در حال بارگذاری ...
نگاهی به آثار سی و دومین جشنوارۀ استانی هرمزگان

چالش وهم نگاری های ارزشمند

ایران تئاتر- رضا آشفته: سی و دومین جشنوارۀ استانی هرمزگان برگزار شد و دو نمایش "خفگی ماهی در آب شور" و "نگاهم به دریاست تا کسی آب نبرد"، دو برگزیده از میان شش نمایش اجرا شده در این دوره به سی و نهمین جشنوارۀ بین المللی تئاتر فجر است.

در این جُستار  مروری داریم بر  آثار این جشنواره که هر یک به نوعی تامل برانگیز هستند . استان هرمزگان در گلوگاه  خلیج فارس و دریای عمان، یکی از استانهای جنوبی ماست که فضای ساحلی اش توام با جادو، افسون و وهم بسیار است و برای همین کارهای هرمزی به نوعی رئالیسم جادویی و فضاهای درونگرا توام می شود که این مهم نیز ریشه دار و اصیل است ،بی نیازی از تقلید . فرهنگی که با یک وضعیت بی بدیل و منحصر بفرد همراه شده ،  کافی است درنگی تکنیکی به این داده ها و نشانه های بومی بیاندازند و جهانی لبریز از معنا را برایمان شکل دهند و آثار درخشانی را پیش رویمان قرار دهند.

به نظر می رسد، نویسندگان بومی هرمزگان، همانند ابراهیم پشت کوهی و علیرضا داوری، دو تن از نویسندگانی که حال و هوای هرمزگان را به زیبایی در آثارشان پژواک داده اند، هنوز با خود و تکنیک های نمایشنامه نویسی در چالش اند و به فراخور یک حال و هوای دقیق و ظریف از پس نوشتن برنمی آیند اما مسیر آثارشان همچنان امیدوار کننده است که در ادامه می توانند از منظری راستین این بوم نگری ها را به چالشی در خور درآورند.

"خفگی ماهی ها در آب شور"نوشته و کار رضا جوشعار

نمایش "خفگی ماهی ها در آب شور" درباره انتخاب برای تداوم یک زندگی مشترک طولانی مدت است . زمانی روابط زناشویی و ازدواج تصمیم دو سویه خانواده ها بود . به نحوی که تعیین و تکلیف می کردند که کدام پسر و دختر یک عمر زیر یک سقف مشترک بروند اما امروز بنابر شرایط اجتماعی که بسیار تغیر کرده، آدمها در محیط کار و درس و مانند اینها با هم آشنا می شوند و بنابرهمین انتخاب بعد خانواده را در جریان می گذارند که این انتخاب شکل خانواده مشترک و یک عمر زندگی با همدیگر را به خود بگیرد.

نمایشنامه به شیوۀ روایی و نزدیک به نگاه برتولت برشت در روایت گری نمایشنامه نوشته شده است و حالا کوچه و خیابان و خانه و محل کار مکان های بروز روایت های تو در تو هستند که یک داستان عاشقانه را با همه چند و چونش به گوش شنوندگان و چشم بینندگان این داستان می رسانند... کمی جسارت و بی پروایی می توانست از این روایت خوش فرجام یک تراژدی بسازد و اگر چنین می شد شاید یک اثر ماناتر   از آن بیرون می آمد.

کارگردان در همین مسیر متن دارد همه چیز را میّسر می کند که بازیگران ضمن راه رفتن و ایستادن روایت گر گوشه ای از یک داستان کلی باشند و داستان دو دلداده را به سرانجام برسانند. این قصه گویی ها باید از بیان و صدای گرم، گیرا و ژرفی برخوردار باشد وگرنه نمایش دچار لغزش هایی خواهد شد و درک غایی در آن با مشکلاتی همراه می شود. یعنی صدا و بیان کلمات یک تکنیک کارآمد است و باید که بسیار تمرین برای درست خوانی ها شود و به مرحله ای گروه برسد که تک تک راویان بتوانند این پازل روایی را در لحظه لحظه نمایش کامل و کاملتر نمایند اما اگر صداها و شیوه بیان هنوز نیازمند تمرین باشد، درک روایت اصلی به سختی ممکن می شود و در نهایت از دامنه تاثیرگذاری اثر نیز کاسته خواهد شد. به ویژه بخشی از صدا با آوازخوانی های بومی رنگ می گیرد و اتفاقا این آمیختگی با ترانه های محلی ارزش کار را بالاتر می برد و در آنجا تلاش بهتری برای رسا شدن صداها و آوازها صورت گرفته است. یعنی بخش عمده ای از کار یا باید بازنگری شود در صورتی که بخواهد با این صداهای معمولی بیان شود یا اینکه اگر زمان و مدل تصویربرداری مشکلی برای این نابسامانی صوتی ایجاد کرده، باید این مشکل فنی در زمان دیگر مد نظر قرار بگیرد.

