در حال بارگذاری ...
نگاهی به ده خیانت مهم تاریخ معاصر ایران به بهانه روز مبارزه با استکبار جهانی

خائنانی که با بدخواهان در آمیختند و نفرین شدند

ایران تئاتر - سید رضا حسینی : می‌توان از لابه‌لای برگ‌های پر شمار و رنگ‌پریده آن نام خیانتکاران فراوانی را بیرون کشید. مردمانی از همین آب و خاک که به سرزمین خود خیانت کردند و به خدمت بیگانه در آمدند تا مقاصد آنها را اجرا کنند.

اگر به کتاب قطور تاریخ ایران نگاهی موشکافانه و دقیق بیاندازیم می‌توان از لابه‌لای برگ‌های پر شمار و رنگ‌پریده آن نام خیانتکاران فراوانی را بیرون کشید. مردمانی از همین آب و خاک که به سرزمین خود خیانت کردند و به خدمت بیگانه در آمدند تا مقاصد آنها را اجرا کنند. اگر بخواهیم تمام خیانت‌هایی که در طول تاریخ معاصر ایران در حق سرزمین و مردم شده است را فهرست کنیم، نتیجه نهایی طومار بلندبالایی خواهد بود که هم نوشتن و هم خواندن آن زمانی بس طولانی می‌طلبد. بر همین اساس ناگزیر از دستچین برخی موارد مهم موجود در این طومار هستیم.در تاریخ معاصر که نوع تعامل کشورهای مغرب زمین با سرزمین‌های شرق و به خصوص کشور ما ایران رنگ و بوی استعماری به خود گرفت، نام این افراد خائن بیش از دوران باستان خودنمایی می‌کند.

با این مقدمه و به بهانه روز مبارزه با استکبارجهانی، ایران تئاتر برای نخستین بار مجموعه ای از خیانت های سرنوشت ساز این سرزمین را به عنوان پیشنهادهایی برای خلق اثر نمایشی گرد اورده است . در این متن به شرح رویدادهایی می‌پردازیم که نتایج حاصل از آن در نهایت به زیان مردم ایران تمام شد و در عمل رنگ و بوی خیانت به خود گرفت. حوادثی که اگر ایرانیان خائن در پدید آمدن آنها ایفای نقش نمی‌کردند شاید مسیر تاریخ دگرگون می‌شد و وضعیت امروز ایران به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. البته با توجه به کثرت این رویدادها تنها به ذکر ده مورد از مهمترین آنها بسنده خواهیم کرد. رویدادهایی که بیشتر آنها در دوران حکمرانی پادشاهان قاجار و پهلوی رخ داد. حال بدون مقدمه‌چینی بیشتر به سراغ این حوادث و افراد خائن دخیل در آنها می‌رویم.

شاهزاده ناکام و کلانتر خائن

بدون تردید یکی از سلسله‌هایی که در تاریخ معاصر ایران لطمات جبران ناپذیری به کشور وارد ساخت و در کم فروغ ساختن نام ایران تاثیر فراوانی داشت سلسله قاجار بود. در طول حکمرانی پادشاهان قاجار بر ایران بخش‌های فراوان و پهناوری از کشور نظیر هرات، سمرقند، بخارا، نخجوان، مناطق وسیعی از کردستان و بلوچستان (که امروز در عراق و پاکستان قرار دارد) و بسیاری از مناطق ریز و درشت دیگر به سادگی از خاک ایران جدا شد و برای همیشه از دست رفت. علاوه بر آن پادشاهان قاجار با بی‌کفایتی و بی‌تدبیری خود ایران را به مستعمره روسیه و انگلستان تبدیل کردند و آن را تا مرز نابودی و تجزیه کامل پیش بردند. حقیقت حسرت برانگیزی که با ورق زدن برگ‌های کتاب تاریخ می‌توان به آن برخورد این است که اگر شخصی به نام «حاج ابراهیم کلانتر» دست ولی‌نعمت خود را گاز نمی‌گرفت و به لطفعلی خان زند خیانت نمی‌کرد، سلسله قاجار امروز می‌توانست وجود خارجی نداشته باشد.

لطفعلی خان به گواه بسیاری از هم‌عصرانش، حتی دشمنانی مانند بابا خان قاجار که بعدها فتحعلی شاه نام گرفت، جوانی باکفایت، دلاور، برازنده و جنگاور بود. فردی که البته ستاره اقبال توجه چندانی به او نداشت. در اثر بی‌تدبیری خاندان زند و جدال خانوادگی آنها پس از مرگ کریم خان بخش مهم و سرنوشت‌سازی از دوران زندگی لطفعلی خان به جنگ‌های داخلی برای تحت کنترل در آوردن مناطق جنوبی ایران و تثبیت قدرت سپری شد. تلاش‌ مداوم و فرساینده‌ای که در اثر خیانت‌های متعدد و پی در پی اطرافیان شاهزاده جوان عاقبت در رسیدن به هدف ناکام ماند و به مرگ دردناک او و پایان سلسله زندیه انجامید.

یکی از بزرگترین خیانت‌های مذکور توسط یار سابق خان زند حاج ابراهیم خان کلانتر رقم خورد. پس از محاصره ناموفق شهر شیراز توسط آقا محمد خان قاجار (که برای سلطه بر کل ایران دندان تیز کرده بود) و بازگشت او به تهران لطفعلی خان عزم کرمان کرد تا با فتح آنجا بتواند خود را شاه ایران بنامد. اما به دلیل توطئه‌ای که ابراهیم خان کلانتر ترتیب داده بود سپاه لطفعلی خان در بین راه از هم گسیخت و فتح کرمان ناکام ماند. توطئه ابراهیم خان کلانتر هنگام بازگشت شاهزاده جوان زند به شیراز تکمیل شد و دروازه‌های شهر با دستور او به روی لطفعلی خان بسته ماند. اتفاقی که موجب بازگشت او به کرمان و فتح آن شهر شد. با این حال چرخ روزگار بر وفق مراد لطفعلی خان نچرخید و کرمان نیز اندک زمانی پس از فتح شیراز به تسخیر آقا محمد خان قاجار در آمد. در ادامه خیانت‌های اطرافیان شاهزاده جوان به او پی در پی تکرار شد تا عاقبت در بم اسیر هم‌پیمانان قاجار گردید و به دشمن خونی و بی‌رحمش آقا محمد خان تحویل داده شد.

مرگ دردناک لطفعلی خان زند سرنوشت تلخی را برای ایران رقم زد. جانشینان آقا محمد خان یکی از دیگری فاسدتر و بی‌کفایت‌تر بودند و با تکیه زدن بر تخت پادشاهی به نوبت میراث گذشتگان را به باد دادند. خان زند علاوه بر شجاعت عطوفت بیشتری نسبت به بنیان‌گذار سلسله قاجار داشت و نزد مردم بسیار محبوب‌تر از او بود. از همین رو شاید اگر بخت یارش بود و به پادشاهی می‌رسید، با خلق و خوی نیک و مهربانی و کاردانی خود سرنوشت بهتری را برای ایران رقم می‌زد.

جاج ابراهیم خان کلانتر حدود شش سال پس از مرگ دهشتناک شاهزاده جوان و ناکام زند مزد خیانت خود را از خاندان قاجار دریافت کرد و توسط فتحعلی شاه به طرز فجیعی کشته شد. شاه قاجار برخلاف عموی خود آقا محمد خان الطفات چندانی به ابراهیم خان نداشت و با آگاهی از ذات توطئه‌گر او بیمناک بود که عاقبت به سرنوشت لطفعلی خان زند گرفتار شود. به همین دلیل مانع از قدرت گرفتن ابراهیم خان کلانتر در دربار شد و در نهایت او را از سر راه برداشت.

زن و مردی که دست در دست یکدیگر ایران را به عقب باز گرداند

کشمکش ایران و انگلستان بر سر هرات در دوران محمد شاه قاجار و تجاوزهای پی در پی قوای بریتانیا به بنادر جنوبی ایران ضعف حکومت قاجار در مرزبانی دریایی را بیش از پیش نمایان ساخت و جای خالی یک نیروی دریایی قدرتمند و مستحکم برای دفاع از مرزهای آبی کشور را بیش از هر زمان دیگر به رخ کشید (برای آگاهی از چند و چون این تجاوزها و ایستادگی مردم جنوب ایران در برابر آنها می‌توانید به مطلب پیشین ما در این زمینه مراجعه کنید). پس از آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار صدر اعظم او میرزا محمد تقی خان فراهانی، که به امیر کبیر مشهور بود، این ضعف آشکار را دریافت و برای برطرف ساختن آن تلاش کرد. تلاش‌های او در نهایت منجر به عقد قراردادی تجاری با آمریکا به منظور خرید تعدادی کشتی شد؛ اما به دلیل کارشکنی انگلیسی‌ها این قرارداد به مرحله امضا و نهایی شدن نرسید. اما امیرکبیر به تلاش‌های خود ادامه داد و بالاخره موفق به خرید کشتی از آلمان گردید. عمده تلاش او این بود که تا حد امکان از معامله با انگلیس و دادن امتیاز به سفرای این کشور پرهیز کند. او همچنین روسیه را نیز شریک مناسبی برای معامله، نزدیکی و داد و ستد نمی‌دانست. با این حال اصلاحات امیرکبیر در سیاست خارجی ایران و حتی در سیاست داخلی و امور دربار توسط زوج توطئه‌گری که دشمن او بودند خنثی شد. زن کینه‌توزی به نام مهد علیا و مرد موذی و فرصت‌طلبی به نام میرزا آقا خان نوری که دست در دست یکدیگر میرزا محمد تقی خان فراهانی را به مسلخ فرستادند و ایران را بار دیگر بازیچه دست انگلیس و روسیه کردند.

