نگاهی به اقتباس از رخدادهای واقعی به بهانه سالروز شهادت اولین شهید محراب به دست منافقین
تئاتر از ترور نپرهیزد!
ایران تئاتر: روز دهم آبان ماه یادآور شهادت آیت الله قاضی طباطبایی اولین شهید محراب به دست منافقین در سال ۱۳۵۸ است. به همین بهانه بر آن شدیم در مطلب پیش رو به برخی سوژههای نمایشی مرتبط با موضوع ترور بپردازیم.
در میان فجایع این فرقه تروریستی بزرگترین ترور تاریخ ایران که بیش از هر واقعه ای خودنمایی می کند بمبگذاری و انفجار دفتر نخستوزیری در روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ است. تروری که قربانیان آن اندیشمندان و موثرین جریان انقلاب اسلامی ایران و محمدعلی رجایی رئیسجمهور و محمدجواد باهنر نخست وزیر وقت سر سلسله آن بودند. روزی که در تقویم ایرانیان به عنوان «روز مبارزه با تروریسم» نام گذاری شده است . اوج ترورهای خونبار این گروه ضد مردمی در روزهای پرتلاطم دهه شصت انجام شد.تمرکز اصلی متن پیش رو نیز به رویدادهای خونین این دهه معطوف شده است.
انفجار هشتم شهریور همچنان مدفون در غبار
بمبگذاری دفتر نخستوزیری در شهریور شصت ابعاد مختلف و پیامدهای گوناگونی داشت و کشمکشهای فراوانی را ایجاد کرد. برخلاف بسیاری از حوادث مشابه در آن روزها که گروه مجاهدین خلق مسئولیت آن را بر عهده میگرفت، مسئولیت بمبگذاری مذکور را هیچ فرد یا گروهی به شکل رسمی بر عهده نگرفت و تا همین امروز نیز برخی از جنبههای این ترور در هالهای از ابهام قرار دارد.
رسیدگی به پروندهی این رخداد حداقل در سه مرحله انجام گرفت که در مجموع حدود پنج سال به درازا انجامید؛ اما در نهایت به سرانجام مشخصی نرسید و با پیشنهاد رهبر انقلاب مختومه اعلام شد. تمام این اتفافات در کنار افراد و شخصیتهای دخیل در آنها اگر زیر تیغ ممیزی و محافظهکاری قرار نگیرد میتواند سوژهی بسیار مناسبی برای خلق آثار نمایشی متعدد در قالبهای گوناگون و متنوع باشد. به ویژه خالقان نمایشهای صحنهای و رادیویی قادر به بهرهبرداری فراوانی از روایتهای خرد و کلان مربوط به این رخداد تاریخی هستند. به این دلیل که روایت داستانهای پر ابهام بیش از حرکت مبتنی بر دیالوگ است و دیالوگ نقش مهمی در نمایش، به ویژه نمایش رادیویی ایفا میکند.
در آن زمان مسبب اصلی این بمبگذاری «مسعود کشمیری» اعلام شد که توانسته بود حتی به مقام جانشینی دبیر شورای عالی امنیت ملی نیز برسد. پس از حادثه نام کشمیری از سوی خسرو تهرانی که در آن زمان پست معاونت اطلاعاتی نخستوزیر را بر عهده داشت به عنوان یکی از شهدا اعلام گردید. اما بعدها مشخص شد که او زنده است و نامش به عنوان عضوی از گروه مجاهدین خلق و یکی از متهمان اصلی پروندهی انفجار مطرح شد. از همین رو تهرانی به همراه افراد دیگری نظیر بهزاد نبوی، حسن کامران، محسن سازگارا، سعید حجاریان و محمد عطریانفر ناگزیر از ارائهی توضیحات در مورد این رخداد شدند. حتی برخی از آنها مدتی تحت بازداشت بودند و در این زمینه مورد بازجویی قرار گرفتند.
