در حال بارگذاری ...
دلنوشته ای طولانی برای دو سالروز مهم 

مشروطه خواهی یک خبرنگار گنگ خواب دیده 

ایران تئاتر - علی اکبر عبدالعلی زاده : ساعت از نفس افتاد تا در میان بلایای طبیعی و آتش افروزی های بشری و آفت دست ساز و پلید کوید ۱۹، یک سال سپری شود و دوباره تقویم روی هفدهمین  پله از مردادماه برای خبرنگاران ، مکث بی معنایی کند !

تبریک گویی و فغان از نداشتن بیمه و امنیت شغلی ومصائب این حرفه و خطرات خبرنگاری در روزهای کرونایی و عکس یادگاری مسئولان و کارت هدیه های بی مایه در این گرانی بی نهایت و... را می گذاریم بشود سهم اهلش، امروز می خواهم یکی از سوال  های بی جواب تمام بیست و چند سال فعالیت رسانه ای ام در حوزه فرهنگ و هنر را بپرسم . شاید به یمن تب توجه به خبرنگاران در روز خبرنگار کسی یافت شود که پاسخی درخور دهد و یا گوش جانی که این حرف از دل برآمده بر جانش نشیند و روزی آن کند که باید . 
سوال این است که چرا بی نهایت منابع ادبی و تاریخی موثر ایرانی و بی شمار وقایع تاریخ گذشته و معاصر بهانه تولید آثار هنری نمی شود ؟ و یا اگر می شود از این گنج بی نهایت ، بی اثر ترین بخش ها تکرار می شود ؟ چرا ازعمیق بی انتهای مثنوی مولوی سهم ما دائم می شود داستان طوطی و بازرگان و طوطی و بقال ! از هزارو یک شب و گلستان و شاهنامه و ... فقط حرف اهمیت شان در دهان می چرخد ، کجاست آن همت جمعی برای بازخوانی این گنجینه ها ؟

مقصد همیشه همین جاست  

اصلا چرا راه دور برویم همین سه روز پیش یک «مکث بی معنی »دیگر بر چهاردهمین پله تقویم به مناسبت صدور فرمان مشروطه بود ! حالا چرا دایم می گویم «مکث بی معنی» ؟ چون اگر معنی داشت امروز می بایست عموم مردم ،هم حرفه خبرنگاری را بشناسند و هم واقعه مشروطه را نه اینکه فقط عبارت «خبرنگار » و  « مشروطه » و عنوان ده ها مناسبت تقویمی به گوششان خورده باشند و دیگر هیچ. 
برای تنویر آن سئوال اول مطرح شده بد نیست همین یک نمونه را با هم مرور کنیم ؛
عصر مشروطه دامنه زمانی ، اشخاص ، وقایع و تحولات وسیعی را در خود جای داده است .از قهرمانان شناخته شده و ناشناخته فراوان که جان بر سر آزادی خواهی گذاشتند و در میدان نبرد یا زیر شکنجه و تحقیر جان به جان آفرین تسلیم کردند و حتی با جسد شان بی حرمتی شد گرفته تا بی شمار جان های مردمی که در این میدان عظیم زیر پرچم مشروطه خواهی کشته شدند و مانند پیش قراولان خود حتی مزاری ندارند و هیچ نامی هم از آن ها باقی نمانده است . 
 این جماعت وقایعی مثال زدنی را در مبارزه با استبداد داخلی و استعمار بیگانه رقم زدند که بازخوانی آن ها همین امروز به کار تجربه جمعی ملت ایران می آید . 
از مبارزات خوانین شیراز و بختیاری و قشقایی ودشتی و بوشهری و اصفهانی بگیر تا سلحشوری اقوام آذری وبلوچ و مازنی و گیلک  که ظرفیت آثار نمایشی در استان ها را دارند تا وقایع تهران که خود منبع ارزشمند سوژ،هایی در باب رشادت ، مقاومت ، سلحشور ملی و دینی است. 

خاطراتی که کمپوت هم نشد 
حالا اما نسل های از پی یکدیگر آمده اند و در حال گذرند و هرچه به روز تر می شوند کمتر از این دوران اطلاع دارند . درمیان افراد شاخص حداکثر رئیس علی دلواری و ستارخان و باقر خان  را اگر به نام بشناسند خیلی زیاد است و از وقایع بسیار اگر به توپ بستن مجلس را بدانند دیگر اهل تاریخ تلقی می شوند !
پیداست مردم قدیمی ترکه اهل پژوهش و تماشای فیلم مستند نبودند وهمین میزان اطلاع را هم بواسطه مجموعه  تلویزیونی «دلیران تنگستان » ساخته گران بار مرحوم همایون شهنواز و فیلم  «ستارخان» مرحوم علی حاتمی می شناسند البته آن پاراگراف کتاب های درسی درباره سردارملی و سالارملی هم بی اثر نبوده !
حال انکه بیشمار افراد شاخص در طول این دوران پرماجرا نقش آفرینی کرده اند که تنها درمیان پژوهش های حوزه های تخصصی آرمیده اند. 

