در حال بارگذاری ...
بازخوانی یک روایت در هفتمین روز کوچ استاد عباس جوانمرد

گذران عمر به کوشش تئاتر

ایران تئاتر : حرف های بسیاری برای نگفتن دارد! در میانه حرف هایش سکوت می کند و پایی را که روی پای دیگر انداخته، تکان می دهد و به رو به رو خیره می شود. به خاطر همین است که وقتی سکوت را مزه مزه می کنی و جمله قبلی را تکرار می کنی، بی آنکه حرف را ادامه دهی، چیزی نمی پرسد؛ فقط لبخند می زند.

متن حاضر بازخوانی روایتی است از زنده یاد عباس جوانمرد که بخشی از سلسله گزارش هایی است درباره تاریخ تئاتر ایران و تحت عنوان یاد ایام در سال 92 در سایت ایران تئاتر منتشر شده است.

 در خانه عباس جوانمرد، هنوز بساط کوچک هفت سین در زمینه فیروزه ای رومیزی، کنار پنجره مانده است و پامچاله های کوچک در گلدان سفالی ایوان ... این چند ماهی را که در ایران می گذارند، تنها زندگی می کند. خیلی زود به دغدغه های حرفه ای اش می رسد و می گوید: «به گمان من، فعال امروز نمایشی در هر عرصه باید شناسنامه گذاشته اش را بداند. البته نه از طریق جعلنامه به اصطلاح «تاریخی» شعبده بازان هنری که همیشه اعمال و رفتار تقلب آمیزشان مایه سرشکستگی اهل نمایش بوده است. بلکه از مجاری درست و علمی. گاه دیده ایم بر اثر حسادت، تقلب یا ناآگاهی و ندانم کاری، گذشته باارزشی را مخدوش یا حدف کرده اند. هر فعال نمایشی، در هر جایی که هست، به ویژه در جایگاهی که با قلم و پژوهش سر وکار دارد، مسئولیت خطیری به عهده دارد.
چراکه این نظرهای مخدوش می ماند و یحتمل مراجعه می شود و چه کند نسل آینده با این هذیان ها و اطلاعاتی که این روزها به نام «تحقیق و خاطرات» به چاپ می رسد؟ بر ذمه اهل قلم است که این اعمال را خرد و کوچک نپندارند و بدانند که مردان بزرگ، اغلب از زخم های به ظاهر کوچک مرده اند و تاریخ تئاتر ایران نشان داده است که بیش از هر کشور دیگری دچار این آفت ها بوده است. بزرگ ترهای ما افرادی مثل ظهیرالدینی، شهرزاد، مقدم و این اواخر نوشین در همین چرخه گرفتار شده اند.» این همان نکته ای است که در کتاب «غبار منیت پدر خوانده»، که نقد جامعی درباره پژوهش تئاتری مصطفی اسکویی است،  بارها به آن اشاره می کند. همان چیزی که بسیاری از هم نسلانش را به گوشه انزوا کشاند.
اما در مورد جوانمرد بهتر است بگوییم «کناره گیری می کند». چه سال 54 که در پس آن کناره گیری، شروع دوباره سفرها و آموختن هایش بود و چه این روزها که در خلوتش مشغول ویرایش نهایی «تاریخ گروه هنر ملی» است. البته کتاب «تئاتر، هویت و نمایش ملی» اش هم زیر چاپ است. خستگی ناپذیر، هنوز کتاب های روزگار ما را دنبال می کند و این کمال طلبی در تمام زندگی اش به چشم می خورد. حتی در وسواسی که برای هماهنگی فنجان و نعلبکی و پذیرایی تمام و کمال و با نزاکت به رسم ایرانی دارد. رعایت این ظرافت ها شاید با موی خاکستری اش منافات داشته باشد، اما واقعیتی که در این فرصت محدود هم سعی می کند جرقه ها و سوال هایی در ذهن تو ایجاد کند، سوال هایی که تو را به فکر فرو می برد. وی می گوید: «خواندن، خواندن، دیدن، دیدن، دیدن». خودش هم خوانده است، سخت و پیگیر. کتابخانه انباشته ای که سه سوی ما را گرفته است، گواه همه این خواندن ها است. از تاریخ تا ادبیات، از تئاتر تا فلسفه و .... همه چیزی برای سیراب کردن جانی که هنوز تشنه است. جانی که در دروس خشک و به قول خودش جامد دانشکده حقوق آرام نگرفت. نه فقط آنجا، که در هنرستان هنرپیشگی و سپس گذراندن دروه آموزشی پروفسور دیویدسون در دانشگاه هم که فقط پنجره ای برایش بود، اینگونه بود. شاید به خاطر همین تجربه هاست که اینقدر موقعیت آموزشی را سخت و غیرخلاق می بیند، چیزی که در جامعه ما کمتر به آن توجه شده است. «جاهایی مثل مراکز آموزشی، آدم های خاصی می طلبند. آدم هایی برخوردار از آگاهی های تئوریک