در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش«هار یا سرگذشت مردی که در هنگامۀ تولد هر دو دستش پر از خون بود»حاضر در فجر39

ستون های بلند یا ناکامی در مواجهه

ایران تئاتر- رضا آشفته: نمایش "هار یا سرگذشت مردی که در هنگامۀ تولد هر دو دستش پر از خون بود" می خواهد زبانی برای انتقاد از انتقام و خون ریزی باشد اما در زبان اجرا و بازآفرینی درام آن گونه که باید از این مهم بازمی ماند و بستر مناسبی برای خلق یک درام موثر فراهم نیست و ما نیز ناکام می مانیم از این مهم که به راحتی نیز ممکن نخواهد شد.

اینکه بخواهی بگویی، شاهان بد بوده اند و از بدو تولد ریشه در خون و خون ریزی می گیرند، ضمن درست بودن اما حرف تازه ای نیست چون در ادبیات ایران و جهان بارها و بارها به شکل ها و شیوه های مختلف در مدیوم های متفاوت این مساله بیان شده است بنابراین نوشتن در این باره کمی دشوار است چون باید از زوایه دید و نگاه دگرگونه ای باید برخوردار باشد که فراتر از کلیشه های رایح بشود در این باره مطلبی نوشت و البته درام دشوارتر نیز می نماید که خود نیز قاعده و رسمی دارد و کمتر کسی از پس نگارش آن برخواهد آمد.

در نمایش "هار یا سرگذشت مردی که در هنگامۀ تولد هر دو دستش پر از خون بود" که از عنوانش هم پیداست، چنین مضمونی مد نظر قرار گرفته است اما در آنچه به صحنه می آید؛ دو سوم مبنای روایت گری دارد که از جان و احساسی نیز برخوردار نیست که بشود درباره اش اعمال نظر کرد. چون دقیقا روایت ها تکراری و تقریبا بی منطق اند و داستانی را همچون تئاترهای مشرق زمینی مطرح نمی کنند و در آنها اتفاقی پیش برنده نیست. در حالیکه تعریف درام همیشه و هنوز هم همین اتفاق است و حالا به معنایی رویداد، رخداد، ماجرا، کنش و واکنش، و... این را هم ارسطو می گوید که مقید به تقلید است و هم افلاطون که وقعی به تقلید ندارد اما آنچه می باید متکی بر پس و پیش یک واقعه است  و در آن تبلوری از یک اتفاق ما را دچار کشف و شهود خواهد گردانید و این مهم تا روزگار ما که هگل و نیچه و شوپنهاور و دیگران از همین نکتۀ اساسی چشم نپوشیده اند و در مشرق و مغرب نیز تقریبا درام پایه اش همین اتفاقی است که باید ما را درگیر خود سازد. در شرق روایت و بازی و در غرب خود رویداد که حالا جنبۀ خطی می گیرد یا در تسلسل دایره وار یا اپیزودهای به هم پیوسته یا دور از هم اما در کنار همدیگر مطرح می شود. اما در نمایش افشین زمانی دو سوم ابتدایی متن پریده رنگ است و هیچ ندارد که ذهن را معطوف به حقیقتی گرداند و البته در یک سوم آخر است که اتفاق پشت اتفاق می افتد و تازه ما را متوجۀ خون بعد از خون که مبنای انتقام پس از انتقام است، خواهد کرد. افشین زمانی متنی نسبتا تخیلی نوشته که در آن نه اسطوره کارکردی بینامتنی دارد و نه تاریخ می تواند مرجع مستندات نزدیک به یقین باشد؛ در حالیکه هر دو منطقا می توانستند درام او را شکیل تر گردانند که شوربختانه در اتکای به تخیل خود از هر دو غفلت شده است.

