در حال بارگذاری ...
اسارت،کرونا،تئاتر و دفاع مقدس در گفت و گو با آزاده سرافراز محسن جهانبانی:

تئاتر برای اسرا معجزه‌ امید بود
واقعیات دفاع‌مقدس به‌درستی به نسل کنونی منتقل نشده است

ایران تئاتر: با اینکه در جوانی از تئاتر متنفر بود اما دوران اسارت عاملی می شود تا به طور به عرصه تئاتر ورود کند. او این روزها از بازیگران فعال تئاتر، سینما و تلویزیون است.

سال دوم دبیرستان بود که درس و تحصیل را رها کرد و به‌عنوان نیروی بسیجی به منطقه کردستان اعزام شد. حدود 9 ماه در این منطقه بود و بعد برای حضور در عملیات های گسترده ای که جنوب انجام می شد به آنجا رفت اما در عملیات محرم به اسارت دشمن در آمد.

8 سال دوران اسارت را وقف تئاتر کرد و با همراهی فعالان تئاتر، روزهای پر خاطره ای را برای اسرا به وجود آورد. 

پس از آزادی در 30دی مردادماه 1369، تئاتر را به صورت حرفه ای ادامه داد و ضمن تحصیل در رشته تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در کسوت بازیگر در آثار متعددی از جمله فیلم سینمایی«نفوذی»، «خلبان»، «اخراجی‌ها ۲»، «مردی از جنس بلور» و سریال های تلویزیونی «بهترین تابستان من»، «حضرت یوسف» و «آرام می‌گیریم» ایفای نقش کرد. او همچنین با ساختن مستندی با عنوان «قاصدی از کوی عشق» موفق به دریافت جایزه در چهارمین جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت شد.

مات شدن هنرمندان در دوره پساکرونا، سالروز آزادی اسرا و چهلمین سالگرد دفاع مقدس باعث شد تا گفت و گوی با آزاده سرافراز محسن جهانبانی داشته باشیم:

 

از آبان 61 بگویید. چه شد به اسارت عراقی ها درآمدید؟

در سال 61 ارتش عراق با در اختیار داشتن ارتفاعات منطقه شرهانی و زبیدات، علاوه بر محفوظ نگه داشتن یک خط پدافندی، جاده دهلران به عین خوش را که نزدیک‌ترین معبر وصولی جبهه‌های میانی و جنوبی بود، زیر دید خود داشت. مواضع پدافندی ارتش عراق به نحوی بود که حتی می‌توانست چندین حوزه نفتی و تأسیسات مستقر در آن‌ها را اشغال کند. فرماندهان وقت تصمیم گرفتند طی عملیاتی ضمن تصرف ارتفاعات و آزادسازی جاده دهلران به عین خوش، چند منطقه نفتی و قسمتی از خاک عراق را نیز تصرف کنند. بدین گونه بود که عملیات محرم در چند محور و طی چند مرحله در ساعت ۱۰ شب روز دوشنبه ۱۰ آبان با رمز یا زینب (س) توسط سه گردان محمد رسول‌الله (ص)، ۱۷ قم و اصفهان در منطقه عمومی موسیان بر روی ارتفاعات جبال حمرین آغاز شد. ما در مدت‌زمان کوتاهی ‌پیشرفت‌های قابل‌توجهی کردیم و توانستیم تعدادی از نیروهای عراقی را به اسارت خود درآوریم اما به موقع نیامدن نیروهای پشتیبان باعث شد در محاصره عراقی ها قرار گیریم و اسیر شویم.

یازده نفر بودیم که توی سنگر تانک موضع گرفته بودیم. یک سرباز مجروح داشتیم و یک بسیجی که کاملاً موج گرفته بود. عراقی ها بالای سرمان آمدند. رزمنده‌ای که کاملاً موجی شده بود را بلند کردم، زیر بغلش را گرفتم تا با خود حرکت دهم. یکی از سربازهای عراقی خواست که او را رها کنم اما من سماجت کردم و همچنان او را با خود می‌کشیدم. در این لحظه سرباز عراقی آمد و با اسلحه چنان به‌صورت من زد که بینی‌ام شکست و چشم‌هایم پر از خون شد. هیچ جایی را نمی‌دیدم. سرباز یقه دوستم را از پشت کشید و او را به سمت سنگر پرتاب کرد و تیر خلاص زد و او را شهید کرد.

ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه صبح بود که اسیر شدیم و دو ساعت بعد نیروهای ایرانی آن منطقه را به‌طور کامل به نفوذ خود درآوردند. آن لحظه که ما را توسط ماشین‌های عراقی به بیرون از منطقه می بردند، خمپاره‌های ایرانی به پشت ماشین‌ها اصابت می‌کرد.