و مصالح عملی و دارای شعور تلفیق و آگاه به راز قریحه و الهام به شاگرد. هرکسی نمی تواند تدریس کند. باید خلاق باشد و بتواند بر طبق نیازها و مقتضیات هر فرد با او ارتباط برقرار کند. یک معلم خوب کسی است که با بیش و بردباری بتواند توانمندی های شاگردانش را شناسایی کند.» به خاطر رعایت همین ظرافت هاست که در ذهن بچه های گروه تئاتر دانشکده سوره ماندگار شده است. مرد هفتاد و پنج ساله ای که با وجود تنگ وقتی این ایام، با اشتیاق در راهروهای سوره به سوال های دانشجوها پاسخ می داد، بی خیال از دست رفتن ساعت استراحت و ناهار. بی خیال خستگی! این اشتیاق برای آموزش درست نسل جوان، شاید از آنجا نشئت می گیرد که خودش در روزگار جوانی متوجه برنامه ریزی فرسوده، عقب مانده و غیرقابل استفاده هنرستان هنرپیشگی شده بود و هنوز دلسوز انتقال تجربه هایش به نسل ما است تا ما وقتمان را به دوباره تجربه کردن تجربه های گذشتگان از دست ندهیم و این انتقال، پلی باشد برای عبور از زمان و رسیدن به فردا. این هم نکته ای است که کمتر مورد توجه مدیران و برنامه ریزان آموزشی قرار گرفته است. در هنرستان هنرپیشگی هم تنها نکته قابل توجه، حضور بعضی از اساتید بود که به مدد آن ها، کمبودهای داخل را بیرون از آن فضا پیدا می کردند. اساتیدی چون دکتر نامدار، گرمسیری، جنتی عطایی، مهرتاش، معروفی و البته مرحوم «هایک گاراکاش» و جوانمرد از همه بیشتر خود را مدیون او می داند که خودش نمونه انضباط و عشق صادقانه به تئاتر را از وی آموخته است و در کنار این ها، هم دوره ای هایی مثل جعفر والی، رضا بدیعی، پرویز بهرام، هوشنگ لطیف پور، هوشنگ ملکی و ... که جوانمرد راز موفقیت این گروه از فارغ التحصیلان هنرستان هنرپیشگی را در جویندگی و یابندگی خودشان می داند.
«در همان زمان هم مطالبی تحت عنوان تاریخ تئاتر گفته می شد. مثل الان! شما مکرر می بینید که همچنان، تئاتر از یونان شروع و به رم ختم می شود و هر استادی هم برای خودش قله ای دارد. یکی قله اش ایبسن است و دیگری برنار دشاو و متجددترینشان، پیتر بروک و گروتفسکی. اما از آنچه در زیر گوششان می گذرد – از تئاتر مملکت خودمان – اطلاعی ندارند، چه رسد به شرق و شرق دور که مادر تمدن های دنیاست. این به نظر من زشت ترین اپیدمی است که شاید به نوعی استعمار، آن را به کشورهای شرق ارزانی داشته است. این ها هویت خودشان را فراموش کرده و ایده آل هایشان را در غرب جست و جو می کنند. می خواهند تعزیه را از طریق برشت بشناسند. حیرت آور است!» سکوت می کند و بعد از چند لحظه: «به گمان من استعمار، همیشه با دو طرح عمل موازی، یورش می آورد. یکی یورش قهرآمیز کوتاه مدت و دوم یورش فرهنگی بلند مدت که جوهر اصلی سلطه استعماری، بیشتر در دومی نهفته است. در این یورش با بی اعتبار کردن ارزش های ملی و سنتی است، آرام آرام تو را بی هویت می کنند و بعد، بنجل ترین نوع فرهنگ و هنر را چون آواری بر سرت می ریزند و «خفه کشت» می کنند. به برنامه های سینمایی و تلویزیونی حتی در حال حاضر نگاه کنید. صبح، هفت تیرها از غلاف بیرون می آید و تا نیمه شب روز بعد چشم و قلب و استخوان می ترکانند و دائم خون و نعره است که فوران می زند. این حرف ها را عباس جوانمرد -  از بنیانگذاران تئاتر ملی ایران – می زند و در مقابل سکوت تو، باز ادامه می دهد که معتقد است: «سکوت خالی نیست و تو حتی در سکوت هم سرشار از گفتنی هستی و جریانی از تفکر و احساس را در خودت مرور می کنی.» و ادامه می دهد: «شگفت آورتر این است که این روزها مقلدان جهل و جنون خودی، دارند گوی سبقت را از طراران وحشت و خون غرب می ربایند و این طور است که به علت تکرار کار زشت، به مرور قباحت از بین رفته شده است «قاعده». در عرصه این اعمال زشت و شنیع، عاملان این رقابت بسیار «شریفانه» - قهر امرند و یکه تاز! این درداور نیست؟!»