پس از آن ادعاهای مختلفی برای توضیح در مورد اینکه چرا نام نام کشمیری به عنوان یکی از قربانیان انفجار اعلام گردیده است مطرح شد. عدهای این امر را یک اشتباه سهوی قلمداد کردند و عدهای دیگر مدعی شدند که هدف اصلی این کار فریب مسببان اصلی بمبگذاری بوده است. به هر حال پروندهی این ترور در مقاطع زمانی مختلف به ترتیب توسط محمدمهدی ربانی املشی، اسدالله لاجوردی و محمد موسوی خوئینیها مورد بررسی قرار گرفت و در نهایت به سرانجام مشخصی نرسید.
در طی سالهای اخیر شاهد اجرای نمایشی با نام «مجلس قتل رئیس جمهور» و همچنین پخش یک نمایش رادیویی سریالی تحت عنوان «من محمدعلی رجایی» بودیم که به ترتیب بر اساس زندگی محمدجواد باهنر و محمدعلی رجایی ساخته شدهاند. در کنار ساخت چنین آثاری که نکتهی تازه یا ناگفتهای را روایت نمیکنند میتوان به سراغ تولید نمایشهایی رفت که به نقاط ابهام این بمبگذاری بپردازد و جنبههای تاریک آن را در حد توان روشن سازد.
کیفیت اشاره به حوادث دهه شصت در روایتهای امروزی
ترورها و بمب گذاریهای دهه شصت تا کنون بارها به عنوان سوژه در برخی آثار نمایشی مورد استفاده قرار گرفته است. یکی از آخرین نمونههای آن سریال «شاهرگ» است که همین اواخر از تلویزیون پخش شد. متاسفانه در این سریال هم مانند بسیاری از آثار نمایشی مشابه که رخدادهای دهه شصت را به عنوان بستر اصلی روایت داستان انتخاب کردهاند مشکلات و کاستیهای یکسانی مشاهده میشود. مواردی مانند شعاری بودن گفتگوها، کلیشهای بودن شخصیتها، یکسویه بودن رخدادها و ضعیف بودن نحوه و نوع روایت جزو این دسته از کاستیها به شمار میروند. ترمزهایی که نه تنها باعث رسیدن آثار مذکور به اهدافی که برای آن ساخته شدهاند نمیشود، بلکه کاملا در نقطهی مقابل حرکت میکند و جلوی آن را میگیرد.
اگر قرار بود در رمان «سکوت برهها» شخصیت منفی داستان با هدف برانگیختن حس انزجار هر چه بیشتر در مخاطب موجودی بیدست و پا و کودن و تکبعدی به تصویر کشیده شود احتمالا یکی از بهترین شخصیتهای منفی تاریخ ادبیات داستانی که بعدها در آثار نمایشی هم خوش درخشید هرگز متولد نمیشد. این کاستی یعنی تکبعدی بودن و غیر جذاب بودن شخصیتهای منفی داستان، که عامل مهمی در باورناپذیر بودن روایتهای داستانی و پس زده شدن آن از سوی مخاطب است، در اکثر آثاری که بر اساس رخدادهای دهه شصت ساخته شدهاند مشاهده میشود.
البته در سالهای اخیر شاهد تولید آثاری بودهایم که تلاش کردهاند تا حدی از فضا و ساختار کلیشهای آثار مشابه فاصله بگیرند. آثاری که از بین انها میتوان به «امکان مینا» و «ماهی سیاه کوچولو» اشاره کرد. در این دو اثر، به خصوص در دومی، اگرچه برخی دیالوگها شعاری و کلیشهای است اما این کاستی در شخصیتپردازیها کمتر از آثار مشابه مشاهده میشود.
