در حال بارگذاری ...

گفت‌وگو با کوروش نریمانی؛ نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر

من اصولاً به طنز خیلی معتقدم. به اعتقاد من،زبان طنز،زبان امروزین است. به نظر من،زبان معاصر تئاتر،کمدی است. با کمدی است که می‌شود دیگران را به تفکر واداشت

احمدرضا حجارزاده:
کوروش نریمانی در تئاتر یکی از کارگردان‌های شناخته‌شده و حرفه‌ای است و اتفاقاً به خاطر توانایی‌های غیرقابلِ‌انکارش در این عرصه، بارها جوایزی را به مناسبت نویسندگی، بازیگری یا کارگردانی نمایش‌ به خود اختصاص داده است؛از جمله جایزه اوّل بازیگری(جشنواره استانی لُرستان)، جایزه دوم نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی از هجدهمین جشنواره تئاتر فجر برای نمایش«شب‌های آوینیون»، جایزه‌ بهترین کارگردانی برای نمایشِ «دُن کامیلو»(از جمله منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر)و... این هنرمند در عرصه تلویزیون و سینما هم سوابقی داشته که در این حوزه نیز کارهایش اغلب قابل‌توجه بوده‌اند. با این حال او به شدت خود را پابند و عاشق تئاتر می‌داند،گرچه از بی‌توجهی مسئولان امر به این هنر گرانقدر،دلِ پُری دارد.
نریمانی متولّد«نورآباد» دلفان و دارای مدرک کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشکده سینما- تئاتر و کارشناسی ارشد کارگردانی از دانشگاه تربیت مدرس است.ساعتی پای حرف‌های او نشستیم و درباره فعالیت‌هایش در هر سه حوزه سینما،تئاتر و تلویزیون به گفت‌وگو نشستیم.
من شما را با حضورتان در فیلم سینمایی«آرزوهای زمین»(وحید موساییان)شناختم و بعداً متوجه سوابق تئاتری شما شدم و فهمیدم در تئاتر بیشتر فعال هستید.در آغاز دوست دارم اشاره‌ای داشته باشید به همان فیلم و این که چگونه از جانب آقای موساییان، برای بازی در نقش معلم انتخاب شدید.
من و وحید موساییان دوستی دیرینه داریم یعنی پیش از اینکه به تهران بیاییم،در شهرستان که بودیم گاهی اوقات دورادور و گاهی نزدیک،در جریان کارهای یکدیگر بودیم.
پس خود آقای موساییان هم از اهالی خرم‌آباد هستند.همشهری هستید؟
بله،ایشان خرم‌آبادی هستند.آن موقع ایشان در سینمای جوان کار می‌کرد،من هم نمایش می‌بُردم روی صحنه و بازی هم می‌کردم.این آشنایی وجود داشت تا من به تهران آمدم. من زودتر آمدم تهران. دانشکده قبول شده بودم،فکر کنم دو – سه سال بعد هم وحید و خانواده‌اش آمدند.اینجا هم کماکان همدیگر را می‌دیدیم تا اینکه برای فیلم کوتاهی،وحید به من پیشنهاد داد و من با کمال میل پذیرفتم.
آن پیشنهاد برای بازی بود؟
بله،برای بازی رفتم.البته نه فقط برای بازی. به هر حال هدف ما کمک کردن بود چون با آن شرایطی که وحید لااقل آن موقع برای فیلمسازی داشت،شرایط،شرایطِ سختی بود.به این سادگی‌ها نمی‌شد فیلم ساخت.
یعنی یک گروه به هم کمک‌ می‌کردند که فیلمی ساخته شود.
بله.گروه فنی مثل فیلمبردار و صدابردار و غیره و گروه بازیگران و هنرمندان. برای آن فیلم کوتاه رفتیم که خوشبختانه فیلم موفقی هم شد و در بسیاری از فستیوال‌ها شرکت کرد به نام«تنها با زمین»که بعداً وحید یک فیلم بلند هم ساخت. من نقش معلم را پذیرفتم. در واقع نه به عنوان یک کار حرفه‌ای، بلکه فقط به عنوانِ کاری که می‌خواستم دوستانه ساخته شود که خوشبختانه فیلم خوب و موفقی هم شد.
