نگاهی به آثار واقعگرایانه حاضر در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر
خلاقیت در متن؛چشم اسفندیار رسیدن به واقعیت روی صحنه
ایران تئاتر – سیدرضا حسینی:سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر با تمام محدودیت هایی که در شسرایط کرونایی داشت برگزار شد و به پایان رسید .در این رویداد هنری نمایشهایی با سبکهای مختلف و متفاوت حضور داشتند که از میان آنها میتوان به آثاری با بهرهگیری از عناصر واقعگرایانه اشاره کرد. در مطلب پیش رو به این دسته از آثار حاضر در جشنواره فجر ۳۹ خواهیم پرداخت.
در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر پنج نمایش صحنهای در دو بخش رقابتی و غیر رقابتی حاضر بودند که از هر نظر تاکید ویژهای بر واقعگرایی داشتند. البته اگر بخواهیم تنها بر تعاریف لغتنامهای تکیه کنیم شاید بتوان بر تعداد این آثار افزود. اما در تهیه این مطلب تمرکز اصلی تنها بر انتخاب آن دسته از آثاری قرار دارد که چه از نظر موضوع و چه از نظر ساختار کاملا مبتنی بر رئالیسم بودند و حتی در نحوه اجرا نیز این وفاداری را رعایت نمودند. شاید بتوان ادعا کرد که در تئاتر بیش از سینما و تلویزیون شرایط برای گریز از دنیای واقعی و اسلوبهای رایج آن مهیا است.با این حال برخی از نویسندگان و کارگردانان تئاتر ترجیح میدهند همچنان به واقعیت وفادار بمانند و حتی در پیکربندی فرم نمایشهای خود نیز از رئالیسم فاصله نگیرند.
در مطلب پیش رو به سراغ همین دسته از آثار رفتهایم و آنها را در میان نمایشهای حاضر در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر جستجو نمودیم. بر این اساس نام آثاری نظیر «کمین ژاله» و «پینوکیو» که هر دو از تئاترهای خوب حاضر در جشنواره تئاتر فجر ۳۹ بودند در لیست پنجگانه ما قرار نمیگیرد. کمین ژاله اگرچه در موضوع نزدیکی محسوسی به آثار رئال داشت اما در فرم و اجرا به استفاده از سمبل و تمثیل روی آورده و از رئالیسم فاصله گرفته بود. رخ دادن داستان این نمایش در محیطی شبیه به کلاس درس و انشاخوانی شخصیتهای آن در قالبی شبیه به فلشبک در عین قوت بخشیدن به ساختار این اثر فاصله آشکاری میان آن با واقعگرایی کامل ایجاد کرده بود. در نمایش پینوکیو نیز داستانی ساده مبتنی بر عناصر واقعی به شکل نسبتا پیچیده و جالب روایت شده و نمایش را تا حدی به آثار راز آلودی که از عناصر سورئال استفاده میکنند شبیه ساخته بود.
بر این اساس دو اثر مذکور و برخی از نمایشهای مشابه دیگر با وجود آنکه جزو آثار شایسته و خوش ساخت حاضر در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر بودند در لیست ما قرار نمیگیرند. با این توضیح به سراغ پنج اثری میرویم که در جشنواره امسال حاضر بوده و در تمام اجزای خود تکیه ویژهای بر رئالیسم داشتند. البته باید به این نکته اشاره کرد که تاکید بر رئالیسم در یک نمایش به خودی خود امتیاز مثبت یا منفی تلقی نمیشود؛ این ویژگی تنها فیلتری است که ما از آن برای تهیه این مطلب و تفکیک تعدادی از تئاترهای حاضر در جشنواره امسال از سایر آثار بر اساس سبک و نوع نگاهی که به هنر تئاتر داشتهاند استفاده کردهایم. پیش از این در هفدهمین جشنواره سراسری تئاتر مقاومت نیز اقدام مشابهی انجام داده و نگاهی به آثار حاضر در بخش کودک و نوجوان رویداد هنری مذکور داشتیم.
نمایش ناخوانده
نمایش «ناخوانده» در بخش رقابتی سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر حضور داشت و تئاتر شیراز را در رویداد هنری امسال نمایندگی میکرد.
عوامل تولید نمایش
نویسندگان : افشین محمودی، محمود ناظری
کارگردان: افشین محمودی
بازیگران: شمس الآفاق شفیعی، مهری منصوری، ناهید استواری
طراح صحنه: افشین محمودی
خلاصه نمایش
فریده اکنون چند مدتی است که برای ادامه تحصیل از شیراز به تهران آمده و علاوه بر حضور در دانشگاه زندگی تازهای را برای خود ساخته است. او دوستانی نظیر ناهید یافته و از زندگی سابق در شیراز فرسنگها فاصله گرفته است. روزی مادر ناهید بدون خبر قبلی به تهران میآید تا دخترش را به شیراز باز گرداند. اما فریده به هیچ وجه تمایل ندارد به زندگی سابق خود باز گردد.
نگاهی به این نمایش
تقریبا تمام آثاری که در این متن به آنها پرداخته شده است را میتوان در حوزه نمایشهای انتقادی – اجتماعی طبقهبندی کرد. نمایش ناخوانده اکثر ویژگیهای این سبک را در خود جای داده است و یک محصول نمایشی کاملا رئال محسوب میشود. در این تئاتر تلاش بر این بوده تا به برخی از مسائل مهم روز جامعه نظیر شکاف عمیق میان نسلها، ازدواج سفید، از هم گسیختگی بنیان خانواده، مهاجرت بیرویه از شهرستانها به تهران و حتی مهاجرت جوانان به خارج از ایران اشاره گردد و این مسائل از زاویه دید شخصیتهای داستان به چالش کشیده شود. البته بیش از چالش شاهد مطرح کردن صرف این مسائل هستیم و در نهایت پایان باز داستان تصمیم و قضاوت نهایی را به مخاطب واگذار میکند.