در کل، سوژه مناسب است چون ریشه در جامعه فعلی و اقتضائات مکانی و زمانی و مناسبات اجتماعی زندگی کارگردان و نویسنده  دارد و این خود می تواند بسترساز یک تئاتر کارآمد باشد اما نداشتن تجربه و نبودن برخی از امکانات شاید این روند را در جاهایی متوقف کرده، و باز هم جای بسی امیدواری است چون در گذر زمان، همه این کاستی ها قابل تامل و جبران  خواهند بود.

آهو بر مدار آتش، نوشته فریبا جعفری و کار مسلم جعفری

نمایش "آهو بر مدار آتش" سکوی پرتابی به زمان جنگ، با نیم نگاهی به واقعه کربلاست و در آن ذکر مصیبت پایان بخش همه چیزاست. یعنی نمایشی عاشورایی و مقاومتی که با مرور آن گذشته به دنبال بیداری و آگاهی بخشی مفاهیم بنیادین مقاومت ، وطن خواهی و مذهب خواهی است.

متن در دو رویداد ضمنی و به موازات هم پیش می رود؛ یکی کابوس مادر در زمینه از دست دادن فرزندش اکبرو هست که در جنگ ناپدید است و دومی در زمینه جن زدگی شوهرش که به روایت پسرش اصغر می خواهد به کویت برود... اما در پایان هواپیماهای عراقی لنج را می زنند و جز آتش و خاکستر چیزی بر یادشان نمی ماند و حالا پدر نیز چون مادر به خاک می نشیند و باید بنابر خواست همه، به ویژه اکبرش ذکر مصیبت بخواند.

کارگردان در این روال چندگانه به دنبال بیانی واقع گرا در تلفیق با کابوس های ذهنی است که فضا را بارها در هم می شکند . ما با خواب ها و رویاهای زیادی روبرو می شویم که درک موقعیت را هم بیرونی و هم درونی می سازد. تلاش مسلم جعفری دیده می شود چون در ارائه تصاویر و القای هماهنگی ها و ضرباهنگ ها بسیار پر تلاش می نماید و کارگردانی اش بیانگر زحمات قابل پذیرشی خواهد شد.

حتی هدایت بازیگران هم به درستی پیش می آید؛ هرچند بازیگران آنچنان که باید خلاق و مستقل نیستند که بتوانند با چاشنی ها و مزه هایی ارزش افزوده ای برای این لحظه های حسی بیافرینند. به هر روی دانسته است که صحنه را بازیگران با حضور پر رنگ شان پر خواهند کرد و این پر رنگی با احساسات و بروز حسی نمود بیشتری می یابد و اعتبار و افزودگی های درنگ و تامل در زمان تماشا را دو چندان می کند و این فراتر از انتظارات کارگردانی و حتی متن، خود، بازی خلاقه را به رخ می کشاند. این مهم فقط در خلوت و سلوک بازیگران ممکن می شود و اگر بازیگری به این مرحله نرسیده باشد در نهایت با بودن یک کارگردان سخت گیر می تواند روی خطوط درست حرکت کند و از اشتباهات درشت دوری کند. یعنی ما حتی یک بازی زیبا و جذاب نمی بینیم که بشود به استناد همان، دقایق لذت بخش تری را پیش روی داشته باشیم. می دانیم بازیگری بسیاری دشوار و گاهی نشدنی می نماید و اگر بازیگران بتوانند خود را در مسیر خلاقیت قرار دهند، یک عمر بر این جذابیت و جادو تاکید خواهند کرد. به همین دلیل است که بازیگری به مانند کارگری در معدن بسیار سخت می نماید که این دشواری در مواجهه با درون و در تنهایی ممکن خواهد شد. این نکته را می گویم با آنکه بدیهی است، اما به ناچار شاید یادآوری ها سبب بیداری شود و تمرین های گروه ها و خلوت بازیگران را شاید به سوی این رهایی از بازی های تکراری و کلیشه های مندرج در صحنه رهنمون کند.