خوب به خاطر دارم، سربازان عراقی آنقدر ترسیده بودند که رزمنده‌های مجروح را به بیرون پرتاب می‌کردند تا ماشین سبک‌تر شود و به‌سرعت از منطقه دور شوند. عراقی ها ما را به اردوگاه موصل 3(قبلا موصل 2 نام داشت) تحویل دادند. حدود ۷ ماه آنجا بودیم و بعدبه اردوگاه موصل 4 که معروف به اردوگاه پاسداران خمینی بود، منتقل شدیم. زندگی اصلی ما در اسارت از موصل 4 شروع شد.

 

یعنی در این اردوگاه فقط پاسداران حضور داشتند؟

بله، بچه های بسیجی، پاسداران و انقلابی  اسرایی که خیلی شلوغ‌بازی می‌کردند را به این ارودگاه می‌آوردند. از پاسدار و سرباز گرفته تا سردار آنجا بودند. حاج آقا ابوترابی نیز در این اردوگاه بود. این اردوگاه به اردوگاه پاسداران خمینی معروف بود.

 

تئاتر را هم از این اردوگاه شروع کردید؟

بله. واقعیت این است که من قبل از ورود به جبهه، رابطه خوبی با تئاتر نداشتم. آن موقع از تئاتر متنفر بودم و حس بدی نسبت به این هنر داشتم. با ورود به اردوگاه موصل، احساس کردیم اگر به همین منوال زندگی کنیم بچه ها افسردگی می گیرند. این شد که تصمیم گرفتیم با تئاتر به بچه ها روحیه دهیم. اولین کارها روحوضی و صرفا خنده بود. هدفمان فقط سرگرم کردن بود و نمایش ها هیچ محتوایی نداشتند. به مرور دوستانی که در تئاتر سررشته داشتند و کار کرده بودند به ما ملحق شدند. نباید فراموش کنیم که توصیه حاج آقا ابوترابی نیز در مسیر ما بی تاثیر نبود. ایشان یک روز به ما گفتند: اگر همه ما خطابه گو باشیم نمی توانیم مثل شما تئاتری ها اسرا را از انزوا نجات دهیم.

تئاتر معجزه‌ای بود که امید را به اسرا برای تحمل بدترین شرایط ممکن که قابل تصور نیست فراهم ساخت. تئاتر کمک می‌کرد تا اسرا در عین محصور بودن فیزیکی، ذهنی آزاد داشته باشند. حضور تئاتر در میان اسرا به آزادی فکر و پرواز اندیشه آن ها کمک می‌کرد. این یکی از راه‌های سربلندی و حفظ عزت‌مندی اسرای ایرانی در دوران اسارت بود.

 

اولین تئاتری را که اجرا کردید به خاطر دارید؟

بله. سیاه بازی بود. یک روز با چندتن از اسرا دور هم جمع شده بودیم. آقای موسوی که از اهالی تبریز بود پیشنهاد کرد تئاتر کار کنیم. سناریویی را طراحی و اجرا کردیم. با اینکه اولین کارم بود اما بچه های خیلی خندیدند. از آن روز فهمیدم چقدر تئاتر می تواند در جامعه تاثیرگذار باشد.

 

از سایر هنرمندان آزاده شنیدیم که سربازان عراقی با شدت با هنرمندان تئاتر برخورد می کردند، شما راه رهایی تان از این آزار و اذیت ها چه بود؟

بله. ما با کمترین امکانات و با استفاده از نگهبان و مخفیانه کار می کردیم. یک تئاتر که نیم ساعت زمان داشت 2تا 3 ساعت طول می کشید. مدام نگهبانان وضعیت قرمز اعلام می کردند و مجبور بودیم به سرعت پرده و دکور را بکنیم و لباس ها را عوض کنیم و پس از سفید شدن اوضاع مجددا کار را شروع کنیم. گرفتن یک مداد یا خودکار، 15 روز حبس داشت.

در آن زمان یک تئاتری باید هوشمندانه عمل می کرد. مثلا یکی از بازیگران را در نقش صدام گرفتند و به استخبارات بغداد فرستادند با وجودی که کتک زیادی خورد اما چون گفته بود ما داریم از خوبی های صدام می گوییم رهایش کردند.

یا یادم می آید در حال اجرای نمایش اتکال که به صورت اردوگاهی -در نمایش های اردوگاهی علاقه مندان آسایشگاه های دیگر هم برای دیدن نمایش به یک آسایشگاه می آمدند- برگزار می شد؛ من کلاه بزرگ عموسام بر سرم بود و در حال اجرای نمایش بودم که یکی از سربازان عراقی وارد شد. من به سرعت به سمت حمام رفتم. کلاه را آنجا گذاشتم و از آنجا به دستشویی و سپس به آسایشگاه برگشتم. سرباز عراقی کلاه را دید اما چون کسی آنجا نبود اعلام کرد یا کسی که این کلاه سرش بوده خودش را معرفی می کند یا کل آسایشگاه تنبیه می شوند و مدام قسم می خورد که کاری با او ندارم.