اگرچه زدودن این کاستی که بخشی از آن محصول نظارتهای سختگیرانه و غیر کارشناسانه است، در رسانههایی نظیر سینما و تلویزیون و رادیو کار چندان سادهای نیست، اما در نمایشهای صحنهای میتوان با خرج اندکی خلاقیت و تیزهوشی تا حدی از بند آن رها شد. به عنوان مثال در نمایش صحنهای «ترور» که اتفاقا بر بحث ترور هم متمرکز است، به دلیل بهره بردن از برخی ظرایف تئاتری شاهد ارائهی تصویری غیر کلیشهای از شخصیت «ابن ملجم» هستیم. بنابراین فعالان عرصهی تئاتر میتوانند با استفاده از فضاهای سورئال و بهرهمندی از تکنیکهای کارامد روایتهای تازهای را بر اساس رخدادهای پر حادثهی دهه شصت خلق کنند. روایتهایی که برخلاف برخی از همتایانشان در سینما و تلویزیون خسته کننده، تکبعدی، یکسویه و کلیشهای نباشد.
رهایی از بند محدودیتها
در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد خورشیدی فیلمهای سینمایی متعددی بر اساس ترورها و بمب گذاریهای انجام شده در دهه شصت ساخته شد. نقطهی اشتراک اکثر این محصولات، که بسیاری از آنها ساختار اکشن داشتند، آن بود که اشارهی مستقیمی به عوامل و مسببان ترورهای انجام شده نمیکردند. شاید به این دلیل که از حواشی و جنجالهای مرسوم یا نزاعهای جناحی و گروهی فاصله بگیرند و اسیر ممیزی و حذف از روی پرده نشوند. در اکثر آثار مذکور عوامل ترور به اختصار با نام ضد انقلاب شناخته میشدند و تنها دقیق شدن در شکل ظاهریشان بود که امکان تشخیص تعلق آنها به گروه یا فرقهی خاصی را فراهم میکرد. به عنوان مثال اگر خرابکاران کت و شلوار و کراوات داشتند جزو گروههای سلطنتطلب بودند و در صورت برخورداری از سر و وضع سادهتر و پوشیدن اورکت به گروههای مارکسیستی تعلق داشتند یا یکی از اعضای گروه منفور مجاهدین خلق به شمار میرفتند.
این محافظهکاری در محصولات اخیر سینمای ایران نظیر «سیانور» یا «ماجرای نیمروز» که دست بر قضا منبع الهام یا به عبارت بهتر منبع تقلید سریال شاهرگ نیز هستند، مشاهده نمیشود و در آنها اشارات کاملا مستقیمی به گروه مجاهدین خلق شده است. اگر دست چنین آثاری برای ارائهی تصویر غیر کلیشهای از دهه شصت بازتر باشد، به طور حتم توفیق بیشتری را نصیب عوامل تولید آنها خواهد کرد و در پی آن اعتماد مخاطب نیز بیشتر جلب میشود.
با این حال به نظر میرسد که در شرایط فعلی برای روایت غیر کلیشهای یک داستان نمایشی پیروی از همان روش سینمای دهه شصت و هفتاد خورشیدی همچنان روش کم دردسرتر و راحتتری برای خلق آثار نمایشی مبتنی بر موضوع ترور است. به این معنی که شاید عدهای ترجیح بدهند برای پرهیز از برانگیخته شدن حساسیتهای بیمورد سیاسی و جنجالهای ناخواستهی جناحی از اشارهی مستقیم به برخی حوادث گذشته دوری کنند و از آنها تنها برای خلق رویدادهای تازه بهره بگیرند. اگرچه همواره اشاره به حقیقت بسیار بهتر از محافظهکاری است اما در صورت استفاده از چنین رویکردی میتوان حوادث گذشته را به زمان حال آورد و آنها را با وقایع روز تطبیق داد.