در صندلی به آرامی جا به جا می شود، دستی میان خاکستری موها می برد و سکوت جاری است. از گذشته می گوید، در جوانی اش آرامش آب بود و تمرین های شنا در ساعت شش هر عصر و داستان مردی که زودتر از همه تن از آب می شست و با عجله غیب می شد ... طبیعی است این عجله و اشتیاق و گام هایی که دور می شد، از نگاه دقیق و حساس جوانمرد دور نمی ماند. این مرد، صادق شباویز، از شاگردان و بازیگران نوشین بود و گفته هایش از تئاتر برای جوانمرد جذاب بود. این گونه است که از استخر به تئاتر فردوسی می رود و عضو مستمع آزاد کلاس های زنده یاد «نوشین» می شود.
اما همچنان ورزشکار می ماند، حتی چندی سرپرستی تیم شنا را هم به عهده می گیرد که رویاهای شیرین قهرمانی و مسابقات شنا و واترپلو حاصل آن است و البته شم مدیریت و ارگانیزاتور بودن جوانمرد را نباید از نظر دور داشت. لابد همسایگان او در ساختمان محل سکونتش هم مدیریت و دقت نظر کارگردانی جوانمرد را در اداره بیش از هشتاد هنرمند صاحب نام شنیده اند که به اصرار، او را عضو هیئت مدیره ساختمانش کرده اند! اینجا هم با نگاهی عقلانی به همه چیز می نگرد و اصرار دارد که مخارج ساختمان باید براساس اولویت ها انجام شود و تاکید می کند: «تشخیص اولویت ها باید براساس نیاز متعارف و تامین آن بر پایه حداقل درآمدها باشد، نه حداکثر اعیانیت.»
نگاه پرسشگرت را که می بیند، می گوید: «هیچ کدام از این ها از تئاتر جدا نیست، شکسپیر شاعر و درام نویس بزرگ انگلیسی در اثر معروف خودش به نام «آنطور که شما بخواهید» جهان هستی را یک تئاتر بزرگ و انسان ها را بازیگران آن می داند – عیناً همین تعبیر را شاعر بزرگ ما عطار در اشترنامه در مورد دنیا و مردم دنیا دارد. برای اطلاع بیشتر شما باید بگویم:
نمایشنامه «تئاتر بزرگ جهان» اثر جاودانه کالدون دلابار لا هم درباره همین بازیگری ما آدمیان و مهارت استاد ازل گفت و گو می کند و حتی این عکس هایی که شما اینجا در این اتاق از نمایش «غروب در دریای غریب» و «قصه ماه پنهان» می بینید، چیزی جز این نیست که ما همه بازیگریم  بازیگران یک قصه دراز، قصه بی انجام؛ بی آغاز – که گاه بازی خودمان را برای تماشای بازی دیگران کنار می گذاریم – و گاه نیز برای معنی دادن به زندگی کوتاه و محتوم خود به سوی سرنوشت آفرین خویش باز می گردیم و حقیقتی را که به بهای زندگی مان تمام می شود، در گوش او فریاد می زنیم. مثل «غروب در دیاری غریب» – با این حال در این عرصه لایتناهی همچنان
ما لعتبکانیم و فلک لعبت باز                                            از روی حقیقتی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نط وجود                                          افتیم به صندوق عدم یک یک باز