ملک جهان خانم همسر محمد شاه قاجار پس از نشستن پسرش بر تخت پادشاهی به لقب مهد علیا مفتخر گردید و به آخرین ملکه تاریخ ایران تبدیل شد که این لقب را از آن خود کرد. محمد شاه قاجار تعلق خاطر چندانی به ملک جهان نداشت و در اواخر عمر به یکی دیگر از همسران خود به نام خدیجه نزدیک بود. با آنکه او ناصرالدین میرزا فرزند ملک جهان را به عنوان ولیعهد خود برگزیده بود، اما مهد علیا همواره بیم آن را داشت که پس از مرگ همسرش فرزند خدیجه یعنی عباس میرزا بر تخت پادشاهی بنشیند. به خصوص آنکه صدر اعظم محمد شاه یعنی حاج میرزا آقاسی نیز به عباس میرزا نظر مثبت‌تری نسبت به فرزند او داشت. از همین رو ملک جهان پس از مرگ محمد شاه قاجار دست به یک کودتا در دربار زد و خود را نایب‌السلطنه نامید. در طول ۴۵ روزی که ناصرالدین میرزا مشغول ترک تبریز و سفر به تهران بود، مهد علیا حاج میرزا آقاسی را از قدرت کنار زد و ضمن آرام ساختن پایتخت و در دست گرفتن امور مملکت با سفرای روسیه و انگلیس نیز مذاکره کرد تا از آنها برای به رسمیت شناختن شاه جدید تضمین بگیرد.

یکی از نخستین اقدامات ناصرالدین شاه پس از تکیه زدن بر تخت پادشاهی کنار گذاشتن صدر اعظم انتخاب شده توسط مادرش یعنی علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه (یکی از پسران فتحعلیشاه قاجار) و انتخاب استاد و مرشد خود امیر کبیر به این مقام بود. امری که خشم مادرش را به شدت برانگیخت. از آنجا که امیرکبیر در ردیف شاهزادگان قاجار قرار نداشت و فرزند یک آشپز ساده بود، مهد علیا او را حتی به عنوان همسر دختر خود هم قبول نداشت و همه کاره شدنش در دربار را به هیچ وجه بر نمی‌تافت. به همین دلیل از همان ابتدا به مخالفت با اقدامات امیر کبیر، که بخش مهمی از آنها کوتاه کردن دست شاهزادگان بی‌مایه قاجار از خزانه بود، پرداخت. او در امر مخالفت با داماد خود تنها نبود و حمایت تعداد زیادی از شاهزادگان تن‌پرور قاجار و میرزا آقا خان نوری را هم به همراه داشت.

میرزا آقا خان نوری یکی از گماشتگان انگلیس در دربار قاجار به شمار می‌رفت و از دوران فتحعلیشاه مناصب مهم دولتی را در اختیار داشت. او در دوران محمد شاه مورد غضب حاج میرزا آقاسی قرار گرفت و به کاشان تبعید شد. میرزا آقا خان که می‌دانست پس از مرگ شاه قاجار حاج میرزا آقاسی دیگر قدرت و جایگاه سابق را در دربار نخواهد داشت به محض شنیدن خبر مرگ محمد شاه به تهران بازگشت تا بتواند مقام رفیعی را در دربار تصاحب کند. اما انتخاب امیرکبیر به عنوان صدر اعظم تمام آرزوهای او را بر باد داد. میرزا آقا خان نوری در ابتدا سعی کرد به حمایت از امیرکبیر بپردازد تا بار دیگر به کاشان تبعید نشود. اما پس از مدتی با مهد علیا هم داستان شد و به تخریب چهره امیرکبیر در نزد شاه پرداخت. دسیسه‌های آن دو بالاخره جواب داد و شاه قاجار را نسبت به مرشدی که او را همچون پدر گرامی می‌داشت بدبین کرد. عاقبت ناصرالدین شاه امیرکبیر را پس از سه سال از تمام مناصب دولتی برکنار نمود و پس از کش و قوس‌های فراوان او را به کاشان تبعید کرد. با این حال میرزا محمد تقی خان فراهانی همواره یک تهدید جدی برای مهد علیا و میرزا آقا خان نوری محسوب می‌شد. چرا که به دلیل رابطه عاطفی عمیق او با شاه هر لحظه بیم عفو و بازگشت او به قدرت می‌رفت. از همین رو آن دو نقشه قتل امیرکبیر را کشیدند و تا تنور خشم و بدبینی شاه نسبت به پدر خوانده‌اش داغ بود این نقشه را در حمام فین کاشان عملی کردند.

پس از حذف امیرکبیر مجری سیاست‌های انگلیس در دربار ایران یعنی میرزا آقا خان نوری جای او را گرفت و با تصدی مقام او فساد سابق را به دربار بازگرداند. بساط گرفتن رشوه و فروش مناصب دولتی بار دیگر میان دولتمردان باب شد و فوران بی‌کفایتی صاحب منصبان مملکت اصلاحات سیاسی و اقتصادی امیرکبیر را به قهقرا برد. حضور میرزا آقا خان نوری در دربار هدیه بزرگی به سیاستمداران انگلیسی بود و آنها توانستند با تثبیت جایگاهشان در دستگاه دولت بار دیگر اهداف استعماری خود در ایران را با کمترین مزاحمت به پیش ببرند. در زمان صدارت میرزا آقا خان نوری بوشهر توسط انگلیسی‌ها اشغال و هرات برای همیشه از خاک ایران جدا شد. فساد به بار آمده توسط او ومهد علیا عاقبت زمینه را برای خشم عمومی فراهم آورد و با قرار دادن مملکت بر لبه پرتگاه تولد جنبش مشروطه را رقم زد.

خیانت در کردستان با هدف حذف کابوس روس‌ها

پس از آغاز جنگ جهانی اول و در همان زمان که قشون انگلیس از جنوب به ایران حمله‌ور شده بودند، ارتش روسیه نیز به تدریج مناطق شمالی و غربی کشور را به اشغال خود در می‌آورد. تجاوز روسیه به خاک ایران با آزار و اذیت مردم بومی همراه بود؛ تا جایی که گاه قشون روس به روستاهای کردستان و آذربایجان و گیلان حمله می‌کردند و اموال مردم را به غارت می‌بردند. این رفتار تجاوزکارانه خشم برخی از خوانین کرد را به همراه داشت و آنها را به واکنش وادار کرد. یکی از آنها «سنجر خان وزیری نرانی» نام داشت که با لقب «سردار اکرم» شناخته می‌شد.

سنجر خان برای رویارویی با روس‌ها از حاکم وقت کردستان یعنی شریف‌الدوله تقاضای کمک کرد. اما او به جای فرستادن نیروهای کمکی سربازان انگلیسی را به سراغ سنجر خان فرستاد تا او را سرکوب کنند. سنجر خان با تکیه بر نیروهای بومی مقابل آنها ایستادگی کرد و پس از پیروزی در برابر انگلیسی‌ها به نبرد قشون روس رفت. نبردهای سردار اکرم با روس‌ها پیروزی‌های متعددی را برای او به همراه داشت و به منظور بیرون راندن آنها از کردستان جانفشانی‌ فراوان کرد. او حتی در جنگ مشهور صلوات آباد که تلفات زیادی بر روس‌ها تحمیل نمود به شدت زخمی شد و تا پای مرگ پیش رفت. اما پس از بازیابی سلامت خود دوباره به میدان نبرد بازگشت تا بار دیگر به کابوس قشون روس تبدیل شود.

با مطرح شدن نام و آوازه سردار اکرم به عنوان سردمدار مبارزه با روس‌ها تعداد دیگری از خوانین کرد و مناطق اطراف کردستان نیز یاران خود را به سمت او گسیل داشتند. در واقع او همان نقشی را در کردستان ایفا کرد که رئیس‌علی دلواری در بوشهر بر عهده داشت. همراهی حشمت‌الملک با سنجر خان شکست‌های پی در پی روس‌ها و عقب نشینی آنها از کردستان به گیلان را رقم زد. سنجر خان و یارانش تمام کردستان و بخشی از آذربایجان را از حضور روس‌ها پاک کردند و به قشون بیگانه اجازه عرض اندام در این مناطق ندادند.