به بیان دیگر نمایشنامهنویسان میتوانند با شناسایی حوادث تروریستی دهه شصت و بررسی موشکافانهی آنها، ترورها و عوامل انجامشان را به زمانهای که خود در آن زندگی میکنند منتقل سازند. در واقع آنها میتوانند با اندکی تلاش و خلاقیت گروههای تروریستی مشابهی با افکار و اعتقادات نمونههای واقعی موجود خلق کنند و اقدامات خرابکارانهی اسلاف آنها را با استفاده از نمونههای شبیهسازی شده بهروزرسانی نمایند. به این ترتیب علاوه بر کاهش حساسیتهای نظارتی و دور زدن ممیزیهای مرسوم راه برای بهرهمندی هر چه بیشتر از خلاقیت و نوآوری،به خصوص در نمایشهای صحنهای و رادیویی، باز خواهد شد.
به عنوان مثال میتوان حادثهی آتشسوزی اتوبوسی در شیراز در تاریخ ۲۵ مهر ماه سال ۱۳۶۰ که در جریان آن هفده نفر زخمی و دو دختربچه کشته شدند و دو زن جوان مجاهد به عنوان مسببان حادثه معرفی گردیدند را به زمان حال آورد و آن را در قالب نمایشی کوتاه در هر مکان دیگری مانند هواپیما یا کشتی بازسازی نمود. همچنین میتوان به جای گالنهای بنزین، که برای آتش زدن اتوبوس به کار رفت، از اسلحههای دیگری مانند موشک استفاده کرد.
روایت قصههای خونبار کمتر نقل شده
هنگامی که فعالیت برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق در دهه شصت را مرور میکنیم به نام «عملیات مهندسی» بر میخوریم. این عملیات به مجموعه اقداماتی اطلاق میشود که سازمان مذکور در تابستان ۱۳۶۱ بر علیه سپاه پاسداران انجام داد. با توجه به لو رفتن تعدادی از خانههای تیمی مجاهدین در ابتدای همان سال آنها تصمیم به دستگیری و شکنجهی افرادی گرفتند که به طور مستمر در اطراف خانههای تیمی رویت میشدند. از دید آنها این افراد همکاران سپاه پاسداران بودند و مسببان اصلی لو رفتن خانههای تیمی آنها به شمار میرفتند.
با اینحال در میان کسانی که قربانی این سوءظن شدند مردم عادی هم مشاهده میشد؛ افرادی که جاسوس نبودند و به اشتباه در عملیات مهندسی هدف قرار گرفتند. تعدادی از این افراد حتی با مشخص شدن بی گناهیشان آزاد نشدند و توسط مجاهدین به قتل رسیدند.
یکی از این افراد «خسرو ریاحی نظری» نام داشت که یک معلم بود و به گفتهی نزدیکانش ارتباطی با سپاه پاسداران نداشت. مجاهدین او را به ظن کشیک دادن مقابل یکی از خانههای تیمی دستگیر کردند و مورد شکنجه و بازجویی قرار دادند. عاقبت ریاحی با آنها درگیر شد و سعی کرد از شکنجهگاه بگریزد اما توفیقی در این کار نیافت و با شلیک گلوله از پا در آمد.
فرد دیگری که قربانی عملیات مهندسی شد «عباس عفت روش» نام داشت. مجاهدین او را نیز به ظن خبرچینی برای سپاه پاسداران دستگیر کردند و پس از شکنجه به قتل رساندند. اطلاعات مربوط به این افراد و روایت واپسین روزهای زندگی آنها تا حدی در دسترس قرار داد. علاوه بر آن تعدادی از نزدیکان قربانیان عملیات مهندسی همچنان در قید حیات هستند. بنابراین میتوان با کسب اطلاعات بیشتر در مورد این افراد به ساخت آثار نمایشی مختلف بر اساس زندگی آنها پرداخت. به غیر از عملیات مهندسی در برخی دیگر از ترورهایی که سازمان مجاهدین انجام داد نیز افراد عادی قربانی شدند. افراد گمنامی که با کمی جستجو میتوان آنها را یافت و در قالب آثار نمایشی نامشان را برجسته ساخت.