به هر روی پای نمایش می مانیم و تحمل می شود همه چیز و کمی هم تامل برانگیز است برخی از حرکات و تصاویر و درواقع فضاسازی ها که از درنگ کارگردانی و میزانسن های موثر نمایان خواهد شد.

"نام تمام مردگان یحیی است" به نویسندگی و کارگردانی کورش سلمانی

نمایشنامه در چند تابلو به دنباله بیان یک زندگی است که بین مادران تعمیم پذیر است. مادرانی که در جنگ پسری را از دست داده اند اما هنوز رویای بازگشت آن عزیز را تا پایان زندگی دارند . در اینجا علاوه بر آن مادران داغدار، یک پدر پیر و فرتوت هم هست که پسرش را در جنگ گم کرده است. او در تصادف با یک ماشین شاسی بلند جانش را از دست می دهد اما چون مرگ مغزی شده می توانند اعضای بدنش را به چند بیمار که کمبود و نقص عضو اساسی مانند کلیه، کبد و قلب دارند،  ارزانی کند...

در این بین پیرمرد یک پسر دارد که می فهمیم درواقع پسر برادر اوست که حالا او را به اشتباه همانند پسر خود قاسم می خواند . قاسم برای درست کردن یک زندگی در دل فقر و نداری هایش به دنبال فروش کلیه اش است و خریدار دو زن هستند که یکی قاسم و دیگری یحیایی دارند که باید با کلیه خریداری شده رو به راه شوند اما پول اینان کافی نیست و قاسم از فروش کلیه پشیمان می شود... در نهایت پس از مرگ پیرمرد، با دیدن این زنان بیچاره، تصمیم می گیرد که هر دو کلیه عمویش را به فرزند این زنان هدیه کند... و درواقع این هدیه کردن همزمان می شود با آوردن بقایای پیکر شهید  که ناله و فغان قاسم را به آسمان می فرستد...

کارگردان بر آن است که بازی ها حسی باشند و البته سعی نمی کند که بدن ها و سیماها و حتی صداها دچار برانگیختگی های بیهوده و زیاده روی در بیان حسی شوند . او  لجام می زند به بود و نبود لحظاتش و بازیگران پیرو این بینش درست اند و کم نمی گذارند. چون مرگ پسران و تصادف و بیمارستان و گورستان امکان برانگیختگی احساسات را به دنبال دارد و حالا در این پنهان سازی برخی از احساسات روال غیر عادی سازی و آشنایی زدایی از لحن و فضا اتفاق نابی است برای درنگ بر رویدادها و روابط آدمها که در نهایت باید تبدیل به عناصر تمثیلی یک روایت نمایشی شوند. در این بین بازیگر نقش قاسم و درواقع مهرداد گوی سبقت را از دیگران می رباید و در آستانه برجسته شدن است؛ یعنی می خواهد به نقش ابعاد جادویی و شهودی ببخشد اما  دست یابی به این نتیجه ، به تداوم تمرین ها بستگی دارد که بازیگر در سلوک فردی اش از این مهم بهره مند شود.

 نمایش "نام تمام مردگان یحیاست" در آستانۀ یک اتفاق بزرگ است که در بازنگری، تمرین های دوباره و افزوده ها و کاستن هایی به یک نمایش دیدنی تر و حتی ماندنی تر نزدیک خواهد شد و این امر بهتر است که از سوی کارگردان و گروه جدی تلقی شود.