تبدیل شدن سنجر خان وزیری به یک قهرمان خوشنام در کردستان به مذاق برخی از صاحب منصبان این منطقه خوش نمی‌آمد. حتی تعدادی از آنها برادران ناتنی سنجر خان بودند و جزو نزدیکان او به شمار می‌رفتند. برخی از برادران ناتنی سردار اکرم که از همسر نخست پدرشان بودند از همان دوران نوجوانی با او بدرفتاری می‌کردند و رابطه خوبی با سنجر خان نداشتند. در راس آنها خلیل خان قرار داشت که دشمن خونی سنجر خان بود. علاوه بر آنها افراد دیگری مانند میرزا علی‌نقی وزیری که با لقب آصف دیوان یا آصف اعظم شناخته می‌شد نیز از بدخواهان سنجر خان به شمار می‌رفتند. او نزدیکی آشکاری به روس‌ها داشت و همواره در پی تامین منافع آنها در کردستان بود.

پس از پاکسازی کردستان از قشون روسیه حاکم جوانرود که سردار رشید نام داشت دست والی کردستان یعنی آصف اعظم را به عنوان گماشته روس‌ها رو کرد و او را به مقر حکومت خود منتقل ساخت تا به جرم خیانت مجازاتش کند. هنگامی که سنجر خان وزیری از این موضوع باخبر شد نزد سردار رشید شفاعت آصف اعظم را کرد و او را از مرگ نجات داد. با این حال آصف دیوان به عنوان یک فرد نمک‌نشناس که همچنان به روسیه وفادار بود به جای سپاسگزاری و جبران این لطف بزرگ نقشه قتل سنجر خان را طراحی کرد و به تحریک برادر ناتنی او خلیل خان پرداخت تا نقشه را عملی کند. با دسیسه‌های او و حاکم وقت سنندج که شریف‌الدوله نام داشت و از دیگر بدخواهان سنجر خان به شمار می‌رفت، خلیل خان برادرش را در روز عاشورای سال ۱۲۹۷ خورشیدی به منزل خود که در واقع مسلخ او بود دعوت کرد.

گفته می‌شود که سنجر خان در آن روز روزه سنت عاشورا داشت و هنگامی که برای خواندن نماز ظهر و گرفتن وضو به حیاط منزل خلیل خان رفته بود توسط تفنگچیان او به قتل رسید. این سه تفنگچی که اسعد خان، فرج‌الله خان و ابراهیم خان نام داشتند برادر تنی سردار اکرم یعنی یدالله خان را نیز در همان روز و همان مکان با شلیک گلوله ترور کردند. دیگر برادر تنی سنجر خان به نام احمد خان که در آن روز همراه با برادرانش در منزل خلیل خان به عنوان مهمان حاضر بود نیز به سرنوشت آنها دچار شد و بلافاصله پس از سردار اکرم و یدالله خان توسط گماشتگان خلیل خان با دشنه سلاخی گشت.

سنجر خان وزیری نرانی یکی دیگر از افراد وطن‌پرستی بود که در زمان جنگ جهانی اول با دست خالی و بدون حمایت دولت مرکزی و احمد شاه قاجار که در عمل هیچ‌کاره بود، یک تنه در برابر تجاوز استعمار ایستاد و عاقبت توسط گماشتگان روسیه که از بد روزگار هم‌وطن و حتی هم خون خودش بودند در خاک و خون غلتید.

مبارزان سرحد و خیانت‌های پی در پی به آنها

اهالی بلوچستان در دوران قاجار و پهلوی تلاش فراوانی در دفاع از مرزهای ایران و مبارزه با مهاجمان بیگانه، به خصوص انگلیسی‌ها، داشتند. با این حال کوشش آنها در انجام این مهم آن‌گونه که باید ارج نهاده نشد و حتی با نامهربانی جبران گردید. یکی از مشهورترین سران طوایف بلوچ که به مبارزه با انگلیسی‌ها پرداخت و در برابر تجاوزکاری آنها ایستاد جمعه‌خان اسماعیل‌زاده بود.

رویارویی جمعه‌خان با انگلیسی‌ها در بحبوحه جنگ جهانی اول رقم خورد. در آن زمان قوای انگلیس به بهانه همکاری ایران با آلمان و عثمانی وارد خاک کشور شدند و به فرماندهی ژنرال رجینالد دایر قدم به بلوچستان گذاشتند؛ اما مقاومت جمعه‌خان و یارانش موجب غافلگیری آنها شد و معادلاتشان را به هم ریخت. در سال ۱۲۹۵ خورشیدی قوای انگلیس شکست سختی از نیروهای خان بلوچ خوردند و تلفاتی در حدود ۷۴ نفر را متحمل شدند. این در حالی بود که قوای کوچک و کم ادعای بلوچ تنها ۱۸ کشته داد.

مقاومت نیروهای بومی و مردم بلوچ انگلیسی‌ها را بر آن داشت تا از روش قدیمی خود برای مطیع کردن ساکنان سرزمین‌های تحت استعمار بهره بگیرند و به حیله‌گری روی بیاورند. ژنرال دایر که در میدان نبرد امیدی به پیروزی قاطع نداشت خان‌های بلوچ را تهدید به سوزاندن زمین‌های کشاورزی کرد. در آن زمان اوضاع اقتصادی بلوچستان بسیار وخیم بود و از دست رفتن محصولات کشاورزی مرگ حتمی تعداد زیادی از مردم عادی را رقم می‌زد. به همین دلیل سردارانی مانند جیند خان و خلیل خان پیش از جمعه خان تسلیم شدند و او در نبرد با قشون انگلیس تنها ماند. جمعه خان که نمی‌توانست بر سر زندگی مردمان بلوچ قمار کند و عامل از دست رفتن نان سفره‌هایشان شود به ناچار از سر سازش با مهاجمان بیگانه در آمد و به نبرد ادامه نداد. با آنکه عیسی خان عموی جمعه خان به اقرار خود در مذاکره با انگلیسی‌ها قول داده بود سر برادرزاده‌اش را به آنها تحویل دهد، در نهایت جمعه خان از دست انگلیسی‌ها جان سالم به در برد و توسط آنها کشته نشد.

با وجود آنکه پس از پایان جنگ جهانی اول رضا شاه پهلوی می‌توانست از نیروهای بلوچ در دفاع از مرزهای کشور استفاده کند، این اتفاق رخ نداد و او در پی مطیع کردن بلوچ‌ها با زور سرنیزه برآمد. در این میان حتی تلاش کوچکی برای قدردانی از ایستادگی آنها مقابل تجاوز نظامی بیگانه به خاک کشور نیز صورت نگرفت. این تصمیم طغیان جمعه خان و تقابل او با ارتش رضا شاه در سال ۱۳۱۰ خورشیدی را به همراه داشت. افراد ارتش سلطنتی دستور تحویل زنده یا مرده جمعه خان را داشتند و برای این کار ارتقا به مقام ستوان سومی و جایزه نقدی ۵۰۰ تومان برای سربازان در نظر گرفته شده بود. برای تحویل زنده یا مرده هر کدام از پسران او نیز ۳۰۰ تومان جایزه نقدی تعیین گردید. با این حال جمعه خان دم به تله نداد و پس از درگیری سه ساله با ارتش در نهایت مخفیانه به بخش دیگر بلوچستان که آن زمان تحت کنترل انگلستان بود گریخت. او در سال ۱۳۲۲ خورشیدی مورد عفو رضا شاه قرار گرفت و به ایران بازگشت. با این حال ناگزیر از زندگی در تهران تحت نظر دولت بود و در عمل در حصر زندگی می‌کرد. پس از تبعید رضا شاه به جزیره موریس توسط انگلیسی‌ها جمعه خان توانست به سرزمین آبا و اجدادی خود بازگردد و آخرین سال‌های عمر خود را در آنجا سپری کند.

نامهربانی با اقوام بلوچ و استفاده نکردن از توان آنها برای دفاع از مرزهای ایران در دوران قاجار نیز امر رایجی بود. از زمان محمد شاه قاجار تا پایان حکمرانی این سلسله بر ایران شاهان قاجار همواره با بلوچ‌ها، که به عنوان مدافعان سرحد شناخته می‌شدند، درگیر بودند و حتی در مواردی با حیله آنها را به مسلخ کشاندند. در یکی از این موارد چهارده تن از سرداران سرحد که پنج نفر از آنها فرزندان سعید خان کرد بودند و مهراب خان، کریم خان، نواب خان، چاکر خان و علی خان نام داشتند، به بهانه انعقاد پیمان صلح با حکومت مرکزی به قلعه ایرانشهر کشانده شدند و توسط قاجارها به قتل رسیدند.

