در حال بارگذاری ...
به بهانه هشتادمین سالگرد اشغال ایران در جنگ جهانی دوم

مثل گلوله برفی آب شدند!

ایران تئاتر : مرور مهمترین وقایع در گلوگاه های تاریخی ایران شاید جرقه خلاقیت و آفرینش هنری را در ذهن اهلش بوجود بیاورد. با این امید ، به بهانه سالروز هجوم متفقین به مرزهای ایران،روز گذشته گزارش بررسی اشغال ایران در جنگ جهانی دوم در تئاتر این روزها با عنوان «بازخوانی تاریخ یا شنیدن آوای مرغ مقلد خوش آواز» که در سایت منتشر شده است ، روایت کوتاه سعید مستغاثی نویسنده ، پژوهشگر و منتقد را با هم می خوانیم که به نقل از آگاهان ماوقع از این رویداد پرآب چشم در اختیار ایران تئاتر گذاشته است :

در مقابل هجوم ارتش متفقین ، ارتش صد و بیست هزار نفری ایران که با میلیاردها ریال هزینه از مالیات بیوه زن، دهقان زحمتکش، کارگران و کارمندان تأمین شده بود، ظرف 3 روز چون گلوله برفی ناگهان ذوب شد و از بین رفت و به دنبال آن فرمانده کل قوای خود را به اسارت و تبعید به جزیره موریس فرستاد. ارتشی که فقط برای سرکوبی مردم و عشایر و زحمتکشان به وجود آمده بود، سه روز نتوانست حالت دفاعی به خود بگیرد،بفرموده یا عقب نشینی کرد یا فرار.
 ارتش رضاخانی در سرکوبی ملت ایران از جمله نابودی نیروی عشایر و تحکیم حکومت کودتا و تعمیق اختناق و دیکتاتوری موفقیت بسیاری داشت چنان که رضاشاه در مرداد 1320، یعنی چند صباحی پیش از متلاشی شدن ارتش و خروج خود از کشور می‌گفت: " قشون من عالی‌ترین قشونی است که امروز در دنیا می‌توان نشان داد." 
اما این پرسش مطرح می‌شود که چرا همین ارتش در شهریور 1320 قادر به کمترین مقاومت در برابر هجوم بیگانه و دفاع از کشور نبود؟

یک دوراهی چالش برانگیز
نگاهی به پاره‌ای از خاطرات سپهبد احمد امیراحمدی ( نخستین سپهبد ارتش رضاخان و فرماندار نظامی دوران جنگ) ، برای پاسخ به این پرسش و روشن شدن ماهیت آن ارتش مفید به نظر می‌رسد. ایشان در خاطرات خود می‌نویسد :
"... در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بودم که اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمایند: یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفته‌اند و می‌خواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آورده‌اند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته می‌شویم.... در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیست ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت... اگر مصلحت نمی‌دانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و...».

هر کسی در اندازه خودش ...

امیراحمدی در جای دیگری عملکرد ارتش پس از آغاز حمله متفقین را اینگونه توضیح می‌دهد:
" ...در همه جا ارتش ایران، بدون استثناء، این عمل را کرد که فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجه‌داران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به این و آن فروختند. و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست."

دکتر غلامحسین بیگدلی از افسران ارتش رضاخان درباره وضعیت ارتش در مقابل هجوم متفقین می گوید:
"... وقایع سوم شهریور اتفاق افتاد، قشون های بیگانه، ارتش روس، انگلیس و امریکا ایران را اشغال کردند. جنگ های خیلی ناقص، ضعیف، مقاومت بسیار ضعیف، نشان داده شد، یعنی در حقیقت جنگی نبود، کسی نبود که از وطن مدافعه کند. در ظرف این بیست سال که رضاشاه در رأس حکومت بود، همه بلوف بود، این طور نبود که حس میهن پرستی در مردم ایجاد بشود و یک ارتش منظم داشته باشیم. هرچه بوده ظاهری بوده و در ظرف سه روز، مملکت پنچر شد. آذربایجان، جنوب و کردستان اشغال شدند. بدبختی سر این بود که در این هنگام هم، افسرانی که در رأس بودند، اغلب نمایندگان انگلیس بودند، مثل خود رضاشاه. رضاشاه این اواخر عمر یک خرده داشت خودش را تکان میداد شاید کارهایی بکند، گناهان گذشته را جبران بکند. ولی اینها نه. مثلاً سرلشگر احمد نخجوان، سرلشگر ضرغامی، اینها کسانی بودند که دست راست رضاشاه بودند ولی مثلاً سرلشگر احمد نخجوان، که رئیس هواپیمائی بود و اصلاً به او مربوط نبود، به تمام ستاد ارتش دستور داد که « ما تسلیم شده ایم، خلع سلاح شده ایم، سربازها به موطن شان بروند.» مقصود این است که این افسرها نه اینکه به وطن خدمت نکردند، در چنین روز فلاکتبار و بدبختی که از سه جانب، سه نیروی نظامی قوی و مدرن مثل ارتش امریکا، انگلیس و روس تجاوز کرده بودند، عوض اینکه دردی دوا بکنند، ارتش را مرخص کردند.."