در این بازی کوتاه و ناچیز هستی – در این چرخه بی پایان کائنات که آخرین خورشید مکشوفه اش میلیاردها سال نوری با کهکشان ما فاصله دارد چه بلاهت مشنگانه ای می خواهد که تو از من منیت و مایملک چندرقازی ات لاف بزنی و با شعور نداری و جعل و تزویرت پز بدهی. هیچ چیز بدتر از جهل نیست – جهل به خود و جهل به دنیا، جهل به پول و مکنت – جهل به اخلاق – جهل به زیبایی و توازن که مادر همه هستی و شعور آدمی است. کسی که تراز و توازن و شکل شکیل نمی داند و نمی فهمد، هیچ چیز نمی فهمد – درک زیبایی و توازن یعنی ادراک حق و عدالت! می بینی چه پیوستگی عجیبی دارد این دنیا؟! چرا نباید گوش این پیربچه های ننز و کم مایه و پر مدعا را گرفت و جهل و تقلبشان را یادآور شد؟
من هیچ وقت در این قبیل موارد امساک نکرده ام، خسته هم نمی شوم، این خود تئاتر و خود زندگی است» و حال جوانمرد را با شوری مضاعف درجوانی می بینیم که برای بی قراری ها و جست و جوهایش محملی یافته است. اما نه تئاتر آن روزگار که به قول خودش، آداپتاسیون های بسیار بی رمقی از نمایشنامه های خارجی بود. آن هم در حد تقلیدهای نادرست و غیرخلاق تئاتری و خارج از مدار همیشگی تکرارها و دور زدن ها! تئاتری که برای جامعه خفقان زده بعد از 28 مرداد پنجره ای گشوده باشد به فضای آزاد. فضایی باز و چشم اندازی وسیع، در حد آرمان های جوانانه شان که هنوز نشانه هایی از آن مانده است، حتی در انتخاب این خانه با پنجره هایی رو به آسمان!
و خانه! چه مفهوم عجیبی در اتفاق های تئاتری این مملکت است. جمع اولیه گروه هنر ملی هم در خانه مرحوم سرکیسیان شکل گرفت. در همان دوران هنرستان، متوجه شاهین سرکیسیان می شود و جریانی از خودآموزی، که در خانه وی با حضور افرادی چون بیژن مفید، علی نصیریان، اسماعیل داورفر، سودابه گنجه ای، خجسته کیا، فهیمه راستکار، لطیفپور، ملکی، جمشید لایق و ... شکل گرفت. سرکیسیان با دو سه زبان آشنا بود و از طریق وی آگاهی از اتفاقات تئاتری خارج از کشور و جریان تئاتر آوانگارد میسر می شد. البته بیژن مفید هم انگلیسی می دانست و شروع به ترجمه مطالبی از تئاتر روز غرب کرد. تمرین چند متن خارجی حاصل همین دوران است که از آن جمله می توان به «سود» ژولین گرین، «همه پسران من» آرتور میلر، «مارگریت» آرمان سالاکو و .... اشاره کرد.
همیشه ابتدا شوق و شور فراوان برای تحلیل متن و تمرین ها بود و سپس قضاوت عملکرد خود و حاصل کار!
«وجدان حرفه ای در ما قوی بود و می خواستیم ببینیم چقدر پیشرفت کرده ایم. آن هم با نظرگاه مشکل پسندی که ما داشتیم. چون هنگامی که انسان به فهم می رسد، دیگر نمی تواند خودش را به نفهمی بزند و کار حاصل از مدت ها تمرین، پاسخگوی نیاز ما نبود.»
جلسه ای شکننده و طاقت فرسا و محاکمه ای دقیق. جوانمرد می گوید: «تفصیل درست این قضایا را به امید اینکه دیگر تصاحب نشود و در تاریخ گروه هنر ملی به زودی خواهید خواند». او از تاثیر انتقاد یک خاطب آگاه غیرتئاتری یاد می کند که گفته بود «شما که مردم و جامعه خودتان را درست نمی شناسید، چرا این متن ها را کار می کنید؟»
تمام گروه شوکه می شوند و مرحوم سرکیسیان به عنوان سرپرست گروه هم ناراحت می شود. اعضای جوان مثل جوانمرد بیشتر به فکر فرو می روند.
