دوست دارند هرچه زودتر به وضعیت عادی برگردند.
عمل نوشتن، تا حدودی بدون انزوا و تنهایی ممکن نیست؛ البته لزوما به این معنی نیست که نویسنده باید منزوی و گوشهگیر باشد. گوشهنشینی و عزلت برای برخی از نویسندگان، چنان مایه پرورش تخیل و احساس است که در آثارشان حتی به ستایش آن میپردازند. همچنین در انزوا و توقف در مکان، به درک دیگری از زمان و وقایع میرسند.
خواسته ما صحبت با تک تک نمایشنامهنویسان ایرانی چه در تهران و چه در استانهاست و امیدواریم بتوانیم این طرح را با کمک همه نمایشنامهنویسان ادامه دهیم. در گفتوگوی پیش رو به سراغ صالح علویزاده رفتهایم.
علویزاده متولد 29 آذر 1371 و دانشجوی انصرافی ادبیات نمایشی است. از کارهای او میتوان به ایران استرالیا، خدابس، نفس کشیدن، دوازده، اینا همه خوبن، ما سه نفر بودیم، توارد، رازبقا، به صرف شام بدون شیرینی، در رو روی پستچی باز نکن، تایم لپس، قشقاره و هرآنچه که دوست داری از دست خواهی داد اشاره کرد.
صالح علویزاده و مونولوگ عقرب
من هم مثل همه آدمها ساعتهای متمادی رو توی خانه میگذرانم و دفعات خیلی معدودی خانهام را ترک کردم. تمام زمانی که در خانهام مشغول خواندن، نوشتن و دیدن هستم. من خیلی به مرور کتابهایی که خوندهام؛ علاقهمندم و توی این روزها بیشتر این کار را انجام دادم و البته یک کتاب جالب به اسم «هنر رندانه...» را خواندهام.
مساله مهم و جدیدی که قرنطینه برای من داشت؛ دیدن تعداد زیادی سریال بود. ویژگی جالبی که سریال داره اینه که ذهن آدم رو برای بسط دادن قصه باز میکنه و خب البته بدیای که داره اینه که معتادش میشی؛ طوری که فیلم دیدن برات سخت میشه. من هنوز بهترین سریالی که دیدم بریکینگ بد است. ولی دیدن مانی هیست، دارک، تایگر کینگ، مایند هانتر، فیلی بگ، شارپ آبجکتز، امریکن کرایم استوری و لاکد آپ رو پیشنهاد میکنم.
از فیلمهای خوبی که این روزها دیدم فیلم آخر گای ریچی(جنتلمن)، آثار بن جون هو، آنکات جمز و نفرت (فیلمی فرانسوی) بودند.
در روزهای قرنطینه من یک فیلمنامه و یک مونولوگ به نام «عقرب» نوشتهام. در حال حاضر هم مشغول نوشتن نمایشنامهای هستم که خودم میخواهم آن را کارگردانی کنم ولی فعلا طوری تکلیف هیچ چیز مخصوصا در تئاتر معلوم نیست که اصلا نمیشه برای هیچ کاری برنامه ریزی دقیق و مشخصی کرد. قصد من این است که فیلمنامه را خودم کارگردانی کنم و مونولوگ را کسی غیر از خودم به صحنه میبرد.
بخشی از نمایشنامه «عقرب»
چیزی که نکشتت قوی ترت نمیکنه، عوضت میکنه. یه چیز خیلی جالبی اخیرا راجع به عقرب ها خوندم؛ اون رو بگم بعد بریم تو موضوع اصلی لایو. اول این که عقربا اکثرا حشرات موذی رو شکار میکنن، دوما برا انتخاب طعمه شون از بینایی یا شنوایی استفاده نمیکنن از دستگاه عصبی حسیشون استفاده میکنند، سوما فقط برا طعمه هایی که از خودشون بزرگتره سمشون رو استفاده میکنند، چهارما بعد شکار و خوردن طعمه به شدت خودشون رو تمیز میکنند. جالب نیست واقعا ؟؟ حالا بگذریم، ترمز تنها بخشی از ماشینه که هر چقدرم همه چی پیشرفت کنه مکانیکی میمونه و ساختارش عوض نمیشه درسته اِی بی اِس و اِی بی دی و اینا اومدن ولی بازم همه چی با شیلنگ کار میکنه. وای از روزی که ترمز ببره چون وقتی تو ترمز و فشار میدی بدتر روغن ترمزت خالی میشه و هیچ کاریش نمیشه کرد. این جمله ها و خیلی چیزای شبیه این هیچ وقت از یادم نمیره؛ چون باهاشون بزرگ شدم. وقتی تو نمایشگاه ماشین برا بابام کار میکردم؛ همون موقع بود که یاد گرفته بودم چجوری میشه رفت و شیلنگ ترمز و پاره کرد و باعث بریدن ترمز شد. بعد از اینکه ترمز ماشین محمود رو بریدم طرفای یک شب بهش زنگ زدم. عصبانی جوابم رو داد؛ چون از خواب بیدارش کرده بودم. محمود گوشیش رو سایلنت میکرد؛ منم به خونه زنگ زدم. فک میکرد زنگ زدم التماسش کنم. بهم گفت قرارمون این بود که من کاری باهاش نداشته باشم؛ ولی وقتی شنید که میگم حال مامانش بد شده و به من زنگ زده سریع قطع کرد که بره سمت مامانش بدون این که بهش زنگ بزنه، بدون این که حتی دقت کنه من با شماره خودم به خونه زنگ نزدم. کلا وقتی آدم یه چیزی یا کسی براش مهم باشه خیلی فکر نمیکنه بیشتر عمل میکنه. خونه سابق ما و خونه فعلی محمود سمت نوبنیاد بود و خونه مامانش بهارستان به قول خودش فرقمون یه صیاد بود. محمود ساعت یک و بیست و سه دقیقه میره توی پل عابر پیاده پایین تر از ورودی پاسداران تو اتوبان صیاد. ظاهرا درجا نمیمیره ولی خب چون تا فردا صبحش که بچه مدرسه ای ها بیان رو پل کسی به پلیس زنگ نمیزنه تو ماشین جون میده.