اسطوره زمانی می توانست شکل بگیرد که ورود سه بردار دقیقا می بایستی یادآور اسطوره ایرج در مقابله و مواجهه با دو بردار دیگرش باشد که سلم و تورند و این سه مبنای اختلاف و گسست پیوند خونی که در اینجا اصلا به این سه گانۀ متمایز شونده اشاره هم نمی شود و ما کرکردی از حضور سه برادر (سلیمان میرزا، رضا قلی و سام میرزا) نداریم. تاریخ هم می توانستند با مواجهه نادرشاه و چشم پسر درآوردن و انتقام از شاه به این متن کمک کند که حال و هوای انتقام مسیر دقیق تر و با ادله تری را پیش روی مخاطبانش قرار دهد که شوربختانه از آن نیز غافل شده است. حالا از اینها چشم پوشیده شده و همه چیز مبنای تخیلی دارد که البته همچنان آن رگه های تاریخی و اسطوره ای را نیز خواه ناخواه در خود دارد چون ادبیات و تاریخ ایران با چنین نمونه هایی سروسامان یافته اند و به هیچ وجه نمی شود آنها را فراموش کرد اما تخیل افشین زمانی برخوردار از سازوکار درست و درمانی نیست که در واقع بتواند درام در خوری را پیش روی ما قرار دهد. در واقع فقط نام این شخصیت ها نیز برگرفته از نام پادشاهان دورۀ صفوی (سلیمان میرزا و سام میرزا)  و رضا قلی هم نام پسر نادرشاه افشار است ولی در این متن گرد هم آمده اند که کارکرد دیگری بیابند که انگار عدم ساختارمندی سد بزرگی است برای  برآورده شدن آن. صفی هم نام یک پادشاه صفوی است که به دلیل خنثی بودن یادآور آقامحمدخان قاجار است. بنابراین ترکیبی از عناصر و شخصیت ها تاریخی گردآوری شده اند که در یکجا بیانگر شخصیت های تازه ای باشند که انگار این تازگی بنابر آن زبانی که باید ممکن نشده است چون وجه تمایزی از همدیگر ندارند.

افشین زمانی با اجرای "هنرپیشه نقش دوم" نوشتۀ بهرام بیضایی اثبات کرد که کارگردان در خور تاملی است اما با "شازده احتجاب" که برداشتی نسبتا آزاد از رمان ممتاز هوشنگ گلشیری است نشان داد که درام را به درستی نمی شناسد و حالا با نسبت هایی از تاریخ می خواهد درام خلق کند و مشکل همین جاست که از پس آن برنمی آید و این یک مشکل همگانی در سرزمین ماست که برای نوشتن فکر می کنیم بی زحمت می شود و بسیار هم اثبات شده که نمی شود. باید مشق کرد، خواند و دوره دید و بسیار غور کرد تا بشود چیزی نوشت که واقعا درام باشد وگرنه ما باید الان ادبیات نمایشی جهانی داشته باشیم که شوربختانه نداریم.  برای اینکه درک گسترده ای از درام نداریم و هنوز اندر خم یک کوچه ایم.... بیایید کلاه مان را قاضی کنیم و به راستی کلاه سر خودمان نگذاریم و اسم هر نوشته ای را درام نگذاریم اگر چنین کنیم حتما کم می نویسیم و با طمانینه می نویسیم و ذره ذره درست نوشتن را می آموزیم.

اما افشین زمانی همچنان یک کارگردان در خور است هر چند دچار تکرار در میزانسن شده است و در این کار نسبت به شازده احتجاب پیشرفتی نداشته و در واقع در آن کار بُرنده تر عمل می کند. اما در "هار یا..." اتکایش به ستون های بلندی است که باید با بازی و مهندسی صدا و موسیقی پر شود که در واقع به بازی ها نیز جان نمی بخشد و تمایز شخصیت ها نه در روان شناسی درست آنان و نه در زبان به کار رفته ممکن نمی شود و تقریبا همه این مردها و زن ها تک ساحتی شده اند و از منظر یک نفر و یک گونه دارند هویت می یابند. این خشم و خشونت بسط یافته و قابل تعمیم  مانع از تمایزها می شود و صداهای بلند و جیغ دار روی اعصاب تماشاگر است در حالیکه این خشم ها باید پردازش و در جاهای مشخص و با تاکیدات درست ادا شوند و از جیغ شدن اجرا جلوگیری شود. حالا هر چقدر بازیگران از توان بیانی و بیان بدنی درستی نیز برخوردار باشند. این توش و توان باید در پردازش درست شخصیت ها نمودار شود که نمی شود و شوربختانه انرژی نیز در جایی ساکن می ماند که بسیار تلاش کرده اند و در جا زدن شان نوعی ناکامی است. فقط کافی است به بازیگران نیز فرصت بازاندیشی و حضور بدهیم به راحتی این مشکل نیز برطرف خواهد شد تا اینکه همه یکی باشند.

بنابراین فقط می ماند ستون های بلندی که توخالی اند در حالیکه باید لبریز شوند از حس و حالتی که ما را دچار دگرگونی و درک القایی از فضای ساخته شده گرداند اما شهودی نیست و ما در متافیزیکال تهی از معنا دچار دپرسی نافرجام خواهیم شد.

 




نظرات کاربران