آن عالم سربه دار
 سرنوشت تراژیک عالم بزرگی چون شیخ فضل الله نوری  با آن نقش آفرینی و نحوه بردار شدن و جسارت فرزند ناخلفش و...درهر جغرافیای دیگری بود منبع تولید نمایش و فیلم و سریال و انیمیشن و قصه و کتاب و الخ می شد اما حالا پس از گذشت چهار دهه از استقرار نظام فرهنگی جمهوری اسلامی دریغ از یک اشاره در سریال های مخنث دوره قاجار و پهلوی ! بهانه چیست؟می گویند نظراتش سخت گیرانه بوده ؟!
می گوییم نظراتش سخت گیرانه بوده اعدامش که به نا حق و ظالمانه بود ، این موضوع را سناریو کنید .

بی بهانه ترین فرد مشروطه هم بی نصیب از بازشناسی
اصلا چرا از موثرترین چهره علمای دینی عصر مشروطه یعنی عالم گرانقدر آخوند خراسانی غافلیم ؟ اوکه  در کنار شیخ عبدالله مازندرانی و میرزا حسین خلیلی تهرانی سه مرجع تقلید حامی مشروطیت بودند. مگر این سه عالم نبودند که از به یغما رفتن جنبش توسط عمال استعمار پیر جلوگیری کردند؟
آخوند خراسانی که آرای سخت گیرانه نداشت و از لحاظ لزوم پرداختن به اندیشه‌های نوین و افکار جدید دانشمندی پیش رو در میان روحانیون به‌شمار می‌رود و معتقد بود باید علوم نوین و فنون جدید رواج یابد و نهادهای لازم تمدنی ایجاد شود. شیوه‌های فراگیری دانش توسط کودکان را در مکاتب و مدارس اصلاح نمود و انواع مورد نیاز زبان خارجه آموزش داده شود. وی در زمینه اقتصاد نیز بر اقتصاد داخلی و تقویت آن اهمیت می‌داد و شرکت اسلامیه را با شدت تمام تأیید نمود. به علاوه از دید خراسانی، کشور نباید حالت بسته داشته باشد و افکار گوناگون مطرح شوند. در حوزه دیپلماسی بین المللی و بروز رسانی منابع دینی و ... هم تلاش بسیار داشت. 
بد نیست بدانیم کتاب دکتر اکبر ثبوت ( نوه دختری شیخ آقا بزرگ تهرانی شاگرد خاصه آخوند خراسانی ) درتایید و توصیف و تجلیل ایشان و رد جعلیات  آن دوران بعد از گذشت سال هاهنوز مجوز چاپ نگرفته ! چرا ؟ پاسخش را در کنار پاسخ همین سوال خودمان پیدا کنید .

چون که صد آید نود هم پیش ماست
حالا وقتی درباره این بزرگان کم توجه ایم دیگر چه توقع که درباره سید مرتضی اهرمی شاگرد عالم گرانقدر آخوند خراسانی که  رهبری قیام فارس و ساماندهی مبارزات دشتستان را برعهده داشت اثری دراماتیک ساخته شود.
اصلا مگر مهم است که سید مرتضی اهرمی بوشهری ، از سادات اصیل منطقه ، تحصیلاتش را در ایران و عراق تا درجه اجتهاد طی کرده  و جد وی از سادات کاکی دشتی بوده است ؟
اصلا مگر مهم است که با صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه ،او داعی استقبال آزادی خواهان بلوکات و نواحی ایالت فارس و بنادر جنوب شد و در دوره محمدعلی شاه که حکومت مرکزی با آزادی‌خواهی مردم به مبارزه پرداخت رهبری آزادی خواهان در بوشهر را برعهده گرفت؟
او بدنبال فتوای علما از جمله استاد خود ، آخوند خراسانی و با توصیه و مشورت سید عبدالحسین لاری و ملا علی تنگستانی و دیگر علما و تجار بوشهر و استمداد از حکام محلی از جمله زایر خضرخان اهرمی، رئیسعلی دلواری ،شیخ حسین خان چاه‌کوتاهی، غضنفرالسلطنه برازجانی ،خالوحسین بردخونی، رئیس عبدالحسین دشتی با همراهی قوای تنگستان دشتستان و دشتی اقدام به خارج کردن نیروهای طرفدار محمدعلی شاه از بندر بوشهر نمود و امورات آن را بدست گرفت. 
دولت انگلیس که مخالف آزادی خواهان بود نیز به بهانه دفاع از خارجی‌ها و جهت حفظ منافع خود در بوشهر نیروی نظامی پیاده کرد، نه ماه شهر بوشهر در اختیار آزادی خواهان بود. دو ماه پس از موفقیت وی دولت مرکزی، احمدخان دریابیگی را جهت سرکوب سید و آزادی خواهان به حکمرانی کل بنادر جنوب تعیین کرد که وی با تحریک باعث پراکنده شدن نیروهای مشروطه خواه شد و شهر دوباره به کنترل نیروهای محمدعلی شاه درآمد. همین موقعیت تسخیر شهر و جنایات سربازان دولتی خود مثنوی هفتاد من است ! 
پس از کشمکش بسیار و فریب های روباه پیر،سید را دستگیر و به کنسولگری انگلیس بردند و بدنبال حساسیت مبارزان منطقه از جمله رئیسعلی دلواری جهت تسخیر بوشهر و آزادی سید، دریابیگی وی را بدستور محمدعلی شاه با کشتی به نجف تبعید کرد.