فکری در میان بود به مدت ده – پانزده روز! در این مدت چه گذشت بر عباس جوانمرد و چه حالی داشت که اینطور تصمیم به تغییر و شروعی دیگر گونه گرفت! شروعی از آن دست، که تمام سابقه ذهنی پیش از آن محدود می شد به سه تابلو از فردوسی، کار مرحوم نوشین که فکر می کرد، دیگر وقت آن رسیده است که مردم ما تئاتر خودشان را داشته باشند. تئاتری که از غم ها و بغرنجی های زندگی خودشان بگوید. اما که نطفه تفکر «گروه هنر ملی» در همین سکوت ده، پانزده روزه شکل گرفت. شروع دوباره، با داستان های صادق هدایت بود. نمونه ادبیات داستانی خوش ساخت ایران در آن روزگار. «محلل» یا «درد دل آمیرزا یدالله» و «مرده خورها» قطعا به همان طراوت و تازگی که جوانمرد کارگردان، بازیگر و نویسنده، حس می کرده، بوده است. دکتر خانلری بعد از دیدن تمرین «درد دل آمیرزا یدالله» آنقدر تحت تاثیر قرار گرفت که این گروه جوان را برای اجرا به باشگاه دانشگاه تهران دعوت کرد.
شاهین سرکیسیان، خانلری را به دیدن کار دعوت کرده بود و دکتر خانلری می خواست سالگرد تولد صادق هدایت را در دانشگاه تهران جشن بگیرد. بعد از دیدن تمرین «درد دل آمیرزا یدالله» دیگر تمام برنامه های قبلی به هم خورد. فقط خانلری سخنرانی کوتاهی کرد و ...
«ما هم به سلامتی شما کاسه، کوزه مان را زدیم زیر بغلمان و رفتیم. پول هم نداشتیم. یک مقدار از راه را با تاکسی و بقیه را پیاده رفتیم. اما دوست دارم نسل شما بدانند که ما در آن روزگار چطور تمرین می کردیم. برای یک پیس سی و پنج دقیقه ای، شش ماه تمرین می کردیم. شش ماه کار مداوم !» برای همین است که اجرای این کار نقطه عطفی در پایه گذاری یک تئاتر دقیق ملی است. اصلا برای اولین بار زبان روزمره تئاتر جدی در اینکار پیدا شد. پیش از آن زبان صحنه ا» نوعی زبان کتابت و چکشی حرف زدن فارسی بود. مگر در نمایش کمدی که آن هم راهش از مجرای تخت حوضی می گذشت. پس از آن نصیریان «واقعی طلایی» را نوشت و کارگردانی کرد. به این ترتیب اولین برنامه گروه هنر ملی با سه تک پرده ای «محلل»، «مرده خورها» و «واقعی طلایی» در تالار فارابی هنرهای زیبای کشور به صحنه رفت. تصویر کارهای پس از آن، به دیوارخانه جوانمرد آویخته شده است. عکس هایی سیاه و سفید و سفر در طول زمان ... صحنه ای از نمایش «سگی در خرمن جا» نوشته نصرت الله نویدی و کارگردانی عباس جوانمرد. نسل ما که نه! اما آن ها که دیده اند، می گویند علی نصیریان و آذر فخر، یکی از بهترین بازی هایشان را در اینکار داشته اند. متن رئالیستی نویدی، نویسنده شهرستانی آن دوران، که هیچ وقت قرار ماندن در تهران را نداشت و جوانمرد، تفسیری دیگرگونه از رئالیزم و نظام باورپذیری اثر ارائه داد. نویدی را در دوران، اجرای «سگی در خرمن جا» در سنگلج هم کمتر می دیدند. اما چشم های جست و جوگر جوانمرد او را دید.
پیش تر از آن اجرای «پهلوان اکبر می میرد» بود که جوانمرد را اکثرا با بازی حماسی آن می شناسند. پوستر سیاه و سفید «غروب در دریای غریب» و «قصه ماه پنهان» و زنی که عروسک وار گوشه تصویر خم شده است و دلی یا سیبی قرمز که با نخی در میان این تاریکی آویخته شده است. این پوستر یادگار اجرای این آثار در کاناداست – سال هایش، شاید چهل سال قبل اینکه نمایشنامه از بهرام بیضایی. اولین کارهایی است که از بیضایی جوان در تهران اجرا می شود.