رخدادهای نمایش ناخوانده از ابتدا تا انتها در اتاق فریده روی میدهد. کارگردان این اثر تمام طول و عرض صحنه نمایش را به ترسیم فضای اتاق او اختصاص داده و تماشاچی شاهد وجود محیطی شلوغ و پر از خرت و پرت است. این محیط گرچه واقعیت اتاق یک دختر مجرد شهرستانی در تهران را به نمایش میگذارد اما صحنه نمایش را تا حدی به تله تئاتر و سریالهای تلویزیونی شبیه ساخته است. با این حال این فضا کاملا در خدمت سبک رئال نمایش قرار دارد و گسسته از محتوا و فرم آن نیست.
طراحی لباس و چهرهپردازی بازیگران نمایش ناخوانده کاملا طبیعی جلوه میکند و با توجه به مطرح شدن بحثهایی نظیر سفر برادر فریده به ژاپن و شکل و شمایل دکور، فضای این اثر تا حدی به سالهای دهه هفتاد خورشیدی نزدیک شده است. با این حال پرداختن به موضوعاتی نظیر ازدواج سفید به مخاطب یادآوری میکند که در حال تماشای نمایشی مربوط به زمان حال است. نورپردازی این اثر نیز تقریبا چنین ماهیتی دارد و نقش چندانی در شکل دادن به فرم نمایش ایفا نمیکند. این در حالی است که در ادامه متن پیش رو خواهیم دید که برخی دیگر از نمایشهای حاضر در جشنواره فجر ۳۹ نظیر سهشنبههای لعنتی با وجود تاکید بر عناصر رئالیسم استفاده بهتری از نورپردازی برای القای حس جابهجایی در صحنه و روایت داستان کرده بودند.
حضور تنها سه شخصیت در نمایش نسبتا بلند ناخوانده این امکان را فراهم کرده تا تمام آنها از شخصیت پردازی محکمی برخوردار باشند. اما این اتفاق به طور کامل رخ نداده و شخصیتها در برخی از صحنهها تفاوتهای مهمی که با یکدیگر دارند را آن گونه که باید در معرض دید تماشاچی قرار نمیدهند. بخشی از این کاستی را میتوان به بازی بازیگران مربوط دانست.
شخصیت مادر یک زن سنتی است که با وجود شاغل بودن روی خوشی به جنبههای مدرن زندگی شهری نشان نمیدهد. او با اینکه خود در خفا سیگار میکشد سیگاری بودن دخترش را بر نمیتابد و وجود جوراب مردانه در منزل فرزند مجرد خود را ناخوشایند میداند. فریده به عنوان دختر او با آنکه پایبندی چندانی به سنتها ندارد و آنها را غیر ضروری و دست و پاگیر میداند اما هنوز به مسائل مهم عرفی پایبند است. او با آنکه از سر ناچاری و بنا به دلایل اقتصادی در تهران با یک مرد غریبه همخانه شده اما شبها پشت در اتاقش چوب قرار میدهد تا از بسته ماندن در اطمینان حاصل کند. او همچنین نسبت به کلمه هماتاقی بسیار حساس است و دوست ندارد خود را هماتاق بهزاد (فردی که با او همخانه است) بنامد. ناهید اما چنین معذوریتی ندارد و بدون آنکه با همخانه مرد خود ازدواج کرده باشد زندگی مشترکی را با او تشکیل داده است که البته دوامی نمییابد. برخلاف فریده که جریان همخانه بودن خود با بهزاد را از مادرش پنهان میکند ناهید از فاش کردن زندگی خصوصی خود نزد مادر سنتی دوستش و قضاوت شدن توسط او ابایی ندارد.
این سه شخصیت از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند؛ اما هنگامی که به صحبت با یکدیگر مینشینند، در پارهای اوقات از بروز این تفاوتها و اثبات آن به تماشاچی عاجزند. به عنوان مثال در نیمه دوم این نمایش شاهد صحبت مادر فریده با ناهید در مورد زندگی او با شریک زندگیاش هستیم. در این صحنه بازیگر نقش مادر به خوبی از پس نمایان ساختن چهره زن سنتی و پا به سن گذاشتهای که به هیچ عنوان قادر نیست زندگی مشترک زن و مرد جوانی که بدون بستن پیمان ازدواج زیر یک سقف زندگی میکنند را هضم نماید بر آمده است؛ اما بازیگر نقش ناهید قادر نیست چهره یک دختر پر شر و شور و برونگرای امروزی را در معرض تماشا قرار دهد. البته ناهید حضور اندکی در طول نمایش دارد و تنها در ابتدا و انتهای داستان شاهد حضور او روی صحنه هستیم. در بخش نخست نمایش تفاوتهای او با فریده بیشتر به چشم میآید اما در بخش پایانی این اثر آن دو بیش از اندازه به هم شبیه میشوند و نه در ظاهر و نه رفتارشان تفاوت قابل توجهی را نمیتوان مشاهده کرد.
از سوی دیگر فریده در این نمایش به عنوان دختری معرفی میشود که حضور در خوابگاه دانشجویی را تاب نیاورده و برای خود منزلی اجاره کرده و حتی با یک مرد همخانه شده است! او علاوه بر تحصیل کار میکند و به گفته خودش برای رسانههای نوشتاری مقاله مینویسد. به تصویر کشیدن چنین زن مستقلی روی صحنه اقتدار و صلابت بیشتری را میطلبید که در شخصیت فریده وجود ندارد.
در مجموع نوع بازی بازیگران ناخوانده در نمایشی که چه از نظر فرم و چه محتوا کاملا رئال است بیش از حد درونی جلوه میکند و لزوم برون ریزی بیشتری را خاطرنشان میسازد. بازی بازیگران در تلفیق با ریتم کند نمایش، که ریشه در نوع کارگردانی این تئاتر دارد، صحنهها را کشدارتر از حالت عادی جلوه میدهد و فضا را رخوت آلود میکند. البته این رخوت با شخصیتهای خسته و تنهای به تصویر کشیده شده در این نمایش که هر کدام از آنها چیزی برای پنهان کردن از دیگری دارد و حرف بقیه را نمیفهمد سازگار است. با این حال چنین فضای پر رخوتی میتواند موجب ملال تماشاچی شود؛ به خصوص آنکه تصاویر و رویدادهایی که در حال تماشای آنها روی صحنه است زندگی روزمره خود او است و این تصاویر مات و رنگ پریده که بدون هیچ گونه روتوشی مقابل چشمانش رژه میروند چندان خوشایند و سرگرم کننده به نظر نمیرسد. ناخوانده با رویهای که برای معرفی خود به مخاطب در پیش گرفته است نه توان راضی کردن مخاطب خاص را دارد و نه از پس سرگرم کردن مخاطب عام بر میآید.