در مورد تئاتر چطور؟اولین بار فعالیت‌ها و علاقه‌ شما به تئاتر از کجا شروع شد؟
ببینید،در مورد تئاتر واقعاً نمی‌شود توضیحی داد، یعنی من خودم نمی‌دانم از چه زمانی علاقه به تئاتر در من شکل گرفت.واقعیت این است که از همان زمان که من نمایش‌های عامیانه یا سیاه‌بازی و نقالی را روی صحنه می‌دیدم،خیلی شیفتگی عجیبی داشتم؛مخصوصاً به تعزیه.آن موقع در شهرستان،تعزیه که اجرا می‌کردند،همان تعزیه‌های ‌خودمانی را خیلی دوست داشتم. یعنی ماه‌ها بعد از محرم و موسم تعزیه‌، یادم می‌آید بچه‌های محله را جمع‌ می‌کردم، هرچی لباس داشتم می‌بردم،شمشیرهای چوبی می‌ساختم و می‌دادم دستِ تک‌تکشان و یکجورهایی بساط تعزیه‌ راه می‌انداختیم.این میل،همینطور با ما بود تا این که فکر می‌کنم حول و حوش سال 62 بود که من آرام آرام شروع کردم به نوشتن اولین نمایشنامه‌های خیلی بچگانه...!
یعنی قبل از اینکه در رشته ادبیات نمایشی تحصیل کنید.
بله، ‌خیلی قبل‌تر از آن و بعد خیلی زود رفتم عضو گروه تئاتر ارشاد اسلامی لرستان شدم که آن موقع مرحوم«حسین شیدایی»‌ آن جا کار می‌کرد. من خیلی جدی شروع کردم و بعد هم سریع، ‌سال 67 در‌ دانشکده قبول شدم و آمدم تهران و فعالیت‌هایم ادامه پیدا کرد.
در مورد نمایشنامه‌هایی که گفتید می‌نوشتید، شکل و فن نمایشنامه‌‌نویسی را چگونه و از کجا یاد گرفتید؟یعنی از کجا می‌دانستید در نمایشنامه چه باید بنویسید؟
ببینید،الان که به آنها نگاه می‌کنم، می‌‌بینم طبیعتاً خیلی کارهای خوبی نبودند... نمی‌دانم،حس می‌کنم چیزی مثل یک قریحه بود.هیچ وقت یادم نمی‌رود،اولین نمایشنامه جدی را که برای یک گروه که با هم کار می‌کردیم،نوشتم، یک‌شبه نوشتم! و فردای آن روز- اصلاً خودم باورم نمی‌شد- همه می‌گفتند چقدر خوب است.حتی یادم می‌آید دوست عزیزی داشتیم که کارگردان ما بود و به من گفت:«این را از جایی برداشتی یا نمایشنامه برای شخص دیگری است؟!» من خنده‌ام گرفت که دارد به این چیزی که من نوشته‌ام می‌گوید نمایشنامه.فکر می‌کنم یکجور قریحه است که درون همه آدم‌ها هست.درست مثل قریحه شعر که متأسفانه من کاملاً از آن بی‌بهره‌ام اما بعدها در دوران تحصیل جدی‌تری که در دانشکده داشتم،نمایشنامه زیاد می‌خواندیم،داستان خیلی می‌خواندیم و خب،خیلی جدی‌تر به آن فکر می‌کردیم.
آقای نریمانی! شما علاوه بر تئاتر، برای تلویزیون هم می‌نویسید،در سینما هم یک فیلمنامه کوتاه به نام«عباس‌خان»نوشته‌اید که برنده جایزه‌ای هم شده. با وجود فعالیت در این سه شاخه و پراکندگی کارهایتان در حوزه‌های مختلف، خودتان علاقه‌ دارید بیشتر در کدام حوزه فعال باشید؟فکر می‌کنم علاقه عجیبی هم به طنز دارید چون در سوابقتان هست که برای مجموعه«زندگی به شرط خنده»آیتم‌هایی نوشته‌اید،در مجموعه«هتل» (مرضیه برومند)هم بازی داشته‌اید و همینطور فیلمنامه مجموعه طنزی به نام«مجتمع مسکونی فرج و فرخ» کار شماست.
