در حال بارگذاری ...
نقد نمایش یک گاز کوچولو به کارگردانی فقیه سلطانی

مردانی که چون خون آشام وجود زنان را می‌مکند

ایران‌تئاتر - سیدعلی تدین صدوقی: باید گفت نوشتن نقد تئاتر پس از چند ماه حالت خاصی مانند بازگشت به خانه را  دارد. این خود غنیمت و موهبتی است که می باید قدر آن دانست و شکر آن را بجای آورد. امید که همه هنرمندان، روزگار به سلامت سپری نمایند و تندرست و شادکام و بهروز باشند و هماره بر روی صحنه های تئاتر به کار و تلاش مشغول.

نمایش «یه گاز کوچولو» به نویسندگی فرزانه سهیلی و کارگردانی فقیهه سلطانی ماجرای سه زن است که سال‌هاست با هم دوست هستند؛ از آن دوستانی که از دوران تحصیل با هم بوده اند. هر کدام از این سه نفر حالا برای خود کار و زندگی دارند. یکی هنرپیشه‌ای مشهور شده، یکی رستوران دار موفقی است و دیگری نیز از سر ناچاری رحمش را اجاره می دهد.

این سه دوست توسط یک مرد که برای زنان جذاب می نماید و به راحتی زنها را عاشق و دلباخته خویش می‌کند گاز گرفته می‌شوند. مرد در واقع دراکولاست. او زنان را گاز گرفته و خونشان را می نوشد. همین امر موجب می شود که این سه زن تصمیم بگیرند قبل از آنکه تبدیل به دراکولا یا خون آشام بشوند و به دیگران آسیب برسانند فداکاری کرده خود را بکشند؛ که البته از منظر نویسنده این امر تلویحا اشاره به فداکاری و ایثار زنان در عرصه زندگی دارد. اینکه زنان با خونشان و با ایثار وجودشان به زندگی رونق و شادابی می بخشند.

قصه نمایش در قسمت‌هایی آدم را یاد فیلم «مصاحبه با خون آشام» اثر نیل جوردن با بازی تام کروز و بردپیت می اندازد. در این فیلم تام کروز که نقش یک دراکولا را در قالب مردی متمول و جنتلمن بازی می کند؛ بیشتر تمایل به زنان دارد و زن ها را مورد شکار و هدف خود قرار می دهد. به ویژه زنان پولدار و زیبا. او ابتدا با جذابیت مردانه ای که دارد آنها را شیفته خود می کند و سپس با دعوت به رقص با آنان صمیمی شده و آنگاه خونشان را می‌مکد. گریم و لباس دراکولای نمایش نیز تاحدودی بر گرفته از همین فیلم است.

این سه زن قرار می گذارند که در یک شب خود را مسموم کنند تا تبدیل به دراکولا نگردند و به دیگران آسیب نزنند. حالا هریک از این سه زن ماجرای دوستی و آشنایی خود را با آن مرد مرموز که همان درا کولاست برای یکدیگر تعریف می کنند. در این میان ما با زندگی، دغدغه ها، مشکلات، افکار، آمال و آرزوها، مسایل درونی، روانی، حسی و عاطفی هریک از این سه زن آشنا می شویم و هرکدام از این سه نفر داستان خودشان را دارند.

زنی که رحمش را اجاره می دهد و اکنون نیز باردار است و نمی خواهد بچه ای را که در رحم دارد به صاحبش بدهد و پلیس دنبال اوست؛ می گوید: من در خانه مقدس بزرگ شده‌ام. سم را نیز او از خانه مقدس آورده است که نامش آب مقدس است. او می گوید هریک از زنان و دختران خانه مقدس که می خواهند از زندگی و مشکلاتشان خلاص شوند این آب مقدس را می خورند و خودر را راحت می کنند. البته پر واضح است که منظور از  خانه مقدس یا مقدس خانه و آب مقدس چیست. چون در اصل آب مقدسی که در کلیساها و یا صومعه ها است انسان ها را به لحاظ روحی و جسمی شفا می‌دهد نه آنکه بکشد. در انتها هرسه زن سم را می خورند و می خوابند. دراکولا وارد هتل می شود و زنی را که صاحب رستوران است و به لحاظ درونی به او نزدیک تر است زنده کرده و با خود می برد. در واقع آن زن تبدیل به خون آشام شده است و دو زن دیگر می میرند.