نمایش آپ.آرت.مان
نمایش «آپ.آرت.مان» یکی از نمایندگان تهران در بخش غیر رقابتی سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر بود.
عوامل تولید نمایش
نویسندگان: سپیده قربانی، امیر شاه علی
کارگردان: امیر شاه علی
بازیگران: ساناز زمانی، سهیل بابایی، محمدرضا ایمانیان، مهناز مهدی زاده، فائقه شلالوند، امیر شاه علی، غزل میرزایی
صداپیشگان: سهی بانو ذوالقدر، رضا داوودنژاد
طراح صحنه: محمد موسوی
خلاصه نمایش
در یک آپارتمان قدیمی سه خانواده با سن و سال و سبک زندگی متفاوت زندگی میکنند؛ زن و شوهری کهنسال به نام آقای بهرامی و شهناز خانم که اعتقادات مذهبی و سبک زندگی سنتی دارند، زن و شوهر جوانی به نام باران و روزبه که حدود پنج سال است با هم ازدواج کردهاند و کاملا امروزی هستند و پسر جوان و مجردی به نام پیام که خصوصیات تین ایجری دارد. با آمدن خانواده جدیدی به این آپارتمان زندگی افراد مذکور دستخوش تغییر میشود. هستی که به نظر میرسد دختر این خانواده است با ساکنان آپارتمان ارتباط برقرار میکند و ماجراهای ناخوشایندی را برای آنها رقم میزند. در پایان مشخص میشود که او و همراهانش با هدف تخلیه کردن آپارتمان و وادار کردن مالک آن به فروش وارد ساختمان قدیمی شدهاند.
نگاهی به این نمایش
آپ.آرت.مان نمایشی است کمدی که شاید بتوان آن را یک کمدی درام نامید. البته ساختار این نمایش بیشتر به یک ملودرام شباهت دارد و تمام عناصر این ژانر در آپ.آرت.مان مشاهده میشود. تلاش سازندگان این نمایش طراحی اثری ساده و سر راست بوده که در عین مطرح کردن برخی از معضلات روز جامعه بتواند مخاطب را سرگرم کند، او را بخنداند و در نهایت برای لحظاتی او را به فکر فرو ببرد. البته سازندگان این اثر در هدف اول یعنی خنداندن و سرگرم کردن مخاطب بیش از هدف دوم که همان واداشتن او به تفکر است موفق بودهاند. دلیل این امر را شاید بتوان در کاستیهای نمایشنامه آپ.آرت.مان جستجو کرد. خانواده جدیدی به یک آپارتمان قدیمی نقل مکان میکنند؛ با این هدف که مالک ساختمان را فریب داده و او را وادار به فروش آپارتمان نمایند تا شخصی که آنها را به ساختمان فرستاده است آنجا را بکوبد و بنای تازهای بر پا کند. ایده اصلی داستان در بدو امر جالب به نظر میرسد ولی این ایده به ثمر نمینشیند و ماجرای فریب باورپذیر نیست.
در نمایش آپ.آرت.مان تنها یکی از مستاجران جدید که دختر جوانی به نام هستی است به تصویر کشیده میشود و همراهان او تنها در قالب صدا در نمایش حضور دارند. هستی آقای بهرامی را اغوا میکند تا با ایجاد آبروریزی او را مجاب به فروش آپارتمان نماید. اما در عمل این آبروریزی در آن حد نیست که یک فرد حسابگر را وادار به فروش خانه کند. در دنیای واقعی مدیریت یک رسوایی اخلاقی برای فردی نظیر بهرامی کار چندان دشواری نیست؛ مگر آنکه ابعاد رسوایی بسیار گسترده باشد. آپ.آرت.مان فرصتی برای به تصویر کشیدن میزان این گستردگی ندارد و از همین رو دلیل فروش آپارتمان و تسلیم بی چون و چرای بهرامی و از هم پاشیدن زندگی او چندان منطقی و باورپذیر جلوه نمیکند.
به جز ایراد مذکور و کاستیهای نهفته در نمایشنامه آپ.آرت.مان در سایر بخشها توانسته است گلیم خود را از آب بیرون بکشد و مخاطب هدف را که بیشتر افراد همسن و سال بهرامی و شهناز خانم یا خانوادههای ساده و جوانی مانند روزبه و باران هستند را قانع کند. بازی بازیگران خوب است و به ترتیب سن خانوادههای معرفی شده در این نمایش سیر نزولی مییابد؛ به این معنی که بازیگران نقش آقای بهرامی و شهناز خانم در ایفای نقش خود از همه بهتر عمل کردهاند و پس از آنها نوبت به باران و روزبه و در نهایت پیام و هستی میرسد. در بازی پیام و هستی به خصوص در بخشهای رپ خوانی نوعی اغراق غیر ضروری مشاهده میشود که نبود آن بهتر از بودن آن است. البته این اغراق را میتوان به سن و سال آنها مرتبط دانست که باز هم وجود آن غیر ضروری است. بازیگران این دو نقش در صورتی که مانند زوج کهنسال حاضر در این نمایش بازی سادهتر، صمیمیتر و روانتری را ارائه میدادند تواناییهایشان در امر بازیگری نمود بیشتری مییافت.
البته باید به این نکته اشاره کرد که افراد حاضر در نمایش آپ.آرت.مان به تیپ شباهت بیشتری دارند؛ تا جایی که به دلیل چربش عنصر طنز در این اثر گاه مخاطب ریزبین به این نتیجه میرسد که به طور کامل صیقل نخورده و پرداخت نشدهاند تا بتوان آنها را یک شخصیت نامید. البته بعید به نظر میرسد که مخاطبان ساده پسند و غیر سختگیر نتوانند با شخصیتهای این نمایش ارتباط برقرار کنند. بخشی از شناخت آنها از این افراد به آن دلیل حاصل میشود که افراد مشابه با آنها را بارها در آثار نمایشی مختلف ملاقات کردهاند. از همین رو احتمالا به این موضوع که آنها با اسلاف خود فرق چندانی ندارند توجهی نخواهند داشت. به عنوان مثال میتوان دو شخصیت بهرامی و هستی را در فیلم سینمایی«دنیا» ساخته «منوچهر مصیری» با نامهای «حاج عنایت» و «دنیا» ملاقات کرد. حتی داستان و نقاط ضعف و قوت این دو اثر نیز کم و بیش به یکدیگر شباهت دارد.