«غروب در دیاری غریب» پیش تر در کانال سه تلویزیون هم اجرا شده بود و بسیار مورد استقبال مرد مواقع شد. یکی از جذابیت هایش، شاید این بود که بازیگران در هیئت عروسک هایی آویخته از ریسمان عروسک گردان بر صحنه ظاهر می شدند و کار وقتی سخت تر می شد که اگر بدانیم آن زمان هنوز ضبط و ادیت رایج نبوده و برنامه ها برای بازیگران، دوربین چی ها و کارگردان، زنده و خلق الساعه بوده است. انسان هایی با حرکات و بیانی هماهنگ و مقطع عروسکی و در این عکس ها، عباس جوانمرد و نصرت پرتوی در هیئت عروسک هایی با موهایی از کلاف بافتنی و ریسمان هایی آویخته به دست و پا دیده می شوند. همچون عروسک هایی در بند، تحت سلطه و اداره عروسک گردان!
بیضایی تازه به اداره تئاتر آمده بود. پیش از این کارمند اداره ثبت بود، همانطور که پدرش. اما به سختی خودش را به اداره تئاتر انتقال داد. او اهل نوشتار بود و استعداد و امکانات نوشتاری اش، مصالح آماده ای برای تجربه های نوین کارگردانی جوانمرد بود. دوره عبور از رئالیسم و رسیدن به مبانی تئاتری برای تئاتر و آشنایی با گوردن کریگ.
بعد از این است که «گروه هنر ملی» برای بار دوم با سه نمایش «غروب در دیاری غریب»، «قصه ماه پنهان» نوشته بهرام بیضایی و «آلونک» به نویسندگی کورس سلحشور و کارگرانی عباس جوانمرد، برای بار دوم در فستیوال بین المللی تئاتر سارا برنارد، در فرانسه شرکت می کند. بار اول به خاطر نمایش «بلبل سرگشته» به این فستیوال دعوت شده بودند. «بلبل سرگشته» را علی نصیریان برای شرکت در مسابقه نمایشنامه نویسی نوشت. مسابقه ای که حسن شیروانی در مجله نمایش اداره هنرهای زیبا برگزار کرد. اما در اجرای این نمایش و تمرین هایش مرارت های بسیار را تحمل کردند. «به علت نابخردی هایی که در مجموع راه و رسم غلط تئاتری ها وجود دارد، هر وقت یک خبری نشو و نما پیدا می کند و رو به تعالی می رود، انواع و اقسام گربه رقصانی و کارشکنی ها از یک طرف و حسادت ها و دلگی های حرفه ای از طرف دیگر شروع می شود. برای تمرین های این کار، برای اجرا در پاریس، ما را از تنها سالنی که به هزار زحمت در اداره تئاتر فراهم شده بود، محروم کردند. نمی توانید بفهمید که ما چه حسی داشتیم از اینکه به عنوان اولین گروه ایرانی در یک فستیوال جهانی تئاتر شرکت می کردیم. جوان بودیم. با همان اشتیاق و دستپاچگی های خاص آن دوران!»
راست می گوید که درست در اوج کارشان با این مزاحمت ها مواجه می شوند. اگر به دقت نگاه کنی کمال شهرزاد و کرمانشاهی هم درست در هنگام شکوفایی با این مشکلات مواجه می شوند و درست  موقع شکوفایی نوشین است که محاکمه اش می کنند. «کمتر از یک ماه به اجرا در فستیوال مانده بود و هیچ چیز حاضر نبود. تمرین های پیوسته و وسایلی که باید بکوب حاضر و آماده می شد. سالن کوچک تمرین را به بهانه «خراب شدن صندلی ها» از ما می گیرند. انگار قرار بود «روی صندلی ها» تمرین کنیم. با زحمت جای دیگری پیدا کردیم، اما همان شب اول میان تمرین، چراغ ها خاموش شد و شب های دیگر هم و آن تدنی ها و دون همتی ها و کوه «کومپلو» و حرص و ولع و خفقانی که بود و گریز من که نفسی بکشم برای زنده ماندن!» همه این ها به خاطر جهالت است. اما تئاتر برای مردم هم، پدیده مهجوری بود.» با همین نگاه است که در هنگام تاسیس تلویزیون ملی ایران، ضمن تشکیل کلاس های گویندگی و کارگردانی برای فعالان تلویزیون، از این رسانه برای آشنایی عموم مردم با پدیده ای به نام تئاتر استفاده کرد و طرح اجرا و پخش هفته ای یک نمایش یک ساعته از تلویزیون را به اداره هنرهای زیبا داد. طبق معمول، مسئولین فکر می کردند امکان پذیر نیست. ولی با اصرار جوانمرد، بودجه بخور و نمیری برای هر برنامه در نظر گرفته شد. برای تمام هزینه های یک برنامه، مشتمل به مخارج دکور، لباس و دستمزد نویسنده، کارگردان و بازیگران، بودجه سه هزار تومانی تصویب شد که بعدها تا پنج هزار تومان هم رسید. به این ترتیب شش گروه زیر نظر عباس جوانمرد تشکیل شد و افرادی چون والی، نصیریان، انتظامی، خسروی، دیلمقانی و ... سرپرستی گروه ها را به عهده گرفتند و این برنامه ها با استقبال مواجه شد. آنقدر که شب های چهارشنبه، خیابان ها خلوت می شد و بسیاری به خانه هایشان می رفتند تا تئاترهای تلویزیونی را از دست ندهند.  
