تک گویی یا مونولوگ چیست؟!
تک گویی شیوهای نمایشی است که از اواخر قرن ۱۹ در نمایشنامهنویسی و داستاننویسی متداول شده است. در این شیوه ذهنگرایی و درونگرایی مد نظر است که البته با دو رویکرد بیرونی و درونی ارائه میشود. در تک گویی درونی، آن چه در نمایش شنیده میشود، در خلوت و تنهایی شخصیت میگذرد
رضا آشفته:
تک گویی شیوهای نمایشی است که از اواخر قرن 19 در نمایشنامهنویسی و داستاننویسی متداول شده است. در این شیوه ذهنگرایی و درونگرایی مد نظر است که البته با دو رویکرد بیرونی و درونی ارائه میشود. در تک گویی درونی، آن چه در نمایش شنیده میشود، در خلوت و تنهایی شخصیت میگذرد، یعنی به نوعی شاهد واگویههای درونی شخصیت هستیم که در تنهاییاش صورت میگیرد. اما در تک گویی بیرونی، نوعی برونافکنی است که با صدای مشخص برای یک یا چند شنونده روایت میشود. البته در هر دو مورد تا حد زیادی نظم معمول در گفتار ذهنی و بیرونی بر هم ریخته است و این به دلیل بیماری شخصیت است. واگویههای درونی و بیرونی بیانگر تنهایی، وحشت، اضمحلال، روانپریشی، عصبانیت و خودخوری شخصیت است. در حالت معمول که فرد دچار چنین کنشهای ابرازگرایانه نمیشود، شخصیت به دنبال درمان خود انگیخته است و لازم است که از درون تنظیم شود. گاهی روانکاوان چنین وضعیتی را پیش میآورند تا به مرور شخصیت بیمار ذهنی و روانی به سمت و سوی بهبودی و تخلیه روانی پیش برود. گاهی نیز به طور طبیعی خود بیمار با یافتن آدمهای مورد اعتماد یا در رویارویی با طبیعت به برون فکنی خود میپردازد. در هر دو صورت احتمال درمان وجود دارد. به خصوص اگر شخصیت بیمار با حمایت جدی اطرافیان روبهرو شود.
مکتبهای ادبی و تک گویی
به لحاظ مکتبهای ادبی، شیوه تک گویی(مونولوگ) جزء ادبیات اکسپرسیونیستی و نئواکسپرسیونیستی محسوب میشود. در این شیوه ادبی و نمایشی، هدف وانمایی درونیات بر هم ریخته نمونههایی از آدمهاست که در شرایط معمول قرار ندارند. این وضعیت در زمان جنگ و بلایای طبیعی بیشتر بروز پیدا میکند. در زمان جنون زدگی و افسردگیهای خفیف و شدید نیز بازنمایی و واگویههای درونی در اغلب افراد تشدید میشود.
تک گویی همان طور که از اسمش هم پیداست، دارای یک شخصیت اصلی است که در خلوت خود به واگویه و فرافکنی روان و بیان معضلات و مشکلات پیچیده درونی خود میپردازد. گاهی شکستهای عشقی میتواند عامل واکاوی درونی افراد در یک خلوت اندوه زده و غمگین باشد. حالا اگر شنوندهای هم این وضعیت را داشته باشد، تک گویی بیشتر جنبه بیرونی به خود میگیرد، چون در این حالت مخاطب و شنونده تک گویی نیز علاوه بر راوی یا بیمار و افسرده مشخص است، اما در حال دیگر که جنبه درونی به خود میگیرد، همه چیز در ذهن و روان فرد میگذرد و در این حالت بیماری و فرافکنی شکل پیچیدهتر و در عین حال خطرناکتری به خود میگیرد. کابوس، رویا و خواب در این حالت از نشانههای تک گویی درونی به شمار میآید. بیمار در این حالت با خود خلوتی دارد و جستوجویی که گاهی به جنون، خودکشی، خودزنی و مرگ میرسد. گاهی نیز پاسخ معکوس را در بردارد و بیمار از این وضعیت پریشان و بلا زده بیرون میآید. چنانچه در نواحی جنوبی ایران، چنین حالتهای روانی را به جن زدگی معنا میکنند و از این بیماران به عنوان اهل هوا یاد میکنند. بابا زار و مادر زار در یک دایره درمانی به موسیقی درمانی و رقص درمانی میپردازند تا حال و هوای تازهای را در بیمار ایجاد کنند و او را از شر اوهام، کابوسها و دردهای درونی و ناپیدا خلاص کنند.