طراحی صحنه نمایش آپ.آرت.مان ساده و بی پیرایه است و به طور کامل در خدمت محتوا و فرم این اثر قرار دارد. در این نمایش صحنه شلوغ نمایش «ناخوانده» مشاهده نمیشود و از انجام ریخت و پاش اضافه روی سن خودداری شده است. هنگامی که شخصیتهای حاضر در صحنه مشغول تماشای تلویزیون هستند تنها صدای برنامه تلویزیونی به گوش میرسد و کارگردان نیازی ندیده است که یک تلویزیون واقعی را به روی صحنه بیاورد. به این ترتیب ساختار تئاتری این اثر حفظ شده و شباهتی به تله تئاتر نمییابد.
برای جابهجا شدن میان طبقات آپارتمان و تغییر صحنه سه لامپ در نظر گرفته شده است که روشن و خاموش شدن آنها نشان از انتقال به طبقات مختلف ساختمان و ملاقات با دیگر زوجهای حاضر در نمایش دارد. این فرایند با وجود سادگی خوشایند است و تمهید مناسبی برای تغییر صحنهها به نظر میرسد. به طور کل در نورپردازی و گریم و طراحی لباس این نمایش میتوان ویژگیهای مشابه با طراحی صحنه را مشاهده کرد و سادگی و دوری از کج سلیقگی و ریخت و پاش را احساس نمود. در مجموع میتوان گفت آپ.آرت.مان نمایش کمادعایی است که بدون شعار دادن یا تظاهر به مطرح کردن مفاهیم پیچیده یا استفاده از فرمهای پرطمطراق میتواند مخاطبان مد نظر خود را از ابتدا تا انتها سرگرم کند.
نمایش سهشنبههای لعنتی
نمایش «سهشنبههای لعنتی» از طرف تهران در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر حضور داشت و در بخش رقابتی این رویداد هنری حاضر شده بود.
عوامل تولید نمایش
نویسنده و کارگردان: محمد مهدی خاتمی
بازیگران: سروش طاهری، شهرام مسعودی، اتابک نادری، نسرین نکیسا، محسن افشار، مانلی حسین پور
طراح صحنه: سینا ییلاق بیگی
خلاصه نمایش
اعضای یک خانواده پنج نفره با مسائل و مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم میکنند که ریشه در مسائل روز جامعه دارد. پدر خانواده یک معلم بازنشسته است که پس از فروش خانه سابق خود پول دریافتی را به سفارش نزدیکان در یکی از موسسات مالی و اعتباری به امانت میگذارد تا پیش از خرید خانه جدید بتواند اندکی سود دریافت کند. اما موسسه مذکور نه تنها سودی پرداخت نمیکند که اصل پول را نیز پس نمیدهد. این موضوع در کنار سایر مشکلاتی که هر کدام از این پنج نفر با آن دست و پنجه نرم میکنند در نهایت موجب فروپاشی خانواده میشود. پسر ارشد خانواده از ایران مهاجرت میکند و پدر او نیز دق کرده و از دنیا میرود.
نگاهی به این نمایش
از میان تمام آثاری که در این مطلب از آنها سخن به میان آمده است نمایش سه شنبههای لعنتی را میتوان به عنوان رئالترین نمایش حاضر در جشنواره فجر امسال برگزید. این نمایش همچنین بیش از سایر آثار حاضر در جشنواره به رخدادهای روز جامعه نزدیک بود و آنها را بازتاب میداد. مواردی نظیر وقایع سیاسی سال ۱۳۸۸ و پیامدهای اجتماعی آن، اختلاس پولهای سرمایه گذاران در موسسات مالی و اعتباری در سالهای اخیر، فیلتر شدن تلگرام و کساد شدن کسب و کارهای مرتبط با آن، فروش کلیه به دلیل فشار اقتصادی و مشکلات مالی، مهاجرت جوانان از ایران به دلیل بیکاری و سرخوردگی و سایر موارد مشابه همگی در این نمایش مورد اشاره قرار گرفته است.
هر کدام از اعضای این خانواده پنج نفره با مشکلات خاص خود دست و پنجه نرم میکند و به گونهای متفاوت از دیگران خسته، کلافه، بلاتکلیف و سرخورده است. پدر خانواده تمام سرمایه زندگی خود را در موسسات مالی و اعتباری از کف داده و برای زنده کردن آن هر روز به این در و آن در میزند. پسر ارشد خانواد که راه پدر را در پیش گرفته و از کار فرهنگی نان میخورد نامزد خود را در حوادث سال ۸۸ از دست داده است و اکنون در شرف بازخرید شدن قرار دارد. در ادامه او کار خود را نیز از دست میدهد و پس از فروش کلیه راهی ترکیه میشود. پسر کوچکتر خانواده هم از سر ناچاری به خدمت کسانی که از طریق فضای مجازی به خرید و فروش دارو اشتغال دارند در آمده است و برای آنها محموله جابهجا میکند. در ادامه او دستگیر میشود و در مییابد که برخی از این محمولهها حاوی مواد مخدر و قرصهای روانگردان بوده است. در این میان تنها مادر و دختر خانواده هستند که با مشکلات کمتری دست و پنجه نرم میکنند و کارشان در خانه همدردی با سایر اعضای خانواده و دلداری دادن به آنها است. مادر یک زن ساده خانهدار است و دختر به بازیگری تئاتر اشتغال دارد و دستمزدی که دریافت میکند او را از نظر مالی تا حدی مستقل ساخته و در مواقعی به برادرانش نیز کمک میکند. تنها دغدغه او ناراضی بودن پدرش از تمرین تئاتر تا نیمه شب است و اجازه بیرون ماندن از خانه تا دیروقت را نمیدهد.