تضعیف نیروهای بلوچ و خیانت به آنها در دوران محمد شاه قاجار تبعات فاجعه‌باری برای ایران به همراه داشت و موجب جدا شدن بخش‌های گسترده‌ای از بلوچستان و منطقه کلات در زمان جانشین او یعنی ناصرالدین شاه از خاک کشور شد. این امر با دسیسه‌، مکر و پشتیبانی انگلستان انجام گرفت و جاسوس‌های امپراتوری بریتانیا در جکومت ایران از آن دفاع نمودند. محمد شاه نیز در زمان زمامداری خود دو سوم از سرزمین وسیع کردستان و منطقه میان رودان در عراق امروزی را به باد داد.

خیانتی که رئیس را در خاک و خون غلتاند

با شروع جنگ جهانی اول انگلیسی‌ها فرصت را برای عملی کردن نقشه‌ای که سال‌های متمادی آن را در سر می‌پروراندند مناسب دیدند. تکه پاره کردن ایران در دوران قاجار عطش سیری‌ناپذیر آنها برای ساختن ایرانستان را فرو ننشانده بود و چشمانشان همچنان برای تسخیر بخش‌های جنوبی ایران دو دو می‌زد. از همین رو اندکی پس از آغاز جنگ جهانی اول اسب خود را برای تصرف تمام بخش‌های جنوبی ایران زین کردند و بار دیگر به بوشهر حمله‌ور شدند. با این حال نقشه آنها آن‌گونه که می‌خواستند پیش نرفت و تعدادی از دلاوران جنوب با تمام قوا در برابرشان ایستادگی کردند. یکی از آنها فرزند جوان کدخدای بندر کوچک دلوار رئیس‌علی دلواری بود. فردی که در زمان هجوم قشون انگلیس به بوشهر خود نقش کدخدایی شهر کوچک زادگاهش را بر عهده داشت.

پس از اشغال بوشهر توسط انگلیسی‌ها رئیس‌علی و یارانش چندین بار به محل استقرار نیروهای دشمن شبیخون زدند و خسارات قابل توجهی به قشون انگلیس وارد کردند. ارتش بریتانیا برای تلافی این ضربات به بندر دلوار حمله کرد اما در تصرف آن ناکام ماند و تسلیم مقاومت رئیس‌علی و یارانش شد. پس از آنکه تلاش برای تطمیع رئیس‌علی و مطیع ساختن او ناکام ماند، قشون انگلیس به سراغ حذف کدخدای سازش ناپذیر دلاور رفتند. پروژه‌ای که با موفقیت به انجام رسید و بندر دلوار را از داشتن قهرمانی رشید و پرآوازه محروم کرد.

شاید اگر خیانت هم‌وطنان رئیس‌علی نبود قشون انگلیس نمی‌توانستند او را به همین راحتی از سر راه بردارند. بر اساس برخی روایت‌های موجود نقشه قتل مدافع دلوار توسط کنسول انگلستان در بوشهر یعنی«هربرت چیک» طرح‌ریزی شد. گفته می‌شود که چیک با کمک و راهنمایی یکی از افراد سرشناس محلی به نام «میرزا احمد لیکی» فردی به نام «غلامحسین تنگکی» که با لقب ببری نیز شناخته می‌شد را برای قتل رئیس‌علی اجیر کرد. غلامحسین که با خیانت میرزا احمد و همدستان او در ردیف همراهان رئیس‌علی قرار گرفته بود در یکی از شبیخون‌های کدخدای دلوار به قشون انگلیس در منطقه‌ای به نام «تنگک صفر» از پشت سر به او شلیک کرد و ضربه بزرگی به مبارزات مردم جنوب بر علیه تجاوز بریتانیا وارد ‌آورد.

اگر افراد خودی از پشت به جنبش ضد استعماری جنوب خنجر نمی‌زدند انگلیسی‌ها نمی‌توانستند اهداف توسعه‌طلبانه خود را به راحتی عملی سازند. البته آنها حتی با وجود ترور کدخدای دلوار نیز موفق به تسخیر کامل مناطق جنوبی ایران نشدند. در صورتی که مایل به دانستن نکات بیشتری در مورد قیام مردم جنوب بر علیه استعمار و نقش برجسته رئیس‌علی دلواری در این جنبش هستید می‌توانید به مطلب پیشین وب‌سایت ایران تئاتر در این زمینه مراجعه کنید.

خیانت در کلات اهرم

پس از ترور رئیس‌علی دلواری سه تن از یاران و همرزمان او به نام‌های غضنفرالسلطنه برازجانی، شیخ حسین چاه‌کوتاهی و زائر خضرخان اهرمی مبارزه با قشون انگلیس را ادامه دادند. هر کدام از این سه تن فرماندهی بخشی از مجاهدین جنوب را بر عهده داشتند؛ به گونه‌ای که سازماندهی نیروهای دشتستانی بر عهده غضنفرالسلطنه بود و شیخ حسین و زائر خضر خان به ترتیب مبارزان چاه‌کوتاه و تفنگداران دشتستان و تنگستان را رهبری می‌کردند. این سه تن در نبرد سربست چغادک با یکدیگر متحد شدند و در کنار هم مقابل تجاوز قشون انگلیس ایستادند. با این حال تعداد انگلیسی‌ها بسیار بیشتر از مجاهدین بود و آنها را وادار به عقب‌نشینی کرد.

پس از نبرد چغادک دیگر حمله متحد و همه جانبه‌ای از سوی مجاهدین جنوب برنامه‌ریزی نشد و هر کدام از رهبران جنبش به صورت جداگانه به نبردهای چریکی و شبیخون محور خود بر علیه قشون انگلیس ادامه دادند. هجوم نیروهای بیگانه زائر خضر خان را وادار به ترک اهرم و پناه گرفتن در کوه‌های اطراف کرد. پس از خروج اجباری او از کاشانه انگلیسی‌ها که از مشورت و همراهی حاکم بوشهر یعنی احمد خان دریابیگی برای مقابله با مجاهدین جنوب بهره می‌بردند عامل دست‌نشانده خود به نام حسن خان تنگستانی که فرزند علی‌ خان تنگستانی بود را به حکمرانی بوشهر گماردند.

با تمام این اقدامات زائر خضر خان اهرمی از پای ننشست و همچنان که محل استقرار خود در کوه‌های خائیز را مدام تغییر می‌داد هرازگاه به نیروهای انگلیسی و گماشتگان ایرانی آنها حمله می‌کرد. او توانست با یاری اهالی تنگستان در نبرد ماهور کلاتک بر قشون متجاوز بیگانه پیروز شود و آنها را وادار به عقب‌نشینی کند. در جریان این جنگ و گریزها عامل دست نشانده انگلیس در اهرم یعنی حسن خان تنگستانی کشته شد و راه برای بازگشت زائر خضر خان به خانه هموار گشت. به دلیل آنکه احمد خان دریابیگی جایگزین مناسبی برای حسن خان تنگستانی در آستین نداشت، عرصه را خالی کرد تا زائر خضر خان بتواند بار دیگر حکمرانی اهرم را بر عهده بگیرد و در قلعه بزرگ آنجا که با نام قلعه کلات شناخته می‌شد مستقر شود.

با این حال دسیسه‌های انگلیسی‌ها و احمد خان دریابیگی بر علیه او همچنان ادامه یافت. آنها به منظور حذف زائر خضر خان از شیوه‌ای مشابه با ترور رئیس‌علی دلواری بهره گرفتند و از تفنگداران بومی نزدیک به خان اهرم برای ترور او و فرزندانش سود جستند. در جریان اجرای یک نقشه از پیش طراحی شده توسط گماشتگان بریتانیا زائر خضر خان و پسرش سام خان توسط یکی از نزدیکانشان در زادگاه خود اهرم کشته شدند. در همان روز پسر دیگر او یعنی محمدعلی خان که عازم روستای شمشیری بود نیز هدف ترور افراد خائن قرار گرفت؛ اما یکی از تفنگچیان او که مامور انجام این کار بود نتوانست ماموریت خود را با موفقیت به انجام برساند. محمدعلی خان که از توطئه انگلیسی‌ها و دریابیگی جان سالم به در برده بود همراه با یاران وفادارش به اهرم بازگشت و نیروهای مهاجم را از آنجا بیرون راند.

با آنکه او همچنان به حکمرانی تنگستان ادامه داد اما حذف پدرش ضربه‌ای اساسی بر پیکر جنبش ضد استعماری جنوب وارد آورد. اکثر هم‌رزمان سرشناس رئیس‌علی دلواری سرنوشتی مشابه با او یافتند و با خیانت یاران خودی و خوش‌خدمتی آنها به بریتانیا از صفحه شطرنج مقاومت در برابر استعمار حذف شدند.

