در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد» حاضر در فجر39

خوش یمنی مینابی‌ها

ایران تئاتر- رضا آشفته: نمایش «نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد» به کارگردانی حسن سبحانی از میناب و استان هرمزگان یکی از کارهای موفق در جشنواره سی و نهم تئاتر فجر بود که نشان می داد در برخی از شهرهای دور افتاده و محروم با بودن حمایت ها و توجه های برنامه ریزی می شود امیدواری های بسیاری را ایجاد که برای آیندۀ تئاتر ایران بسیار خوش یمن خواهد بود.

رضا گشتاسب برای نگارش نمایشنامه «نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد» و حسین اصلی‌مازغی و عبدالرضا سرابی برای موسیقی نمایش «نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد» نامزدهای دریافت جایزۀ بهترین نمایشنامه و آهنگسازی بودند که فقط در بخش موسیقی این نمایش موفق به دریافت جایزه شد. در حالیکه در متن نیز مدعی است و می تواند بهترین باشد و چه بسا در کارگردانی و بازیگری که به نسبت دیگر نامزدها کم نمی آوردند، همچنان می توانستند مطرح باشند.

موسیقی

حسین اصیلی و عبدالرضا سرابی آهنگسازان این نمایش دارند به درستی آوازها و نوازندگی ها و در نهایت حرکات موزون برگرفته از آیین های بومی را در اختیار اجرا می گذارند که این درام مدرن به شیوه ای باورپذیرانه تری ما را دچار بُهت و حیرت کند. در واقع این گونه نیز تئاتر می تواند ما را دچار خلسه ای کند که در آن یک جهان قابل درک از مناسبات فرازمینی به عینه در حال شدن است. درکی که نیازمند یک حال و هوای دگرگون شونده است که به قاعده ای دیگر سر از آن مناسبات درآوری که در واقع چیز دیگری است.

آمد و شدهایی که با سکوت فاصله بین شان می افتد و زبان موسیقی و حرکات موزون آن را پر می کند. این سکوتها با موسیقی پُر می شود و همین سکوی پرشی می شود برای پراندن ذهن به سوی ناخودآگاه که اسباب باورمندی های این چنینی را فراهم می کند.

باورپذیری جادو

باور داشتن هر چیزی است که حوصله را تا به جایی می برد که می شود گفت انسان را دچار حس جاودانگی می کند و فرقی نمی کند این تمرکز و توجه به یک دلبر یا خانواده باشد، یا به یک میهن و ملت و یا یک سنگر و قمقمه های خالی... در نمایش "نگاهم به دریاست تا کسی آب نبرد" یک حس رمزآلود است و همین زمینه یک رئالیسم جادویی دور و دراز را به گسترۀ دامنۀ بی پایان یک زندگی پیوند می زند، و در آن یک اتفاق اصلی است که به شیوه ای سیال و در برهم ریختگی لحظات و روایت های موازی یک زن و مرد که خاطرات به هم پیوسته ای از زمان جنگ و دوری از هم دارند که هنوز هم در مرگ و زندگی اینان حضور پررنگی دارد و از آنها یک شمایل بی پایان و به عبارت بهتر، یک حس جاودانه را تداعی می بخشد.

وهم در وهم

متن به وهم در وهم بها می دهد و نمی خواهد دچار توهم واقعیت بشود و در مابه ازای عینی و ملموس نمی خواهد درک متقابلی از رخدادها را نمایان کند بلکه به دنبال القاگری و شهود معناداری است. این معنا در اختیار توهمات بی پایانی است که ریشه در فراواقعیت حیات دارد و انسان را با نسبت های دقیق تری از بودن و هستن آشنا می سازند.

مردی به نام قاسم سالها پس از جنگ، هنوز در جنگ است و دارد از باورهایش به یک سنگر و از بودن در یک امر و دستور مشخص دفاع می کند و پایداری اش زندگی همسر و مادرش را هم تحت الشعاع قرار داده و اینان که زنده اند و هنوز هم با این مرد که به احتمال در جنگ مرده است، دارند هم نفسی می کنند. با آنکه مردم مداخله می کنند و می خواهند معصوم را پس از این مرگ به زنی یکی دیگر درآورند اما مادرزن برای گریز از این اصرار می خواهد معصوم در خانه خودشان بماند و زن ابراهیم برادر قاسم شود اما معصوم نمی تواند دلبسته و وابسته مرد دیگری باشد و با آنکه ابراهیم او را با پشت دست می زند و تهدیدش می کند اما معصوم فقط بودنش در بودن روحانی همان قاسم معنا یافته است و لاغیر... مرد هم از این توهم بی شمار و در گذر، بی بهره نمانده و او را در این وهم، با آمد و شد قاسم تا بازگشت دوباره اش پیش می برد...

شاید کمی دستکاری کوچک بتواند گره های کور یا کُدهای ورود به دو جهان را بر بینندگان مشخص تر کند و شاید هنوز باید کمی روی دیالوگ ها رتوش و ویرایشی بشود که این نقطه نظرات را بر ما خواناتر گرداند و شاید... هیچی! همین ها هم کافی است که به دو گذر واقعی و فراوقعی ایمان بیاوریم که این آدمها دل در باورهایی دارند که می تواند هر مقصد و منظوری را جاودانه کند چنانچه انسان با همین باورها زندگی و رشد می کند و در نهایت شکوفا می شود...

سماجت و پایداری

حسن سبحانی سالهاست کار می کند و همین سماجت و پایداری در بودن، ماندن و کار کردن از او یک کارگردان قابل اعتنا می سازد. اینکه می تواند درنگی دقیق داشته باشد بر صحنه و از نشانگان دقیق و پویا برای برخورداری از میزانسن های موثر بهره مند شود، دلالت بر رشد و شکوفایی در این کار می کند.