رادیکالینگ کار رضا آزاددریایی

رادیکالینگ نوشته رضا آزاددریایی و شهاب آبروشن درباره یک وضعیت پر از خشونت و تبعیض است که در آن بی عدالتی طبقاتی و جنسیتی موج می زند؛ روایتی که ریشه در واقعیت این روزهای ما دارد.

طراحی و کارگردانی رضاآزاد دریایی دربرگیرنده یک فضای لبریز از اکسپرسیون هایی است که در آن 5 دختر جوان هر یک به گونه ای در واگویه های این شرایط سخت و خشن می کوشند... به نظر بخشی از این طغیان نمایان است و بخشی دیگر در حد یک ایده می ماند...

آن بخشی که معلوم است در همین دو پارگی  مشهود است... دو نفر پشت میزی نشسته و دارند ازخود می گویند و سه نفر در اتاقی در آمد و شدن هستند و دارند به گونه ای دیگر لحظه هایی از این دردمندی ها را به بازی می کشند. نمایۀ ورودی و پایانی رادیکالینگ نیز بیانگر همین نکته است که طغیانی نسبت به وضعیت برانگیخته را نمایان سازند و حالا در این وسط نیز رفت و آمدهای نوری بین این دو تکۀ 2 و 3 نفره در جریان هست. حالا تمرکز بر این دو و سه است که گاهی از آن فرآیند طغیانگرایانه باز می ماند و باید این روال حاکم باشد که بشود بر این واگویه ها صحه گذاشت.

به هر روی، طراح به نورها و چیدمان موجزی از اشیا بسنده کرده و حرکات به کمترین نوع خود رسیده اند و همین شاید تناقض آشکاری است با مفهوم حقیقی تر اکسپرسیونیسم که در آن موج حرکات در نور، بدن، جابجایی اشیاء و برهم ریختگی چیدمان به حد اعلای خود می رسد و به عبارت بهتر یک آنتروپی قاعده گریز حاکم بر فضا خواهد شد که نوعی عصبانیت را حس چیره شدگی بر این شرایط گرداند. عصبانیتی دو سویه باید باشد، هم برای شخصیتها و بازیگران و هم برای تماشاگرانی که در نهایت دوست ندارند این برهم ریختگی ها را نگاه کنند. یعنی حس گریز از صحنه را در پی خواهد داشت. گریز از شرارت ها و خشونت ها که با بار منفی همه را دچارش باید کند. 

نمایش رادیکالینگ دربارۀ افراط گرایی های مرسوم است که موج خطرناک و هشداری بلامنازع است و باید در برابرش پایداری های فکری و اجرایی در جامعه رخ دهد وگرنه وجود و بسط نابسامانی منجر به ناکامی ها و شکست های کلانی خواهد شد که انسان را دچار فروپاشی خواهد کرد چنانچه گوشه ای از این واقعیت یا تراژدی تلخ در همین رادیکالینگ نمایان است و همین دامنۀ برد و کارایی متن و اجرا را بر ما آشکار می سازد و این خود یک موفقیت اولیه است که در صورت تداوم تمرین ها می توان به بهتر از اینها نیز امیدوار شد.

نگاهم به دریاست تا کسی آب نبرد، نوشته رضا گشتاسب و کار حسن سبحانی

نمایش "نگاهم به دریاست تا کسی آب نبرد" که در همان نگاه نخست، یادآوری می کند "مرغ غمخورک" یا "بوتیمار" را که پرنده ای پیوسته در کنار دریاست و از آب دریا نمی خورد بلکه آن آب تمام نشود... حالا در اینجا نیز، سربازی در سنگرش دارد نگهبانی می دهد که آب دریا تمام نشود و از آن سو نیز همسرش دچار یک بیماری است که باید خود را به آب دریا برساند تا درمان بشود... سالها از زمان جنگ گذشته و سرباز در سنگرش نگهبان دکل های نفتی هم هست و از جایش جنب نمی خورد مگر فرماندهان ارشد او را از این مشغله آزاد کنند. از این سو نیز مادر و همسر این باور را دارند که پسر و همسرشان زنده است، با آنکه تمام اطلاعات موجود دال بر کشته شدن اوست. همین باور که در یک فضای وهم آلود دو سویه دارد روایت می شود ما را بر آن می دارد که باور کنیم در آن پایان، برگشت سرباز به خانه مادری اش یک اتفاق ممکن هست.