غرق شدن حکمران چاه‌کوتاه در دریای خیانت

همان گونه که در سطور پیشین این متن به آن اشاره شد پس از کشته شدن رئیس‌علی دلواری با دخالت کنسولگری بریتانیا در بوشهر افراد دیگری مبارزه با استعمار را ادامه دادند که یکی از آنها شیخ حسین چاه‌کوتاهی بود. شیخ حسین خان دموخ که بیشتر با نام چاه‌کوتاهی شناخته می‌شد نسبت به سایر رهبران جنبش ضد استعماری جنوب آشنایی بیشتری با سیاست داشت و در کنار مبارزه با تفنگ به سیاست‌ورزی، مذاکره و نامه‌نگاری برای جلب نظر موافقان نیز می‌پرداخت. با این حال هیچ کدام از این کارها سبب نشد که بتواند از پس مکر انگلیسی‌ها بر بیاید و عاقبت او نیز همچون همرزمانش اسیر دسیسه‌چینی آنها شد.

شیخ حسین چاه‌کوتاهی تقریبا پنج سال پس از رئیس‌علی دلواری به همرزم خود پیوست و با تلاش مداوم و خستگی‌ناپذیر انگلیسی‌ها به سرنوشت کدخدای دلوار دچار شد. در طول این پنج سال او حتی یک لحظه هم از مبارزه با استعمارگران دست نکشید و همواره موی دماغ آنها بود. با این حال بسیاری از هم‌وطنان و هم‌ولایتی‌هایش او را در این راه تنها گذاشتند و حتی بدتر از آن با دشمنان بیگانه او همدست شدند و در پی حذف کردنش برآمدند.

پس از ترور رئیس‌علی دلواری شیخ حسین هراه با خالو حسین بردخونی، سیصد و پنجاه تفنگچی تنگستانی و صد مبارز دشتستانی در نبرد کوه‌گزی مقابل قشون انگلیس صف‌آرایی کرد تا تقاص خون کدخدای دلوار را از آنها بستاند. در ابتدای نبرد پیروزی از آن او و یارانش بود اما اضافه شدن نیروهای کمکی انگلیسی که تعداد افراد حاضر در قشون آنها را به بیش از دو هزار نفر افزایش داد، موجب عقب‌نشینی مجاهدین گردید. در این نبرد شیخ حسین یکی از پسران خود به نام شیخ عبدالحسین را از دست داد.

پس از مبادله اسرای انگلیسی با ایرانی که شیخ حسین مسئولیت آن را بر عهده داشت انتظار پایان درگیری با قوای بیگانه می‌رفت. یکی از دلایل این امر امضای قراردادی توسط انگلیسی‌ها بود که علاوه بر مبادله اسرا، تضمین آزادسازی پول‌های مصادره شده خان چاه‌کوتاه توسط انگلیسی‌ها و امنیت جاده شاهی بوشهر به شیراز را می‌داد. اما انگلیسی‌ها مثل همیشه عهدشکنی کردند و به پیمان خود وفادار نماندند. از آنجا که بریتانیا قصد داشت با اشغال مناطق جنوبی ایران و تحت کنترل در آوردن تمام شهرهای مابین بوشهر تا شیراز سد مستحکمی برای جلوگیری از نفوذ رقیبان اروپایی خود در هندوستان ایجاد کند، تصمیم به ساخت راه‌آهن بوشهر به برازجان گرفت.

ساخت راه‌آهن موجب می‌شد انگلیسی‌ها بتوانند ساز و برگ خود را با سرعت بیشتری از بندر بوشهر به شیراز منتقل کنند. درگیری آنها با عشایر فارس در حوالی شیراز موجب شده بود بر ساخت راه‌آهن اصرار بیشتری بورزند و روند تکمیل این پروژه را تسریع کنند. ساخت راه‌آهن جاده شاهی را از رونق می‌انداخت و منبع درآمد اهالی جنوب را مورد تهدید قرار می‌داد. از همین رو شیخ حسین و رهبران جنبش ضد استعماری جنوب به این امر اعتراض کردند. اما با توجه به نفوذ بریتانیا در دولت ایران صدای آنها به جایی نرسید. از سوی دیگر انگلیسی‌ها در مسیر نفوذ خود از بوشهر به شیراز هر کدام از خوانین محلی را که می‌توانستند با پول می‌خریدند و آنها را بر ضد خوانین ناراضی تحریک می‌کردند. به عنوان نمونه می‌توان به افرادی نظیر شیخ عـبداللّه چـاه‌کوتاهی، حـاجی خـان بـرازجانی، حسن خان اهرمی و زائر غلام‌علی تنگستانی اشاره کرد که با دریافت رشوه به خدمت اشغالگران بیگانه در آمدند و در شرایط حساس نبرد مردم را بر علیه مبارزان تحریک کردند. چنین کارشکنی‌های موجب شد تا مجاهدین جنوب در نبرد سربست چغادک شکست بخورند و به ناچار از گرد یکدیگر پراکنده شوند. این آخرین رویارویی بزرگ آنها با دشمن بود و پس از آن نبردشان با قشون انگلیسی به درگیری‌های پراکنده محدود شد.

پس از نبرد چغادک انگلیسی‌ها حسین خان چاه‌کوتاهی و زائر خضر خان اهرمی و غضنفرالسلطنه برازجانی را از مواضعشان عقب راندند و عناصر دست نشانده خود را به جایشان به کار گماشتند. آنها با دویست و پنجاه سرباز سواره نظام و سه عراده توپ به چاه کوتاه حمله کردند تا آنجا را فتح کنند. اما شیخ عبدالرسول فرزند شیخ حسین چاه‌کوتاهی در برابرشان ایستاد و مانع از این کار شد. البته او فرزند خلفی نبود و بعدها راهی کاملا مخالف با راه پدر را پیمود. در عملیات دست‌درازی به چاه‌کوتاه طوایف انگالی و حیات داوودی نیز با انگلیسی‌ها همراه بودند. با وجود ایستادگی یاران شیخ حسین عاقبت مقاومت چاه‌کوتاه درهم شکست و او ناگزیر از ترک زادگاه خود شد. انگلیسی‌ها شـیخ عـبداللّه چاه‌کـوتاهی‌ و احمد ‌خان انگالی را به عنوان حکمرانان جدید آن منطقه جایگزین شیخ حسین کردند تا از بابت اجرای بی چون و چرای سیاست‌هایشان نگرانی خاصی نداشته باشند. پس از آن مواضع زائر خضر خان و غضنفرالسلطنه نیز با همین حربه تسخیر شد. شیوع مرض آنفلوانزا در جنوب ایران هم ناخواسته به مدد استعمارگران آمد تا کار آنها برای غلبه بر مردم بومی راحت‌تر شود.

با تمام این اوصاف شیخ حسین چاه‌کوتاهی از مبارزه دست نکشید و به دفاع از آب و خاک خود در برابر هجوم بیگانه ادامه داد. اما بخت دیگر یار او نبود و در میدان نبرد یاوری نداشت؛ با تار و مار شدن نیروهای غضنفرالسلطنه در برازجان و فتح آن منطقه توسط قشون انگلیس دیگر امید چندانی به عقب راندن انگلیسی‌ها به سمت بوشهر نمی‌رفت. از سوی دیگر شکست عشایر در شیراز نیز موجب شد تا انگلیسی‌ها تهدید جدی و محکمی را در برابر اهداف خود مشاهده نکنند.

پس از بسته یافتن تمامی درها شیخ حسین با معتضدالسلطان کارگزار بوشهر مذاکره کرد تا بلکه بتواند حامی جدیدی برای ادامه مبارزات ضد استعماری خود بیابد. اما انگلیسی‌ها در همه جا عناصر نفوذی و افراد جاسوس به کار گماشته بودند و هنگام نزدیک شدن افراد خوشنام و آزادی‌خواه به یکدیگر در کارشان سنگ‌اندازی می‌کردند. با آگاهی از برقراری ارتباط مذکور کارگزار بوشهر از کار برکنار شد و نامه‌نگاری شیخ حسین به وزارت امور خارجه و داخله ایران برای جلب حمایت نیز به جایی نرسید. او کاملا تنها مانده بود و در سرزمین مادری خود هیچ پشتیبان و یاوری نداشت. به دلیل نفوذ انگلیسی‌ها در ارکان دولتی مملکت شیخ حسین از سوی کارگزاران ایالت فارس و بنادر به عنوان یاغی معرفی شد و تحت تعقیب قرار گرفت. با این حال او سعی کرد با دولت مشیرالدوله مذاکره کند و برای نشان دادن حسن نیت خود به زادگاهش چاه‌کوتاه بازگشت. اما انگلیسی‌ها محل اقامت شیخ حسین چاه‌کوتایی را شناسایی کرده و با کمک عوامل دست‌نشانده بومی او را از پا درآوردند. به این ترتیب او با تمام سوابق درخشان مبارزاتی خود بر ضد استعمار در زادگاهش توسط بیگانگان کشته شد و دولت ایران هیچ اقدامی در واکنش به این عمل نشان نداد.