بله. بگذارید ابتدا قسمت‌ شیرینش را بگویم.من اصولاً به طنز خیلی معتقدم. به اعتقاد من،زبان طنز،زبان امروزین است. به نظر من،زبان معاصر تئاتر،کمدی است.این نظر شخصی‌ من است. با کمدی است که می‌شود دیگران را به تفکر واداشت.این لااقل در حوزه تئاتر است و تئاتر خیلی جدی‌تر است.کمدی از نوعی که من خودم به آن فکر می‌کنم مقوله‌ای بسیار جدی است امّا بخشی از اینکه برای تلویزیون و رادیو و خیلی کم برای سینما نوشته‌ام،متأسفانه یا شاید باید بگویم خوشبختانه از روی ناچاری است. یعنی اصولاً وضعیت تئاتر هیچ وقت به گونه‌ای نبود که سر و سامانی داشته باشد تا بتواند آدم‌های خودش را به درستی برای خودش نگه دارد.هرگز نشده یک گروه تئاتر به شکل حرفه‌ای فعالیتی مستمر داشته باشد.
منظورتان از«نگه داشتن»این است که تئاتر،هنرمند را تأمین اقتصادی کند؟
بخش اعظمی از‌ آن،تأمین اقتصادی است. بخش اعظم دیگری هم تأمین روانی است.متأسفانه شرایط روانی حاکم بر تئاتر ما،هرگز شرایط بسامانی نبوده،خصوصاً طی چند سالِ اخیر.
در دومین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر در تالار اندیشه،دیدم خیلی حرف برای گفتن داشتید. خاطرم هست وقتی می‌خواستید جایزه را به آقای برهانی‌مرند تقدیم کنید خطاب به آقای«محمدعلی کشاورز»- اگر اشتباه نکنم- گفتید من اگر یک نمایشنامه بنویسم،دو برابر بازی در یک تئاتر دستمزد می‌گیریم یا...
نه،برای بازی گفتم.دقیقاً برعکس. ‌من اغلب مدیران را دیده‌ام که همیشه از فقر نمایشنامه‌نویسی و فقر درام حرف می‌زنند اما خیلی جالب است.شما الان فرض کنید مثلاً منِ نوعی که نمایشنامه می‌نویسم با چه انگیزه‌ای باید ادامه بدهم،زمانی که می‌توانم یک نقشِ خیلی کوتاه را در کار دوستانم بازی کنم و دوبرابر یک نمایشنامه دستمزد بگیرم؟خب،اینها جای سؤال دارد.‌
برگردیم به فعالیت‌های تئاتری‌تان.می‌خواهم کمی درباره متن نمایشنامه‌هایتان حرف بزنیم.معمولاً وقتی یک متن را برای اجرای نمایش انتخاب می‌کنید- چه آن متن نوشته شخص دیگری باشد، چه ترجمه یا نوشته‌ خودتان- چه فاکتورهایی باید در آن متن موجود باشند تا شما آن را برای اجرا انتخاب کنید؟اگر خودتان نمایشنامه‌ها را می‌نویسید،موضوع نمایشنامه‌ها را از کجا الهام می‌‌گیرد؟یعنی چه اتفاقی باعث می‌شود آن موضوع را انتخاب کنید و درباره‌اش بنویسید؟
ببینید، در واقع سه چهار چیز دخیل است در انتخاب یک متن یا نوشتن آن.البته معمولاً هم متن‌هایم را خودم نوشته‌ام.اوّل ساختار اصلی و اجرایی آن متن است. باید متن حتماً ساختار اجرایی داشته باشد.در واقع فقط به یک محتوای صِرف و دیالوگ‌نویسی بسنده نشده باشد.حرافی نداشته باشد. بلکه تصویر شود یعنی برای کارگردان، تصور اجرای صحنه‌ای از آن متن روشن باشد. این یک عامل و فاکتور بسیار مهم است که متأسفانه در نمایشنامه‌های ما کمتر دیده می‌شود.دیگری همان بحث طنز است که گفتم چون من به طنز معتقدم اما طنز فرق دارد با لودگی و کمدیِ سطح پایین.آنچه من به آن فکر می‌کنم مطرح کردنِ موضوعات‌ بسیار جدی در قالب طنز است.در متن‌های خودم به این مورد خیلی توجه می‌کنم. به هر حال من سابقه خبرنگاری داشتم،زمانی روزنامه‌نگار بودم و این تجربیات به گونه‌ای کمکم می‌کند.متوجه معضلات می‌شوم و این معضلات در ضمیر ناخودآگاهم تبدیل می‌شود به یک برخورد طنز با قضیه.مثالِ روشنش می‌‌توان گفت تقریباً به کار یک کاریکاتوریست می‌ماند.من بین تمام آثار هنرهای تجسمی،کاریکاتور را از همه بیشتر دوست دارم چون کاریکاتور هرگز برای خنداندن نیست اما ممکن است شما بخندید.کاریکاتور برای متوجه کردن است؛در واقع دست گذاشتن روی یک معضل یا موضوع جدّی در قالب طنز.