باید اعتراف کرد که بازتاب دادن چنین حجمی از معضل و مشکل بیش از ظرفیت این تئاتر است و زمان محدود سهشنبههای لعنتی اجازه قوام یافتن آنها در دل داستان را نمیدهد. به این ترتیب از اواسط نمایش به بعد بیننده دیگر از مشاهده بلای جدیدی که بر سر اعضای این خانواده میآید تاثیر لازم را نمیپذیرد و به نوعی بیحسی و بیتفاوتی میرسد. به نظر میرسد طراح این اثر سعی کرده است تمام مشکلات اجتماعی روز را حتما در دل نمایشنامه خود بگنجاند و هیچ کدام از آنها را ناگفته باقی نگذارد. در صورتی که برخی از این معضلات میتوانست در نمایشنامه دیگری مطرح گردد و به شکل مفصلتری به آنها پرداخته شود.
ایراد دیگری که میتوان به نمایشنامه سهشنبههای لعنتی وارد کرد پرداختن سرسری به برخی از مشکلات این خانواده است. به عنوان مثال پسر ارشد خانواده نامزد خود را در جریان رخدادهای سال ۸۸ از دست داده و به همین دلیل در محل کار دچار مشکل شده و در نهایت از شغل دولتی خود باز خرید میشود. اما این فرایند حدود ۸ سال طول میکشد و او تازه در سال ۹۶ به صرافت مهاجرت از ایران میافتد. حال آنکه باورپذیر آن بود که او در همان سال ۸۸ یا حداقل یکی دو سال پس از آن بازخرید می شد و ایران را ترک میکرد.
از سوی دیگر برخی رویدادهای مطرح شده در این نمایش کاملا قابل پیشبینی است. به عنوان مثال هنگامی که موضوع کسب و کار پسر دوم خانواده از طریق تلگرام مطرح شد به عنوان تماشاچی حدس زدم که او در نهایت دچار مشکل شود. همچنین وقتی تصمیم پسر ارشد خانواده برای سفر به ترکیه و ترک همیشگی ایران قطعی گردید انتظار داشتم که او هرگز به مقصد نرسد. دلیل این امر آن بود که چنین رخدادهایی تا کنون بارها در سینما و تلویزیون ما مطرح شدهاند و نتیجه نیز همواره یکسان بوده است. در واقع قانون نانوشتهای (شاید هم نوشته و مکتوب) در آثار نمایشی ما وجود دارد که بر اساس آن تمام مهاجرتهای غیر قانونی از ایران به مقصد نامعلوم محکوم به شکست بوده و تمام شغلهای مرتبط با اینترنت نیز منشا فساد هستند؛ قانونی که در سهشنبههای لعنتی نیز به شکل خود خواسته یا از سر اجبار رعایت شده است.
با این حال سهشنبههای لعنتی توانسته است موضوعاتی را مطرح کند که در سایر آثار نمایشی مشابه چندان شاهد توجه به آنها نبودهایم. یکی از مشکلاتی که قشر متوسط رو به پایان جامعه با آن دست و پنجه نرم میکند پافشاری والدین بر زندگی مشترک با فرزندان و مستقل نشدن آنها حتی تا سنین بالا است. اگرچه منشا اقتصادی این وابستگی قابل انکار نیست اما نمیتوان ریشههای اجتماعی و فرهنگی آن را نادیده گرفت. برخی از خانوادهها به دلیل داشتن علاقه بیش از اندازه به فرزندان خود و پایبندی به اصول پدرسالارانه همچنان میخواهند فرزندانشان را حتی پس از رسیدن به سنین جوانی نیز زیر بال و پر خود نگه دارند و آنها را به طور کامل کنترل کنند. امری که معمولا به چیده شدن بال و پر فرزندان و کاهش اعتماد به نفس آنها میانجامد. در سهشنبههای لعنتی پدر خانواده اجازه رشد به فرزندانش نداده و به تواناییهای آنها اعتماد نکرده است. او همچنان دختر جوانش را مانند نوجوانان پانزده ساله کنترل میکند و حضور او تا ساعت دوازده شب در سالن تئاتر را بر نمیتابد. این خصلت موجب شده است تا پدر محافظهکار سرمایه لازم برای شروع یک کسب و کار جدید را در اختیار پسر کوچکش قرار ندهد و بدون مشورت با او که از شم اقتصادی مناسبی برخوردار است کل دارایی خود را به باد دهد. تمام این موارد در بخشی از نمایش به صورت انتقاد از زبان پسر ارشد خانواده بیان میشود و بخش مذکور را به یکی از نقاط قوت این اثر تبدیل میکند.
صحنه نمایش سه شنبههای لعنتی نیز مانند نمایش ناخوانده شلوغ است و کل فضای کوچکی که اعضای این خانواده رو به اضمحلال در آن زندگی میکنند را به تصویر میکشد؛ یک زیر پله اجارهای که علاوه بر محل زندگی این خانواده پنج نفره توسط مالک ساختمان به عنوان انبار کالا نیز مورد استفاده قرار میگیرد. البته تماشاچی لازم نیست در هر لحظه از نمایش تمام محیط صحنه را زیر نظر بگیرد؛ کم و زیاد شدن نور او را رهنمایی میکند که در هر لحظه از اجرا کدام بخش از صحنه فعال است. در واقع کارگردان از نورپردازی به عنوان ابزاری برای شکل دادن به برخی میزانسنها بهره گرفته است.
سهشنبههای لعنتی میتوانست با سبک کردن خود از بار اتفاقات تلخ پی در پی و بهره بردن از نمایشنامه منسجمتر به کمک بازی خوب، باورپذیر و روان بازیگرانش به نمایش تاثیرگذارتری تبدیل شود. با این حال این نمایش در شکل و فرم فعلی نیز جزو مهمانان خوب جشنواره فجر امسال بود و در میان آثاری که در این مطلب به آنها پرداختیم رتبه نخست را به خود اختصاص میدهد.
نمایش کاتالپسی
از دیگر آثار حاضر در بخش غیر رقابتی سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر میتوان به نمایش «کاتالپسی» اشاره کرد. تئاتری که از تهران در این رویداد هنری حضور داشت.