آفتاب‌پرستی که در شیراز کارشکنی می‌کرد

در همان حال که افراد جان بر کفی نظیر شیخ حسین چاه‌کوتاهی و غضنفرالسلطنه برازجانی در مناطق جنوبی ایران مقابل قشون انگلیس ایستادگی می‌کردند، یک چشمشان به شیراز و تحولات آن بود و از صاحب منصبان این شهر چشم مساعدت داشتند. در همان زمان عبدالحسین میرزا فرمانفرمائیان که با لقب فرمانفرما شناخته می‌شد و رخت والی فارس را بر تن داشت، به جای حمایت از هم‌وطنانش به انگلیسی‌ها خوش خدمتی می‌کرد. او که داماد مظفرالدین شاه قاجار بود از همان دوران جوانی پست‌های مهم دولتی را در دست داشت و فرد مال‌اندوز و غیر قابل اعتمادی به شمار می‌رفت. از زبان ادوارد براون، شرق‌شناس برجسته که تعلق خاطر فراوانی به ایران و جنبش مشروطه داشت، نقل شده است که فرمانفرما یک بار هنگام صحبت با او به خصلت خیانتکاری خود اشاره کرده و گفته بود:«اگر روزی در ایران رژیم کمونیستی روی کار بیاید ما لباس سرخ خواهیم پوشید و هم‌قطار لنین خواهیم شد.»

در واقع دلیل اصلی همدستی فرمانفرما با انگلیسی‌ها تامین منافع شخصی‌اش بود؛ از او به عنوان فردی فاقد اصول اخلاقی و سیاستمداری فرصت‌طلب و ابن‌الوقت در تاریخ معاصر ایران یاد می‌شود. با این حال در زمان کوران جنبش ضد استعماری جنوب که او در مقطع حساسی از آن والی فارس به شمار می‌رفت، برای انگلیسی‌ها سنگ تمام گذاشت و تمام و کمال از منافع آنها حمایت کرد. او در ناکامی مجاهدین جنوب در امر غلبه بر قشون انگلیس نقش مهمی بر عهده داشت و بارها سعی کرد رابطه سران این جنبش با یکدیگر را از هم بگسلد.

یکی از کسانی که فعالیت ضد استعماری گسترده‌ای در شیراز داشت و رابط غضنفرالسلطنه در این شهر به شمار می‌رفت «سردار فاخر حکمت» ملقب به «فاخرالسلطنه» بود. فرمانفرما به دلیل ناخرسندی از فعالیت‌های ناسیونالیستی و ضد انگلیسی او دستور دستگیری‌اش را صادر کرد و موجب فرار فاخرالسلطنه از شیراز به کمارج و مخفی شدن او درکوه‌های حومه آن منطقه شد. پس از آن فرمانفرما حدود ده نامه برای سردار فاخر حکمت فرستاد و علاوه بر توصیه به پرهیز از انجام فعالیت بر ضد انگلیسی‌ها به او پیشنهاد کرد خود را به کنسول انگلیس در بوشهر تسلیم کند و به ابراز پشیمانی از فعالیت‌های پیشین خود بپردازد تا مورد عفو استعمارگران قرار گیرد. او همچنین در مقطعی دیگر از سردار فاخر حکمت خواسته بود که واسموس (یار آلمانی مجاهدین تنگستانی و دشتستانی) را دستگیر کند و به او تحویل دهد.

در مجموع فرمانفرما همان نقشی را برای انگلیسی‌ها در شیراز بازی می‌کرد که احمد دریابیگی در بوشهر آن را بر عهده داشت. او در تأسیس پلیس جنوب که یکی از عوامل اصلی سرکوب جنبش‌های آزادی‌خواهی و ضد استعماری مردم بخش‌های جنوبی ایران بود نیز ایفای نقش کرد. پلیس جنوب بارها با قشقائی‌ها درگیر شد و بر آتش نبردهای بیگانه‌ستیز آنها آب ریخت. انگلیسی‌ها برای حضور فرمانفرما در فارس به عنوان والی و همه کاره لابی‌گری قابل توجهی انجام دادند و به شکل آشکار در دولت وقت ایران اعمال نفوذ کردند. گفته می‌شود که او برای خوش خدمتی خود ماهی سی هزار تومان به عنوان پاداش دریافت می‌کرد.

فرمانفرما یکی از عوامل اصلی بازگشایی مجدد کنسولگری بریتانیا در شیراز نیز به شمار می‌رود. این کنسولگری که پس از بالا گرفتن نبرد تنگستانی‌ها و دشتستانی‌ها با استعمارگران متجاوز بسته شده بود با کوشش او دوباره باز شد و فعالیت‌های مداخله‌جویانه و توسعه‌طلبانه را از سر گرفت. فرمانفرما برای انجام این کار از بریتانیا نشان افتخار دریافت کرد.

با این حال پس از قدرت گرفتن رضا خان در ایران اربابان انگلیسی به تدریج فرمانفرما را از نظر لطف خود محروم نمودند و به او توصیه اکید کردند که از انجام فعالیت‌های سیاسی بپرهیزد. آنها اکنون مهره‌های جدیدی در سپهر سیاسی ایران داشتند و وقت دور ریختن مهره‌های قدیمی و بی‌استفاده بود. با وجود کناره‌گیری او از سیاست فرزندش نصرت‌الدوله همچنان به حضور در امور سیاسی مملکت ادامه داد. او که مانند پدرش همواره هم‌سو با جهت باد حرکت می‌کرد، بسیار جاه‌طلب بود و قصد داشت در کنار رضا خان جایی در بالاترین مناصب سیاسی کشور برای خود دست و پا کند. گفته می‌شود برای نقشی که رضا خان در سیاست ایران بر عهده گرفت گزینه‌های دیگری نیز وجود داشت که یکی از آنها نصرت‌الدوله بود. شاید به همین دلیل بود که رضا خان پس از نشستن بر تخت پادشاهی بر او سخت گرفت و در چند نوبت مقدمات زندانی شدنش را فراهم کرد. در آخرین نوبت نصرت‌الدوله به مرگ مشکوکی در حبس درگذشت و از صحنه سیاسی ایران حذف شد. اتفاقی که برای تعداد دیگری از مخالفان و رقیبان رضا شاه نیز رخ داد. این رویداد تاثیر عمیقی بر فرمانفرما گذاشت و به یکباره او را از پا در آورد. رضا شاه به تدریج بخشی از املاک شاهزاده فرتوت و ثروتمند و طماع قاجار را مصادره کرد و او را تا روز مرگ از هر نظر منزوی و منزوی‌تر ساخت. اربابان انگلیسی فرمانفرما نیز بدون هیچ حمایت یا وساطتی آب شدن و تحلیل رفتن تدریجی او را تا لحظه آخر به نظاره نشستند.

به خاک و خون کشیدن بانی فرهنگ‌سازی در برازجان

انگلیسی‌ها پس از فرو نشاندن جنبش ضد استعماری جنوب ایران در خلال جنگ جهانی اول تلاش فراوانی کردند که سردمداران این جنبش را افرادی یاغی، راهزن و به دور از فرهنگ و تمدن معرفی کنند. اما دقت به سوابق این افراد ادعای مذکور را رد می‌کند. به عنوان مثال می‌توان پیشینه میرزا محمد خان برازجانی را مورد بررسی قرار داد. او که به دلیل اداره کردن موفق برازجان و اثبات حس وطن پرستی خود لقب غضنفرالسلطنه را از احمد شاه قاجار دریافت کرده بود، بانی اصلی ساخت نخستین مدرسه نوین در برازجان به شمار می‌رود. این مدرسه در سال ۱۲۹۴ خورشیدی با هزینه شخصی میرزا محمد خان ساخته شد و زیر چتر حمایتش قرار گرفت. او یک فرد پیشرو در زمان خود به شمار می‌رفت و به فرهنگ و هنر توجه ویژه‌ای داشت.

غضنفرالسلطنه حتی پیش از جنگ جهانی اول و اشغال بوشهر توسط انگلیسی‌ها از حضور آنها در این بندر ناخشنود بود. اهداف توسعه‌ طلبانه و استعماری سیاستمداران انگلیس در بوشهر او را مجاب کرد تا با برخی از خوانین جنوب بر علیه آنها هم‌پیمان شود. او از جنبش مشروطه نیز حمایت کرد و در جریان تسخیر بوشهر توسط رئیس‌علی دلواری حدود پنجاه تفنگچی را به یاری او فرستاد.