نمایش قصه‌ای روایی دارد و بیشتر در پی تعریف کردن قصه است تا وجوه دراماتیک و لایه های زیرمتنی. به دیگر سخن متن در سطح مانده است؛ زیرا بیشتر از آنکه متنی دراماتیک باشد روایی است و صرفا در پی ارائه قصه. باید  گفت بخش طنز نمایش نیز خوب از کار در نیامده و جا نیفتاده؛ به ویژه بخش های طنز بازی زن باردار؛ زیرا به گونه ای تصنعی و کلیشه‌ای است.

بازیگر نقش هنرپیشه نیز از کلیشه های رایج در ایفای چنین نقش هایی استفاده می کند. هرچند که شخصیت نیز پرداخت کلیشه‌ای و تکراری دارد. هنرپیشه سلبریتی‌ای که از مشهور و معروف بودنش ناراضی است و خسته شده است. شخصیت به گونه ای تکراری و کلیشه ای است؛ البته این به متن باز می گردد. زیرا بخش مهمی از ارائه نقش به متن و پرداخت های متنی و در کل به نویسنده و ضعف های دراماتیک متن مربوط می شود، سپس به کارگردانی و بازیگری. هرچند که باید گقت بازیگران تلاش خود را کرده اند.

اینکه کارگردان بداند چه می خواهد و چگونه می تواند بازیگران را هدایت نماید و بازی خاص و ویژه ای را از آنان  بیرون بکشد خود مطلب دیگری است که ابتدا باز به قابلیت های متن و نویسنده و سپس به هوشمندی و درایت و داشته های تکنیکی و دراماتیک کارگردان باز می گردد. نورا هاشمی اما متفاوت تر از دیگر بازیگران به ایفای نقش پرداخته است. او توانسته لحظات خاص و ویژه ای را در بازی اش ارائه دهد؛ هرچند که شخصیت او نیز کلیشه ای است اما این  ابتدا مربوط به متن می شود و سپس نوع پرداخت و هدایت کارگردان. نورا هاشمی به لحاظ حسی، عاطفی و درونی توانسته شخصیت را تا حدودی متفاوت خلق کند. همین موجب گردیده که به لحاظ بیرونی نیز موفق تر عمل نماید. حرکات و میزان، تغییر لحن بیان و بدن و حس و آکسان های حسی نسبتا قابل قبول است و در جاهایی بعضا دارای لحظات و فراز و نشیب های دراماتیک.

اما باید گفت که در این اوضاع و احوال کرونا، کارگردان و بازیگران و دیگر عوامل شجاعت بسیاری را به خرج داده اند و تلاش فراوانی نموده‌اند و خطرات ویروس را به جان خریده‌اند تا این نمایش را به روی صحنه ببرند و ما را که دلمان برای تئاتر و تئاتر دیدن آنهم در تئاتر شهر تنگ شده بود؛ خوشحال کنند. از این رو به کارگردان فقیهه سلطانی و گروه خسته نباشید می گویم. همچنین به کارکنان و حراست مجموعه تئاتر شهر که همه مسایل بهداشتی و پروتکل بهداشتی را رعایت و اجرا نمودند.

از اینها که بگذریم به نمایش باز می گردیم. باید گفت در این اوضاع و احوال انتخاب چنین نمایشی برای اجرا شاید خیلی مناسب به نظر نمی رسد؛ چرا که اصولا موضوع و قصه ربط چندانی به ما و فرهنگ ما و مسایل کنونی جامعه ندارد. و این به تعریف و برداشت الویت‌‌ها از سوی دوستان بازمی گردد.