عوامل تولید نمایش
نویسنده: علی امیر ریاحی
کارگردان: وحید نفر
بازیگران: احمد لشینی، محمد غضنفری، سهیل ملکی، مانی ترلان، سهیل ساعی، سعید ابک، علی باروتی، پانتهآ مرزبانیان، امیر عدل پرور، مهدی ذاکر حسینی، هدیه حاجی طاهری، مانلی نفر
طراح صحنه: وحید نفر، بهرام میر صمد زاده، محمود بیاتی
خلاصه نمایش
شهرزاد و کیانوش زن و شوهر جوانی هستند که هر دو در زمینه نویسندگی فعالیت دارند. برخلاف شهرزاد که در حرفه خود موفق است کیانوش توفیق چندانی در نویسندگی نداشته و از همین رو دچار خمودگی و سکون شده است. او همچنین فرد بدبینی است که به اطرافیان خود نظر مثبتی ندارد و مردم را با نگاه تحقیرآمیز و آمیخته به تردید مینگرد. خرابی کولر ساختمانی که این زوج جوان در آن زندگی میکنند پای افرادی نظیر تعمیرکار کولر و مامور آتشنشانی را به ساختمان باز میکند و ماجراهایی را رقم میزند.
نگاهی به این نمایش
نمایش کاتالپسی در بخشهایی از داستان خود تا حدی از رئالیسم فاصله میگیرد. کولر یک آپارتمان چند طبقه خراب شده است و بررسی تعمیرکار و ماموران آتشنشانی نشان میدهد که کانالهای کولر بدون هیچ توجیهی در دیوارها نفوذ کردهاند و کل ساختمان را به تسخیر خود در آوردهاند. در واقع آنها مانند موجودات زنده زاد و ولد کرده و در پس دیوارها تکثیر شدهاند؛ نمادی از مشکلات جامعه که روز به روز در حال گسترش هستند و بدون آنکه کسی متوجه آنها باشد یا تدبیری برای حل کردنشان بیاندیشد به تدریج عرصه را برای تمام اقشار تنگ میکنند. در کاتالپسی نیز ازدیاد کانالهای کولر در نهایت به ناامنی ساختمان میانجامد و کوچ ساکنان آن را به همراه دارد. افرادی که نماینده قشر متوسط شهری هستند و با افزایش مشکلات پیرامون خود عاقبت اندیشه ترک محل زندگی و تغییر آن را در سر میپرورانند. با این حال کیانوش و شهرزاد محل سکونت خود را ترک نمیکنند و به خاطر دختر خردسالشان که نمادی از فردا و نسل آینده است در ساختمان میمانند.
البته مواردی که به آنها اشاره شد نمود بیرونی چندانی در نمایش کاتالپسی ندارند؛ حتی ممکن است مد نظر طراحان این اثر نیز نبوده باشند و امر بر ما به عنوان بیننده مشتبه شده باشد. از همین رو بحث غیر واقعی کانالهای کولر خللی در رئالیسم جاری در فرم و محتوای این نمایش ایجاد نمیکند و موجب خارج شدن نام آن از لیست پنجگانه ما یا همان آثار کاملا رئالیستی حاضر در جشنواره فجر ۳۹ نمیشود. آنچه از کاتالپسی میبینیم یک نمایش کمدی است که سعی دارد با شوخیهای کلامی پرتعداد لحظات مفرحی را برای تماشاچی فراهم آورد. شاید بتوان ادعا کرد که کمدی موقعیت حضور پررنگی در این نمایش ندارد و بخش عمده بار خلق لحظات کمیک روی دوش دیالوگها است.
در واقع میتوان نمایش کاتالپسی را ادامه همان موج الگوبرداری از سریالهای کمدی شبیه به «دوستان» F.R.I.E.N.D.S و ایرانیزه کردن این سریالها در طول سالهای اخیر دانست که ابتدا از تلویزیون آغاز شد و اکنون با باز شدن هر چه بیشتر پای اهالی تلویزیون و سینما به تئاتر راه خود را در تئاتر ادامه میدهد. حتی نوع طراحی صحنه، نورپردازی، کارگردانی و گریم این نمایش نیز بیش از هر چیز شبیه به سریالهای تلویزیونی است.
دکور صحنه در کاتالپسی کاملا شبیه به سریالهای تلویزیونی طراحی شده است و نشان آشکاری از ظرافت در آن مشاهده نمیشود. نورپردازی نیز تاثیر چندانی در طراحی نمایش ندارد و نقشی همسان با آثار نمایشی تلویزیونی ایفا میکند. با تمام این اوصاف این نمایش قادر است علاقهمندان دیرین سریالهای کمدی نود قسمتی را راضی کند. البته عوامل تولید این اثر باید توجه میکردند که در یک نمایش شصت تا نود دقیقهای نمیتوان موضوعات و مفاهیم مطرح شده در یک سریال نود قسمتی را گنجاند.
بسیاری از خرده ماجراهای مطرح شده در کاتالپسی بدون پرداخت کامل به حال خود رها میشوند. در واقع اکثر این خرده ماجراها تنها بهانهای برای آغاز شوخیهای کلامی شخصیتها با یکدیگر بوده و نقش عمیق یا جدیتری ایفا نمیکنند. ماجرای خودکشی دوست و همسایه کیانوش و شهرزاد بدون هیچ گونه دلیل منطقی به سادگی حل و فصل میشود و مطرح شدن آن تنها کاتالیزوری است برای آنکه کیانوش زوج جوان همسایه را متلکباران کند. ماجرای خرابی کولر که جنبههای فانتزی و سورئالیستی دارد نیز پس از مطرح شدن بال و پر و عمق چندانی نمییابد و تنها بهانهای برای حضور شخصیتهای جدید مانند تعمیرکار کولر، مامور آتشنشانی و سایر همسایههای کیانوش و شهرزاد در منزل آنها است تا باب تازهای برای شوخیهای کلامی جدید باز شود.