یکی از نمایشنامه‌هایی که شما نوشته‌اید و خودتان هم روی صحنه بردید و اتفاقاً جوایز زیادی هم به دست آورد،«شب‌های آوینیون» است.متأسفانه من آن کار را ندیدم اما می‌خواهم کمی درباره‌اش توضیح دهید که موضوع آن چه بود و چه عواملی باعث شد جایزه«بهترین مفهوم مطلق نمایش»را بگیرد؟
فقط بخشی از جوایزی که آن نمایش گرفت، برای متن بود. خب، شیوه‌ اجرا هم مهم بود. بازی بازیگران هم در آن مؤثر بود.داستانِ‌ نمایش،خیلی داستان ساده‌ای است، یک گروه خیمه‌شب‌بازی می‌روند به شهر آوینیون فرانسه که نمایش خیمه‌شب‌بازی اجرا کنند. اوستای خیمه‌شب‌بازی حین تمرین بر اثرِ دسیسه‌ای که وردستش یعنی تنبک‌نواز می‌چیند عصبانی می‌شود و سوتکِ مخصوصِ خیمه‌شب‌بازی را قورت می‌دهد، بنابراین عروسک‌های این اوستا زنده می‌شوند.فضای آشفته‌ای پیش می‌آید.مبارک دیگر نمی‌خواهد باشد.می‌خواهد برود چون می‌گوید دیگر خسته شده و حالا که آدمِ زنده شده،دیگر قرار نیست اوستای خیمه‌شب‌بازی به جای او حرف بزند و حتی عشقِ او را هم،آن اوستا بگوید. به نظرم موضوع، خیلی موضوعِ جهانی و گسترده‌ای است. به‌رغم این که وقتی من داشتم این را می‌نوشتم، اعتراف می‌کنم به خیلی از این موارد فکر نمی‌کردم و فکر می‌کنم یکی از ویژگی‌های مهم یک اثر هنری همین است که بعدها بازخوردهای خودش را به وجود بیاورد یعنی مفهوم گسترده خویش را پیدا کند.شب‌های آوینیون،مفهومی جهانی دارد یعنی مسئله‌اش فقط مسئله کشور ما نیست، جامعه ما نیست، جامعه جهانی را در بر می‌گیرد. جامعه‌ای که آدم‌ها تقریباً هویت خود را از دست داده‌اند و فقط سیاستمدارانند که برای همه آدم‌ها تصمیم می‌گیرند.در کلِ جهان اینگونه است. جنگ درست می‌کنند،حزب درست می‌کنند حتی احزاب برای زندگی خصوصی آدم‌ها تصمیم می‌گیرند... به هر حال شکل اجرایی کار هم، شکل ِ نویی بود. به‌رغم اینکه موضوع از یک موضوع نمایش سنتی گرفته شده بود اما شکل اجرایی آن، شکل مدرنی بود. ضمن اینکه ما یک نمایش ایرانی را با شکل جدید نشان می‌دادیم و این مسأله،هم کار زیادی می‌بُرد و هم جذاب بود. البته باز هم تأکید می‌کنم نقش بازیگران را نمی‌شود نادیده گرفت چون خیلی تأثیر داشتند در این شکل از تمرین و اجرا.
در حوزه سینما با توجه به تجربه‌های محدودی که داشتید چرا این مسیر را ادامه ندادید؟ آیا پیشنهادی نبوده یا خودتان نخواستید ادامه دهید؟
ببینید،در سینما، مثلاً در حوزه بازیگری که من اصلاً کارم بازیگری نبوده...
یعنی هیچوقت نخواستید بازیگری را جدی ادامه دهید؟
چرا،شاید دلم خواسته. ‌فکر می‌کنم 98 درصد مردم بازیگری را دوست دارند ولی واقعیت این است که من بعدها فکر کردم می‌توانم در حوز‌ه‌های دیگر موفق‌تر باشم. با این حال هیچ‌وقت مقاومت آنچنانی نداشتم و هیچ‌وقت هم دعوت آنچنانی نشده و نخواستند و این حق طبیعی آنهاست. شاید من زیاد گرفتار حوزه تئاتر شدم. فکر می‌کنم حتی فرصت‌هایی را از دست دادم.من پیش از کار در تئاتر صحنه،حتی پیش از آنکه موفق بشوم،می‌توانستم در تلویزیون کار کنم.مثلاً شب‌های آوینیون،هشت سال پشت درهای بسته تئاتر شهر و جشنواره بود و در آن مدت من دو تا تله‌تئاتر کار کرده بودم؛در سال 68، ‌من برای تلویزیون کار می‌کردم، با بازیگران حرفه‌ای هم کار کردم؛هم نوشتم و هم کارگردانی کردم. فکر می‌کنم زیادی خودم را درگیر تئاتر کردم.الان حس می‌کنم جبر زمان دارد مجبورم می‌کند که برگردم،شاید نتوانم در سینما و تلویزیون کار کنم، اما به آن خیلی جدی ‌فکر می‌کنم، لااقل در حوزه فیلمنامه‌نویسی.