در نبرد سربست چغادک که آخرین نبرد بزرگ مجاهدین جنوب با قشون اشغالگر بریتانیایی بود نیمی از افراد حاضر در میدان نبرد که سیصد تفنگچی را شامل می‌شد به غضنفرالسلطنه تعلق داشت. یکی از آنها برادر غضنفرالسلطنه بود که در جریان درگیری با انگلیسی‌ها به دست نیروهای اشغالگر کشته شد. پیش از این نبرد انگلیسی‌هابه واسطه احمد دریابیگی حکمران بوشهر تلاش فراوانی کرده بودند تا با پرداخت باج و رشوه غضنفرالسلطنه را از حضور در میدان جنگ منصرف کنند؛ اما او زیر بار نرفت. در این نبرد نابرابر مجاهدین به دلیل نداشتن تجهیزات جنگی سنگین و کمبود مهمات پس از چند روز مقاومت ناگزیر از عقب‌نشینی شدند. با پیشروی قشون انگلیس غضنفرالسلطنه زادگاه خود برازجان را ترک کرد و به کوه‌های اطراف پناه برد. انگلیسی‌ها پس از تسخیر برازجان فردی به نام آقا خان را به حکمرانی این منطقه گماردند تا جای میرزا محمد خان را بگیرد و حامی سیاست‌های آنها باشد.

جنگ و گریز غضنفرالسلطنه با قشون مهاجم در منطقه کوهستانی لرده ادامه یافت و او توانست به کمک مردم بومی منطقه تلفات سنگینی بر نیروهای دشمن تحمیل کند. در جریان این نبرد انگلیسی‌ها از تمام توان خود استفاده کردند و حتی به انجام حملات هوایی روی آوردند. با این حال مقاومت میرزا محمد خان شکسته نشد و نبرد او با قشون دشمن در قلعه رود فاریاب ادامه یافت. عاقبت به دلیل محاصره منطقه توسط انگلیسی‌ها و کمبود مواد غذایی او ناچار شد خانه را به مقصد شیراز ترک کند. در شیراز غضنفرالسلطنه توسط گماشته انگلیسی‌ها یعنی فرمانفرما دستگیر شد. اما تغییر والی فارس و نابه‌سامان بودن اوضاع مملکت او را تا مدتی از گزند انتقام بریتانیا در امان نگه داشت.

پس از پایان جنگ جهانی اول غضنفرالسلطنه به زادگاه خود برازجان بازگشت. با تثبیت اوضاع سیاسی کشور و روی کار آمدن سلسله پهلوی انگلیسی‌ها تحریکات خود به منظور گرفتن انتقام از میرزا محمد خان را آغاز کردند. آنها از رضا شاه خواستند غضنفرالسلطنه را به تهران تبعید کند تا در جنوب کشور مزاحم فعالیت‌های آنها نباشد. این درخواست مورد پذیرش رضا شاه قرار گرفت و حکمران بنادر و جزایر فارس یعنی سردار انتصار مامور دستگیری و اعزام غضنفرالسلطنه به تهران گردید. میرزا محمد خان به دلیل مخالفت با این تصمیم مدتی در بوشهر زندانی بود اما با اعتراض مردم برازجان توسط سردار انتصار آزاد شد.

تبعیت نکردن غضنفرالسلطنه از دستور رضا شاه خشم او را به همراه داشت و طبق معمول به زور متوسل شد. با فرمان او قشونی به فرماندهی سرهنگ احمد معینی از شیراز به دشتستان اعزام گردید تا غضنفرالسلطنه را دستگیر و مردم منطقه را خلع سلاح کند. میرزا محمد خان بنا به عادت همیشگی به مقابله با حرف زور پرداخت و در کوه‌های گیکسان در برابر مهاجمان مقاومت کرد. قشون اعزامی در اجرای ماموریت خود کاری از پیش نبرد و بیش از شش ماه در کوهستان سرگردان بود. عاقبت انگلیسی‌ها از همان حربه قدیمی خود یعنی استفاده از افراد محلی برای کنار زدن مخالفان بهره گرفتند. روشی که در ترور رئیس‌علی دلواری و حذف شیخ حسین چاه‌کوتاهی و زائر خضر خان اهرمی امتحان خود را پس داده بود.

نحوه به قتل رساندن غضنفرالسلطنه جای بسی تامل دارد. چرا که او به دست پسر یکی از هم‌رزمان سابق خود که در نبرد سربست چغادک پا به پای او مقابل دشمن ایستادگی کرد به قتل رسید. شیخ عبدالرسول چاه‌کوتاهی که پس از مرگ پدرش شیخ حسین خان چاه‌کوتاهی زمام امور را به دست گرفته بود درخواست رضا شاه را اجابت کرد و در جریان یک کمین غافلگیرانه غضنفرالسلطنه را در نزدیکی امامزاده شاه پسرمرد واقع در دهستان پشتکوه به قتل رساند. در واقع او با قاتلان پدر خود همدست شد و یکی از هم‌قطاران او را از بین برد. گفته می‌شود فردی به نام میرزا حسین بلوکی تنها شاهد این جنایت بوده است. از قول او نقل شده است که غضنفرالسلطنه پس از دریافت دو گلوله از قاتل خود خطاب به او گفت: «تو کوچکتر از آن هستی که مرتکب چنین جنایتی شوی. دشمن خون‌خوار ایران مرا کشت. ملت ایران انتقام خون مرا از تو خواهد گرفت.»

خیانت در جنگل‌های گیلان

در سطور پیشین این متن به سنجر خان وزیری نرانی با لقب سردار اکرم اشاره شد؛ مردی که با مشاهده ظلم روس‌ها به هم‌ولایتی‌های خود رخت رزم بر تن کرد و به جنگ آنها رفت. نظیر همین تصمیم را «یونس استادسرایی» در گیلان گرفت؛ مردی که بیشتر با لقب «میرزا کوچک خان جنگلی» شناخته می‌شد. میرزا کوچک خان در جنبش مشروطه حضور داشت و همراه با سایر مشروطه‌خواهان در فتح قزوین شرکت کرد. پس از آن او مدتی توسط روس‌ها، که به دلیل ضعف و بی‌کفایتی حکومت قاجار شمال ایران را به حیاط خلوت خود تبدیل کرده بودند، از زادگاه خود رشت تبعید شد. این اتفاق می‌توانست هشداری برای او باشد که هرگز به روس‌ها اعتماد نکند؛ امری که البته رخ نداد و در نهایت به بهای جان او تمام شد.

پس از آغاز جنگ جهانی اول و اشغال شمال ایران توسط قشون روس میرزا کوچک خان به زادگاه خود بازگشت تا در برابر هجوم نیروهای بیگانه بایستد و از دست‌درازی آنها به جان و مال مردم جلوگیری کند. البته این هدف با برخی دیدگاه‌های سیاسی او نیز در آمیخت و به نوعی ایدئولوژی تبدیل شد. وجود دیدگاه‌های مشابه در سایر همفکران میرزا کوچک خان سبب شکل گرفتن گروهی به نام «هیئت اتحاد اسلام» شد. هدف از تشکیل این گروه بیرون انداختن نیروهای بیگانه و مبارزه با استبداد و خودکامگی (یکی از اهداف جنبش مشروطه) اعلام شده بود. امری که حکومت مرکزی ایران به دلیل ضعف و بی‌کفایتی از پس انجام آن بر نمی‌آمد. به همین دلیل اعضای جنبش جنگل حکومتی محلی و خودمختار را با تمام ارکان آن در گیلان تشکیل دادند که از مردم در برابر بیگانگان دفاع می‌کرد. وجود این خط مشی موجب شد تا امروز کسانی که با نیروهای اشغال کننده گیلان در خلال جنگ جهانی اول حس همدردی دارند جنبش جنگل را جنبشی طرفدار تجزیه ایران و وابسته به بیگانه معرفی کنند. البته انتخاب نام غلط‌انداز هیئت اتحاد اسلام نیز بر این نظریه توطئه دامن می‌زند. چرا که این نام اغلب توسط عثمانی‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت.

پس از انقلاب روسیه که به حکومت تزاری آن کشور پایان داد بخش مهمی از قشون روس از ایران خارج شدند و تنها آن دسته از ارتشیانی که همچنان به تزار وفادار بودند در شمال ایران باقی ماندند تا به نبرد با انقلابیون روسیه ادامه دهند. دیری نپایید که پای قشون انگلیس نیز به گیلان باز شد. روس‌ها و انگلیسی‌ها که در جنگ جهانی اول هم‌پیمان بودند مناطق مهم گیلان مانند رشت و انزلی را میان خود تقسیم کردند و به آزار و اذیت مردم محلی ادامه دادند. حضور انگلیس در گیلان کفه ترازوی توازن قوا را به نفع استعمارگران سنگین کرد و جنبش جنگل را در تنگنا قرار داد. بهره‌مندی اشغالگران از پشتیبانی هوایی در کنار نیروهای زمینی موجب کشته و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از اعضای جنبش شد و برخی از آنها را وادار به تسلیم کرد. در کنار استعمارگران حکومت مرکزی ایران نیز قشون خود را به گیلان فرستاده بود تا بساط جنبش جنگل را برچیند. زمان امور دولت ایران در آن زمان در دستان وثوق‌الدوله قرار داشت. فردی که با دریافت رشوه از انگلیسی‌ها شرایط را برای امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹ فراهم کرده بود تا ایران را رسما به مستعمره بریتانیا تبدیل کند. بنابراین همراهی او با قشون انگلیس در مقابله با جنبش جنگل چندان تعجب‌آور نبود.