انشاالله که گربه است 
حالا که دوباره و چند باره سخن از بازیگردانی عمال انگلیس به میان آمد باید سوالمان را موکدا بپرسیم ؛واقعا چه می شود که درباره این فریبکاری بزرگ تا کنون اثر قابل اعتنایی خلق نشده ؟ استعمارگرانی که  تمام حیثیت خود را خرج کردند تا یوغ خفت بار استعمار انگلیس بر گردن مردمان آزاده این سرزمین بیافتد .حکایت دیگ های براجاق آن سفارت منحوسه و موال متعدد نوساخته شده در باغ به چه اندازه در روایت وقایع مشروطه خفت بار است؟  به یقین بی شمار حکایت تاریخی وجود دارد که من و شما اصلا نشنیده ایم ،حکایاتی شبیه و منطبق با مداخلات میدانی شان در اغتشاشات یک دهه اخیر ایران . 
 اگر هوشمندی علما و مبارزات آزادیخواهان نبود قطعا فجایعی به بار می آوردند که قحطی مصنوعی دست ساخته انگلستان که امروز از آن به عنوان غمبارترین کشتار تاریخ معاصر یاد می کنیم در مقابل جنایات احتمالی شان بی رنگ می شد .

نبوئیم بگذاریم عطار بگوید
باشد آنقدر نگوییم تا دیگران از رقبای خارجی گرفته تا خائنین داخلی جعل تاریخ کنند و جای شهید و جلاد عوض شود و انگلیسی ها بشوند مدافع مشروطه خواهی و علما بشوند مخالف!

اصلا مگر این همه سوژه اولویت دار روز از خیانت و عشق های ممنوعه و نمایشنامه های خارجی بی ربط جایی برای خطر کردن و نوشتن و اجرا کردن نمایشنامه ای با این موضوع سخت و لازم التحقیق و پیچیده و پرحاشیه و به غایت خطیر می گذارد؟ 

به توپ بستن مجلس که اصلا مهم نیست !
برای پرداختن به داستان علمای شاخص دینی عصر مشروطه آنقدر زنگ خطر گذاشته اند که دیگر پرداختن به زندگی و مرگ دهشتناک  میرزا نصرالله ملک المتکلمین ،جهان گیر خان صوراسرافیل و... را غیر ممکن می سازد . 
افرادی که از ناحیه بهائیان و درباریان ، بابی ازلی خوانده می شوند و روابط شان با محفل های خفیه کاری کرده که حتی بازسازی مقبره هایشان، در آن خانه واقع درمنطقه11 تهران، کنار بیمارستان لقمان توسط شهرداری تهران بعد از 16 سال به سرانجامی نرسد ،چه رسد به تولید اثر دراماتیک از زندگی و مرگشان !
اما یادمان باشد بهانه یکی از ضد دموکراسی ترین افعال معاصر ساختار پادشاهی در ایران یعنی به توپ بستن مجلس، دستگیری این دو و شش تن  دیگر است. یعنی به  یکی از مهمترین وقایع تاریخ معاصر ایران پرداخته نمی شود به این دلیل ؟! خیلی ها هنوز فکر می کنند پرداختن به هر موضوعی یعنی تائید آن !

