در حال بارگذاری ...
نمایشنامه «اسم‌فامیل» روی میز کیمیا کاظمی(3)

روند‌ ایجاد عادت‌های خوب و بد در ذهن آدمی

ایران‌تئاتر: در تمام نقاط دنیا، قرنطینه برای کسانی که اهل نوشتن‌اند، بهترین فرصت است؛ نوشتن نه فقط برای خود نویسنده، بلکه برای دیگری، برای همه. حال در این روزها، در تحریریه ایران‌تئاتر تصمیم گرفتیم تا صحبتی کوتاه با نمایشنامه‌نویسان ایرانی داشته باشیم. از آنها پرسیدیم در این روزها مشغول به انجام چه کاری هستند، چه چیزهای تاثیر گذار و جالبی خوانده یا دیده‌اند و در پایان از آنها خواستیم تا یک بخش از نمایشنامه، رمان، داستان کوتاه و... را که این روزها مشغول نوشتن آن هستند را در اختیار ما بگذارند تا با عنوان «میز کار» با شما به اشتراک بگذاریم.

واژه «قرنطینه خانگی» حالا به دایره لغات روزمره مردم دنیا اضافه شده است. بسیاری از شهرها و کشورها، ماندن در خانه برای مبارزه با ویروس کشنده کرونا را اجباره کرده‌اند. تا همین چندماه پیش که اسم کرونا سر زبان‌ها نبود، بسیاری به دنبال فرصتی برای انجام کارهای عقب مانده خود بودند؛ زمانی برای استراحت، وقتی برای تماشای فیلم و سریال، ساعتی برای مطالعه  و یا حتی فرصتی برای مرتب کردن یکی از اتاق‌های خانه. حالا اما اغلب مردم، از هیچ‌کدام از آنها راضی نیستند و دوست دارند هرچه زودتر به وضعیت عادی برگردند.

عمل نوشتن، تا حدودی بدون انزوا و تنهایی ممکن نیست؛ البته لزوما به این معنی نیست که نویسنده باید منزوی و گوشه‌گیر باشد. گوشه‌نشینی و عزلت برای برخی از نویسندگان، چنان مایه پرورش تخیل و احساس است که در آثارشان حتی به ستایش آن می‌پردازند. همچنین در انزوا و توقف در مکان، به درک دیگری از زمان و وقایع می‌رسند.

خواسته ما صحبت با تک تک نمایشنامه‌نویسان ایرانی چه در تهران و چه در استان‌هاست و امیدواریم بتوانیم این طرح را با کمک همه نمایشنامه‌نویسان ادامه دهیم. در گفت‌وگوی پیش رو به سراغ کیمیا کاظمی رفته‌ایم.

کاظمی متولد 23 اردیبهشت 1370 و کارشناس ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده هنر و معماری است. او از سال 92 با تک‌ اجراهای دانشجویی و جشنواره‌‌ای کار خود را آغاز کرده است. از آثار او می‌توان به دو نقطه خط صاف، تولدبازی، میگی منو ببخشه؟، مرثیه‌ای برای سین‌گاف(شرکت در بخش مسابقه جوان سی‌وپنجمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر)، بی‌نشون(برگزیده نمایشنامه‌نویسی جشنواره مونولوگ دانشگاه هنر/96)، جیغ(کاندیدای نمایشنامه‌نویسی جشنواره سراسری تئاتر امید/92)، گلها، پناه(برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره 100/ 97) و شامورتی اشاره کرد.

 

کیمیا کاظمی و پروسه‌ ایجاد عادت‌های خوب و بد تو ذهن آدمی

خب... منم مثل خیلی‌ها یه‌عالمه‌ فیلم و سریال ندیده داشتم که اونارو دیدم. چند تا سریال بود که باید دوباره و فقط از دید فیلمنامه‌نویسی می‌دیدم و یه‌ نُت‌برداری‌هایی می‌کردم. یه دوره‌ آنلاین یوگا ثبت‌نام کردم و بالاخره زدم توو دل چیزی که مدتها قصدش رو داشتم و... عجیب کِیف می‌ده این یوگای عزیز. به‌جز یوگا هر روز ساعت ٧ هم ورزش کردم و زنده موندنم توو خونه رو مدیون این داستان هستم! چند تا کتاب هم توو حوزه‌ تایم‌کوچینگ(Time Coaching) خوندم و بسیار‌ روشنم کرد.