یکی از کسانی که تصمیم به تسلیم در برابر قشون دولتی ایران گرفت ابراهیم حشمت بود. دکتر حشمت یکی از اعضای خوشنام جنبش جنگل به شمار می‌رفت و به میرزا کوچک خان نزدیکی فراوانی داشت. این نزدیکی موجب شد تا کوچک جنگلی دوست و همرزم خود را از تسلیم شدن برحذر دارد. با وجود مخالفت میرزا دکتر حشمت خود را تحویل نیروهای دولتی و قشون قزاق داد. آنها با پخش کردن امان‌نامه در گیلان همه جا اعلام کرده بودند که در صورت تسلیم جنگلی‌ها از اعمال مجازات سنگین بر علیه آنها پرهیز خواهند کرد. اما این ادعا چیزی جز دروغ نبود؛ دکتر حشمت پس از تسلیم شدن با این حیله که «تو را به رشت می‌بریم تا مورد عفو مستقیم سرکرده نیروهای قزاق ایرانی یعنی ژنرال استاروسلسکی قرار بگیری و آزاد شوی» توسط قشون قزاق به لاهیجان منتقل گردید و در آنجا اعدام شد. یکی از کسانی که در اعدام دکتر حشمت نقش اساسی داشت سرتیپ عبدالجواد قریب ملقب به متین‌الملک بود. او در دادگاه صحرایی لاهیجان سیلی محکمی به صورت ابراهیم حشمت نواخت و او را به شدت مورد تحقیر و توهین قرار داد.

تمام این رویدادها در شرایطی رقم خورد که میرزا کوچک خان حاضر نشد مقابل قشون قزاق که اکثر اعضای آن را سربازان ایرانی تشکیل می‌دادند بایستد و با هم‌وطنان خود بجنگد. او و بازماندگان جنبش جنگل به جای نبرد به لاهیجان رفتند و در آنجا به تجدید قوا پرداختند. از این نقطه به بعد میرزا کوچک خان اشتباه‌های محاسباتی فراوانی انجام داد که در نهایت به ناکامی جنبش جنگل و مرگ او ختم شد. بزرگ‌ترین اشتباه او هم‌پیمان شدن با بلشویک‌های روس برای ادامه مبارزه بر ضد استبداد بود. امری که موجب گسستن پیوند برخی از همراهان قدیمی از جنبش جنگل شد و بدنامی کوچک جنگلی را به همراه داشت. این امر سبب گردید تا سال‌ها بعد یعنی امروز افرادی که شناخت دقیقی از رویدادهای تاریخی ندارند یا با دید غرض‌ورزانه به آنها می‌نگرند قضاوت نادرستی در مورد میرزا کوچک خان داشته باشند و او را یک کمونیست تجزیه‌طلب بنامند. در صورتی که این‌گونه نبود و میرزا کوچک خان قربانی سادگی خود، مکر و بدعهدی لنین و خیانت گماشته‌های ایرانی او نظیر جعفر پیشه‌وری و احسان‌الله خان شد.

در بحبوحه پیوند میرزا کوچک خان با بلشویک‌ها رضا خان در قامت سردار سپه عزم خود را جزم کرده بود تا افرادی مانند او را از سر راه بردارد و تمام ایران را یکپارچه مطیع و بله قربان‌گوی خود نماید. نیروهای او عازم گیلان شدند و مقابل جنگلی‌ها و هم‌پیمانان روس آنها صف‌آرایی کردند. با وجود آنکه دست دوستی بلشویک‌های روس به سمت میرزا کوچک خان دراز شده بود، آنها دست به اقدامات خودسرانه‌ای در گیلان زدند و موجبات نارضایتی کوچک جنگلی و نقل مکان او به صومعه‌سرا را فراهم آوردند. در غیاب او دولت جدیدی به سرکردگی سرسپردگان ایرانی لنین در رشت تشکیل شد که چندان مورد استقبال مردم محلی قرار نگرفت و خیلی زود به بن‌بست رسید. این امر موجب سرخوردگی تعدادی از اعضای جنبش جنگل شد و آنها را به سازش با دولت تشویق کرد. از سوی دیگر دولت ایران با حمایت انگلستان مذاکراتی با روسیه انجام داد و پیاده نظام لنین را برای ترک گیلان قانع کرد. پس از فعل و انفعالات مذکور تعدادی از هم‌قطاران میرزا کوچک‌خان نظیر خالو قربان تسلیم قشون رضا خان شدند و از گرد میرزا کوچک خان پراکنده گشتند. گماشته‌های‌ ایرانی‌ لنین مانند احسان‌الله خان نیز همراه با ارتش سرخ خاک ایران را ترک کردند و به نزد ارباب خود در روسیه بازگشتند.

میرزا کوچک خان نه سرسپرده روسیه بود که خاک ایران را ترک کند و نه به دولت و قشون رضا خان سردار سپه اعتمادی داشت که بخواهد خود را تسلیم آنان نماید و به سرنوشت دکتر حشمت دچار شود. تنها راه باقی‌ مانده برای او رفتن به خلخال بود تا تحت حمایت والی آنجا عظمت خانم فولادلو قرار بگیرد و برای نبرد با قشون سردار سپه تجدید قوا کند. عظمت خانم از هم‌پیمانان میرزا کوچک خان به شمار می‌رفت و تا مدت‌ها پس از مرگ او به مقابله با قشون رضا خان ادامه داد. پیش از عزیمت به خلخال افراد تحت رهبری میرزا کوچک خان چندین تقابل با قشون رضا خان داشتند که همگی آنها به شکست انجامید. اما سفر پیاده او به خلخال به سرانجام نرسید و در حالی که تنها همراه روس خود گائوک را در کنار خود داشت، میان راه در کوه‌های طالش یخ زد و زندگی را بدرود گفت. جسد او در حالی پیدا شد که هوشنگ (همان گائوک روس که عده‌ای او را آلمانی می‌نامند) را روی دوش خود قرار داده بود تا هم خود و هم او را از سرما و یخبندان برهاند.

پس از یافتن جسد یخ زده میرزا کوچک خان محمد خان سالار شجاع برادر خان طالش (امیرمقتدر طالشی) از دفن جنازه ممانعت به عمل آورد. او که یکی از مخالفان سرسخت میرزا کوچک خان بود به یکی از افراد خود به نام رضا اسکستانی که از اهالی بومی همان منطقه یعنی خلخال به شمار می‌رفت دستور داد سر کوچک جنگلی را از بدن جدا کند. سر بریده به رشت منتقل شد و مدتی در معرض تماشای عموم قرار گرفت. پس از آن سر بریده کوچک جنگلی را به رضا خان سپه سالار پیشکش کردند و بعد از رویت شدن توسط او آت را در گورستان حسن آباد تهران به خاک سپردند. سر و بدن میرزا کوچک خان در طول دوران پادشاهی رضا شاه پهلوی به دور از یکدیگر اسیر خاک بود؛ تا آنکه پس از تبعید او به جزیره موریس توسط انگلیسی‌ها هر دو در زادگاه میرزا یعنی رشت کنار هم در سیاهی خاک آرام گرفتند.

سخن پایانی

مواردی که در متن پیش رو به آنها اشاره شد تنها مشتی از خروارها خیانتی است که در طول تاریخ معاصر ایران به این سرزمین و ساکنان آن شده است. این خیانت‌ها در دوره‌های دیگر تاریخ کشور ما نیز به همین شکل و با همین سبک و سیاق قابل رویت است؛ حتی امروز نیز می‌توان نظیر آنها را به وضوح مشاهده کرد ، زیرا به یقین با افزایش جمعیت کشور خائنین هم زاد و ولد کرده و با اشراف به ساختار دیوانسالاری کشور در مسئولیت های مختلف رخنه کرده اند و هرروز به کارشکنی تازه ای اقدام می کنند . هنرهای نمایشی می تواند با تمرکز بر تک‌تک این خیانت‌ها و تبار شناسی خائن و موقعیت خیانت در ایجاد آگاهی عمومی در این زمینه موثر باشد. 




نظرات کاربران (1)