حالا ببینیم آنچه درباغ امین‌الدوله براین دو و دیگران رفت چقدر دراماتیک است و چه میزان قابلیت انتقال تجربه های تاریخی یک ملت را دارد ؟ 
توپ‌ها که به سمت مجلس شلیک شد، عده‌ای دیوار بهارستان را شکافتند تا آیت‌الله طباطبایی،   و امام جمعه و دیگران را از این مهلکه بیرون ببرند. همه با هم به باغ امین‌الدوله می‌روند که داستان ننگین خیانت  امین الدوله رقم خورد .اوخبر می‌دهد به دربار که آقایان و مشروطه‌خواهان به خانه من پناه آورده‌اند. ساعتی بعد قزاق‌ها در باغ را می‌کوبند و انبوهی سرباز تفنگ و ششلول به‌دست شروع به شلیک می‌کنند. می‌زنند و دشنام می‌دهند و رخت و لباس از تن آزادیخواهان بیرون می‌آورند. 
مستشارالدوله می‌نویسند: «طباطبایی ، بهبهانی و امام جمعه خویی را چندان زدند که اندازه نداشت. یکی از این‌رو سیلی یا مشت یا قنداق تفنگ می‌نواخت و آن یکی فرصت نداده از آن رو مشت یا سیلی می‌خوابانید. می‌دیدم سر لخت آقا سیدعبدالله در هوا این ور می‌رفت و آن ور می‌گردید. در همه این آسیب‌ها تنها سخنی که از زبان اینان بیرون می‌آمد جمله «لااله‌الا‌الله» بود؛به‌ویژه بهبهانی که هرگز جمله دیگری بر زبان نراند. پس از آنکه از زدن سیر شدند به کندن ریش‌ها پرداختند. دسته‌دسته موها را می‌کندند و به دور می‌انداختند». بعد هم که به باغشاه می‌برند باز هنگامه دیگری به‌پا می‌شود و درباری‌ها و هرکه آنجا بوده عقده 2سال مشروطه و قانون‌خواهی را سر آنها و دیگر آزادیخواهان درمی‌آورند و گریبان هر کسی دست چندین نفر می‌افتد.
ازطرفی ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و قاضی ارداقی و... به یک بالاخانه پنهان می برند، اما امین‌الدوله فریب‌شان می‌دهد و می‌گوید نکند که مردم آنها را دیده باشند که آمده‌اند و شاه را خبر کنند وآنها را همراه نوکری به عمارت نیمه‌سازی در آن‌سوی خیابان می‌فرستد؛ جایی که از هر طرف دید داشته. آنها هم به خانه سیدحسن، مدیر روزنامه حبل‌المتین می‌روند که در همان نزدیکی بوده. در آن خانه قرار می‌گذارند شب از خندق بگذرند و در عبدالعظیم پناهنده شوند. با این تصمیم کمی آرام می‌گیرند اما ساعتی بعد، خارج از خانه هیاهویی می‌شود و قزاق‌ها بیرون خانه را محاصره می‌کنند برای گرفتن آنها. آزادیخواهان هم می‌گویند روا نیست بگذاریم تا به داخل خانه بیایند و زن و بچه را بترسانند. خودشان بیرون می‌روند و تسلیم می‌شوند . همین‌که به قزاقخانه می‌رسند سربازهایی تشنه به خون نزدیک است تکه تکه‌شان کنند که سردسته‌شان فریاد می‌زند اینها را شاه زنده می‌خواهد. غروب آنها را با زنجیرهایی در گردن، سوار بر توپ می‌کنند تا به باغشاه ببرند و می‌گویند اینها همان توپ‌هایی هستند که باهاشان مجلس را به توپ بستیم و شما را هم جلوی همین‌ها می‌گیریم. تا اینکه سرکرده روسی این وضع را می‌بیند و دستور می‌دهد آنها را پایین بیاورند و سوار بر اسب به باغشاه بفرستند.