اما یکی از بهترین برنامه های گروه، پیس «تقلا» به نویسندگی نصرت پرتوی بود که سه بار در تلویزیون تکرار شد و پس از آن هم به نمایش صحنه ای تبدیل شد. تقلا به مدت بیست شب در «جامعه باربد» روی صحنه رفت و پس از آن بنا به دعوت تئاتر سپاهان همین برنامه به مدت یک هفته در تئاتر سپاهان در اصفهان اجرا شد. البته پیش از آن برنامه اول گروه هنر ملی که شامل سه تک پرده ای بود، به دعوت دکتر والا – مدیر تئاترهای نصر و تهران – به مدت 20 شب در تئاتر نصر به صحنه رفته بود – که این خود اولین تجربه گروه در لاله زار و رویارویی با تماشاگر عادی بود – و اولین گام به سوی حرفه ای شدن.
گروه هنر ملی، که با سفر به اروپا و شرکت در فستیوال تئاتر ملل – به عللی که منشا تجربه های بعدی است – از هم پاشیده شد، اما با طرح و اجرای برنامه های تلویزیونی کانال 3 توسط جوانمرد و ایجاد شش گروه نمایشی که گروه هنر ملی در قالب یکی از این گروه هاست؛ دوباره شکل می گیرد و همزمان با اجرای نمایش «تقلا» در صحنه، جوانمرد تمرین نمایش «آلونک» نوشته کورس سلحشور را آغاز می کند و این ها همه ذوق بازگشت جدی به صحنه را برای گروه هنر ملی زنده می کند. اما سال 54 سال بدی است، جوانمرد با گسترش حزب فراگیر «رستاخیز» با اعتراض به سیاست اجرایی تئاتر از شورای تئاتر کناره گیری می کند و خانه نشین می شود و این تازه شروع دوره جدیدی از جست و جوهای جوانمرد است که نمی تواند هنگام گرفتن حقوق ناچیز تئاتر دفتری پهلوی آن ببیند برای عضویت در حزب رستاخیز – در پی همین نپذیرفتن است که با هزینه شخصی برای معالجه و تحقیق به لندن می رود و به مدت دو سال به مطالعه تئاتر هماهنگ، عناصر همگون در نمایش و تئاتر معاصر انگلیس می پردازد و سپس شش سال را در اسپانیا و به مطالعه درباره نمایش های دوره گرد و دوره طلایی تئاتر اسپانیا و مشابهات آن با تئاتر ایرانی می پردازد و بعد به کانادا کوچ می کند. هنوز هم نیمی از سال را آنجاست و نیمی دیگر را ایران.
در کانادا هم با حضور عده ای از فارغ التحصیلان سینما و تئاتر، یک کلاس آموزش تئاتر برای ایرانی های آنجا تشکیل داد. این کلاس ها نزدیک به یک سال به طول انجامید و در تمام شاخه های مورد نیاز یک مرکز تئاتری از جمله کارگردانی، بازیگری، طراحی دکور، مدیر تهیه، منتقد، مدیریت فنی و ... افرادی آموزش داده شدند.
این روند ادامه پیدا می کند تا حالا که به قول خودش در رفت و آمد بین ایران و کاناداست و با هر بار آمدنش دوباره موسیقی بسم اله خان و آوازهای بیژن مفید در این خانه می پیچد و جوانمرد هم، حتماً سرش را تکان می دهد و می گوید: «زیباست! نه؟! اگر زیبایی در دنیا نبود، آدمیزاد چه می کرد با این دنیای جهنمی؟!»