نام نمایش کاتالپسی به نوعی بیماری عصبی اشاره دارد که موجب سفتی و کرختی عضلات میشود. این بیماری میتواند یکی از پیامدهای درمان اسکیزوفرنی توسط دارو باشد. کارگردان نمایش کاتالپسی در برخی مصاحبههای خود به پارانوئید بودن شخصیت کیانوش و بدبینی او نسبت به اطرافیان اشاره کرده است. البته پارانوئید و اسکیزوفرنی یکی نیستند و کیانوش نیز نشانههای آشکاری از هیچکدامشان را ندارد. او تنها یک مرد کلاسیک ایرانی است که لایه نازکی از روشنفکری ظاهری را به دور ذات سنتی خود پیچیده است. از سوی دیگر او هیچ تلاشی برای خلاصی از بدبینیهای خود نمیکند که کرختی و سستی رفتار و کردارش بخواهد عارضه آن تلاش باشد. در مجموع به نظر میرسد که نام کاتالپسی بیش از هر چیز جنبه تبلیغاتی دارد و برای جلب توجه مخاطب انتخاب شده است. در واقع رابطه این نام با موضوع نمایش درست مانند لایه روشنفکری پیچیده شده به دور شخصیت کیانوش نازک و پوچ جلوه میکند.
البته این نمایش گاه خواسته یا ناخواسته صحنههای نمادین جالبی را رقم میزند. به عنوان مثال میتوان به تقابل کیانوش و دوست پا شکستهاش (نمایندگان قشر متوسط شهری و فرهیختگان) با همسایه تنومند و قلدر و بیادبشان (نماینده قشر نوکیسه و صاحب قدرت) اشاره کرد. آنها اغلب به تمسخر فرد قلدر میپردازند اما هنگام شاخ و شانه کشیدن او و انجام حملات واقعی چارهای جز فرار و خالی کردن میدان ندارند. این موضوع میتواند به سرکوب شدن فرهیختگان توسط صاحبان قدرت اشاره داشته باشد. البته مشخص نیست که این قبیل نمادپردازیها عامدانه توسط کارگردان و نمایشنامه نویس این اثر صورت گرفته یا اینکه تنها تحلیل ما از این نمایش است و هدف اصلی آنها چیزی جز مطرح کردن همان شوخیهای کلامی عامهپسند سینمایی و تلویزیونی برای راضی کردن مخاطب نبوده است.
به هر حال همان گونه که اشاره شد نمایش کاتالپسی با پیروی از همان فرمول آشنای سریال «دوستان» قادر است مخاطبان هدف خود که اکثر آنها مانند کیانوش، شهرزاد و دوستانشان قشر متوسط شهرنشین هستند را راضی و خشنود کند و آنها را برای دقایقی سرگرم نماید. اگر این نمایش جمعبندی بهتری از موضوعهای مطرح شده ارائه میکرد، قدرت و انسجام بیشتری در نمایشنامه داشت و از دکور و فرم خلاقانهتری بهره میبرد میتوانست نکات مثبت بیشتری را در دل خود جای دهد و از نظر هنری جایگاه بالاتری بیابد.
نمایش عمو هاشم
نمایش عمو هاشم یکی دیگر از آثار حاضر در بخش غیر رقابتی سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر بود که از طرف تهران در این رویداد هنری حضور داشت.
عوامل تولید نمایش
نویسنده و کارگردان: داوود فتحعلی بیگی
بازیگران: منیژه داوری، حمیدرضا معدن کن، امیر آزاد روستا
طراح صحنه: سینا ییلاق بیگی
خلاصه نمایش
عمو هاشم تعزیه خوان کهنه کاری است که همراه با گروه خود در شهرها و روستاهای مختلف ایران برنامه اجرا میکند. در بسیاری از روستاها رسم بر این است که پس از پایان نمایش هر کدام از اهالی آبادی یکی از تعزیه خوانان گروه را به منزل خود دعوت نماید و از او پذیرایی کند. ننه رباب نیز بر اساس این رسم عمو هاشم را به منزل خود میآورد. اما او اشقیا خوان است (کسانی که در تعزیهها نقشهای منفی نظیر شمر و یزید را اجرا میکنند) و همسر ننه رباب یعنی مشتی (مشهدی) علاقهای به افراد اشقیا خوان ندارد؛ از همین رو با تمارض به بیماری کاری میکند که عمو هاشم منزل او را ترک کند. اما مشتی خیلی زود پی به کار اشتباه خود میبرد و برای دلجویی از عمو هاشم به تکیه آبادی میرود.
نگاهی به این نمایش
نمایش عمو هاشم بخشی از زندگی «هاشم فیاض» را به تصویر کشیده است و نوعی ادای احترام به او محسوب میشود. او که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی متولد شد و در سال ۱۳۸۳ چشم از جهان فرو بست از سن پنج سالگی کار تعزیه خوانی را آغاز کرد و بخش عمده زندگی خود را به همین کار اختصاص داد. در ابتدای نمایش عمو هاشم نیز لحظات کوتاهی از تعزیه خوانی او بر پرده سالن به تصویر کشیده شد.
آنچه بیش از همه در تئاتر عمو هاشم به چشم میآید سادگی است. همان گونه که پیشتر در بررسی نمایشهای بخش کودک و نوجوان جشنواره سراسری تئاتر مقاومت به آن اشاره شد، مهمترین ویژگی نمایشهای مذهبی که تاثیرگذاری آنها بر مخاطب را افزایش میدهد پرهیز از سر دادن شعار است. نمایش عمو هاشم این قاعده را رعایت کرده است و نه تنها شعار نمیدهد بلکه نقاط قوت دیگری نیز دارد.
یکی از این نقاط قوت بازی بازیگران است که بسیار نرم و روان بوده و سادگی و صمیمیت محسوسی را بازتاب میدهد. این نمایش نیز مانند نمایش ناخوانده تنها سه بازیگر دارد؛ اما برخلاف اثر مذکور از ریتم مناسبی بهره میبرد که از ابتدا تا انتها دستخوش تغییر نمیشود و تقریبا یکدست باقی میماند. زمان نمایش نیز مناسب است و روند وقوع رخدادها بیهوده کش نمیآید. جمع مواردی که به آنها اشاره شد موجب میشود حتی کسانی که با تعزیه و نمایشهای مذهبی میانهای ندارند نیز بتوانند تا پایان با این تئاتر همراه شوند و چندان احساس خستگی نکنند. در صورت انجام این کار تماشاچیان مذکور میتوانند اطلاعاتی را نیز از مراسم تعزیه خوانی کسب کنند.
