در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایشنامه‌ «خانم ایکس» نوشته‌ جواد عاطفه

خانم ایکس؛ سایکودرام فقدان

ایران تئاتر- سولماز نراقی: نمایشنامه «خانم ایکس» درامی است که در دایره‌ فقدان‌ها شکل می‌گیرد. از حیث فرم این فقدان به دنبال حذف دیالوگ در معنای متعارف آن، غیاب هر شخصیتی جز نقش اول، آرایش خلوت و بی‌رنگ صحنه، تا فقدان نام مشخص برای پرسوناژ اصلی به وجود آمده. بیشترین بار این نمایش بر دوش متن است. متنی حاوی هیاهوی ذهنی زنی با اختلالات سایکوتیک…

فضای تاریک و دخمه مانند. شاید شبیه یک آسایشگاه روانی یا یک بیمارستان یا شاید جایی در خواب‌های یک زن. دیوارهایی بلند و تیره رنگ. یک تخت خواب و یک صندلی. با فاصله از هم چسبیده‌اند به دیوار. زن خیره است به روبرو. به هیچ. در تمام صحنه گویی با تماشاگران، با خلأ و با هیچ حرف می‌زند.
اینها جملات آغازین نمایشنامه اند. نویسنده از همان ابتدا در توصیف صحنه، محوریت یک عنصر اصلی را در کل اثر آشکار می‌کند؛ عنصری که هم درونمایه و هم فرم نمایشنامه را شکل داده است. و آن چیزی نیست جز فقدان.
خانم ایکس درامی است که در دایره‌ی فقدان‌ها شکل می‌گیرد. از حیث فرم این فقدان به دنبال حذف دیالوگ در معنای متعارف آن، غیاب هر شخصیتی جز نقش اول، آرایش خلوت و بی‌رنگ صحنه، تا فقدان نام مشخص برای پرسوناژ اصلی به وجود آمده. بیشترین بار این نمایش بر دوش متن است. متنی حاوی هیاهوی ذهنی زنی با اختلالات سایکوتیک.
خانم ایکس در تنهایی با خودش حرف می‌زند. خانم ایکس فریاد می‌زند انگشتام! انگشتام قطع شده! این کابوس همیشگی اوست. در ادامه می‌فهمیم با همسری زندگی می‌کند که حضور واقعی و مطلوبی برای او ندارد. مردی که هست اما نیست. شبها مست به خانه بر می‌گردد و در تخت خوابی جداگانه می‌خوابد. بیرون از خانه به جز حرف زدن و وقت گذراندن با تئاتری‌های شکست خورده کاری نمی‌کند و تنها، سکوتش را برای زن می‌آورد. او یک نویسنده و کارگردان تئاتر است و درآمدی ندارد. الکلی است و زن بار زندگی را بر دوش می‌کشد. لابلای حرفهایش گفته بود ما مرده ایم و خودمان خبر نداریم! ما جنازه‌ هایی هستیم که در قبر خانوادگی‌مان داریم می‌پوسیم. فقدان‌ها ادامه می‌یابند: آب گرم قطع شده! چیزی برای خوردن نداریم جز قهوه‌ی تلخ.
او آماده رفتن شده، باید سر موقع برسد  به محل کار هولناکش، به همان کارخانه‌ای که دستگاه‌های برش آن برای خانم ایکس کابوس‌ خون و بریده شدن انگشت را به دنبال داشته. اما کلیدش را گم کرده است! فقدانی دیگر! نبودن کلید تا آنجا ادامه می‌یابد که ما بتوانیم با تلاش ذهنی خانم ایکس برای به یاد آوردن شب گذشته همراه شویم. کلید را توی قفل گذاشته بود وقتی باب، شوهر الکلی‌اش محکم به در می‌کوبید! بعد هم کلید به دست رفته بود توی رختخواب! انگار دعوایی رخ داده است! یا حتا شاید قتلی!
زن همچنان دنبال کلیدش می‌گردد. کلید گم شده است. شاید هم باعث گشایشی شده باشد. آیا کلید یک استعاره است؟ خانم ایکس در اوج فقدان هم نگران از دست دادن چیزی ست. می‌گوید اگر به تراموا نرسد همه چیزش را از دست می‌دهد.
-حتا آرزویش برای روزهای خوب هم فقدان دیگری را در خود دارد. آرزوی دنیایی بدون گل لاله. لابد دیر یا زود می‌فهمیم که ماجرای گل لاله چیست؟
از خلال گفتگوهای درونی زن و تلاش او برای پیدا کردن کلید متوجه می‌شویم که یکشنبه است. و او به عادت هر روز قصد رفتن به کارخانه‌ی لعنتی را داشته. کاش همه روزها یکشنبه بود!
نمایشنامه‌ در سه‌پرده نوشته شده و در عین حال  سه رنگ سرخ و سیاه و سفید، تنها رنگهایی که در فضای اثر ترسیم می‌شوند با تداعی‌های منفی‌شان اینجا حضور به هم‌رسانده اند؛ سرخی متعلق خون است و آن لاله‌های نفرت انگیر، سیاهی، تاریکی یا فقدان نور، و سفیدی تمامیت مرگ.