الان تنها منبع درآمد و امرار معاش شما از همین حوزه تئاتر است؟
‌خیر.مثلاً برای تلویزیون کارهای تلویزیونی می‌کنم.کار تدریس انجام می‌دهم و...
معمولاً کجا‌ تدریس می‌کنید؟
گاهی اوقات ‌در دانشگاه آزاد درس می‌دادم.الان می‌روم کرمانشاه تدریس می‌کنم ولی بیشتر درآمدم از حوزه نوشتن بوده یعنی برای هر برنامه‌ای چهار، پنج یا شش تا یا 10 تا آیتم نوشتم‌. به هر حال قناعت پیشه کردم. فقط هم به خاطر تئاتر یعنی تئاتر را خیلی جدی گرفته بودم. ‌در واقع خودِ تئاتر خیلی جدی است، اما متأسفانه وضعیت تئاتر خیلی شوخی شده است!
تا به حال شده کسی از مردم عادی به شما پیشنهاد سوژه بدهد؟
بله اما اول باید گفت این ‌واقعیت تلخی است که متأسفانه مردم ما با تئاتر قهرند. حالا چرا؟ چون احتمالاً شکلِ بدی از تئاتر را دیده‌اند،آن شکلِ جذاب تئاتر را ندیده‌اند.
و آن شکل جذاب تئاتر چیست؟
آن شکلِ‌ مَن‌دَرآوردی که هیچ ارتباطی با مخاطبش برقرار نمی‌کند و هیچ‌وقت به او فکر نکرده.من اصلاً آن را نمی‌فهمم.
منظورتان گونه‌ی تئاترهای جدید است که در کشور ما با فرهنگمان بیگانه است؟
شاید یک بخشش آن باشد ولی فقط منظورم تئاتر مدرن نیست چون تئاتر مدرن می‌تواند جذاب هم باشد.دیده‌ام کار بعضی‌ بچه‌هایی که کارهای مدرن و پرفورمنس و... اجرا می‌کنند، جذاب است. مشکلِ ما، خیلی مشکلِ ریشه‌داری است.زمانی شکل‌هایی از تئاتر باب شده بود،همراه با آوا و حرکات عجیب و غریبی که تماشاگر درکش نمی‌کرد.نمایشنامه‌نویس‌های ما پیش از اینکه به یک قصه درست پایبند باشند و متنشان یک روندی داشته باشد،فقط بسنده کرده بودند به محتوای صرف.مثلاً فکر می‌کردند تئاتر فقط یعنی اینکه تو حرف‌های خیلی بزرگ بزنی،در حالی که قالبت خیلی کوچک باشد.اصلاً برایشان مهم نبود.در حالی که اتفاقاً به نظر من هنرمند باید حرف‌های خیلی کوچک را چنان بسط بدهد و در قالب بزرگ مطرح کند که جذاب باشد.اصلاً کار هنر این است.ما زمانی شیپور را از دهان گشادش می‌زدیم اما امروزه بچه‌هایی را میان همکارانم می‌بینم که کارهایشان جذاب است.من این را تجربه کردم.‌
با توجه به توانایی‌هایی که در عرصه تئاتر دارید،هیچ‌وقت فکر نکردید در فرهنگسراهای اطرافِ محلِ سکونتتان یا منطقه فعال شوید،آموزش دهید یا...