من خودم را معرفی کردم و گفتم تئاتر بر علیه آمریکا بود. مرا به سمت مقر فرماندهی برد. به او گفتم قسم خوردی که تنبیه نمی کنی. چون به قسم حساس بودند، این را که گفتم پذیرفت و مرا رها کرد.

عراقی ها واقعا به تئاتر حساسیت داشتند و به این شکل که اگر متوجه می شدند ما تئاتر کار می کنیم می گفتند متن را ما می دهیم و شما اجرا کنید. متن هایشان توهین به امام و ایران بود و بچه ها حاضر بودند کتک بخورند، مدتها در زندان انفرادی باشند اما تن به این ننگ ندهند.

در آن ایام زیاد با سبک های تئاتری آشنا نبودیم اما حالا که آشنا شدم فهمیدم ما کاری فراتر از سبک اپیک انجام می دادیم. در سبک اپیک دست اندرکاران اجرای نمایش همگی در اجرای نمایش دخیل هستند. ولی در اسارت فراتر از این بود. تماشاگر هم خودش را در برپایی و کمک رسانی به اجرای یک نمایش دخیل می دانست. مثلاً در وضعیت قرمز بازیگر وظیفه داشت خودش را لای پتو مخفی کند. بقیه تماشاگران نیز وظیفه داشتند وضعیت را عادی نشان دهند. دکور را جمع کنند. در واقع خودشان یک وضعیت عادی را «بازی» کنند. هر کسی مسئول چیزی بود. به محض اعلام وضعیت عادی، تمامی دکور و اجزای نمایش در طرفه العینی سرجایش قرار می گرفت و مهمتر از همه تداوم حس بازیگر بود. شرایط اسارت بازیگر را به گونه ای تربیت کرده بود که اگر ده بار هم وضعیت قرمز پیش می آمد، تداوم حس بازیگر برقرار بود. مزاحمت عراقی ها هیچ خلائی در حس بازیگر ایجاد نمی کرد. بچه ها در وضعیت قرمز در حس خودشان فریز می شدند و پس از وضعیت عادی دو باره به حس قبلی بر می گشتند. به هر حال کارهای خوبی اجرا کردیم که الحمدالله با استقبال خوب بچه ها هم مواجه شد.

 

 به خاطر دارید چند نفر در گروه های تئاتری حضور داشتند؟

من خودم ابتدا فکر می کردم 50تا 60 هنرمند تئاتر در اردوگاهها حضور دارند چون در آسایشگاه ما 2-3 نفر بودند. اما یکبار که قصد داشتم اطلاعات بچه ها را جمع کنم در یک سرشماری به بیش از 260 اسم برخوردم. اینها جدای از تیم پشتیبانی، طرح لباس، گریم و ... بودند.

 

زیباترین نمایشی که در دوران اسارت داشتید را به خاطر دارید؟

یکی از کارهایی که خودم خیلی خوشم آمد، تئاتری بود به اسم «سی و سومین» نوشته سید حسین هاشمی بود که تم آرامانگرایانه داشت. این نمایش در سال 65 اجرا شد و در آن فروپاشی پیش بینی شده بود.

کار دیگری که واقعاً اشک بچه ها را در آورد و خیلی ها را از کنج انزوا خارج کرد، تئاتری بود به نام«هدیه». این کار یکی از کارهای خوب و اثر گذار در دوران اسارت بود. طوری که بعد از پایان اجرا حاج آقا ابوترابی از بچه های دست اندرکار تشکر کردند و ضمن تشویق بچه ها گفتند: «این نوع کارها از چند سخنرانی و کلاس های آموزشی اثرگذارتر است».

 

سال 69 به کشور بازگشتید و تئاتر را هم در حوزه علمی و هم تجربی ادامه دادید اما اثری از تئاتر دوران اسارت نبود، چرا تئاتر آزادگان محو شد؟

ما وقتی بازگشتیم قسمت هایی از نمایش اتکا را با حضور کل بچه ها در مسجد بلال اجرا کردیم اما بعد از آن  به چند دلیل امکان اجرای آثار نبود. اولا تعداد کمی نمایشنامه هایی که نوشته شده بودند به ایران آورده شدند و اکثر از بین رفته بودند. از طرفی دیگر بعد از آزادی، اسرا درگیر زندگی شدند به هرحال نه کاری، نه خانه ای و نه زندگی داشتند.