ترور فقط بمبگذاری و شلیک نیست
با شنیدن نام جنگ یا حتی ترور بسیاری از اذهان به سمت بمبگذاری و تیراندازی میرود؛ در حالی که جنگ انواع و اقسام مختلف دارد و ترور لزوما با سلاح گرم انجام نمیگیرد. با پیشرفت علم شیوههای انجام جنگ و ترور نیز تا حدی تغییر کرده است و به مرور زمان شاهد استفاده از روشهای جدید برای انجام آن بودهایم. شاید در طول سالهای اخیر عبارت جنگ بیولوژیک یا ترور بیولوژیک را بارها از اینسو و و آنسو شنیده باشید. استفاده از جنگافزارهای بیولوژیک از میانههای قرن بیستم میلادی بود که رواج یافت و کاربرد آنها برای از پا در آوردن دشمن به تدریج گسترده شد.
با اینحال بهندرت شاهد استفاده از این مفهوم در آثار نمایشی ایرانی هستیم. البته در این راه تلاشهای اندکی هم انجام شده است که از بین آنها میتوان به فیلم سینمایی «برنج خونین» اشاره کرد. این فیلم در همان سال بمبگذاری دفتر نخست وزیری ساخته شد و روایتگر پرورش کرم ساقهخوار برنج برای نابودی مزارع برنج شمال کشور بود. اگرچه فیلم مذکور از ایدهی مناسبی برای روایت داستان بهره میبرد اما مانند بسیاری از فیلمهای ایرانی مشابه در اجرای این ایده ضعفهای فراوانی داشت و آشکارا لنگ میزد.
حال میتوان با استفاده از ایدههای مشابه و پروراندن آنها به تولید آثار نمایشی تازه با موضوع تروریسم بیولوژیک پرداخت. چنین ایدههایی کاملا مناسب برای ساخت نمایشهای صحنهای و شنیداری است. چرا که میتوان بدون استفاده از تکنیکهای فنی پرخرج انواع و اقسام سلاحهای بیولوژیک مانند ویروسها، انگلها و باکتریها را به یکی از شخصیتهای اصلی نمایش تبدیل کرد و به خلق صحنههای جالبی با حضور آنها پرداخت. مثلا میتوان ویروسی را به تصویر کشید که از تروریست بودن ناراحت و سرخورده است و در پی راهی برای کسب نام نیک میگردد.
تروریسم اقتصادی
در طول دو سه سال اخیر باغداران شمال کشور، به خصوص در استان مازندران، با آفتی به نام «مگس مدیترانهای» دست به گریبان بودند. حشرهای که دشمن اصلی نارنگی است و خسارات فراوانی را به باغهای مرکبات وارد کرد. با به خرج دادن اندکی تخیل و ذوق میتوان چنین آفتهایی را به سلاحهای بیولوژیک تبدیل کرد و به خلق داستانهای بکر و تعریف نشده با محوریت آنها و حملات گستردهشان به محصولات کشاورزی پرداخت.
در پایان باید این نکته را گوشزد کرد که تولید آثار نمایشی جذاب و گیرا با موضوع ترور، و هر موضوع حساس دیگری، همزمان نیاز به عواملی نظیر خلاقیت، نوآوری، شکیبایی و اعتماد به همراه پرهیز از سختگیری بدون دلیل دارد. در این میان خلاقیت و نوآوری باید از سوی سازندگان این قبیل آثار نمایشی مورد استفاده قرار گیرد و شکیبایی و اعتماد و پرهیز از سختگیری بیمورد نیز مورد توجه کسانی باشد که مسئولیت تایید این آثار و دادن مجوز اجرا به آنها را بر عهده دارند. نمیتوان سکهای را به هوا انداخت و انتظار داشت پس از بازگشت آن به زمین شیر و خط با هم بیاید.