البته در شکل مدرنتر نیز روانکاوان و روانپزشکان با روانکاوی و تجویز داروهای شیمیایی در صدد برمیآیند که بیمار را به تسلی خاطر و بهبودی سوق دهند. اما شیوه تئاتر درمانی و سایکودراما نیز امروزه برای برخی از بیماران پیچیده و کهنه کار پاسخ مثبت در بر داشته و به عنوان شیوهای موثر و مفید در برخی از مراکز درمانی بیماران ذهنی و روانی کاربرد فراوان پیدا کرده است.
از این رو بیان مونولوگهای درونی و بیرونی، برای مخاطبان نیز به عنوان یک زنگ خطر کارایی زیادی دارد. این شیوه خود یک شیوه پیشگیرانه محسوب میشود که دیگران را متوجه علت بروز چنین وضعیتی میکند. در زمانه معاصر به دلیل تنهایی بشر و اسارت روح و روان در مواجه با دود، سیمان و فولاد و خلوت گزینی بیش از حد و بیتفاوتی آدمها نسبت به یکدیگر و اختلافات شدت یافته در روابط انسانی چنین وضعیتی تشدید یافته و جنبههای ذهنی و درونی در افراد بیشتر شده است.
آغاز تنهایی و بیمارهای ذهنی و روانی
انسان مدرن پس از رنسانس فکری و صنعتی، با محور قرار دادن خود در تمامی امور موجبات تنهایی و بیماریهای روحی و روانی خود را فراهم کرده است. اگر پیش از دورههای رنسانس انسان در چالش با طبیعت و امور متافیزیکی به دنبال یافتن یک آرامش نسبی بود، پس از دوره رنسانس با حذف یا کمرنگ ساختن امور معنوی و با نگاه ماتریالیستی خود را با زد و بندهای بیرونی بیشتر درگیر کرد و مادیات جزء رفاه ظاهری چیز دیگری برای انسان نداشت. انسان بیشتر با این رفاه، تنها و تنهاتر شد. امروزه شاکله انسان محوری به شکل بارزتری نمود یافته است و در قرن 20 نیز راهاندازی جنگهای تکنولوژیک، ترسها و دهشتهای درونی انسان را بیشتر کرد و دیگر هیچ نقطه امیدی برای فرار از این بحرانهای روحی احساس نمیشود. هر چند انسان نسبت به این وضعیت طغیان کرده و به طور عصبی علیه آن میآشوبد، اما در واقع در دور باطلی از افسردگیها و روانپریشیهای بیحد و حصر خود را به اسارت درآورده است. درمان نیز از این موقعیت بغرنج با رویکردی معناگرایانه و پرهیز از مادیات ممکن خواهد شد. یعنی نوعی گرایش عرفانی و شهودی که انسان را متمایل به باورهای شرقی میکند، باعث درمان او میشود. انسان امروز میتواند با پرهیز از زندگی مادی و لوکس و شیک و با اصرار بر پیروی از دستورات معنوی خود را نجات بدهد. یعنی خلوت خود را از مسیر منحرفانه و مبتذل که جز شکست و بیماری نتیجه دیگری نخواهد داشت به مسیر درست کشف و شهود رهنمود سازد تا با یافتن آرامشگاه حقیقی از مرگ بدون انگیزه بگریزد و اگر خیلی موفق باشد زندگی رازآمیز و جاودانهای را پشت سر بگذارد. چنانچه در اروپا و آمریکای امروز گرایش به عرفان بودیسم، مسیحیت، اسلام و دیگر مسلکهای ذهنی و روحی رو به فزونی است. این رویکرد نوعی مقابله پست مدرن در برابر تهاجمات ویرانگر مادیگرایانه است و اسباب آرامش نسبی و مقطعی را ایجاد خواهد کرد.