یک نفر در باشگاه افسران باقی مانده بود که ...

سرانجام امیراحمدی در جای دیگری روحیه رضاشاه و ارتش را اینگونه به تصویر می‌کشد: ".... متوجه شدم که سربازخانه متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح سربازها را لخت کرده و از سربازخانه‌ها بیرون کرده‌اند.... . رضاشاه درنظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند، ولی افسران ارشد و امراء ارتش همینکه بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشه‌ای فرار کردند. و رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجله تمام به فرار می‌پرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عده‌ای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار می‌دانستند. گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی. و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکه ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت .... ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عده افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و بجز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم می‌زد، و معلوم شد وسیله نقلیه‌اش را دیگران برده‌اند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند.»

بیگانه را رها کن ، خودی را بچسب

مرحوم نصرت الله خاذنی که در زمان هجوم متفقین به ایران ، از افسران ارتش رضاخانی بوده در مصاحبه ای با مرکز اسناد ملی ایران درمورد وضعیت آن روز نیروهای نظامی ایران می گوید :
... نه‌ تنها ارتش‌ منحل‌ شد، خیلی‌ واقعاً شرم‌آور است‌ که‌ من‌ این‌ را عرض‌ بکنم‌، انبارهای‌ خواروبار هم‌ به‌ وسیلهی افسران‌  غارت‌ شد. در هنگ‌ هفت که‌ محل‌ خدمت‌ من‌ بود، موقعی‌ که‌ انبار خواروبار را غارت‌ می‌کردند، لشگران‌ ستاد که‌ نزدیک‌ هنگ‌ هفت‌ است،‌ آمدند شریک‌ بشوند [در این غارتگری که] تیراندازی‌ شد از افسران‌ هنگ‌ هفت‌. یکی‌ از فرماندههان گروهان‌ دوم‌ به‌ طرف‌ افسران‌ ستاد تیراندازی‌ کرد که‌" فلان‌ فلان‌ شده‌ها شما آنجا غارت‌ می‌کنید، می‌دزدید؛ چرا آمدید با ما شریک‌ بشوید و..." یک‌ افتضاحی‌ شد. به‌ هر حال‌ انبارها را غارت‌ کردند..."

هر عکس ، سوژه است 

پر واضح است، از کسی که با طرح و دستور بریتانیا به سلطنت می‌رسد نمی‌توان انتظار داشت که همچون مدافعان فداکار مرزهای ایران، در هنگامه خطر برای کشور تن به جانبازی و فداکاری دهد و با استقبال از شهادت در راه وطن نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارد. همچنین ارتشی که برای تحکیم چنین شخصی و چنین حکومتی سازماندهی شده باشد، نقشی بیش از سرکوبی ملت و اسکورت کردن آن شاه نداشته و در ایام بحران جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامی چیزی نصیب خود نخواهد کرد.آش انچنان شور است که حتی هر عکس تاریخی از این اشغال  می تواند سوژه روایت این اندوه ملی شود.

 

در طول تاریخ، همواره کسانی می‌توانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار سربازی و شرف جانبازی نائل آیند و نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارند که از ملت برخاسته و با آن پیوندی ناگسستنی داشته و بدان ایمان داشته‌اند. و این همان چیزی بود که متأسفانه نظام سیاسی و ارتش رضاشاه از آن بی بهره بود. راز واماندگی و متلاشی شدن رژیم رضاشاه و ارتش آن در شهریور 1320 نیز در همین نهفته است.




نظرات کاربران (1)