موضوع سوم پراکنده شدن بچه ها بود. هریک از بچه ها در یک استان بودند امکان جمع شدن آنها نبود.

و آخرین موضوع عدم استقبال از آثار بود. تئاتر اسرا همگی ارزشی بود. حرف از اسارت و آزادی می زدند و جامعه نمی پذیرفت. اصلا آثار ما خریدار نداشت. در دانشگاه یک کار مونولوگ درباره یک اسیر اجرا کردم و عذابهایی که یک اسیر می کشد را روی صحنه بردم اما حرف ها برای مخاطب قابل هضم نبود.

با این وجود ما سالانه یک همایش برای آزادگان برگزار و تئاترها و سرودها را اجرا می کنیم. از خاطرات آن دوران می گوییم. شعرخوانی داریم و خلاصه سه روز برنامه در یکی از شهرها برگزار می کنیم.

 

اما با این موضوع موافق نیستید که آن دوران باید برای نسل جدید بازتعریف شود؟

بله موافقم اما متأسفانه باید بپذیریم که تمامی مسئولان و ارگان‌های مربوطه در این زمینه کوتاهی کردند و حق مطلب به نحو شایسته‌ ادا نشده است. واقعیات هشت سال جنگ و دفاع‌مقدس به‌درستی به نسل کنونی انتقال داده نشده است. خوب این مسئله بسیار دردناک است چراکه فرهنگ غنی ایرانی در بین نسل امروز کم‌رنگ شده و فرهنگ غربی جایگزین آن شده است.

 

به نظر شما آیا راه برون رفت از این موضوع دست خود آزادگان نیست؟

بله. هنرمندان تئاتر که تجربه حضور در جبهه‌های جنگ و اردوگاه‌های زندان بعثی‌ها را دارند،  باید خودشان دست به کار شوند. اگر بخواهند به امید اینکه شخص و یا سازمانی برای زنده نگه داشتن خاطرات و موقعیت‌های ناب نمایشی به سراغ آن ها بیاید اشتباه می‌کنند. قشر جبهه رفته و اسیر شده هنرمند تئاتر که امروزه از فضای هنری فاصله گرفته باید به میدان بیاید. بهترین راه هم یافتن هم‌ردیف‌های خود در میان هنرمندان است. بهتر است برای زنده نگه داشتن و ماندگاری خاطرات و موقعیت‌های داستانی دوران اسارت همدیگر را دریابیم. چرا که هیچ‌کس به جز خودمان نمی‌تواند کمک‌مان کند. باید همان طور که در دوران اسارت ایستادگی کردیم در حال و آینده هم ایستادگی و فعالیت کنیم تا آنچه حق دوران اسارت و تئاتر دفاع مقدس است به خوبی ادا شود.

 

دوران کرونا و قرنطینه های خانگی موقیعتی شبیه اسارت برای هنرمندان داشت با این تفاوت که هنرمندان سختی های شما را نداشتند، به عقیده شما چرا با هنرمندان تئاتر در دوران کرونا موفق ظاهر نشدند؟

من فکر می کنم دچار غرب زدگی جدی شدیم. هنرمندان روی آورده اند به متن های خارجی و کلمات دهان پرکن و الکی و اصلا فکر نمی کنند که برخی مواقع محتوا قفل ها را باز می کند. تئاتر امروز برای قشر خاص است و مردم را کنار گذاشته ایم. حتی تئاتر مذهبی هم برای قشر خاص مذهبی است. جامعه باید با تئاتر آشنی کند.

تولید و اجرای تئاتر در دوران اسارت با کمترین امکانات و سخت‌ترین شرایط ممکن انجام می‌شد. این واقعه می‌تواند الگوی مناسبی برای هنرمندان تئاتری است که امروزه برای هر چیزی بهانه می‌گیرند و دست از کار می‌کشند. باید از خودمان بپرسیم که آیا امروزه تئاتری که به جای نیش زدن‌های سیاسی و یا برخی اهداف غلط که از رسالت ذاتی تئاتر به دور است به تعالی و رشد انسانی بپردازد داریم؟ اگر داریم خیلی کم است. چرا که نمایی از آن حس نمی‌شود.

هنرمندان باید برای فعالیت‌های هنری خود اطلاعات عمومی و تخصصی خود را افزایش دهند. تنها در این شرایط است که می‌توانند با استعداد و علاقه خود آن را پرورش داده و با الهام از واقعیات به تولیدات با کیفیت و ماندگار بپردازند.

مثلا در فضای مجازی کلیپ های نمایشی با محتوای یک دقیقه ای جواب داده اند. اینکار در وهله اول نیازمند آرامش و تفکر  است.

 

گفت و گو از: علی رحیمی




نظرات کاربران