تئاتر نیز در تمام این دوران نقش درمانگر غیر مستقیم را برای انسان معاصر بازی کرده است. با رواج مونولوگها نوعی رویارویی با خویشتن در صحنه تئاتر برای همگان متجلی میشود و این نوع برونفکنی ناخواسته دراماتیک همه را نسبت به خویشتن و علت بیماریها آگاه میسازد یا نوعی پیشگیری را برای تماشاگران در برخواهد داشت. قرار نیست که انسان معاصر همیشه در تب و تاب درونیات روان پریشانه خود بسوزد و بسازد. او به دنبال درمان خود است. چنانچه که با تفکر و ایجاد رفاه ظاهری و تکنولوژیک به ویرانی خود پرداخته است. با همین تفکر میتواند امکان درمان خود را مهیا سازد. انسان بعد از بیماری به دنبال درمان است. عدهای هم با هوشمندی در صدد پیشگیری برمیآیند تا با رفاهی درونی و آمیخته با آسایش حقیقی خود را از منجلاب ویرانگر زمانه حاضر برهانند. این زندگی مملو از مادیات نتیجهاش خود ویرانگی است، در این وضعیت راه خروج در چشمپوشی از مادیات لحاظ شده است، یعنی به نوعی تز(ماده) و آنتیتز(چشمپوشی از ماده) است و آنتیتز در این فرآیند عرفان و آرامش است. تئاتر یک ابزار عینی برای روشن شدن این نوع حقیقت عجیب و غریب آمیخته با زندگی مادی امروز است. اگر در مونولوگها، ما شاهد انسانهای تنها هستیم که دیگر از عشق، انسانیت، معنویت، انسان دوستی، طبیعت، رمز و رازهای ما در این زمانه، دور شدهاند و خود را در خفقان درون زندانی و اسیر میپندارند و گرایش به خودکشی و جنون و گریز از دنیا را تشدید یافته میبینند. این نمونهها و مثالها حقیقیترین و تلخترین وضعیت ممکن را پیش روی تماشاگران قرار میدهند تا به خود واقف شوند. خودشناسی در این نوع تئاترها نمود عینی مییابد و این همان زنگ خطری است که پیش از این از آن یاد شد. زنگ خطری که به گستره زمین قابل تعمیم و تکثیر است و در هر نقطه از زمین که مادهگرایی نفوذ میکند، نتیجهاش جز این نبوده است. حتی در ژاپن که نمونه یک کشور معناگرا تلقی میشود، در یک قرن اخیر با غالب شدن تکنولوژی بر سیطره زندگی، افراد دچار بیماریهای تشدید یافته روحی و روانی بودهاند. احیای شمنیسم، بودیسم و تائویئسم و دیگر گرایشهای عرفانی باعث خروج از این وضعیت شده است.
در تئاتر پس از جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، نمونههای بازری علیه این وضعیت روانپریشان و جنون زده و مرگگرا قد علم کرد. ابزوردیسم اوژن یونسکو، ساموئل بکت، هارولد پینتر، ادوارد آلبی و دیگران جملگی بر معنای از دست رفته بشر مدرن تاکید میکردند. جنگ هم ابزارهای معنوی و درونی را از بین برد. آن چه نیچه در آغاز قرن 20 از آن به عنوان"مرگ خدا" یاد کرده بود، در طول قرن 20 نمود عینی یافت. تمام اروپا از این وضعیت رنج میبرد، آمریکا هم با ثروت باد آورده و غرق شدن در زرق و برق مادیات و تجملات، آدمها را دچار خود فراموشی معنوی کرد. انسان آمریکایی نیز حسابی غرق در رویاهای مادی خود شده بود و دیگر فرصتی برای داشتن خلوتهای معنوی نداشت، بنابراین او نیز به گونهای دیگر دچار شکست شد و تک گوییهای ممتد گرایش پیدا کرد. این تک گوییها امروز در دنیا در خلوت اکثر آدمها به وقوع میپیوندد و حالا تئاتر گاهی این فرصت را در اختیار تماشاگرانش قرار میدهد که همه را متوجه این معضل کند.