اصولا داستان دراکولا و خون آشام‌ها در فرهنگ ما محلی از اعراب ندارند. در فرهنگ غنی ما خبری از خون آشام ها، دراکولاها و زامبی ها و مردان گرگ نما و گریم ها نیست. همه اینها زاده فرهنگ غرب هستند به ویژه اروپا و بخصوص انگلستان.

ما در این نمایش شاهد ماجرایی هستیم که بسیار بهتر از آن را از نظر قصه، داستان، ساختار، بازی، کارگردانی و ساخت بارها  دیده ایم. فیلم های سینمایی و سریال هایی مانندthe walking dead   و فیلم های سینمایی چون رزیدنت اویل یا دراکولای برام استوکر ساخته بیاد ماندنی فرانسیس فورد کوپولا . که البته این آثار تحلیل های ویژه خودشان را دارند و فقط جهت سرگرمی ساخته نشده اند. هنوز هم البته فیلم های قابل ملاحظه‌ای در این زمینه ساخته می شود. پس این نمایش به لحاظ قصه و ماجرا چندان بکر وتازه نیست و از سویی تکراری و کلیشه ای به نظر می رسد و کپی ای نه چندان قوی است. کارگردان البته تلاش خود را برای به صحنه کشیدن آن و ارائه کاری متفاوت به انجام رسانده است که این خود در این شرایط ستودنی است.

حال اگر از منظری دیگر بخواهیم به متن نگاه کنیم باز نیز مفهوم به نوعی کلیشه ای و تکراری و دارای شعارهایی فمنیستی و فمنیست شعاری است. اینکه مردها چونان خون آشام هایی هستند که شیره حیاتی زنان را می مکند و در نهایت چون تفاله آنها را به گوشه ای می اندازند و به سراغ فرد تازه تری می روند. اینکه مردان وفا و محبت را نمی دانند و برایشان مهم نیست که زنان چه حسی از ایثار و عاطفه ای که برای مردان خرج می کنند دارند و این چه اندازه برایشان مهم است و اصلا چه حالات درونی و حسی ای به زنان در این خصوص دست می دهد و چگونه می شوند و چه فعل و انفعالات حسی و غریزی و عاطفی و درونی و روحی  و جسمی در وجود آنان ایجاد می گردد و شعله ورمی شود.

اینکه مردان تنوع طلب، پس از رابطه با یک زن او را رها می کنند و به سراغ فرد دیگری می روند مانند همین دراکولای نمایش. سپس اگر زنی بخواهد خود را از یوغ این مردان سنگدل تنوع طلب خلاص کند به آن زن انواع تهمت ها را روا می دارند و حتی آنان را مورد اهانت و ستم و اتهام و ضرب و جرح قرار می دهند. اینکه در نهایت مردان نمی دانند عشق چیست و عشق ورزیدن چیست و زن اصولا چه موجودی است. مردان فقط زنان را برای رفع حوایج جسمانی و تنانی و غریزی خود می خواهند و بس؛ مانند مرد صاحب هتل. اینکه مردان نمی دانند زن بودن یعنی چه، مادر بودن و حس مادری و مادر شدن چیست و مرد برای زن چه پایه و مایه‌ای از احساسات درونی او را دارد و حس زن در خصوص مرد چیست و چگونه است.

بگذریم که این رشته البته سر درازی دارد و در این اندک مقال نمی گنجد. نویسنده خواسته به نوعی اینها را در قالب یک خون آشام مرد که با سه زن در رابطه قرار می گیرد و خون زنان را می مکد و سپس به حال خود رهایشان می کند نشان دهد. اما باید گفت این مفاهیم به دلیل نوع نوشتار و ضعف در پرداخت ها  آنگونه که باید از کار در نیامده و در واقع اینهمه فارغ از درست یا نادرست بودن از دست رفته و متن درسطح مانده است.

 

 

 




نظرات کاربران