صددرصد. خیلی هم به آن فکر کردم ولی من می‌گویم مدیران یا مسئولان ما و کسانی که مسئولیتی را می‌پذیرند باید بگردند و آدم‌های خودشان را پیدا کنند. قبول کنیم سخت است.من که نمی‌توانم مثل یک ویزیتور راه بیفتم یکی‌یکی، به همه فرهنگسراها سر بزنم و اعلام همکاری کنم. ‌وگرنه همیشه این تمایل وجود داشته. چطور من می‌توانم بروم کرمانشاه برای هنرجوها تدریس کنم،می‌توانم بروم شهرستان‌های دیگر،کار داوری بکنم،کارهای آموزشی،کارگاه و... ولی اینجا در اطراف خودمان عملاً هیچی...!
فکر می‌کنید بردن تئاتر به فرهنگسراها و جذب مخاطب در این مراکز،کمکی به رونقِ تئاتر می‌کند؟
بله،صددرصد کمک می‌کند.البته بستگی دارد شما چه شکل از تئاتر را به محلات ببرید. ببینید، شما اگر شکلی از تئاتر را ببرید که مخاطب از تئاتر گریزان شود، به نظرم اصلاً اشتباه کرده‌اید.خیلی جالب است.من می‌بینم هیچ‌وقت کسی نمی‌آید کارهای خوب تئاتر شهر و کارهایی را که لااقل مخاطب خوب دارد، ببرد در محلات نشان بدهد.این دغدغه وجود ندارد. من حتی به صورت ضمنی در گفت و‌گوهایم این پیشنهاد را دادم چون کارهای خودم مثل شب‌های آوینیون،دُن کامیلو و والس مُرده‌شوران همه مخاطب خیلی خوب داشته. شما فکر کنید«شب‌های آوینیون» شب‌هایی بوده که سه اجرا پشتِ سرِ هم رفته.این شوخی نیست.کدام نمایشی تا حالا توانسته سه اجرا پشت سر هم برود؟خیلی کم پیش آمده.من اخیراً کار دوست عزیزم آقای غنی‌زاده را دیدم به نام«ددالوس و ایکاروس» که در جشنواره سه اجرا پشتِ سر هم رفت. خب، چنین اتفاقی کم پیش می‌آید. بعد هیچ کس حمایت نمی‌کند،حتی دوستانم،آنهایی که در فرهنگسراها فعالند... می‌دانید، به هر حال یکجور بحث محتوایی و نگرانی در محله‌ها وجود دارد.آنها به چیزهایی فکر می‌کنند که به عقیده من زیادی مته به خشخاش گذاشتن است.‌ سال‌ها که بگذرد، متوجه می‌شوند جُز اینکه مانع ارتباط تماشاگر با تئاتر شدند،هیچ کار دیگری نکردند.
بین کارهایی که تاکنون انجام داده‌اید،در هر حوزه‌ای و در مقام کارگردانی،نویسندگی یا حتی بازیگری،کدام را بیشتر می‌پسندید و فکر می‌کنید یک سر و گردن بالاتر از سایر کارهایتان است؟ یا بهتر بگویم تعلق خاطر بیشتری به آن دارید؟
‌انتخاب کردن خیلی سخت است واقعاً چون هر کاری شرایط خاص خودش را داشته ولی اگر از منظر یک تماشاگر بخواهم بگویم،مثلاً شب‌های آوینیون خوب بوده،دُن کامیلو خوب بوده.«والس مرده‌شوران» هم متنش را خیلی دوست دارم.
نوشته خودتان بوده؟
بله،آنها همه کارهای خودم بودند.«شوایک»را به لحاظ ارتباطی که با تماشاگرش برقرار کرده بود خیلی دوست دارم.من تا حالا ندیده بودم تماشاگر وسط اجرا کف بزند. بحثی روی خوبی یا بدی این کار ندارم. بحثم،بحث ارتباط است. ببینید چگونه است که تماشاگر وسط اجرا به وجد می‌‌آید و عکس‌العمل نشان می‌دهد.خیلی برای من عجیب بود.این اتفاق چندبار حین اجرای شوایک افتاد. ولی از نظر فنی و شرایطی که مهیا بوده و فرصتی که برای تمرین در اختیار داشتیم،تا جایی که یادم می‌آید شرایط شب‌های آوینیون برای نمایش مناسب بود. برای دُن کامیلو هم نسبتاً مناسب بود.در والس مرد‌ه‌شوران و شوایک کمی به ما سخت گذشت.اینها کارهای جدّی ما بودند.همه کارهایم هم که در دوران دانشجویی انجام دادیم مثل«پایان آغاز»و... برایم خاطره‌انگیزند چون واقعاً در شرایط عاشقانه‌ای کار کردیم.آن کارهایی هم که در شهرستان اجرا کردیم خیلی عالی بودند.