بهبهانی و طباطبایی سه روزی دربند می‌مانند. از نظر شاه گناه آن دو بیشتر از بقیه بود اما چون سید بودند جرأت اینکه به‌آنها دست‌درازی کند نداشت، برای همین بهبهانی را بعد از سه روز روانه کرمانشاه کرد. طباطبایی هم بعد از 3روز آزاد شد و به ونک رفت و بعد هم عازم خراسان شد. پسر طباطبایی، سیدمحمدصادق، هم به فرمان شاه از ایران بیرون رفت و روانه اروپا شد. اما در باغشاه ، ملک و میرزا جهانگیرخان و قاضی را به چادری می‌برند پر از آزادیخواهان در بند. چند ساعتی از شب که می‌گذرد ملک و میرزاجهانگیرخان و قاضی را از بقیه جدا می‌کنند و در جایی دیگر نگه‌می‌دارند. بالاخره شب به صبح می‌رسد و دو فراش می‌آیند و ملک و میرزاجهانگیرخان را از بین دیگر زندانیان جدا می‌کنند و به گردن هر کدامشان زنجیرشکاری می‌زنند. همه می‌فهمند که آنها را می‌برند برای کشتن. برای همین ملک دم در با آواز بلند بیتی از خاقانی می‌خواند: «ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما/ بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان». همه زندانی‌ها غصه‌دار می‌شوند و این غصه وقتی بیشتر می‌شود که چند دقیقه بعد زنجیرهای خالی را می‌آوردند و گوشه‌ای می‌اندازند. حاضران گفته‌اند که آنها را نزد لیاخوف و شاپشال بردند. شاپشال به میرزاجهانگیرخان می‌گوید: «من جهودزاده‌ام؟» گویا در روزنامه او شاپشال را به‌عنوان یک جهودزاده یاد کرده بودند. بعد آنها را به باغ می‌برند. پهلوی فواره باغ،دوجلاد طناب به گردنشان می‌اندازند و از دو سمت می‌کشند. از دهانشان خون که می‌آید، جلاد سوم، خنجری به شکم‌شان فرو می‌کند...‌ پیکر این دو ‌شهید مشروطه آن وقت‌ها، پشت دیوار باغشاه توسط علاقه‌مندانشان به خاک سپرده می‌شود. حالا آدرس آن مزار به این قرار است؛خیابان کمالی،کوچه شهید ابراهیمی و کنار بیمارستان لقمان فعلی. قرار است این مزار مخروبه تبدیل به مقبره‌ای شود؛ شاید هم جایی شد برای مشروطه‌پژوهی؛ جایی که برویم و کمی حافظه تاریخی‌مان را تقویت کنیم. از گذشته بدانیم و گذشتگان و راه‌هایی که با خون دل طی شده است و باید پررهرو بماند.

خواص را نخواهیم ،قصه مردم بر باد است
دیگر بماند بیشمار شهید از اقشار مختلف مردم و شهرهای گوناگون که هریک عزیز خانواده ای بوده اند با داستان ها و عاشقانه ها و امید ها و ناکامی های خواندنی بسیار. 
شما در شهر خودتان از جمله در همین تهران مزار و گورستان شاخصی از شهدای مشروطه می شناسید ؟ اصلا دلایل نادیده گرفته شدن مجاهدین و تفنگ چی های گمنام و مردم به خاک و خون کشیده شده این مجادله تاریخی خودش سوژه ایست برای تقویت تحول نقش و جایگاه مردم پس از پیروزی انقلاب اسلامی که هرشهید اش ارزشمند است و در شهر و دیار و روستای خود با احترام در قطعه ای خاصه منزل ابدی یافته است و مزارش زیارتگاه سینه سوختگان حقیقت است.
انقدر در این زمینه غفلت شده که نپرس . به تازگی گورستان امامیه تبریز با مجموع ۱۶۴ مزار شهید به ثبت رسیده است! 
مزار مطهر ۱۵۴ شهید شناسایی شده و بر سنگ مزارشان کتیبه نصب شد و سپس ۱۰ مزار دیگر نیز شناسایی و در زمره مزار شهدای این گورستان به ثبت رسید. تازه کشف شد که مزار شش شهید شاخص مشروطه ام در میانه بلوار مجاور گورستان است !

خیانت های زن و شوهری یا رشادت هایی از جنس خودمان 
آیا مردم دوست ندارند به جای تجربه های خیالی نویسندگان کم تجربه که در اتاق های تنهایی های خالی از تجربه های اجتماعی و فرهنگی به نمایشنامه و فیلمنامه وسریال نوشت تبدیل می شوند و داستان مثلا خیانت های همسری طبقه قشری و محدود شبه روشنفکران ، داستان هایی از زندگی مردمانی واقعی را بر صحنه نمایش و پرده سینما و صفحه تلویزیون تماشا کنند که روزگاری با انگیزه بزرگ و ارزشمند آزادیخواهی، جان بر سر آرمان گذاشتند ؟
نمی دانم تو که تا انتها متن را خوانده ای جان کلام را گرفته ای یا نه ، خودم که حال آن گنگ خواب دیده را دارم !
البته که این کارها سخت است و سنگ در راه انداخته بسیار ،اما اگر به فکر فرزندان و فرزندان فرزندانمان هستیم باید پای در این وادی بلا بگذاریم . انشاالله




نظرات کاربران