-1334: به پایان رساندن دوره کارگردانی و بازیگری دانشگاه تهران زیرنظر پروفسور دیویدسون.
-1334: بنیان گذاری گروه هنر ملی با تنی چند از همفکران در خانه زنده یاد شاهین سرکیسیان.
-1336: قهرمانی شنا و واترپلوی ایران و پذیرش سرپرستی تیم شنای ایران و سازماندهی و برگزاری اولین دوره مسابقات خارجی.
- 1337: تشکیل دوره های آموزش گویندگی و کارگردانی در تلویزیون ایران.
- 1338: تحریر و اجرای نمایشنامه تلویزیونی «کدام یک از دو».
-1339: پی ریزی سازمان تئاترهای تلویزیونی در قالب شش گروه فعال با کمک و همیاری دوستان هنرمند.
- 1340: تجدید سازمان کروه هنر ملی و سرپرستی و رهبری آن تا سال 1356.
- 1345: تأسیس کارگاه «خانه نمایش» به منظور فعالیت های تجربی گروه و نیز عضویت در شورای تئاتر وزارت فرهنگ و هنر که تا سال 1354 ادامه می یابد.
- 1346: برگزاری سه دوره کلاس های آموزشی در سالن فارابی و خانه نمایش. انتشار نمایشنامه «شهر طلایی» و اجرای آن.
- 1347: تأسیس گروه دوم هنر ملی.
- 1351: تا این سال 28 نمایش صحنه ای و بیش از 30 نمایش تلویزیونی را کارگردانی می کند و از میان این اجراها شش نمایش برای اولین بار در فستیوال تئاتر ملل سارابرنارد، فستیوال تئاتر جهان سومو جشنواره نمایش های ایرانی شرکت می کنند.
-1352: ساخت سه فیلم یک ساعته به هم پیوسته با نام های «در اندوه تولدی دیگر»، «کنار آتش دوست» و «روزی خدا» برای تلویزیون که هرگز از محاق توقیف خارج نشدند.
- 1355: سفر به لندن به منظور معالجه و مطالعه در زمینه عناصر همگون در تئاتر هماهنگ.
- 1361: سفر به اسپانیا جهت مطالعه بر فعالیت گروه های آماتور و نمایش های دوره گرد و دوره طلایی و مشابهات تئاتر میانی این دوره با تئاترهای سنتی ایران.
- 1367: سفر به کانادا و تأسیس مرکز مستقلی برای آموزش و تولید نمایش به نام نمایش خانه هنر HONAR PLAY HOYSE و انتشار «در تئاتر باید هویت خود را در کجا جست و جو کنیم» در سایبان تورنتو.
- 1368: اجرای تجربی «آنکه می گوید آری، آنکه می گوید نه» در سه بخش «توسط هنرجویان نمایش خانه هنر» در تورنتو.
- 1369: اجرای نمایش های «غروب در دیاری غریب» و «قصه ماه پنهان» نوشته بهرام بیضایی در تورنتو. عضویت رسمی در مرکز تئاتر استان انتاریو و نالنت بانک «Talent Bank» کانادا که همچنان ادامه دارد.
- 1372: انتشار تکمله ای بر تعزیه در سایبان، تورنتو.
- 1382: انتشار کتاب «غبار منیت پدر خوانده» - نقدی بر پژوهش تئاتری مصطفی اسکویی.
منبع:
کتاب جشن مهرگان (جشن نامه مشاهیر معاصر ایران) – بخش نخست: هنر (پاره اول) – به اهتمام محسن شهرنازدار




مطالب مرتبط

گفت‌وگو با عزت‌الله رمضانی‌فر، بازیگر پیشکسوت

تماشاخانه سنگلج، می‌‌تواند بهشت تئاتر ملی شود
گفت‌وگو با عزت‌الله رمضانی‌فر، بازیگر پیشکسوت

تماشاخانه سنگلج، می‌‌تواند بهشت تئاتر ملی شود

عزت‌الله رمضانی‌فر، بازیگر پیشکسوت می‌گوید با برنامه‌ریزی و مدیریت درست و اختصاص بودجه مناسب، می‌توان تماشاخانه سنگلج را به بهشت تئاتر ملی ایران تبدیل کرد.

|