متن به وهم در وهم بها می دهد و نمی خواهد دچار توهم واقعیت بشود و در مابه ازای عینی و ملموس نمی خواهد درک متقابلی از رخدادها را نمایان کند بلکه به دنبال القاگری و شهود معناداری است. این معنا در اختیار توهمات بی پایانی است که ریشه در فراواقعیت حیات دارد و انسان را با نسبت های دقیق تری از بودن و هستن آشنا می سازند.

حسن سبحانی سالهاست کار می کند و همین سماجت و پایداری در بودن، ماندن و کار کردن از او یک کارگردان قابل اعتنا می سازد. اینکه می تواند درنگی دقیق داشته باشد بر صحنه و از نشانگان دقیق و پویا برای برخورداری از میزانسن های موثر بهره مند شود، دلالت بر رشد و شکوفایی در این کار می کند.

او بر آیین های بومی و موسیقی هرمزگان تسلط و آشنایی دارد و همیشه نیز از آن به عنوان عنصر پایدار و اصلی برای شکل دادن به ساختار اجرایش بهره مند شده و بر خلاف گذشته ها که موسیقی و آیین بر درامش چیره می شد و درام را زیر پرسش می برد، او حالا می داند که آیین و موسیقی به عنوان عناصر محرک و فضاساز در خدمت اجرا برای آفرینش تئاتر باید باشند  و در نمایش "نگاهم به دریاست تا کسی آب نبرد" از آغاز تا پایان، موسیقی و آیین های سوگ و شادواره ها در خدمت اجراست که به زبانی بومی تر و در واقع بهتر بتواند خود و زندگی اش را روایت کند. از وجود این آیین ها هم در پایان هر تابلو و هم در پیش برد خط اصلی نمایش که رودررویی با موجودات خیالی (مم سیاه) است، بهره مند است که بتواند آیین تئاتر را پابرجا نگه دارد و این همان گزینه مناسب و راستینی است که چهارچوب و شیرازۀ شکل این درام روایی را بر ما آشکارتر می سازد. سازه ای تاثیرگذار که به چشم می آید و در بیداری ذهن و روان ما می کوشد و اصل تئاتر برخوردار از چنین فرآیندی است که هر کارگردانی به آن دست یابد می تواند همگان را متوجۀ آثارش گرداند.

حسن سبحانی در تئاتر ایران زمین رشد کرده و حالا می تواند همچنان بی ادعا و فروتنانه همین روال را تا تجسم عینی تر پیش ببرد که شوربختانه همه ما در ایران، همیشه در آستانه یک اتفاق کاملا ناب متوقف شده و پس از آن کاملا در یک بیراهه خود را از آن حقیقت ناب و زیبا دور کرده ایم.

پیامد برابری ها

کارها در نگاه نخست تحمل برانگیزند یعنی تو را خسته نمی کنند چون واقعا کارگردانی شده اند و حالا اگر نقصی هست، بخش عمده اش ریشه در متن دارد و بخشی دیگر به شرایط و امکانات موجود و خیلی کم ریشه در کارنابلدی  گروه ها استانی  دارد. 

برگزیدن این دو کار نیز نشان می دهد که داوران بسیار بحث و جدل داشته اند چون انتخاب از بین این شش نمایش ،کار چندان ساده هم نبوده است. تقریبا جملگی آثار برابر با هم بوده اند و شاید کمی کار حسن سبحانی، آن هم به دلیل پیشینه و در ضن برخورداری از یک متن شسته رفته تر می تواند یک گام به پیش بردارد.

در کل جشنوارۀ هرمزگان نوید بخش حضور کارگردانان و گروه هایی است که با جدی گرفته شدن و تحت حمایت واقع شدن حتما می توانند از آینده و پیشینه در خوری در کل کشور برخوردار شوند . حتی  هرمزگان با این ظرفیت ها می توانند در آینده نزدیک همچون مشهد تبدیل به یک قطب پویا و برابر با گروههای پایتخت نشین شوند.

 




نظرات کاربران