نمایشنامه سرد و غمزده است و ما را با خود به دنیای زنی می‌برد که در اعماق تاریکی دست و پا می‌زند. زن با اینکه از فقدان‌هایش گله‌مند است، با زحمت به داشته‌های نفرت انگیزش چسبیده. به شغلی که دوست ندارد، شوهری که دوست ندارد و رفیقی که دوست ندارد. ترس‌ از دست دادن، شبها با کابوس قطع شدن انگشتان به او حمله‌ور می‌شوند.
پرده‌ی دوم؛ باز هم یکشنبه است! همان یکشنبه؟ یا یکشنبه‌ای دیگر؟ کریسمس است. فردای همان شب؟ یا شبی دیگر؟ خانم ایکس به پاتوق شوهرش می‌رود. کافه اگوست. آمه‌لی تنها در کافه نشسته.  
-من صاحب همه چیزهایی هستم که تو از دست دادی! این جمله خانم ایکس است  به آمه‌لی. زنی که خانم ایکس فکر می‌کند میان رابطه او و همسرش ایستاده. خانم ایکس با این زن رابطه مهر و کین دارد. دوستی‌اش را انتخاب کرده چون قدرت دشمنی‌ با او را نداشته است. با این همه مذبوحانه می‌کوشد حضور فیزیکی و بیهوده‌ی شوهرش را مانند یک دارایی با ارزش، به رخ آمه‌لی بکشد. به رخ زنی که انگار شوهرش دلداده ی اوست.
این پرده نیز با کابوس دیگری آغاز شده بود. کابوس یک سفیدی فراگیر که لحظاتی بعد با فواره‌ زدن خون و گسترش یافتن آن در فضا مختل می‌شد.  پرده‌ی آمه‌لی، با تبریک تلخ کریسمس و سپاسگزاری خانم ایکس از او برای همه چیزهایی که به زندگی اش بخشیده پایان می‌یابد.
تو به شوهرم عشق ورزیدن رو یاد دادی. حالا من به خونه میرم تا با باب زندگی عاشقانه‌م‌رو ادامه بدم.
پرده سوم؛ انگار همان یکشنبه بوده است که باب در وان حمام به خواب ابدی رفته. با این حال زن مرتب او را صدا می‌کند! لزومی نداره وانمود کنی که خوابی! در پرده سوم که می‌توان آن را پرده‌ی مرگ هم نامید، کم‌کم حدس می‌زنیم که کل نمایشنامه در یک روز رخ داده است. یا شاید تمام آنچه شنیده‌ایم شکلی پیچیده از اعتراف به قتل بوده است، یا هذیان‌های زنی که دچار اختلال روانی ست. در مکانی که ابتدای نمایشنامه نیز توصیف شده بود؛ جایی در خواب یک زن یا در آسایشگاه روانی یا بیمارستان.
این همان چیزی‌ست که ما را وسوسه میکند نمایشنامه‌ی خانم ایکس را از حیث فرم و محتوا نوعی الگوبرداری از سایکودرام قلمداد کنیم. شیوه‌ای از درمانگری به کمک برون ریزی محتویات ذهنی بیمار روی صحنه. انگار نویسنده در این نمایشنامه‌، بداهه‌گویی‌های یک بیمار را ثبت کرده باشد یا بر مبنای آن‌ مونولوگی درخشان نوشته باشد که مخاطب را با خود به اعماق روان مغشوش و پریشان یک انسان و رنج‌ها و مصائبش می‌برد.
ژاکوب لوی مورنو، واضع سایکودرام، که برای خلق این شیوه‌ی درمانگری، به فنون بداهه سازی دراماتیک رجوع کرده بود، نظریه‌اش را بر پایه‌ی فرضیه پالایش یا تخلیه هیجانی(همان کاتارسیس) ارسطو در بوطیقا بنا کرد. این خود بازگشت به یک سنت فکری کهن بود که بر اساس آن تئاتر علاوه بر جنبه مفرح هنری، بر روح‌ و روان آدمی نیز تاثیر پالاینده‌ی شگفت آوری دارد. حالا پرسش این است؛ آیا نمایشنامه خانم ایکس علاوه بر نوعی الهام‌گیری موفق از یک شیوه‌ی روان درمانی مبتنی بر تئاتر برای مخاطب نیز کارکرد پالایشی خواهد داشت؟ ترسیم پلشتی، تاریکی، اندوه، روان‌نژندی و فلاکت، چه باری از دوش بیننده برمی‌دارد؟ آیا میل به همدلی را در او بیدار می‌کند؟ آیا بیننده با تماشای رنج‌های دیگری، به نوعی تخلیه‌ی هیجانی دست می‌یابد؟ یا صرفا می‌تواند برخورد زیباشناسانه با لایه‌های تاریک ذهن آدمی را همچون بخشی غیر قابل انکار از هستی او به تماشا بنشیند؟ این سوالی ست که پاسخ آن را باید در ذهن مخاطبان جستجو کرد. همچنین در نیازهای هر فرد. اما آنچه واضح است موفقیت نویسنده است در اجرای این ایده. بازی درخشان عاطفه پاکبازنیا در این نمایش تکنفره، را نیز باید به ارزش‌های این اثر افزود. چنان به نظر می‌رسید که انگار نویسنده، متن را با اتکا به توانمندی‌های اجرایی بازیگری نوشته که حضور کامل‌کننده‌ی این درام متن محور است.




نظرات کاربران