در خلال گفتگوهای عمو هاشم به جزئیاتی مانند روند اجرای تعزیه طی روزهای محرم در شهرهای مختلف ایران که در پایان به مشهد منتهی میشود اشاره میگردد. علاوه بر آن تماشاچی میتواند با برخی از دشواریهای این کار نیز آشنا شود. یکی از این دشواریها برخورد نامناسب بخشی از مردم با افراد اشقیا خوان است. شاید در طول سالهای اخیر برخی ویدئوهای پخش شده در فضای مجازی را مشاهده کرده باشید که برخورد تند تماشاچیان تعزیه با بازیگران نقش شمر را به تصویر کشیدهاند. در دهههای گذشته که وسایل ارتباط جمعی به شکل امروزی وجود نداشت این برخوردها بسیار تندتر از امروز بود. در این نمایش بازیگر نقش عمو هاشم از کتک خوردن و دشنام شنیدن توسط تماشاچیان یا دستگیری توسط ماموران حکومت پیشین سخن میگوید و حتی همسر ننه رباب نیز با او برخورد خوبی ندارد.
برای نگارنده نکته جالب در این نمایش پافشاری عجیب همسر ننه رباب بر رفتار نامناسب خود با عمو هاشم بود. هنگامی که عمو هاشم با دلی شکسته منزل مشتی را ترک کرد او هیچ نشانی از حس همدردی بروز نداد. پس از آنکه ننه رباب مشتی را به نیاوردن شام بر سر سفره تهدید کرد نیز هیچ تغییری در رفتار او حاصل نشد. حتی استدلالهای منطقی ننه رباب برای اثبات بیگناهی عمو هاشم که با ایفای نقش هند جگرخوار توسط او همراه شد نیز نتوانست دل مشتی را نرم کند و او را متقاعد نماید که هاشم تنها ایفاگر نقشهای منفی در تعزیه است و خود او شخص بدی نیست. در نهایت مشتی برای اینکه سر گرسنه بر بالین نگذارد به دروغ پذیرف به تکیه برود و برای عمو هاشم شام و پتو ببرد؛ اما در عمل این کار را انجام نداد و به بستر رفت و خوابید. او تنها زمانی به اشتباه خود پی برد که در عالم رویا جوان سبزپوشی را ملاقات کرد که به او اجازه رفتن به تکیه و تماشای تعزیه را نمیداد. به همین دلیل صبح روز بعد با سینی صبحانه به تکیه رفت و از عمو هاشم دلجویی کرد.
اگر نیک به دور و بر خود بنگریم رفتاری مشابه با رفتار مشتی را بسیار میبینیم؛ افرادی که با هیچ برهان و استدلالی حاضر به تغییر دگم اندیشی خود نیستند و تنها زمانی رفتار ناپسندشان با دیگران تغییر میکند که شخصا سرشان به سنگ بخورد. در بعضی موارد برای این تغییر رفتار کاملا دیر شده است و آب رفته دیگر به جوی باز نمیگردد. علاوه بر آن گاه عده فراوانی از مردم قربانی این دگم اندیشی و پافشاری کورکورانه جمعی معدود بر آن میشوند.
در مجموع میتوان گفت مواردی نظیر طراحی صحنه، طراحی لباس و نوع گریم تئاتر عمو هاشم در کنار ویژگیهای دیگری نظیر استفاده از نور شباهت بسیاری به شخصیتهای حاضر در این اثر دارد و در عین ساده بودن کاملا در خدمت هدف اصلی نمایش است. این نمایش به خوبی قادر است مخاطبانی که برای آنها ساخته شده است را راضی نماید و نظر مثبت آنها را جلب کند. البته باید دید مخاطبان هدف این اثر که بسیاری از آنها افراد همسن و سال مشتی و ننه رباب و عمو هاشم هستند امکان تماشای این اثر را خواهند داشت و اصلا از وجود آن با خبر شدهاند یا خیر. چه خوب است شرایطی فراهم شود تا تمام آنها بتوانند این نمایش را مشاهده کنند.
تضمین قدرت نمایش با استحکام نمایشنامه
تمام نمایشهایی که در این مطلب به آنها پرداخته شد از مشکلات ریز و درشتی در نمایشنامه خود رنج میبرند که در صورت برطرف شدن میتوانست ارزش آنها را بالاتر ببرد. آن دسته از نمایشهایی که در موضوع، محتوا، فرم و اجرا کاملا مبتنی بر رئالیسم هستند بیش از سایر آثار نمایشی به قدرت نمایشنامه احتیاج دارند. در سبکهای دیگر میتوان ضعفهای نمایشنامه را زیر فرمهای به ظاهر پیچیده مدفون ساخت و از زیر بار سرزنش گریخت. این همان کاری است که این روزها در تئاتر ما فراوان به چشم میخورد. اما در نمایشهای رئال چنین امکانی وجود ندارد و اهمیت نمایشنامه بیش از پیش برجسته میشود.
برای بهرهمندی از نمایشهای باکیفیت باید در تربیت نمایشنامهنویسان خلاق و با استعداد کوشید. جای خالی چنین هنرمندانی به شدت در تئاتر ما احساس میشود و باید به هر طریق ممکن این خلاء را از بین برد. برای افزایش جذابیت نمایشها نیازی به استفاده از بازیگران سینمایی خوش چهره و جذاب نیست؛ برای این کار باید نمایشنامهنویسان خوش قلم را پرورش داد. مسلما ارزش آن دسته از آثار مبتنی بر رئالیسم که بتوانند مخاطبان جدیدی را به سالنهای نمایش بکشانند و آنها را به حضور مستمر در سالن تشویق کنند بیشتر از آثار به ظاهر خوش رنگ و لعابی است که مخاطب چندانی ندارند و تنها از جشنوارههای مختلف جوایز رنگارنگ دریافت میکنند. خلق این دسته از آثار نیاز به خالقان خلاق دارد.