تاکید بکت و یونسکو بر عدم ارتباط آدمها و بیگانه شدن زبان برای همه، دلالت بر تنهایی و تک گویی افراد در دنیای معاصر دارد. آدمهایی که اصلاً نمیتوانند ارتباط برقرار کنند و همه دچار زبانهای منحصر به فردی شدهاند که نمیتوانند با کدهای مشترک راه ارتباط را ممکن کنند. هر کسی ساز خود را میزند و هیچ کس نمیتواند حرف دیگری را بفهمد. بنابراین همه دچار تک گویی شدهاند بی آن که شنونده و مخاطبی نیز داشته باشند. گویی هر انسان در جزیره خود زندگی میکند و البته اگر اسم این خلوت روان پریشانه را بشود زندگی گذاشت، چون در زندگی فراز و نشیب است و انسان دچار رشد و تعالی میشود، اما در وضعیت روان پریشانه نوعی درجا زدن مضمحل کننده و خود ویرانگر و حضیض انسانی موج میزند، اما در پیش روی این وضعیت پست مدرن، معنایی نیز وجود دارد که دستاویزی حقیقی برای نجات انسان است.
ساختار
ساختار تک گوییها عموماً و اغلب با یک نفر در صحنه شکل میگیرد. یک نفر که مدام حرف میزند و البته حرکات او یا خیلی کند یا خیلی تند است. بنا بر پیشینه بیماری این حرکات کند و تند میشوند. در بیماریهای روان پریشانه حرکات و صدا کند و آرام است و در ساختارهای هیستریک و عصبی این حرکات تند میشوند. در این وضعیت انسان نامتعادل است و اصلاً نمیتواند با رفتارهای معمولی در صحنه متجلی شود. چالشمندی این فرد بیشتر با خود است. او آن قدر تضعیف شده که دیگر نمیتواند با دیگران و با دنیای خارج از خود مجادله و کشمکش داشته باشد. او آن قدر با خود ور میرود تا به نوعی تکرار و دور باطل دچار شود. این تکرارها برای مخاطب نیز دردسر ساز و بیحوصله کننده است. این وضعیت به هیچ وجه قابل تحمل نیست. مخاطب هم مانند شخص بیمار در صدد خروج از این وضعیت است. به همین دلیل مونولوگهای نمایشی نیز به مانند وضعیتهای واقعی چنین بیمارانی غیر قابل تحمل به نظر میرسد. بنابراین شاکله درونی این آثار بر هم ریخته و دایرهای شکل است و هیچ چیز از منطق روایی خطی و معمول پیروی نمیکند. بینظمی دلالت بر برهم ریختگی درون افراد میکند. بیماری نیز موجب میشود که در پردازش صحنه از دکورهای عجیب و نورپردازیهای تند و تیز استفاده شود. لباس نیز از رنگ زندگی فاصله میگیرد.
شناخت صحیح
هنرمند تئاتر باید با شناخت صحیح اقدام به نگارش و اجرای تک گویی نماید. این شناخت براساس مطالعه کتب و عینی افراد بیمار ممکن خواهد شد. البته شناخت ضرباهنگ این گونه بیماران و ایجاد آن در صحنه و بهرهمندی از تمهیدات نمایشی برای جذب مخاطب نیز ضروری مینماید. سر زدن به بیمارستانهای روانی و اعصاب و زندگی کردن با این نوع بیماران باعث میشود حقیقتی ناب در صحنه بروز پیدا کند که برای همه جذاب به نظر رسد. متاسفانه در ایران ما، با آن که در زمان جنگ و با توجه به پذیرش نظام مدرن در زمانه حاضر با چنین روان پریشیهای در حد چشمگیر روبهرو شدهایم، متاسفانه هنرمندان تئاتری بدون شناخت صحیح و به دلیل کپیبرداری از نمونههای شناخته شدهتر در دام تکرار و یا غلطخوانیها میشوند. چون نمونههای برجسته بر پایه مطالعه به نتیجه رسیدهاند، اما نمونههای تکراری از چنین بستر پژوهشی تهی هستند و نمیتوانند به شکل معتبری اجرا شوند. یک اجرای درست ریشه در حقایق و واقعیت ملموس زندگی دارد و بدون چنین پیشینهای نمیتوان در صحنه حرف درست زد.