از بین سریالهایی که دیدم فلی‌بَگ(fleabag) رو خیلی دوست داشتم و به خانوم والِربریج با این شخصیت‌پردازی‌‌هاش خیلی حسودی کردم. از بین کتاب‌های حوزه‌ تایم‌کوچینگ «عادتهای اتمی» بهم کِیف داد چون یاد گرفتم پروسه‌ ایجاد عادت‌های خوب و بد تو ذهن آدم چه شکلی است.

روی دو تا طرح سینمایی کار کردم: «شریف» و «ولنجک»، یکی ملودرامه و دیگری کمدی. طرح‌های قدیمی‌ای بودن که نیاز به بازنگری داشتند. در کنار این‌ها دارم روی یک مونولوگ کار می‌کنم که شاید اگه کرونا اجازه بده پایان سال آن را اجرا کنم.

 

بخشی از مونولوگ «اسم‌فامیل»

مرد : سلام. من اسمم جلال وفاییه. ٣۵ سالمه. قراره فردا صبح ساعت ۴:۵٣ دقیقه که آفتاب زد اعدام شم... جرمم اینه که زنمو کشتم... با چاقو زدم توو گلوش...حالیم بود که دارم چی کار می‌کنم... نه مست بودم نه کشیده بودم نه خواب بودم نه خسته بودم... حالیم بود که دارم می‌کشمش... داغی اولین قطره خونش که مالید به دستمم یادمه... من هیچ‌وقت ندیده بودم ازش خون بره... این همه وقت ندیده بودم... اون شب ولی خونِش یه بوی عجیبی میداد... بوی همون عطری که بهمن ٩۶، ٧٠ تومن از زیرزمین پاساژ میدون ولیعصر خریده بودم...خیلی دوسش داشت عطره رو... چاقو رو که زدم توو گلوش بوئه شد صد برابر... این بوئه می تونه توهم من باشه ولی... هنوزم میگم حالم خوب بود، هوشیار بودم، هیچم پشیمون نیستم، صد بار دیگه‌م همین موقعیت پیش بیاد چاقو رو می کنم تو گلوش...چون اصن گردنش چاقوخور بود... از این گردن باریک درازا بود... یه موهای ریزِ پُرزطور اینجاهاش داشت(به دو سمت گردن اشاره می کند)... خیلی با ادب بود... فحش رکیک اصلا نمی‌داد، اوج عصبانیتش بی‌شعورِ کثافت بود یا بی‌شعورِ عوضی... البته عادتش توو هوا حرف زدن بودا... یعنی حرفو مینداخت که صاحابش ورداره... خیلی خود جمله‌ها دقیقا...خیلی دقیقا معلوم نبود خود...اَه...خیلی معلوم نبود دقیقا(سکوت) از خود جمله‌هاش نمی‌شد فهمید منظورش کیه... من خب شیشه می‌زنم... می‌زدم... الان ترک کردم دو ماهه... می‌گفتن اینا که میگی توهمه... من میگم سایه ممکنه توهم باشه ولی من خودشو دیدم... هرچی‌ام گفتن خب طلاق بگیر به خرجم نرفت... کلا بدم میاد از تسلیم شدن... اون شب گفتم نمیام دارم میرم مسافرت... ولی اومدم چاقو رو کردم توو گلوش... هی وکیله می‌گفت بگو خب اون شب تنها نبود...گفتم من دروغ نمی‌گم...من آدم دیدم جز خودم توو اون خونه...زیادم دیدم منتاها وقتی اون شب کسی نبود نمیام بگم بود... که مثلا آزادم کنن... اون شب تنها بود...روو تخت...



 




نظرات کاربران