او بر آیین های بومی و موسیقی هرمزگان تسلط و آشنایی دارد و همیشه نیز از آن به عنوان عنصر پایدار و اصلی برای شکل دادن به ساختار اجرایش بهره مند شده و بر خلاف گذشته ها که موسیقی و آیین بر درامش چیره می شد و درام را زیر پرسش می برد، او حالا می داند که آیین و موسیقی به عنوان عناصر محرک و فضاساز در خدمت اجرا برای آفرینش تئاتر باید باشند  و در نمایش "نگاهم به دریاست تا کسی آب نبرد" از آغاز تا پایان، موسیقی و آیین های سوگ و شادواره ها در خدمت اجراست که به زبانی بومی تر و در واقع بهتر بتواند خود و زندگی اش را روایت کند. از وجود این آیین ها هم در پایان هر تابلو و هم در پیش برد خط اصلی نمایش که رودررویی با موجودات خیالی (مم سیاه) است، بهره مند است که بتواند آیین تئاتر را پابرجا نگه دارد و این همان گزینه مناسب و راستینی است که چهارچوب و شیرازۀ شکل این درام روایی را بر ما آشکارتر می سازد. سازه ای تاثیرگذار که به چشم می آید و در بیداری ذهن و روان ما می کوشد و اصل تئاتر برخوردار از چنین فرآیندی است که هر کارگردانی به آن دست یابد می تواند همگان را متوجۀ آثارش گرداند.

بازی با نور

حسن سبحانی نور را به درستی در لحظه لحظۀ کارش می دواند و می داند این واقعیت درهم شکننده گاهی باید به اتکای نورهای روشن گویای وضعیت باشد و گاهی نیز به آن شمایل وهم آلود می بخشد که وجوه دیگر این فراواقعیت جاری در کل اثر را نمایان سازد و گاهی نیز به دنبال جریانی کاملا وهمی است که جنبه های جادویی و سحر موجودات را باورپذیر کند. این تنوع نورها و زوایای درست آن برای القاگری فضا، می تواند زبان اجرا را در ادامۀ همان آیین ها و موسیقی و ترانه ها بارگذاری کند و حضور تاثیرگذار این عناصر ما را با کل این لحظات گره می زند و هوش و حواس مان را می رُباید. جاذبه ای زیبایی شناسانه که درنگ دقیقی از آنات این نمایش برآمده از جایگاه درست و معتبر خواهد بود.

برجستگی بازی‌ها

بازیگران فراتر از خطوط حضور دارند و به ویژه ابوالقاسم احدیان، در نقش قاسم که هم بیان درست و گرمی دارد و هم بدن فعال و پویا با درخشش حضورش بیشتر ما را در برابر این اجرا نگه می دارد و ما را به جلوه های حقیقی تر این متن و اجرا گره می زند. گره گاهی حقیقی و متاثر از باطن ژرف و زیبا که باید هر تئاتری از آن برخوردار باشد. بازیگران دیگر نیز در نقش همسنگری، همسر و مادر و حتی آن سه بازیساز که نقش های سه گانه ای دارند، بر این حضور خلاق می افزایند و ما را با یک تئاتر مواجه می کند که زبان و بیان هرمزگانی و در واقع حقیقی دارد.

این بومی نگری جهانشمول

لباس و صحنه هم مکمل این روال بومی نگری جهان شمولانه است. این آدمها متعلق به جغرافیایی هستند پس باید لباس های آن زیست بوم را در کنار لباس رزم مردان جنگ بپوشند و بخشی نیز باید موجودات خیالی برآمده از باورهای همین مردمان باشند و یا دلالت بر حضور واقعی همین مردم بکنند و در آنجا ما با تنوع رنگ در لباس همراه هستیم و این قاعده مسجل است برای اینکه لباس رنگ و روی واقعی اما کارآمد به خود گرفته و در خدمت اجرا باشد. صحنه هم با کمترین نشانه ها اما در حضور همان بدن فعال و تحرک این نشانگان و چیدمان مختصر پیش می رود و باید در کل یک فضای لبریز از حس ها و شهود ما را فراگیرد پس اختصار یک چهارچوب و تفنگ می تواند در این پارچه سفید و با رنگ آمیزی نورها و لباس ها ما را متوجۀ عینیت ملموسی کند که در آن دارد تئاتر اتفاق می افتد و همه چیز فراتر از یک تئاتر، به دنبال القای یک وضعیت درونی تر و هستی شناسانه متمرکز خواهد شد و القای یادآوری یادها و بودهایی که هر یک از ما به گونه ای دچارش هستیم، همان حقیقت ناب انسانی است؛ مگر فارغ از حقیقت باشیم و در زندگی گمراه کننده مادی غرق شده باشیم و دیگر چیزی به نام فراواقعیت برای ما باوری قابل رویت و درک نباشد. 

در آستانه یک اتفاق

در کل، حسن سبحانی در تئاتر ایران زمین رشد کرده و حالا می تواند همچنان بی ادعا و فروتنانه همین روال را تا تجسم عینی تر پیش ببرد که شوربختانه همه ما در ایران، همیشه در آستانه یک اتفاق کاملا ناب متوقف شده و پس از آن کاملا در یک بیراهه خود را از آن حقیقت ناب و زیبا دور کرده ایم. به امید آنکه این نمایش آستانۀ بسیاری از اتفاقات بهتر از سوی این کارگردان با پشتکار باشد که هنوز هم خلوص و گویش مینابی اش دل و جان را متوجه خود می کند که یک انسان در آن دیار بکر و طبیعت ناب به راستی به انسان می اندیشد که واقعیت جاری و ساری در تئاتر نیز چیزی جز این نبوده و نیست.




نظرات کاربران